فردا دیر است
امروزت را همین امروز زندگی کن
همین امروز لذتش را ببر
و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن
حسرت یعنی در گذشته جا ماندهای
و نگرانی یعنی اسیر آیندهای شدهای که
هنوز نرسیده و اتفاقاتی که هنوز نیفتاده
آیندهای که شاید نرسد
و اتفاقاتی که شاید نیفتد
بیخیال چیزهائی که نبودنشان
کیفیت بودنت را کم میکند
آرامش و لبخند را در آغوش بگیر
و امروز را همان جوری که دوست داری
زندگی کن
زندگی دیکتهای نیست
که آن را به ما خواهند گفت
زندگی انشائی است
که تنها باید خودمان بنگاریم
زندگی میچرخد
چه برای آنکه میخندد
چه برای آنکه میگرید
زندگی دوختن شادیهاست
زندگانی هنر هم نفسی با غمهاست
زندگانی هنر هم سفری با رنج است
زندگانی یافتن روزنه در تاریکی است
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✧✾════✾✰✾════✾✧
🌱🌳
♦️در علم تاثیر کلام میگویند:
🔻 اگر شما بگویی انجام کاری سخت است!
سخت میشود!!!
🔻اگرشما بگویی راحت است!
راحت میشود!!!
🔻اگر شما بگویی نمیشود!
نمیشود!!!
🔻شما بگویی میشود میشود!!!
🔻شما اگر بگویی حالم عالیه،
تمام عوامل متافیزیکی دست به کار میشوند تا حال شما عالی شود!
🔻 اگر شما بگویی همسرم نمونه است!
هستی تمام نیروهای خود را برای نمونه شدن همسر شما انجام میدهد!!!
🔻اگرشما بگویی امروز چه روز عالییه!
میبینی که کائنات چقدر سریع به این فرمان شما جواب مثبت میده!!!
🔻اگر بگی من گیجم!
کائنات شمارو به سمت حواس پرتی و گیجی میبرد!!!
❣پیامبر فرمودند: از کلام تو برتوحکم میشود.
🔻کسی که کلمات قوی بر زبان جاری کنه
نتایج قوی دریافت میکنه!!!
🔻کسی که کلمات ضعیف و منفی ارسال کنه
نتایج ضعیف دریافت میکنه!!!
🔻از همین امروز امتحان کنید
و از نتیجه های خارق العاد ه ش لذت ببرید
🍃🍂🌸🍂🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⏹ این آدمها نیستند که خواسته های شما را برآورده میسازند.... اگر این باور اشتباه را داشته باشید کمبود را تجربه میکنید، زیرا در آن صورت دایم چشم تان به دیگران و دنیای بیرون است و خواسته های خود را از آنان مطالبه میکنید
⏹ منبع تامین خواسته های شما نامرئی است. میتوانید آن را خدا، کائنات ، ذهن متعالی یا هر چیز دیگر بنامید.
هر گاه چیزی به دست می آورید بدانید که از طریق قانون_جذب میسر شده است و این که بر روی بسامد مناسب دریافت قرار داشته اید و با آن هماهنگ بوده اید. شعور کائنات که کنترل همه چیز را در دست دارد باعث برانگیخته شدن مردم، شرایط و وقایع میشود تا شما را به خواسته تان برساند
#راندا_برن
🍃🍂🌸🍂🍃
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﯿﺪ ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﺑﺪ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ
ﺑﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﻫﯿﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺭﻧﺞ ﺷﻤﺎ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﺩ
ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﯿﺪ ﻭ ﻣﺴﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺗﺮﺳﯿﻢ ﮐﻨﯿﺪ...
خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد ، بلکه خوشبخت کسی است که با مشکلات مشکلی ندارد...
🍃🍂🌸🍂🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆🍀💖🍀🔆
پول از کجا می آید؟
پول از باورهای شما خلق می شود، اگر باورت اینگونه است که درآمدم کفاف زندگی ام را نمی دهد
وهیچ راه دیگری جز حقوق ماهیانه ام مرا به پول مورد نظرم نمی رساند باید بگویم مسیر را اشتباه میروی؟
برگرد و اینگونه باورت را تغییر بده
همه چیز به افکار، احساسات و باورهایتان بستگی دارد، به فراوانی پول و ثروت در زندگیتان باور داشته باشید که به عالی ترین و راحت ترین شیوه ممکن در زندگی شما متجلی می شود ...
خودتان را لایق خانه آرزوهایتان، اتومبیل
رویاییتان و موجودی حساب دلخواه تان
بدانید تا به شما داده شود،
ذهن ثروتمند ،ثروت جذب می کند و ذهن فقیر ، جذب کننده فقر است،انتخاب با شماست...
من عاشق پول هستم و احساس امنیت مالی را دوست دارم خدای خوبم شکرت
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✔️آموزنده
"مثلث جادویی موفقیت"
دست به هر کاری می زدم شکست می خوردم. حتی کارهای کوچک ، به این فکر افتادم که برم پیش یکی از آشناهامون او یک کارآفرین موفق و معروف بود. سه تا کارخانه بزرگ داشت و همچنین یک موسسه خیریه محبوب و معتبر.
از دفترش وقت گرفتم. بعد از چند روز رفتم دفتر کارش، مثل همیشه گرم و همراه با لبخند من را پذیرفت و مثل همیشه دستانم را به گرمی فشرد. به او گفتم عاجزانه دنبال کار می گردم و پیدا نمی کنم یا اگر دست به کاری میزنم موفقیت آمیز نیست و شکست های خودم را برایش توضیح دادم.
او جمله ای را به من گفت که هنوز در خاطرم هست: عاجزانه دنبال کار نگرد شادمانه جستجویش کن! انسان نباید با ناراحتی و ناامیدی و بدبینی در جستجوی موفقیت باشد.
کمی مکث کرد و گفت رمز موفقیت در سه چیز است:
🔺۱. آنچه را که می خواهی در ذهنت تصور کن و آن را امیدوارانه از خدا بخواه. دعا تاثیری شگرف بر هستی دارد.
🔺۲. با خرسندی و خوش بینی دست به اقدام بزن. نوع احساس قبل از انجام هر کار بسیار مهم است چون همین احساس، آینده را رقم می زند.
🔺۳. پیشاپیش و قبل از دسترسی به موفقیت، سپاس گزاری خود را شروع کن. انگار که خواسته خود را پیشاپیش ستانده ای! ❗️
وقتی با احساس خوب دنبال چیزی می گردی نتیجه آن با زمانی که احساس بد داری بسیار متفاوت است. خرسندی راز بزرگ موفقیت است. اما اشتباه اینست که همه انتظار دارند پس از پیروزی، احساس خوشایندی داشته باشند. مشکل تو گفتاری است که بکار می بری و بعد آنها تبدیل به افکارت می شوند و بعد با آنها مواجه می شوی.
کلمات و افکار ما دقیقا مانند نقشه یک ساختمان هستند که پیشاپیش کشیده می شوند و بعدا تبدیل به ساختمان واقعی می شوند.
کمی گیج شده بودم. هیچ وقت این گونه به زندگی و موفقیت نگاه نکرده بودم. فکر می کردم که شادمانی و سپاس فقط برای بعد از موفقیت است. او هم بهت زدگی من را در چشمانم می دید.
هنگامی که از او جدا می شدم گفت، پس یادت نرود،
قبل از هر کاری:
نیایش امیدوارانه، جستجوی خوش بینانه و سپاس گزاری شادمانه،
بقیه کارها هم بر عهده کائنات!❗️
دم در داشتم می رفتم که بهم گفت راستی! این ها برای قبل از موفقیت نیست ها، بعد از موفقیت هم این سه را تکرار کن:
*نیایش، جستجوی موفقیت بعدی و سپاس بابت موفقیت قبلی.*
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
گاهی اوقات فشار زندگی انقد زیاد میشه که دوست داری فریاد بزنی، گریه کنی، خدا خدا کنی.
فایده نداره...!
قانون جذب چیز دیگه ای میگه:
تو باید حالت خوب باشه تا بتونی اتفاقهای خوب رو به سمتت جذب کنی.
گاهی باید تو اوج فشار بیخیال بشی، خودتو رها کنی، فارغ از تمام دغدغه ها!!
تا بتونی خودتو واسه دقایقی؛
ساعتی مهمون کنی به شادی و خنده تا اتفاقات خوب رو جذب کنی.
یادت نره صرفا با شاد بودن هم اتفاقی نمیفته. باید در عین شاد بودن هم صبور باشی هم پرتلاش...
شکرگذاری کنید ...
بخاطر تمامی نعمتهایی که در اختیار دارید
سپس منتظر اتفاق های بسیار خوشایند و بزرگ در زندگی خود باشید ...
🌸🍃
آنچه هم اکنون در فکرت میگذرد، زندگی آینده ات را خلق میکند.
تو زندگیات را با افکارت خلق میکنی و چون مدام در حال فکر کردن هستی، همیشه در حال آفرینشی.
راجع به هر چه بیشتر فکر کنی یا بر هر چه تمرکز کنی، همان در زندگیات رخ میدهد.
👤 #راندا_برن...
🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم از طرف ن.دشتی
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
فیلم از طرف ن.دشتی
آهنگ دا .💞
تقدیم به همه ی عزیزان کانال مخصوصا مادران عزیز💕💕
به زبان بختیاری👌👌
💠شادباشید
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
وصیت نامهِ خواندنی و زیبای آلبرت انیشتین :
روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند.
آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.
در چنین روزی ، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند.
چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب ، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است.
قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.
خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند تا نوه هایش را ببیند.
کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند.
استخوان هایم ، عضلاتم ، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.
هر گوشه از مغز مرا بکاوید ، سلول هایم را اگر لازم شد بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.
آن چه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید تا گلها بشکفند. اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم ، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.
گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید. عمل خیری انجام دهید یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.
اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند …
👇👇👇
اينجاحالت خوبه
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
توصیه برایان دایسون برای داشتن زندگی خوب
فرض کنید زندگی همچون یک بازی است،قاعده این بازی چنین است که بایستی چند توپ را در آن واحد در هوا نگه دارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید.
جنس یکی از آن توپ ها پلاستیکی بوده و باقی آن ها شیشه ای هستند.پس واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین،دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد،اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد،کاملا شکسته و خورد می شوند.
آن چهار توپ شیشه ای عبارتنداز:
خانواده،سلامتی، دوستان و روح خودتان
توپ لاستیکی همان کارتان است.
کار را بر هیچ یک از عوامل فوق ترجیح ندهید،چون همیشه کاری برای کاسبی وجود دارد ولی دوستی که از دست رفت دیگر بر نمی گردد.،خانواده ای که از هم پاشید دیگر جمع نمی شود،سلامتی از دست رفته دیگر باز نمی گردد و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد
❤️❤️❤️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
*واکنشهای جالب شهروندان اروپایی به احادیث امام رضا(ع)*
در این ویدیو چند حدیث از امام رضا(ع) به چند نفر اروپایی و غیر مسلمان نشان داده میشود
و از آنها میپرسند این جملات از کیست؟ واکنش ها و پاسخ های آنها جالب توجه است
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚#عقوبت_راهزن_از_غیب
مرحوم علاّ مه مجلسى به نقل از شيخ الطايفه مرحوم طوسى حكايت كند:
روزى حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام به عنوان انجام مراسم حجّ خانه خدا، عازم مكّه مكرّمه گرديد.
در مسير راه از شهر مدينه به مكّه ، به بيابانى رسيد كه دزدهاى بسيارى جهت غارت و چپاول اموال حاجيان و اذيّت و آزار ايشان ، سر راه ايستاده و كمين كرده بودند.
همين كه امام عليه السّلام نزديك دزدان رسيد، يكى از آن دزدها جلو آمد و راه را بر آن حضرت بست و منع از حركت آن بزرگوار به سوى مكّه معظّمه گرديد.
امام زين العابدين عليه السّلام با متانت و خون سردى به آن دزد خطاب نمود و اظهار داشت : چه مى خواهى ؟ و به دنبال چه چيزى هستى ؟
دزد پاسخ داد: مى خواهم تو را به قتل رسانده و آن گاه وسائل واموال تو را غارت كنم .
حضرت فرمود: من حاضر هستم كه با رضايت خود اموال و آنچه را كه همراه دارم ، با تو تقسيم كنم و با رضايت خويش نصف آن ها را تحويل تو دهم .
دزد راهزن گفت : من نمى پذيرم و بايد برنامه و تصميم خود را، كه گفتم اجراء كنم .
حضرت سجّاد عليه السّلام فرمود: من حاضرم از آنچه كه به همراه دارم ، به مقدار هزينه سفر خويش بردارم و بقيّه آن را هر چه باشد در اختيار تو قرار دهم .
وليكن دزد همچنان بر حرف خود اصرار مى ورزيد و با لجاجت پيشنهاد امام زين العابدين عليه السّلام را نپذيرفت .
پس چون حضرت چنين حالت و برخوردى را از آن دزد مشاهده نمود، از او سؤ ال نمود: پروردگار تو كجاست ؟
دزد پاسخ داد: در خواب است.
در اين موقع حضرت كلماتى را بر زبان مبارك خود جارى نمود و زمزمه اى كرد كه ناگهان دو شير درّنده پديدار گشتند؛ و به دزد حمله كردند و يكى سر دزد و ديگرى پايش را به دندان گرفت و هر يك او را به سمتى مى كشيد.
سپس امام سجّاد عليه السّلام اظهار داشت : گمان كردى كه پروردگارت در خواب است!
و بعد از آن ، امام عليه السّلام به سلامت و امنيّت به راه خود ادامه داد و به سوى مكّه معظّمه حركت نمود.
منبع: بحارالا نوار: ج 46، ص 41
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ناصر: #قسمت_دهم بیخیال نگاش کردمو هیچی نگفتم. بعد از اینکه همه رفتن رفتم کنار یاسمن و بهش گفتم: فرض
#قسمت_یازدهم
در رو که باز کردم یاسمن تو آشپزخونه بود.
رفتم با ذوق گفتم: سلام عزیزدلم خوبی؟
خیلی سرد گفت: سلام مرسی..
اخم کردم و گفتم: چیزی شده؟ چرا پکری؟
با قیافه ی درهم گفت: هیچی. کجا بودی تا الان؟
لبخند زدم و گفتم: سرکار. بعدشم در خدمت شما…
نگاهی بهم انداخت و گفت: دیر کردی. چه به خودت رسیدی؟
اخمی کردم و گفتم: این حرفا چیه میزنی یاسمن؟ دیوونه شدی؟..
گردنبند رو از جیبم درآوردم و گفتم: اینو واسه تو گرفتم.
گفتم بابت گم شدن اون ناراحت نباشی…
نگاهی به گردنبند انداخت و گفت:
چیکار کردی واسه ماسمالیش اینو خریدی؟..
با دهن باز گفتم: یاسمن؟!…
عصبی قاشقو کوبید تو قابلمه و رفت تو اتاق. واسه چند لحظه ماتم برد. یعنی چی؟! واقعا چرا اون حرفو زد؟ مگه من چیکار کرده بودم که اونطوری گفت؟ اصلا خطایی کرده بودم که برم معذرت خواهی کنم؟
با دودلی رفتم سمت اتاق و پشت در ایستادم.
با ناراحتی گفتم: یاسمن این چه طرز حرف زدنه؟ میشه بگی من چیکار کردم که لایق این حرفام؟ بگو تا بدونم دیگه!…
با گریه گفت: برو پی کارت فرزاد. خیلی راحت رفتی هرکار خاستی کردی؟ متاسفم واسه خودم!
💚💚💚💚💚💚💚💚
#ادامه_دارد
#قسمت_دوازدهم
با دهن باز گفتم: یاسمن این چه حرفیه میزنی؟ اینا رو از کجا یاد گرفتی؟ کی اینارو بهت گفته؟ یعنی چی؟ من از صبح میرم سر ساختمون شب خسته میام اینارو بشنوم؟..
جیغ زد: از کجا معلوم که میری سر ساختمون؟
مشت عصبی کوبیدم رو در و گفتم: خاک بر سر من که انقد احمقم. تمام فکر و ذکرم تویی و اونوقت…
عصبی برگشتم رو مبل نشستم.
یعنی چی واقعا اون حرف؟ چی شده که به اون نتیجه رسیده؟ زنای اطراف من کیا بودن؟ تو یکی از ساختمونا مهندس ناظر یه خانم بود که گهگاهی می دیدم. دیگه هیچ خانمی تو شغل من وجود نداشت که بگم دیده شک کرده. خیلی ناراحت شدم غرورم هم اجازه نمیداد بخاطر کار نکرده برم نازشو بکشم و معذرت خواهی کنم. اصلا معذرت واسه چی وقتی من کاری نکردم؟
عصبانی و ناراحت همونجا دراز کشیدم و خوابم برد.
از گرسنگی نمیدونم چند ساعت بود که خوابیده بودم از خواب پریدم. به ساعت نگاه کردم ده شب بود. احساس کردم صدای حرف زدن از اتاق میاد. فکر کردم هنوز خوابم. خوب چشمامو مالیدم گوشامو تیز کردم دیدم بله یاسمن داره تو اتاق با تلفن حرف میزنه اخه گوشی سر جاش نبود. رفتم سمت در چون کنجکاو شده بودم ببینم با کی حرف میزنه؟..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_یازدهم در رو که باز کردم یاسمن تو آشپزخونه بود. رفتم با ذوق گفتم: سلام عزیزدلم خوبی؟ خیلی س
#قسمت_سیزدهم
گوشمو چسبوندم پشت در شنیدم که گفت: نه بابا به خوشگلی همون قبلیه. شکم به یقین تبدیل شد یه ریگی به کفششه وگرنه این همه مدت چرا نخریده بود؟ اگه انقد دست و دلبازه چرا سر گردنبند اون بلوا رو به پا کرد؟
با تعجب فکر کردم من چه بلوایی به پا کرده بودم اخه هرکس جای من بود مثل پول یه خونه تو یه جای متوسط رو از دست میداد اونقد ریلکس رفتار نمیکرد.
حالا به زن داداشش شک کردم ولی خب اونا که بدتر منو ضایع کردن.
گوشی رو قطع کرد نفهمیدم با کیه
سریع برگشتم سرجام. از اتاق بیرون اومد.
نگاهی به من کرد و گفت: غذات حاضره پاشو بخور…
با اخم گفتم: گرسنه نیستم…
یکم نگام کرد بعد با حالت بدی داد زد: دنبال بهانه ای آره؟ میخوای طلاقم بدی بری با اون زنه بگردی؟
پوفی کشیدم و گفتم: لااله الله…
باز اگه کاری می کردم نمیسوختم من بدبخت اصلا اهل این کارا نبودم که اینطوری تاوان پس بدم!
با ناراحتی رفتم تو اتاق پتو رو روی سرم کشیدم و بدون شام خوابیدم.
کاش اصلا گردنبند نمیخریدم براش اگه میدونستم اینطوری میشه!
صبح که از خواب بیدار شدم دیدم روی مبل خوابش برده دلم نیومد بیدارش کنم روشو کشیدم و رفتم سر کار.
اون روز باید میرفتم سر ساختمونی که خانم علیمی ناظر بود.
💚💚💚💚💚💚💚💚
#ادامه_دارد
#قسمت_چهاردهم
رسیدم سر ساختمون حالم گرفته بود. از دیروز گرسنه بودم و از طرفی اعصابم خورد بود. فشارم افتاده بود… به یکی از کارگرا گفتم زنگ بزنه برام غذا بیاد.
خانم علیمی اومد تو دفتر...به احترامش بلند شدم و گفتم:
سلام خانم علیمی بفرمایید داخل!
اومد داخل اتاق کاغذا رو ریخت جلوم و شروع کرد به توضیح دادن.
بادقت داشتم به حرفاش گوش میدادم که همون حین غذا رسید.
از شدت گرسنگی وقتی بوی غذا خورد به مشامم نزدیک بود پس بیفتم.
با شرمندگی به خانم علیمی گفتم:
خانم ببخشید من صبحانه نخوردم اگه میشه غذا بخورم بعد صحبت کنیم.
خانم علیمی معذرت خواهی کرد و گفت: ببخشید مزاحمتون نمیشم شما میل کنید من نیم ساعت دیگه برمیگردم…
تعارف کردم و گفتم:
خانم علیمی بفرمایید شما هم سر میز اینطوری از گلوم پایین نمیره..
بلند شد و گفت: نوش جانتون من صبحانه خوردم...
همینطور داشتم تعارف میکردم که یه دفعه در باز شد و یاسمن شال و کلاه کرده تو آستانه در ظاهر شد.
قفسه ی سینه اش بالا و پایین می رفت و با نفرت داشت داشت نگاهم میکرد.
با بغض اومد جلو و گفت:
پس اینه زنی که سایه انداخته رو زندگی من؟
خانم علیمی با چشمای گرد شده نگاهم کرد و گفت: چه خبره اینجا؟
با شرمندگی گفتم: من معذرت میخوام خانم شما بفرمایید بیرون ما یه مشکل کوچیک خانوادگی داریم با هم…
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_سیزدهم گوشمو چسبوندم پشت در شنیدم که گفت: نه بابا به خوشگلی همون قبلیه. شکم به یقین تبدیل شد
#قسمت_پانزدهم
خانم علیمی خواست بره که یاسمن پرید جلوش و گفت:
نه اتفاقا نرو کجا می خوای بری؟
وایسا بذار تکلیفمو روشن کنم. من مگه مسخره ام؟..
داشتم از خجالت آب می شدم.
با التماس گفتم: یاسمن خواهش میکنم خانم علیمی مهندس ناظر اینجان هیچ ربطی به چیزایی که میگی ندارن آبرو ریزی نکن...
یاسمن جیغ زد: بیخود نمی خواد سرمو شیره بمالی خودم خوب می دونم. این زن گول پول تو رو خورده. واست چی کم گذاشتم فرزاد این بود جواب زحمتای من؟ جواب عشق و اعتماد من؟...
خانم علیمی عصبی رو به من گفت: آقای رضوی این خانم چی میگن من همسر و بچه دارم این حرفا چیه؟...
یاسمن یه تای ابروش رو داد بالا و گفت: دیگه بدتر! دیگه بدتر! رابطه با زن شوهردار و بچه دار.. وای خدا این چه سرنوشتی بود نصیب من شد؟...
همه جلوی در جمع شده بودن. آبروم رفته بود درست مثل آبی که بریزه زمین هیچ چاره ای نداشتم
. سرم پایین بود یاسمن همچنان سخنرانی می کرد و من مثل کسی بودم که دیگه هیچی واسه از دست دادن نداره.
خانم علیمی هم عصبی شده بود و داشت جوابش رو می داد و می گفت به جرم تهمت از یاسمن شکایت می کنه...
💚💚💚💚💚💚💚💚
#ادامه_دارد
#قسمت_شانزدهم
با عجز رو به خانم علیمی گفتم: خواهش می کنم شما بفرمایید من ازتون معذرت می خوام.
این زن روانیه بدبخت شده دست خودش نیست.
انقد شک کرده که تمام روحش سیاه شده.
من از شما عذر می خوام...
با زور خانم علیمی رو راضی کردم تا بره از اتاق بیرون.
یاسمن داشت مثل زنای کولی جیغ می زد و به سر و صورتش می کوبید.
کی انقد عوض شده بود که نفهمیده بودم؟! کی انقد بد شده بود؟ مگه من چیکار کرده بودم؟ همونطور زل زده بودم بهش.
خونم به جوش اومد با عصبانیت داد زدم: خفه شو یاسمن!
وقتی خانم علیمی رفت رفتم سمت یاسمن بازوش رو گرفتم کشون کشون آوردمش سمت میز.
در اتاق رو بستم و رو به بقیه که جلوی کانکس جمع شده بودن گفتم: برید سر کارتون!...
یاسمن داشت مثل ابر بهار اشک می ریخت و من، دیگه قار و قور شکمم یادم رفته بود.
رفتم جلو بدجور قاطی کرده بودم با ناراحتی گفتم: این چه کاریه یاسمن؟ تو از من چی دیدی که اینطوری می کنی؟ مگه من هرزه ام که انقد بهم شک کردی؟ صادقانه دوستت دارم همه ی هستیمو ریختم به پات خیلی واسم سنگینه که اینطوری داری درباره ام قضاوت می کنی و آبرومو می بری. از زندگی ناامیدم کردی...
یاسمن با نفرت نگاهم کرد و گفت: این غذاها چیه؟ با هم داشتید می خوردید؟ فرزاد تو به من خیانت کردی مگه من چی کم گذاشتم؟...
دستاشو گرفتم و گفتم: این غذا به این دلیله که از دیروز گرسنم.
به هر چیزی که قبولش داری قسم تو تنها زن زندگی منی جز تو به هیچ زنی تا حالا فکرم نکردم چرا چند روزه شکاک شدی ......
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_پانزدهم خانم علیمی خواست بره که یاسمن پرید جلوش و گفت: نه اتفاقا نرو کجا می خوای بری؟ وایسا ب
#قسمت_هفدهم
مگه از من چی دیدی که انقد عوض شدی؟...
سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت. دلم خیلی گرفته بود چرا یاسمن اونطوری میکرد؟
بدون اینکه چیزی بگه از اونجا رفت. من موندم و غذایی که یخ کرده بود و اشتهایی که کور شده بود.
آهی کشیدم و تا غروب فقط به اون آبروریزی فکر کردم.
به اینکه الان می گفتن عروس جوونش اونطور اومده سر کار پس حتما ریگی به کفششه و تو ذهن همه تبدیل شده بودم به یه آدم کثیف.
با این رفتاراش کم کم داشتم ازش سرد می شدم. اصلا مات و مبهوت بودم یعنی چی دلیل این کارا؟
چند روز تو قهر موندیم و اصلا لام تا کام باهاش حرف نمی زدم. هیچی درست نمی کرد و منم بیرون غذا می خوردم.
سر هیچ و پوچ داشت زندگیم میپاشید از هم. یه شب تصمیم گرفتم برم خونه باهاش حرف بزنم تکلیفمو روشن کنم نمی شد که این ظلمو تحمل کرد آخه مگه چیکار کرده بودم؟
یه شاخه گل گرفتم رفتم خونه. یاسمن تو حموم بود تصمیم گرفتم تا میاد زنگ بزنم پیتزا بیارن تا کنار هم شام بخوریم و تموم شه این بچه بازیا.
همین که اومد دید اومدم رفت تو قیافه رفتم جلو با مهربونی گل رو گرفتم طرفش و گفتم: عزیزم خواهش می کنم تموم کن این دوریو من که کاری نکردم اینطوری مجازاتم می کنی.
تو آبرومو بردی ولی خب مهم نیست بیا همه چیزو فراموش کنیم. بیا تموم کنیم این مسخره بازیا رو...
یاسمن چیزی نگفت و سکوت کرده بود. باز هم جای شکرش باقی بود که بلوا به پا نکرد.
پیتزا رو آوردن یاسمن رو صدا زدم و گفتم: بیا شام رسید...
اومد بیرون نگاهی به پیتزا انداخت و نشست کنارم.
یه تیکه دادم دستش و گفتم: بخور عزیزم. اخماتو وا کن دیگه... با بغض گفت: من چقد برات مهمم فرزاد؟...
بغلش کردم و گفتم: این حرفو نزن دیوونه تو همه چی منی نمی تونم جز تو هیچ کسو دوست داشته باشم.. سرشو انداخت پایین و گفت: اگه من نباشم زود ازدواج می کنی مگه نه؟...
نوک دماغش رو کشیدم و گفتم: دیگه اینطوری نگو. همون یاسمن قبل باش. اصلا می خوام بریم مسافرت، یکم حال و هوامون عوض شه.
نظرت چیه؟...
سرشو تکون داد. از اینکه داشتیم مثل سابق خوب می شدیم خوشحال بودم.
تصمیم گرفتم بریم کیش تا هم کلی خرید کنه و هم حال و هواش عوض شه و بگرده.....
💚💚💚💚💚💚💚💚
#ادامه_دارد
#قسمت_هجدهم
وقتی از سر کار برگشتم
یاسمن با ذوق اومد استقبالم و گفت: فرزاد یه خبر داداشم اینا هم می خوان برن کیش.
نظرت چیه با هم بریم؟...
با تعجب پرسیدم: کدوم داداشت؟ ولی من دوست داشتم دوتایی بریم!..
خودشو لوس کرد و گفت: فرزاد به نظرم با هم بریم بهتره بیشتر خوش میگذره. هم اینکه کدورت های بینمونم رفع میشه. تو نمیدونی چقدر خوبن یه سری باهاشون بگردی عاشقشون میشی.
باور کن اصلا اونطور که تو فکر می کنی نیستن..
اصلا از این پیشنهاد یاسمن خوشم نیومد. چرا باید سفر دونفرمون رو تبدیل به یه سفر خانوادگی میکرد؟ اونم با کسایی که هیچ ازشون خاطره ی خوشی نداشتم؟
سکوت کردم و ترجیح دادم چیزی نگم که دوباره دعوامون بشه.
سرمو تکون دادم و گفتم: هرجور خودت مایلی اگه با اون بیشتر بهت خوش میگذره مشکلی نیست بگو بیان..
یاسمن با ذوق بالا و پایین پرید و گفت:خیلی خوب میشه توی فرودگاه قرار میزاریم تا همدیگرو ببینیم تو نمیدونی چقدر خوش میگذره مطمئن باش بهترین سفر عمرت میشه..
سرمو تکون دادم و گفتم: امیدوارم...
خیلی ناراحت بودم اگه هم شکایت میکردم مطمئناً میگفت از خانواده من خوشت نمیاد و دوباره دعوا می شد.
با ناراحتی دیگه مایل نبودم برم مسافرت ولی خوب چه میشه کرد لوازممون رو جمع کردیم و رفتیم فرودگاه.
خانواده برادرش هم حاضر و آماده اومده بودن فرودگاه. از دور برادرش یوسف برامون دست بلند کرد.
یاسمن با ذوق گفت: اوناهاشن!..
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_هفدهم مگه از من چی دیدی که انقد عوض شدی؟... سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت. دلم خیلی گرفته بو
#قسمت_نوزدهم
رفتم نزدیکش و سلام کردیم. هنوز دلم از نگین بابت اون اتفاق چرکین بود و همیشه ته دلم بهش شک داشتم که کار، کار خودشه.
طوری همه این فیلم ها رو در آورد که تبرئه بشه.
چاره ای جز این نداشتم که به خدا واگذارشون کنم. با هم سوار هواپیما شدیم و به طرف مقصد راه افتادیم.
من از قبل برای دو نفر هتل رزرو کرده بودم و دیگه برام مهم نبود اونا چطور میخوان اونجا اقامت داشته باشن.
یاسمن از لحظه ورود منو انداخت با یوسف و خودش رفت بست کنار نگین نشست و شروع کردن به خنده و گفتگو.
انقدر گرم صحبت بودن که اصلاً یادش رفته بود منم وجود دارم.
وقتی رسیدیم کیش یاسمن با ناراحتی گفت: ما اتاق رزرو داریم ولی کاش میشد باهم باشیم دوست داشتم همه لحظاتمون اینطوری خوش بگذره...
خبر نداشت اصلا بمن خوش نمیگذره!
نگین با عشوه گفت: اشکالی نداره عزیزم موقع گشت و گذار باهم میریم. ما هم اتاق رزرو کردیم..
یاسمن تمام وقت استراحت مان رو از حرف هاش با نگین گفت. دیگه داشت حالم بد می شد واسه همین گفتم: میشه حرف های زنونه رو تمومش کنی؟ اصلا متوجه هستی چقدر دلم برات تنگ شده؟..
می خواستم با این روش ها یادش بندازم که من هم وجود دارم ....
#ادامه_دارد
#قسمت_بیست 💠
خودت که میدونی من هنوز آمادگی شو ندارم..
پوفی کردم و گفتم: آمادگی نمیخواد که یاسمن جان
مادرت هست خانواده من هم کمکت می کنن..
یاسمن تابی به موهاش داد و گفت: آخه میدونی اصلا بحث این چیزا نیست من تصمیم گرفتم یه کارایی کنم از بس تو خونه نشستم افسردگی گرفتم می خوام برم کلاسی چیزی ثبت نام کنم. خیاطی ای آرایشگری ای چیزی...
با دهن باز نگاش کردم و گفتم: تو که گفتی عاشق خونه داری هستی یادت رفته موقع خواستگاری؟..
چینی به بینیش داد و گفت: حالا من یچیز گفتم مگه خلافه؟ حوصلم سر میره دوست دارم یه هنر داشته باشم..
سعی کردم آروم باشم و گفتم: خب عزیزم حوصلت سر میره بچه بیاریم! بخدا وقتتم پر میشه منم به آرزوم می رسم..
یاسمن از جاش بلند شد و جیغ جیغ کنان گفت: فرزاد تو چرا نمی فهمی من چی میگم؟ اصلا منو دوست نداری..
دیوونه شدی؟ میگم بچه نمی خوام من تازه اول جوونیمه بچه بیارم که چی؟..
طاقت نیاوردم و داد زدم:
تو اینطوری نبودی اینا حرفای اون زن داداشته! چی شد تو که زیاد از اون خوشت نمیومد واسه چی شدید رفیق گرمابه و گلستان؟..
یاسمن حق به جانب گفت: من همیشه اونو دوست داشتم اصلا هم حرفای اون نیست یعنی میگی من توانایی تشخیص و تصمیم ندارم؟ من بچه نمی خوام حرف من اینه.
تازه داشتم بهت دلگرم می شدم که این حرفا رو پیش کشیدی. فرزاد تو انگار قصد نداری درست بشی؟..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌷 آخرین چهارشنبه خرداد ماه تون
معطر به عطر خوش صلوات 🌷
اللّهُمَّصَلِّعَلي🌷
مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
وَعَجِّلفَرَجَهُــم🌷
🌼🍃
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️نیایش صبحگاهی 🍃 🌺
خدایا🙏
دوستانی دارم
بهتر ازگل🌹
مهربانتر از خورشید☀️
مثل گرمای اتش🔥
دوست داشتنی❤
آرام بخش و باصفا😇
الهی🙏
در این چهار شنبه زیبا 🍀
به زندگیِ شان برکت
و به جسم و جانشان
سلامتی عطا بفرما 🙏
"آمیـن "🙏
گلدانهای لبخند را
در حیاط چهره بگذارید
چشم های عاشقتان را آب بزنید
پلکهای خسته را جارو کنید
نان تازه ای از سر کوچه نشاط بگیرید
هر صبح،
بنشینید عشق بخورید
و عشق بنوشید
و به خداوند و همه سلام بگوئید
و سلام بشنوید ...
روزی سرشار از مهر و دوستی و حال خووووب برایتان آرزو دارم
💕زندگیتون سرشار از عطرخدا💕
چهارشنبه تون سرشار از عشق و شادی و لحظات بیادماندنی🙏🏻💖
🌼🍃
🌷صبح آخرین چهارشنبه
🌷بهارتون زیبا و پراز موفقیت
🌷امـروزتان عـالی
🌷مسیرتان پراز گل
🌷سفره تان پراز نعمت
🌷لبهایتان پراز لبخنـد
🌷نگاهتان پراز محبت
🌷و روزهای زندگی تان
🌷بدون تکرار و سرشاراز موفقیت
🌼🍃
دوستان خوبم🌷
اگرشادی گاه به گاه تورا
فراموش میکند..
👈تو هرگز آنرا کامل
فراموش نکن....🌷
شاد باشید
و به دیگران شادی هدیه کنید...
🌷هزاران گل بهاری...
🌼هزاران مهربانی...
🌷هزاران آرزوی قشنگ....
🌼وهزاران شاد باش....
💞 پیشکش قلب مهربونتون💞
🌼🍃
🌷امروز فقط زیباییها را ببین
🌼عـشق الهـی
🌷که در تمام جهان سایه افکنده
🌼آرزوهای قشنگت را ببین
🌷و خالق قدرتمندی که به آنها
🌼تحقق خواهد بخشیده
+صبحتون پر از اتفاقهای قشنگ و زیبا🌷
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
سلام 🤚
🌹صبح چهارشنبه ی عاشقی بخیر
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
دلتون مهمان سفره امام رئوف 🙏
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره 💚💜
🔆 امروز هم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
التماس دعا🤲🤲🤲🤲🤲
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️هنگامی که از درون زلال باشی ،
خداوند به تو نوری میبخشد، آنچنان که ندانی
و مردم تو را دوست میدارند از جایی که ندانی
و نیازهایت برآورده شود آنچنان که ندانی چه شد
🌷🌼🌷🌼🌷
🌷این یعنی پاک نیتی …
و پاک نیت کسی است که برای همه،
بدون استثناء ، خیر بخواهد.
چون میداند سعادت دیگران
از خوشی او نمیکاهد.
و بینیازی آنها از ثروت او کم نمیکند.
و سلامت آنها عافیت و آرامش
او را سلب نخواهد کرد.🌷
🌷پس چه زیباست که همیشه
نیک اندیش و خیرخواه باشیم🌷
🌼🍃
الهے آخرین چهارشنبہ 🌷
خرداد ماهتون🌷
پر از فرکانس هاے مثبت
و زیباے زندگے🌷🍃
روز و روزگارتون، پراز دلخوشی 🌷
زندگیتون سبز،دلتون شاد💖
عمرتون نیک،عاقبتتون بخیر🙏
چهارشنبه تون عالی و بینظیر🌼👌
🌼🍃
خوشبختی یک سفر است🚘
نه یک مقصد🚗
🍃🌷زیبا زندگی کنید و
از حال لذت ببرید🌷🍃
لحظه هاتون سرشار از🌷🍃
خوشی و شادمانی 😊🌷
🌼🍃
خورشید☀️
هر روز یادآور این نکته است 🌷🍃
که می شود از اعماق تاریکی 🌷🍃
دوباره طلوع کرد ...☀️
شرطش داشتن امید است🌷🍃
🌺روزتون_عالی🌷🍃
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d