✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیستم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای #انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از #مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!»
💠 بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما #وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش #داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک #ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد #لبیک_یا_حسین شلیک کرد.
💠 در #انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
💠 فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
💠 خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراجشون کردن!»
دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
💠 اگر دست داعش به #آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد :«این بیشرفها فقط میخوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
💠 شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
💠 ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته #خدا را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌺 درسهای معنوی از نماز
🍀 مثل خاک سبز!
❓ خاک چرا سبز میشود؟ زمین چرا مزرعه یا باغ میشود؟ چون تسلیم است، تسلیم زارع یا باغبان.
🔹 یعنی وقتی آن را شیار میزنند زیر بار میرود بر خلاف سنگ. یا وقتی میخواهند در دل آن بذر یا نهال بکارند تسلیم است و میپذیرد، بر خلاف سنگ.
🔹یا وقتی آب و کود به آن میدهند میپذیرد و پس نمیزند، برخلاف سنگ ، مولانا همین ویژگی خاک را دیده بود که میگفت:
خاک باش! یعنی مثل خاک تسلیم باش.
🔹چون خاک به خاطر همین تسلیم بودن است که در موسم بهار سبز و خرم میشود، و از دل آن انواع گلها و ریاحین سر میزند. و یادمان باشد آنچه دین از ما میخواهد همین خاک بودن است، یعنی خاکی بودن و تسلیم بودن است.
🔹 اساساً دین چیزی جز #تسلیم نیست.
دین در نزد خداوند یعنی تسلیم بودن.
تسلیم اولین تعلیم و درس نماز است.
🔹اینکه در ابتدای نماز دستها را بالا میبریم یعنی: خدایا! تسلیم توایم، اسیر توایم، گوش به فرمان توایم. «حکم آنچه تو فرمایی»
و فرمان خدا همان است که در قرآن کریم آمده است.
🔹پس کسی که دستها را بالا میبرد، باید پس از نماز، قرآن را باز کند و بخواند و طبق آن رفتار و زندگی کند. سرّ اینکه میگویند بعد از نماز قرآن بخوان! به خاطر این است که در ابتدای نمازدستها را بالا بردهای و گفتهای: خدایا! تسلیم توام. پس باید بعد از نماز قرآن را باز کنی تا آنچه او گفته است بشنوی و به کار ببندی.
🔹پس اگر قرآن را باز کردی و خواندی که قولا له قولاً لَیِّناً، دیگر باید از آن پس با زن و بچه خود با دوست و رفیق خود حتی با دشمنان نادان خود به نرمی سخن بگویی.
🔹 یعنی کسی که در نماز دستها را بالا میبرد، باید با دیگران نرم سخن بگوید، وگرنه دستها را بیخودی بالا برده است! و سخن اگر نرم باشد البته به دل خواهد نشست. و هم اینکه موجب میشود به دوستان خود بیفزایی.
🌸 امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود:
درختها را ببین. آنکه چوبش نرمتر است (مثل بید مجنون) شاخ و برگ آن هم بیشتر خواهد بود. و دیگر آنکه سخن نرم موجب میشود از دشمنی دشمنان کاسته شود.
❓ چرا قصابها دائم کارد خود را تیز میکنند؟
چون به گوشت خورده و گوشت نرم است و این نرمی موجب کندی آن میشود.
🔹 کسانی هم که با آدم با تندی رفتار میکنند اگر با نرمی با ایشان رفتار کنیم ، در دشمنی خود کند خواهند شد و دیگر قدرت برش خود را از دست خواهند داد.
🔹بگذریم...
میبینی که لازمه بالا بردن دستها در نماز،نرمی گفتار و نرمش در رفتار آدمی است.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃🌸
🌺 #عبادت_فراموش_شده
🔸بسیاری موفّق به گرفتنِ روزۀ #غذایی میشوند امّا در طولِ عمرشان - حتّی - یک روز موفّق به "روزۀ سکوت" نمیشوند ؛ زیرا ذهنِ آدمی وِرّاج است و حتّی اگر زبانش تکان نخورَد ، در فکرش با خودش حرف میزند .
🔸روزۀ #سکوت ، یک عبادتِ قرآنی است که در دو جای سورۀ مریم مستقیماً بدان اشاره رفته است ؛ و - اتّفاقاً - این اشارات در مواقفی است که قرار است "برکاتِ بزرگ" متولّد شوند! با این وجود - متاسّفانه - امروزه - جز قلیل انگشت شماری - کسی به آن عامل نیست و آن یک "عبادتِ فراموش شده" گشته است .
🌹 ای دوست! روزۀ سکوت را دستِ کم نگیر . اگر میخواهی با عالَمِ لطیف ارتباط برقرار کنی ، اگر میخواهی یک دریافتکنندۀ خوب باشی ، چنین روزهای ضروری است . "حرف" ، ما را به جایی نمیرسانَد ؛ نرسانده است!
🔸عمری حرف زدیم ، میبینی که نرسانده است ؛ زیرا راهِ دریافتِ لطیف ، از مجرای سکوت محقّق میشود ؛ و این سکوت ، یک سکوتِ همهجانبه است . هم زبان ساکت است ، هم ذهن و هم قلب .
🔸 زبان ساکت است چون سخن نمیگوید ؛ ذهن ساکت است چون به فکر و خیال پَر و بال نمیدهد . قلب ساکت است زیرا خالی از خواهش و آرزوهای دور و دراز است . چنین وضعیّتی را " #تسلیمِ محض" گویند .
🔸 و تنها در این کیفیّت است که میتوانی به زیباترین وجه ، "تولّدِ آسمانی"اَت را ظهور بخشیده و ناظر شوی .
🌹 اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ والُ مٌحُمٌدِ و عجل فرجهم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d