eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از زمین بلند شوم که صدای بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمی‌بینید دارن با تانک اینجا رو می‌زنن؟ پخش شید!» 💠 بدن لمسم را به‌سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد می‌زد تا از مقام فاصله بگیریم و ما می‌دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می‌آید. 💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به‌سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. رزمنده‌ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمی‌داد و من می‌ترسیدم عباس در برابر گلوله تانک شود که با نگاه نگرانم التماسش می‌کردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله‌های خمپاره را جا زد و با فریاد شلیک کرد. 💠 در سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی‌ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به‌سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده می‌شد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 تکیه‌ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی‌ام شکسته است. با انگشتش خط را از کنار پیشانی تا زیر گونه‌ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ شکست و اشک از چشمانم جاری شد. 💠 فهمید چقدر ترسیده‌ام، به رزمنده‌ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمی‌خواستم بقیه با دیدن صورت خونی‌ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس می‌گوید :«داعشی‌ها پیغام دادن اگه اسلحه‌ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.» 💠 خون در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟» عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمی‌دانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی‌توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب می‌لرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!» 💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«می‌دونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار حراج‌شون کردن!» دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. 💠 اگر دست داعش به می‌رسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ داعش را با داد و بیداد می‌داد :«این بی‌شرف‌ها فقط می‌خوان ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمی‌کنن!» 💠 شاید می‌ترسید عمو خیال شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون می‌جنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟» اصلاً فرصت نمی‌داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی می‌کنه تو این جهنم هلی‌کوپتر بفرسته!» 💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیات‌شون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی می‌رسن!» عمو تکیه‌اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش می‌جنگم!» 💠 ولی حتی شنیدن نام امان‌نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌺 درسهای معنوی از نماز 🍀 مثل خاک سبز! ❓ خاک چرا سبز می‌شود؟ زمین چرا مزرعه یا باغ می‌شود؟ چون تسلیم است، تسلیم زارع یا باغبان. 🔹 یعنی وقتی آن را شیار می‌زنند زیر بار می‌رود بر خلاف سنگ. یا وقتی می‌خواهند در دل آن بذر یا نهال بکارند تسلیم است و می‌پذیرد، بر خلاف سنگ. 🔹یا وقتی آب و کود به آن می‌دهند می‌پذیرد و پس نمی‌زند، برخلاف سنگ ، مولانا همین ویژگی خاک را دیده بود که می‌گفت: خاک باش! یعنی مثل خاک تسلیم باش. 🔹چون خاک به خاطر همین تسلیم بودن است که در موسم بهار سبز و خرم می‌شود، و از دل آن انواع گل‌ها و ریاحین سر می‌زند. و یادمان باشد آنچه دین از ما می‌خواهد همین خاک بودن است، یعنی خاکی بودن و تسلیم بودن است. 🔹 اساساً دین چیزی جز نیست. دین در نزد خداوند یعنی تسلیم بودن. تسلیم اولین تعلیم و درس نماز است. 🔹این‌که در ابتدای نماز دست‌ها را بالا می‌بریم یعنی: خدایا! تسلیم توایم، اسیر توایم، گوش به فرمان توایم. «حکم آنچه تو فرمایی» و فرمان خدا همان است که در قرآن کریم آمده است. 🔹پس کسی که دست‌ها را بالا می‌برد، باید پس از نماز، قرآن را باز کند و بخواند و طبق آن رفتار و زندگی کند. سرّ این‌که می‌گویند بعد از نماز قرآن بخوان! به خاطر این است که در ابتدای نمازدست‌ها را بالا برده‌ای و گفته‌ای: خدایا! تسلیم توام. پس باید بعد از نماز قرآن را باز کنی تا آنچه او گفته است بشنوی و به کار ببندی. 🔹پس اگر قرآن را باز کردی و خواندی که قولا له قولاً لَیِّناً، دیگر باید از آن پس با زن و بچه خود با دوست و رفیق خود حتی با دشمنان نادان خود به نرمی سخن بگویی. 🔹 یعنی کسی که در نماز دست‌ها را بالا می‌برد، باید با دیگران نرم سخن بگوید، وگرنه دست‌ها را بی‌خودی بالا برده است! و سخن اگر نرم باشد البته به دل خواهد نشست. و هم این‌که موجب می‌شود به دوستان خود بیفزایی. 🌸 امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود: درخت‌ها را ببین. آن‌که چوبش نرم‌تر است (مثل بید مجنون) شاخ و برگ آن هم بیشتر خواهد بود. و دیگر آن‌که سخن نرم موجب می‌شود از دشمنی دشمنان کاسته شود. ❓ چرا قصاب‌ها دائم کارد خود را تیز می‌کنند؟ چون به گوشت خورده و گوشت نرم است و این نرمی موجب کندی آن می‌شود. 🔹 کسانی هم که با آدم با تندی رفتار می‌کنند اگر با نرمی با ایشان رفتار کنیم ، در دشمنی خود کند خواهند شد و دیگر قدرت برش خود را از دست خواهند داد. 🔹بگذریم... می‌بینی که لازمه بالا بردن دست‌ها در نماز،نرمی گفتار و نرمش در رفتار آدمی است. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌸🍃🌸
🌺 🔸بسیاری موفّق به گرفتنِ روزۀ می‌شوند امّا در طولِ عمرشان - حتّی - یک روز موفّق به "روزۀ سکوت" نمی‌شوند ؛ زیرا ذهنِ آدمی وِرّاج است و حتّی اگر زبانش تکان نخورَد ، در فکرش با خودش حرف می‌زند . 🔸روزۀ ، یک عبادتِ قرآنی است که در دو جای سورۀ مریم مستقیماً بدان اشاره رفته است ؛ و - اتّفاقاً - این اشارات در مواقفی است که قرار است "برکاتِ بزرگ" متولّد شوند! با این وجود - متاسّفانه - امروزه - جز قلیل انگشت‌ شماری - کسی به آن عامل نیست و آن یک "عبادتِ فراموش شده" گشته است . 🌹 ای دوست! روزۀ سکوت را دستِ کم نگیر . اگر می‌خواهی با عالَمِ لطیف ارتباط برقرار کنی ، اگر می‌خواهی یک دریافت‌کنندۀ خوب باشی ، چنین روزه‌ای ضروری است . "حرف" ، ما را به جایی نمی‌رسانَد ؛ نرسانده است! 🔸عمری حرف زدیم ، می‌بینی که نرسانده است ؛ زیرا راهِ دریافتِ لطیف ، از مجرای سکوت محقّق می‌شود ؛ و این سکوت ، یک سکوتِ همه‌جانبه است . هم زبان ساکت است ، هم ذهن و هم قلب . 🔸 زبان ساکت است چون سخن نمی‌گوید ؛ ذهن ساکت است چون به فکر و خیال پَر و بال نمی‌دهد . قلب ساکت است زیرا خالی از خواهش و آرزوهای دور و دراز است . چنین وضعیّتی را " محض" گویند . 🔸 و تنها در این کیفیّت است که می‌توانی به زیباترین وجه ، "تولّدِ آسمانی"اَت را ظهور بخشیده و ناظر شوی . 🌹 اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ والُ مٌحُمٌدِ و عجل فرجهم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d