eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.8هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
فروید می‌گوید: " تمدن از آنجا آغاز شد که انسان به جای سنگ ، کلمه پرتاب کرد ". انگار انسان متمدن فهمیده بود سنگ‌ها به‌ اندازه کافی دردناک نیستند و دیگر پاسخگوی پرخاشگری او نخواهند بود. کلمات متنوع‌تر از سنگ‌ها بودند ، می‌شد قبل از پرت کردن ، انتخاب کرد که چقدر دردآور یا ویرانگر باشند. از سنگ‌ها می‌شد گریخت اما از کلمات نه. درد سنگ‌ها و کبودی‌شان فقط تا چند روز باقی می‌ماندند اما کلمات می‌توانستند تا آخر عمر همراه روز و شب و خواب و بیداری باشند و چنان چسبنده و پنهان در گوشه‌ای از روانمان زندگی کنند که دست هیچ روان‌درمانگری در هیچ جلسه درمانی به آن‌ها نرسد. کدام سنگ چنین قدرتمند بود؟ ما سنگ‌هایمان را پشت درهای تمدن جا گذاشتیم ، اما آموختیم که چگونه آن حجم از خشونت و بیزاری و را در ابزار دقیق‌ترمان که کلمات بودند، بگنجانیم. یاد گرفتیم که چطور گوشه‌هایشان را تیز کنیم ، لحن را به آن اضافه کنیم و طوری پرتابشان کنیم که حتی به نظر پیام دوستی بیایند ! انسان متمدن امروز در برابر کلمات بی‌دفاع‌تر است چون دیگر سپری در کار نیست. یادمان باشد قبل از پرتاب کلمات، به این فکر کنیم که هیچ انسانی رویین‌روان نیست ! حرف باد هوا نیست ، حرف آسیب می‌زند. خشونت کلامی مخرب‌تر از خشونت فیزیکی است. کتاب عشق ودیگرهیچ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بخندید هنگام بروز علائم افسردگی خود را در معرض شرایط خنده‌آور قرار دهید. تماشای یک فیلم کمدی، خواندن کتاب‌های طنز و ملاقات دوستان شوخ‌طبع می‌تواند بهترین داروی شما باشد. مهم نیست که خنده‌های عمیق شما کودکانه، احمقانه و یا عجیب و غریب قلمداد شود. برای خود یک جیره روزانه خندیدن لحاظ کنید تا از بسیاری از آسیب‌های روحی و روانی دور بمانید. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خطاهای فرزند پروری 1-خطای تو بدی: یعنی پدر و مادر کاری بکنن که معنی اون این باشه که فرزندشون بده .دقت کنین بچه ها کار بد میکنن اما بد نیستند. اونچه بده و باید تنبیه بشه رفتار بچه است، کار نادرستشه نه خودش 2-خطای تو مهم نیستی: مثلا بچه :مامان امروز ناهار چی داریم؟ مامان:قرمه سبزی بچه:دوست ندارم .من شیر کاکائو میخورم مامان:چی دوست نداری؟چرا ؟خیلی خوشمزه است. بابا خیلی دوست داره خطا:بابا مهمه ،تو مهم نیستی 3-خطای انتظار: وقتی که از بچه انتظار داشته باشیم که بفهمه ما چی میخواهیم بگیم اما از خودمون انتظار نداشته باشیم که واضح و درست حرف بزنیم خطا کرده ایم 4-خطای نادیده گرفتن: وقتی بچه رو نمیبینیم،وقتی احساسش و سلیقه و علاقه اون رو نمیبینیم مرتکب خطای نادیده گرفتن شدیم. 5-خطای سوءاستفاده از قدرت: یک پدر و مادر خوب باید قدرت داشته باشند اما نباید زور گویی کنند 6-خطای دخالت: وقتی پدر و مادر دچار این خطا میشوند که در حریم فرزندشون دخالت کنند. وقتی موقع غذاخوردن رعایت احترام او و بشقابش رو نمیکنن و غذا میریزن تو ظرفش و میگن بخور ،برات خوبه. و یا وقتی سرزده وارد اتاقش میشوند و یا وقتی دفتر خاطرات و وسایل شخصی او را وارسی میکنن تا شاید...چون مادر هستن ویا دلواپس بچشون هستندو... 7-خطای دروغ: مال وقتیه که پدر و مادر دروغ میگن. از دروغهای ساده ای مثل این غذا نخوری میگم لولو بخورتت تا دروغهایی مثل:اگه غذا نخوری دیگه دوستت ندارم 8-خطای برچسب: این خطا بدترین نوع خطاست مشکل هم اینه که گاهی اشکار نیست. دو نوع خطای برچسب داریم .خطای برچسب اشکار مثل وقتی که بچه رو تنبل ،لجباز میدونیم و اشکارا در گفته هامون به او تهمت یا برچسبی میزنیم. خطای برچسب پنهان است که برچسب توی صحبت ما اشکار نیست اما در عمل یا معنی کارهامون میتونه پنهان باشه. هرنوع برچسبی خوب یا بد ،منفی یا مثبت، تنبل ،شاگرد پادو ،مهمون و شازده کوچولو و... همه این برچسبها عوارض منفی دارن چون واقعیت نیستند https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❣اگر میخواهید رشد کنید و بزرگ شوید قدم به قدم باید از گذشته خود دور شوید ... گذشته را رها کنید ...! از شکست ها ، نا امیدی ها ، نتوانستن ها ، اتفاقات بد درس بگیرید ، بعد با آنها خدا حافظی کنید ! آنها جزئی از زندگی شما بوده اند اما قرار نیست تا ابد با شما باشند... نترسید ... رهایشان کنید ... به زمان حال بیایید و آینده ای روشن بسازید . آینده ای که متعلق به شماست . آینده ای که حق شما و سهم شماست https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
هرچند لازم باشد فاصله یک سال را بپیماییم عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أُوصِي الشَّاهِدَ مِنْ أُمَّتِي وَ الْغَائِبَ مِنْهُمْ وَ مَنْ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ: أَنْ يَصِلَ الرَّحِمَ وَ إِنْ كَانَتْ مِنْهُ‏ عَلَى مَسِيرَةِ سَنَةٍ؛ فَإِنَّ ذَلِكَ‏ مِنَ الدِّينِ. (الکافی، ج2، ص151/ بحارالأنوار، ج74، ص105 به نقل از عدة الداعی) جابر از حضرت باقر علیه السلام نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به همه‏ امّتم از حاضر و غائب و به تمام کسانی که تا روز قیامت در پشت مردان و رحم زنان هستند، سفارش می کنم که صله ارحام کنند، هرچند برای انجام این کار لازم باشد فاصله یک سال راه را بپیمایند؛ زیرا این کار از فرامین دین است. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸 پاداش هر قدم در راه صله رحم عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیهم السلام قَالَ قَالَ ‏رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله: مَنْ مَشَى إِلَى ذِي قَرَابَةٍ بِنَفْسِهِ وَ مَالِهِ لِيَصِلَ رَحِمَهُ أَعْطَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَجْرَ مِائَةِ شَهِيدٍ، وَ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَةٍ أَرْبَعُونَ أَلْفَ حَسَنَةٍ، وَ يُمْحَى عَنْهُ أَرْبَعُونَ أَلْفَ سَيِّئَةٍ، وَ يُرْفَعُ لَهُ مِنَ الدَّرَجَاتِ مِثْلُ ذَلِكَ، وَ كَأَنَّمَا عَبَدَ اللَّهَ مِائَةَ سَنَةٍ صَابِراً مُحْتَسِباً.(امالی صدوق، ص431) حضرت صادق علیه السلام از پدران گرامی خویش علیهم السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول خدا صلّی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: هرکس خودش به همراه مالش به نزد بستگانش برود تا با ایشان صله رحم کند، خداوند عزّوجلّ به او پاداش صد شهید می دهد، و به ازای هر گامی که برداشته است، چهل هزار حسنه ثبت کرده، و چهل هزار گناهش را محو کرده، و درجه اش را چهل هزار مرتبه بالاتر می برد، و گویا چنان است که به مدّت صد سال خداوند را با صبر و نیّت خالص عبادت کرده باشد. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
رزق چیست؟ رزق کلمه ای است بسیار فراتر از آنچه مردم می دانند. زمانی که خواب هستی و ناگهان، به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار می ‌شوی؛ این بیداری؛ رزق است، چون بعضی ‌ها بیدار نمی ‌شوند. زمانی که با مشکلی رو به رو می شوی خداوند صبری به تو می دهد که چشمانت را از آن بپوشی، این صبر، رزق است. زمانی که در خانه لیوانی آب؛ به دست پدر یا مادرت می دهی این فرصت نیکی کردن، رزق است. گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست با گفته هایت نباشد؛ ناگهان به خود می آیی و نمازت را با خشوع می خوانی این تلنگر، رزق است. یکباره یاد کسی میفتی که مدتهاست از او بی خبری و دلتنگش می شوی و جویای حالش، این یادآوری؛ رزق است. رزق واقعی رزق خوبی هاست‌ نه ماشین نه درآمد، اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش می دهد، اما رزق خوبی ها را فقط به دوستدارانش می دهد. و در آخر همین که عزیزانتان هنوز در کنارتان هستند و نفسشان گرم است و سلامت؛ این بزرگترین رزق خداوند است... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
یه سوال فنی: این بیماری کووید کجا یه غلط داشته، شده ۱۹ ؟؟؟؟ واقعا چرا؟؟؟؟ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d من اگه معلمش بودم، ۲۰ بهش می دادم. می دونید چرا؟ چون: ۱. مشکل خانواده های فقیر، برای دفن و کفن و ختم را حل کرده، حتی پول قبر را از آنها نمی گیرند. پس بهترین زمان مردنه . ۲. مشکل آلودگی هوای شهرهای بزرگ را حل کرده. ۳. خرج و مخارج بی خودی شب عید را از دوش مردم برداشته. ۴. مردم را به یاد مرگ انداخته و اکثر مردم را نسبت به هم مهربان کرده. ۵. زنهایی که بیخود در بازار میگشتند و فقط قیمتها را نگاه میکردند و چیزی نمی خریدند، از بازار جمع کرده. با اینکه یه عده ای هم میمیرند که خدا رحمتشان کنه ولی از کشته های تصادفات رانندگی در ایام عید، خیلی کمتر است حالا چرا شده ۱۹ ، من نمی دونم.؟؟؟؟!!!!!!🙄🤔😅 ✳توجه میکنید دیگر خبری از برجام در دنیا نیست❓ ✳دیگر از حمله و درگیری در سوریه خبری نیست!❗ کودکان سوری چند روزی با آرامش می خوابند. ✳توجه کردید گروه متحدین ۲۰ دیگر در دنیا جلسه ندارن❓ دیگر عربستان به یمن حمله نمیکند❓ کودکان یمنی کمتر می ترسند و کمتر می میرند. ✳توجه میکنید خبری از کشورهای ابرقدرت نیست و معلوم نیست کی الان ابرقدرت است وکی کدخدا وکی نوکر‼️ ✳میبینید دیبالای فوتبالیستم زمینگیر شده است . میبینید پائلو مالدینی و پسرش هم زمینگیر شدند‼️ ✳و اما قسمت مهمش: توجه کردید فقیر و غنی در یک شرایط مساوی قرار گرفته اند توجه کردید بدون اینکه به اروپا مهد پیشرفت سفر کنیم از حال متزلزل این کشورها با خبر شدیم‼️ ✳و توجه کردید حرف کل دنیا در ثانیه ثانیه زمان فقط بحث کروناشده است‼️ دوستان عزیز این است قدرت خداوند در بهم زدن همه معادلات دنیا 👌 *🔔کرونا بلانیست،زنگ هشدار است!‼️* ❌ *کرونا* اومد که بفهمیم با همه غرور و تکبرمون *هیچی* نیستیم! 💵 *کرونا* اومد که به *پولدارا* بفهمونه اگه خدا نخواد *مال و اموالت* به دردت نمیخوره! ⚰ *کرونا* چند تا از *مسئولین* را *کشت* تا به چسبیدگان میز وصندلی ریاست بفهمونه *پست و مقام دنیوی* افتخار نداره و به *ویروسی* بنده! 🛒 *کرونا* بازارها و خیابونا رو خلوت کرد تا به اونایی که برای نامحرم *تیپ میزدن* بفهمونه👇🏻 تیپ و قیافه و زیبایی ظاهریتون *دوام* نداره. 🚘کرونا *ماشین های مدل بالا و شاسی بلند* رو کرد تو پارکینگ تا👈🏻 بفهمیم ماشین *پزدادن* نداره! 🏚 *کرونا* خونه نشینمون کرد تا بدونیم *امنیت و سلامتی جسم و روح* یعنی چی! با اومدن کرونا⏬ 🤝🏻نه کسی بهمون *دست* میده⛔ 😘 نه *روبوسی* میکنه⛔ 👬 و نه در *آغوشمون* میگیره⛔ *تا* ❤ بفهمیم غیر از *خدا* به هیچکس نباید *دل* ببندیم. 🔊 و خلاصه *کرونا* اومد تا همه ما رو که *غرق دنیا* شدیم و از *آخرت غافل* ، بیدار کنه. ‼️ *🤔 آیا بیدار خواهیم شد...⁉️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
روزے سوداگرے بغدادے از بهلول سوال نمود. شےخ بهلول! من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقدارے آهن و پنبه خرید و انبار نمود. پس از چند ماهے همه آهن و پنبه خریدارے شده را فروخت و سود فراوان برد. باز روزے به بهلول برخورد . این دفعه گفت: بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه.  سوداگر این دفعه رفت و تمام سرمایهٔ خود را پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت كمے تمام پیاز و هندوانه هاے او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فورے به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول كه از تو مشورت نموده، گفتے آهن بخر و پنبه ، نفعے برده . ولے دفعه دوم این چه پیشنهادے بود كردے؟ تمام سرمایه من از بین رفت.  بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول كه مرا صدا زدے گفتے آقاے شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلے خطاب نمودے من هم از روے عقل به تو دستور دادم . ولے دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدے ، من هم از روے دیوانگے به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درك نمود. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚 مرد سرمايه داري در تهران از راه کازينوداري و قمارخانه داري ثروت باد آورده فراواني جمع کرده بود با اين که گرداننده آن مرکز فساد و حرام خواري بود و سرمايه اش نيز از حرام جمع شده بود سالي چند بار از تهران براي زيارت امام رضا(ع) به مشهد مي آمد!! او شبي در يکي از هتل هاي مشهد اقامت گزيده بود تا پس از استراحت به زيارت امام رضا(ع) مشرف شود در خواب مي بيند که قصد ورود به حرم دارد اما عده اي از خدام جلوي او را مي گيرند، ناگاه گويا مرد در آن جمع چشمش به امام(ع) مي افتد که حضرت خطاب به خدام مي فرمايند او اهل «حرام» است نه اهل «حرم» ! در اين حالت مرد قمارخانه دار از «خواب» برمي خيزد و نالان به سمت حرم مي رود گوشه اي بيرون از حرم مي ايستد و به زاري چنين نجوا مي کند: من «اهل حرامم» نه «اهل حرم» و بارها اين جمله را تکرار مي کند و اشک مي ريزد، بيدار دل مؤمني، از کنار او مي گذرد و نجواي او مي شنود قصه را جويا مي شود، مرد، قصه دل با او باز مي گويد، مؤمن بيداردل و آگاه او را به توبه و اصلاح رهنمون مي سازد، آن مرد به تهران باز مي گردد تمام اموال خرد و کلان خود را مي فروشد و با مجموع آن نزد آيت ا... خوانساري مي رود و مي گويد هر چه صلاح مي دانيد انجام دهيد و قصه خود را هم باز مي گويد. از آن پس مرد قمار خانه دار، هم توبه کرد و هم با دورکردن مال حرام از زندگي اش، به اصلاح خود همت گماشت و «عاقبت به خيري» را از خداوند مسئلت کرد. غرض بيان کننده اين ماجرا، ارزش توبه بود و از آن بالاتر ارزش حرکت به سمت اصلاح و البته ديگر نکته تامل برانگيز و راهنمايي و اميدوارکننده اين که هر انساني با هر درجه از خطا و گناه «مي تواند»، آري «مي تواند» اگر به خدا توکل کند و «بخواهد» مي تواند هم توبه کند و هم خود را اصلاح کند و از دامن پلشت و پليد حرام و گناه به دامن پاک و امن حلال و ثواب الهي بشتابد. امام رئوف چه اشارت ها، دستگيري ها و چه کرامت ها که ندارد.  کورش شجاعي/خراسانِّّّ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
*آب نیسان*🌨️ نیسان" ماه هشتم از ماههای رومى است که از بیست و سوم فروردین شروع می‌‌شود و تا 30 روز ادامه دارد بنابراین قسمت عمده ماه نیسان، مقارن اردیبهشت ماه است و کمى از آن در آخر ماه فروردین قرار دارد. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید :«وَ هُوَ الَّذی أرسَلَ الرّیَاحَ بُشرَاً بَینَ یَدَی رَحمَتِهِ وَ أنزَلنَا مِن السّماء مَاءً طَهُورَاً»(فرقان:48) او کسی است که بادها را بشارتگرانی پیش از رحمتش فرستاد و از آسمان آبی پاک‌کننده نازل کردیم. از بعضى از روایات استفاده مى‌‌شود بارانى که در این ماه از آسمان نازل مى‌‌‌شود، خواص و آثار فراوانى دارد و اگر کسى مقدارى از آن را در ظرف پاکى جمع کند و سوره‌‌ها و دعاهاى زیر را بر آن بخواند، هر کس از آن آب بخورد، از بیمارى‌‌هاى گوناگون جسمانى و اخلاقى رهایى مى‌‌یابد و به‌قدرى در این روایت آثار و برکات، براى آن ذکر شده است که انسان در شگفتى فرو مى‌رود. نحوه جمع‌آوری آب نیسان موقع بارش باران در این زمان از سال، ظرفی را زیر آن گذاشته تا آب باران جمع شود، سپس هر یک از سوره‌‌ها یا دعاهای زیر را «هفتاد مرتبه» بر آن آب مى‌‌خوانید و بعد آب را می‌نوشید‌: 1. سوره «حمد» 2 ـ آیه الکرسى 3 ـ سوره «قل یا أیّها الکافرون» 4 ـ سوره «سبّح اسم ربّک الاعلى» 5 ـ سوره «قل أعوذ برب الفلق» 6 ـ سوره «قل أعوذ بربّ النّاس» 7 ـ سوره «قل هو اللّه أحد» همچنین هر یک از ذکرهاى زیر را «هفتاد مرتبه» می‌‌خوانید:1 ـ «لا إله إلّا اللّه».2 ـ «اللّه أکبر».3 ـ «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد».4 ـ «سبحان اللّه و الحمدللّه و لا إله إلّا اللّه». از رسول‌اللّه صلّى الله علیه و آله روایت شده که فرمودند‌: جبرئیل دوا و دارویی را به من یاد داده  که با بودن آن به دارویی دیگر نیاز نیست (یعنی آثار فراوانی دارد)، عرضه شد: یا رسول‌الله، این دوا چیست؟ فرمودند‌: آب باران را جمع می‌کنید قبل از آنکه به زمین برسد. و آن را در ظرفی تمیز می‌ریزید و بر روی آن می‌خوانید الحمد‌لله الی آخرها هفتاد مرتبه‌، پس از آن می‌نوشی در هر صبح و شام به‌اندازه جرعه و قدحی؛ قسم به آن خدایی که من را به حق مبعوث کرد این دارو سبب می‌شود که مریضی از بدن و استخوان و رگها و عروق رخت بربندد. مرحوم ملا احمد نراقی در کتابش نقل کرده هفت روز، صبح و پسین از آن می‌آشامد هر ناخوشی که باشد خداوند عالم شفا می‌دهد و هرگاه در چشم چکاند، ناخوشی چشم را زائل کند و اگر محبوس و زندانی بیاشامد خلاص شود، وسوسه دل ببرد و عداوت و بدگویی مردم را نسبت به آشامنده زائل کند؛ برای افرادی که از مشکل نازایی رنج می‌برند می‌تواند یکی از راههای علاجشان در نظر گرفته شود. هرچند خوردن آب باران در این محدوده زمانی حتی اگر بدون رعایت نکات بالا باشد نیز می‌تواند تأثیر خوبی بر بدن افراد داشته باشد و این به‌علت تأثیر کواکب و صور فلکی خاص در این موقع از سال است اما ارجح است به‌منظور تأثیر بیشتر و بهتر، رعایت نکات فوق شود تا از ثواب و خواص آن بهره‌مند شد. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❌🚫❌🚫❌ 📚 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d مثل قطره قطره گلاب!💧🌸 💧گلاب قطره قطره به دست می‌آید، آن هم با چه زحمتی!♨️ 🌷گلچینها اول صبح که میشود به باغ می‌روند و با چیدن گلها چه خارها که تحمل می‌کنند، 🌵 و بعد هم آنها را به دیگ پر از آب ریخته و می‌جوشانند. 🍵 آبها بخار شده، و بخارها قطره قطره میشوند، و قطره ها در ظرف‌هاي بزرگ جمع میشوند،🍾 و تازه یک دیگ گلاب به دست می‌آید. اما همین دیگ گلاب که محصول ساعتها تلاش و کوشش است. با یک چشم بر هم زدن میتوان لگد کرد و همه را زیر دست و پا ریخت.😲 حالا اگر شما جاي گلاب‌گیر باشی چه حالی پیدا میکنی؟😩 Ⓜ️عزیز من! جان من! آبرو مثل گلاب است ❗️و به قول قدیمی‌ها مثقال مثقال جمع میشود یعنی یک شبه به دست نمیآید،❌ 💐بلکه آنقدرباید در زندگی خود گل بکاري تا چند قطره آبرو به دست آوري. ✅ 😏اما ببین بعضیها چه دلی دارند،⏬ همین آبرو را یک شبه، یکباره، و با یک حرف همه را میریزند.🚫📛❌ قبول کن که سخت است.❌ به همین خاطر است که خدا روي آبروي مردم سخت حساس است.💯 🔆تا جایی که امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود: [« مَن تَتَبّعَ عَورات الناسِ کَشَفَ الُله عَنه] 🚫یعنی هر کس در زندگی مردم سَرَك بکشد و عیب و ایراد آنها را دنبال کند، خداوند عیب و ایراد او را فاش و بر ملا میسازد.🚫 ⚠️و در حقیقت با این کار خداوند میخواهد به آدمی بفهماند که 🔰 ⚠️ آبروي مردم ریختن خیلی تلخ است و تا نچشی نمیفهمی -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📮نشر دهید و رسانه باشید📡
💐صبح زیباتوبخیرو فرخنده باد 🌸خنده کن هر صبح🌺🌿 💐بر رخسارهٔ نیکوی عشق 🌸خانه ی دل را گلستان کن 💐به عطر و بوی عشق 🌸خوشه ای از نور برچین 💐صبحگاهان با طرب 🌸چون پرستوهای عاشق 💐پرگشا تا کوی عشق🌺🌿 🌸سلام صبح بخیرو شادی💐 💐روزتون مملو از شادی و....💐 🌸آرامش و مهر..امیدوارم🕊💐 💐چشمهایتان لبریزاز نورامیـد.💐 🌸لبانتان به لبخنـد کلامتان......💐 💐آراسته به مهربانی دلهایتان..💐 🌸سرشاراز عشق نگاهتان زیبـا💐 💐و زندگی بر وفق مرادتان...💐 🌸باشـد..ان شاءالله...🕊💐 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» 💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. 💠 نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» 💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. 💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. 💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. 💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 💠 انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. 💠 زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه و تولد علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» 💠 حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یک‌جا فهمیدم که دلم لرزید. 💠 دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ناصر: ✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 💠 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» 💠 مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» 💠 کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» 💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش کشید! میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» 💠 و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. 💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 💠 من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹سلام صبح عالی مستدام🌹         به تقویم‌ها اعتمادی نیست، اگر تحولی در ذهن و زندگی‌ات روی داد، مبارک است! راز نو شدن را باید دانست وگرنه بهار یک فصل تکراریست ╭─┅═ঈ🍀ঈ═┅─╮  أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯ خون ما را ریخت گردون در لباس دوستی از سلیمی گرگ را صائب شبان پنداشتیم روز بزرگداشت شیخ بهایی  -  روز زمین پاك 🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍 انسانها نمی‌دانند که تجربه نوعی شکست است باید همه چیزت را از دست بدهی تا ذره ای بفهمی... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
: رفقا سلام تا فرصت باقیست و نفسی بالا و پایین میره همت کنیم و درصدد اصلاح نفس خودمون باشیم. اگه مواظب نباشیم ناگهان خیلی زود دیر میشه و می‌بینیم رذائل اخلاقی تو مملکت وجودمون ریشه دوانده و ما هم ناتوان از درمان شده ایم. بزرگی می گفت : 👈 ترک عادت های ، دردآور است ، اما نتیجه اش است . ✍ همانگونه که برای و شدن درخت و خشک نشدن آن، گاهی اوقات ، است. بریدن شاخه های هم دارد و هم ؛ اما نتیجه آن است و .. 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔔 : وقتی داری یواشکی یه کاری میکنی... علاوه بر چپ و راست، بالا هم یه نگاه بنداز..... 🔴🔷 امام علی(ع): ✍ هيچ غايبى نزديكتر از نيست. 📚 بحار الأنوار: 71/263/2 اینونه خطاب به شما وخودم بلکه خطاب به برخی مسئولین بی لیاقت نظام هم هست🤔 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔥 ❤️امام علی علیه السلام : در آخر الزمان که بدترین دوران است ؛ جمعی از زنان پوشیده اند در حالیکه برهنه اند (لباس دارند اما آنقدر نازک و کوتاه است که گویی هنوز برهنه اند..) و از خانه با آرایش بیرون می‌آیند، 💥اینها از دین خارج شده اند ، و در فتنه ها وارد شده اند و به سوی شهوات میل دارند ..و به سوی لذات خوارکننده شتاب میکنند و حرام ها را حلال می‌دانند و (اگر توبه نکنند ) در دوزخ به عذاب ابدی گرفتار می‌شوند .. 📚وسائل‌الشعیه ج14ص19 -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» 💠 او همچنان عهد می‌بست و من در عالم عشق علیه‌السلام خوش بودم که امداد را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، عقد کردیم و قرار شد جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. 💠 نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. 💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» 💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. 💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» 💠 هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :« سقوط کرده! امشب شهر رو گرفت!» 💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :« چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. 💠 عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 💠 دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
▬ஜ۩﷽۩ஜ▬ 📚 مثل سونا🛁 هیچ چیز در این عالم ثابت نیست.❌ تنها چیزی که ثابت است، بی ثباتی است.♨️ بی ثباتی همیشه در همه جا بوده و خواهد بود‌.💯 یعنی همه چیز درحال تغییر است، جز خود تغییر.✅ تغییر، تنها چیزی است که تغییر نمی کند.❎ 🌐اساس عالم بر پایه تغییر و تغییرات است و زیبایی عالم هم، البته به همین است🌏 اگر همیشه شاد بودیم، هیچ چیز زیبا نبود؛ ❎ همینطور اگر همیشه فسرده و غمزده بودیم‌❎ دارایی همیشگی و یا ناداری همیشگی هم، همینطور است.✅ و همینطور همه چیزهای دیگر.💯 -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ✅یاد مرگ 📜 ✍امام الصادق‌ (علیه السلام) : خواهش‌هاى نفس را مى‌ميراند ، و رويش‌گاه‌هاى را ريشه‌کن مى‌کند، و دل را با وعده‌هاى نيرو مى‌بخشد ، و طبع را نازک مى‌سازد ، و پرچم‌هاى را درهم مى‌شکند ، و آتش را خاموش مى‌سازد ، و را در نظر کوچک مى‌کند . 📚 بحار الأنوار ، ج ۶ ، ص ۱۳۳ -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه‌اش به‌وضوح شنیده می‌شد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین‌زبان ترین‌شان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا می‌کرد که شکیبایی‌ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. 💠 حیدر حال همه را می‌دید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمی‌بینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می‌کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه می‌خوای بری، زودتر برو بابا!» انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زن‌عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را می‌بوسید و با مهربانی دلداری‌اش می‌داد :«مامان غصه نخور! ان‌شاءالله تا فردا با فاطمه و بچه‌هاش برمی‌گردم!» 💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.» 💠 نمی‌توانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا می‌زدم که تا عروسی‌مان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به می‌رفت. تا می‌توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا کسی گریه‌ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس کردم. 💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه‌های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمی‌گردم! تا سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!» شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم می‌دیدم جانم می‌رود. 💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه می‌لرزید و می‌خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمی‌کَند، از کنارم بلند شد. همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو می‌گیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس می‌کردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند. 💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت می‌درخشید و همین ماه درخشان صورتش، بی‌تاب‌ترم می‌کرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش می‌برد و نمی‌دانستم با این دل چگونه او را راهی تلعفر کنم که دوباره گریه‌ام گرفت. نماز مغرب و عشاء را به‌سرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشک‌هایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت. 💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد. ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است. 💠 شاید اگر می‌ماند برایش می‌گفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشی‌ها بود. با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریه‌ای که دست از سر چشمانم برنمی‌داشت، به سختی خواندم. 💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویه‌های مظلومانه زن‌عمو و دخترعموها می‌لرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :«برو زن و بچه‌ات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!» کشتن مردان و به بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💧دوازده دستورالعمل طلایی در روزهای آخر ماه شعبان ابَوُالصّلت هَروى روایت کرده است که در جمعه آخر ماه شعبان خدمت امام رضا علیه‌السّلام رسیدم. حضرت فرمود: که اى اباصلت اکثَر ماه شعبان رفت و این جمعه آخر آن است پس کوتاهی‌های روزهای گذشته را با این کارها جبران کن: 1⃣ به کارهایی بپرداز که به تو مربوط است؛ 2⃣ اموری را که به تو مربوط نیست رها کن؛ 3⃣ زیاد دعا کن؛ 4⃣ فراوان استغفار کن؛ 5⃣ قرآن بسیار تلاوت کن؛ 6⃣ از گناهانت به درگاه خداوند توبه کن تا وقتی ماه رمضان می‌آید خالص برای خدا باشی؛ 7⃣ هر دینی به گردن داری ادا کن؛ 8⃣ هر کینه‌ای از مؤمنی در دلت داری بیرون بریز؛ 9⃣ و هر گناهی که به آن مبتلایی را ترک کن؛ 0⃣1⃣ تقوای الهی را رعایت کن؛ 1⃣1⃣ در پیدا و پنهان زندگیت به خداوند توکل کن و بدان که هرکس به خداوند توکل کند خدا برای او کافی است... 2⃣1⃣ در باقی‌مانده این ماه این جمله را فراوان بگو: 👈 اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِي مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ؛ خدایا اگر ما را در این روزهایی که از شعبان گذشت نیامرزیده‌ای، پس ما را در روزهای باقیمانده آن بیامرز. 📚 عیون اخبار الرضا، جلد2، صفحه51 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بسم الله الرحمن الرحیم آیا مي ‌خواهيد به امام زمان علیه السلام راه پيدا كنيد؟ 🌺 مرحوم آیت الله تولاّیی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد سیّد اصفهان در ماه رمضان 1392 قمری می فرمود: به همه توصيه مي ‌كنم: 🌹 «تمام اعمال مستحبه‌ خودتان را به نيابت از امام زمان علیه السلام انجام دهید.» اين را از من بشنويد. گفتن اين حرف‌ها براي من خير مادي ندارد. نگفتنش هم ضرّ و شرّي ندارد. امّا والله العليّ العظيم، دوستتان ‌دارم و از راه دوستي، آن چه را كه فهميده‌ ام، به شما مي ‌گويم. نمي ‌خواهم بخل كنم! مي ‌خواهم نتيجه‌ آزمايش ‌هاي علمي و عملي يك عمر را به شما به طور دربست و عصاره كرده و كپسول كرده بدهم. 🔺 آیا مي ‌خواهيد به امام زمان علیه السلام راه پيدا كنيد؟ 🔺مي‌خواهيد جنبه‌ ولايت اگر در شما هست، قوي ‌تر شود و اگر نيست، پيدا بشود؟ 🔺آیا مي ‌خواهيد بالاخره طوري شود كه گوشه‌ ابرويي به جانب شما هم كج بشود و گوشه‌ چشمي در خواب يا بيداري، به جانب شما توجّه بشود؟ مي ‌خواهيد؟ راه همين است كه مي ‌گويم: 🌹«تمام اعمال مستحبّی خود را به نيابت امام زمان علیه السلام انجام دهيد.» عيادت مريض مي روی، به نيابت حضرت برو؛ فرض كن حضرت 10 تومان به تو داده ‌اند و گفته ‌اند: «كربلايي محمد تقي! از جانب من برو احوال فلاني را بپرس». عيادت مريض به نيابت حضرت برو. مي‌خواهي به قم، به زيارت حضرت معصومه علیهاالسلام بروي، به نيابت حضرت برو؛ فرض كن حضرت 50 تومان داده‌اند و فرموده‌ اند بگير و سر قبر عمه‌ام برو و به نيابت من، زيارت كن. اين كار را حضرت رضا علیه السلام ، حضرت جواد علیه السلام و حضرت هادي علیه السلام هم انجام مي ‌دادند؛ به شيعيان پول مي ‌دادند و آن‌ها را به نيابت خودشان به كربلا، به زيارت امام حسين علیه السلام مي ‌فرستادند. همچنين شيعيان را به نيابت خود به مكّه مي ‌فرستادند. امام رضا علیه السلام، براي يونس بن عبدالرحمن و دو نفر ديگر، چند تا غلام و چند پارچه‌اي كه قيمت آن‌ها 100 اشرفي طلا بود، فرستادند و فرمودند: « امسال شما سه نفري به نيابت من، مكّه برويد.» در زمان‌ هاي گذشته، اين اعمال خيلي متداول بوده است. شيعيان سابق همه انجام می داده اند. البته شيعيان سابق، غير از ما بوده ‌اند. توجّهشان به امام زمانشان علیه السلام، بيش‌تر از ما بود. ♦️كلّيّه اعمال خيريّه‌ مستحبّ خود را به نيابت از امام زمان علیه السلام انجام دهید. زيارت حضرت معصومه علیها السلام، زيارت امام رضا علیه السلام، زيارت كربلا، مكّه‌ مستحبّي، عمره‌ مستحبّي، كلّيّه‌ي اين‌‌ها را به نيابت امام زمان علیه السلام برويد. صدقاتي كه مي ‌دهيد، به نيابت امام زمان علیه السلام بدهيد. اصلاً به نيابت حضرت، براي خود حضرت صدقه بده. براي سلامتي ذرّيّه‌ حضرت صدقه بده. حضرت ذرّيّه دارند. هم روايت داريم، هم دلايل ديگر داريم. صدقات مستحبه را به نيابت حضرت به فقرا بدهيد. براي سلامتي حضرت و بچه‌ هاي حضرت و بستگان حضرت صدقه بدهيد. سر قبرستان مي‌رويد، شب هاي جمعه برويد، نه روز جمعه. مستحب است كه شب جمعه سر قبرستان برويد. براي فاتحه‌ اهل قبور، به نيابت حضرت برويد. سر قبرها كه مي‌رويد، به نيابت حضرت برويد و يازده مرتبه سوره توحيد و هفت مرتبه سوره قدر بخوانيد و آدابي كه دارد. صله رحم مي‌كني و خبر از ارحامت مي‌گيري، به نيابت حضرت اين عمل مستحب را انجام بده. و موارد ديگر از اين قبيل، هر چه عمل ‌هاي مستحبّي مي‌ كنيد، به نيابت حضرت انجام دهيد. 🔶 عاقبت، اين كار، بين شما و او يك پيوندی پیدا می شود. خوشا به حال آن كسي كه پيوندش با شجره‌ ملكوتي امام زمان علیه السلام بگيرد. 🔴 قَسَم به خود امام زمان علیه السلام، سرِّ مستترِ درگوشيِ درويشي، همين است كه به شما گفتم! رمزي بزرگ را من فاش كردم و گفتم! 🔷 حالا ديگر خودت مرد ميداني! بيا و عمل كن؛ عمل كن. ديگر عملش با خودت است. «حلواي تن تناني است؛ تا نخوري، نداني است.» بايد به ميدان عمل بيايي. سخنرانی مسجد سیّد اصفهان، 1392 قمری، شب29 ماه رمضان مصادف با 14 آبان 1351 شمسی نشر صدقه جاریست https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🎋 *کاری که حضرت موسی(ع) را از پیامبری خلع میکرد* 🎋خداوند به حضرت موسی(ع) وحی کرد: این مرتبه که برای مناجات آمدی، کسی را همراه خود بیاور که تو از او بهتر باشی! موسی(ع) برای پیدا کردن چنین شخصی تفحص کرد و نیافت؛ زیرا به هرکس می‌رسید جرئت نمی‌کرد بگوید من از او بهترم. خواست یکی از حیوانات را ببرد، به سگی که مریض بود برخورد کرد و با خود گفت: این را همراه خود خواهم برد، پس ریسمان به گردن سگ انداخت و مقداری سگ را همراه خود کشاند و آورد، ولی بعد پشیمان شد و آن را رها کرد و تنها به درگاه پروردگار آمد. خطاب رسید: چرا فرمانی که به تو دادم، اجرا نکردی؟ عرض کرد: پروردگارا! کسی را نیافتم که از خودم پست‌تر باشد. خطاب رسید: ای موسی! به عزت و جلالم سوگند اگر کسی را همراه می‌آوردی که او را پست‌تر از خود می دانستی، نام تو را از طومار پیامبران محو می‌کردم! 📚منابع: یکصد موضوع، پانصد داستان، جلد 1، ص 168 لئالی‌الاخبار، ص 197 هزار و یک حکایت اخلاقی نوشته محمد حسین محمدی https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ حکایات شیرین ✍ تابستان ١٣۶٣ كه در شاهرود هنگام آموزش سربازان در صحرا ، با مادري به همراه دو دخترش برخورد كردم كه درحال درو كردن گندم‌هايشان بودند . ❄️ فرمانده‌ي گروهان ، ستوان آسيايي به من گفت : مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع كنيم و برويم گندم‌هاي آن پيرزن را درو كنيم . به او گفتم : چه بهتر از اين ! شما برويد گروهان خود را بياوريد تا با آن پيرزن صحبت كنم جلو رفتم . ❄️ پس از سلام و خسته نباشيد گفتم : مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بيرون برويد تا به كمك سربازان گندم‌هايتان را درو كنيم . شما فقط محدوده‌ي زمين خودتان را به ما نشان دهيد و ديگر كاري نداشته باشيد . پيرزن پس از تشكر و قدرداني گفت : پس من مي‌روم براي كارگران حضرت فاطمه‌ي زهرا (سلام الله عليها) مقداري هندوانه بیاورم !! ❄️ ما از ساعت ٩ الي ١١/٣٠ صبح توسط پانصد سرباز تمام گندم‌ها را درو كرديم . بعد از اتمام كار ، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند . من هم از اين فرصت استفاده كردم و رفتم كنار پيرزن ، به او گفتم : مادر چرا صبح گفتید مي‌روم تا براي كارگران حضرت فاطمه (سلام الله علیها) هندوانه بياورم . شما به چه منظور اين عبارت را استفاده كرديد ؟ ❄️ گفت : ديشب حضرت فاطمه‌ي زهرا (سلام الله عليها) به خوابم آمد و گفت : چرا كارگر نمي‌گيري تا گندمهايت را درو كند ؟ ديگر از تو گذشته اين كارهاي . طاقت‌فرسا را انجام دهي . من هم به آن حضرت عرض كردم : اي بانو تو مي‌داني تنها پسر و مرد خانواده مابه شهادت رسيده است ودرآمدمان نيز كفاف هزينه كارگر را نمي‌دهد ، پس مجبوريم خودمان اين كار را انجام دهيم . بانو فرمودند : غصه نخور ! فردا كارگران از راه خواهند رسيد . ❄️ بعد از اين جمله از خواب پريدم . امروز هم كه شما اين پيشنهاد را داديد ، فهميدم اين سربازان ، همان كارگران حضرت مي‌باشند . پس وظيفه‌ي خود ديدم از آنها پذيرايي كنم . ❄️ بعد از عنوان اين مطلب ، ناخودآگاه قطرات اشك از چشمانم سرازير شد و گفتم : سلام بر تو اي دخت گرامي پيامبر ﷺ فدايت شوم كه ما را به كارگري خود قابل دانستي . 📔منبع : كتاب نبرد ميمك راوی : سرگرد مسلم جوادي https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‍ 🌸🍃 بخونید قشنگہ😎😜↓ بانوے محجبہ اے در یکے از سوپر مارکت هاے زنجیرھ اے فرانسہ خرید میکرد خریدش کہ تموم شد واسہ پرداخت پول سمت صندوق رفت🛒🛍 صندوق دار یک خانوم بی حجاب و اصالتا ایرانے بود (از اون عده افرادے کہ فکر میکنند روشنفکرند) صندوق دارنگاهے از روے تمسخر بہ او انداختو همینطور کہ داشت بارکد اجناس رو متکبرانہ بہ گوشہ ے میز می انداخت اما خانوم با حجاب کہ روبند بہ چهرھ داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت صندوق دار هم بیشتر عصبانی شد و گفت:ما اینجا توے فرانسہ خودمون هزار تا مشکل داریم این نقابے کہ تو زدی خودش یکے از این مشکلاتہ کہ تو و امثال تو عاملش هستید😡😑 ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه براے بہ نمایش گذاشتن دین و تاریخ اگہ میخواے دینت رو بہ نمایش بزاری برو کشور خودت😤👊🏻 خانوم محجبہ اجناسی کہ خریده بود رو تو نایلون گذاشت و نگاهے به صندوق دار کرد..🙃😇 روبند رو از چهره برداشت و در پاسخ به خانوم صندوقدار (که از دیدن چهره ی اروپایی و چشمان رنگی او جا خورده بود) گفت: خانوم عزیز من فرانسوے هستم اسلام دین من است .. اینجا هم وطنم تو دینت را فروختی و من خریدم🧕🏻🦋 | 🎈🌿•° | 👣🧕🏻•° •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
«۲» ✍🏻چه روز هایی روزه گرفتن حرامه ؟ 📚 روزه هاى حرام اینها هستند: 1⃣ روزه عيد قربان 2⃣ روزه عيد فطر 3⃣ روزه ايام تشريق (یازدهم تا سیزدهم ذی الحجه) براى كسى كه در منا هست 4⃣ روزه يوم الشك (روزى كه نمى دونیم آخر ماه شعبان هست یا اول رمضان ) البته به نيت ماه رمضان اشکال داره وگرنه به نیت مستحبی اشکال نداره 5⃣ روزه سكوت 6⃣ روزه وصال (به جز صبح تا شب کسی شب تا سحر هم روزه بگيره ) 7⃣ روزه مستحبى زن البته جايى كه با حق همسرش منافات داشته باشه، 8⃣ روزه مستحبى فرزند البته جايى كه باعث آزار و اذيت پدر و مادر بشه، 9⃣ روزه مريض و هر كس كه روزه براش ضرر داره 🔟 روزه مسافر، به جز مواردى كه استثنا شده 🔺رساله دانشجویی، سید مجتبی حسینی 📝دفتراحکام شرعی.حوزه علمیهٔ المهدی.اهواز ~ـــــــــ~ ناشر باشید ~ـــــــــ~ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟 🌟بعضی از اعمال شب جمعه 🌟 💚 شب جمعه بسیار شب با فضیلتی می باشد که ان شاء الله با دعا و نیایش و عبادت به بهترین نحو سپری کنیم 💚 💚 برخی از اعمال شب جمعه عبارتست از : ( یک یا چند یا همه آن ها را برحسب وقت و توانمان انجام بدهیم ان شاءالله ) 🌷 دعای کمیل 🌷 بسیار تسبیحات اربعه گفتن ( سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر ) 🌷 صلوات 🌷 قرائت این سوره ها در شب جمعه سفارش شده : اسراء، کهف، ص، سجده، یس، واقعه، دخان، احقاف، جمعه، شعرا، نمل، قصص، زخرف، طور و . .. 🌷 طلب آمرزش و دعا در حق مومنان 🌷 قرائت سوره جمعه در رکعت اول نماز مغرب و عشاء و قرائت سوره توحید در رکعت دوم نماز مغرب و سوره اعلی در رکعت دوم نماز عشاء. 🌷 نماز والدین: دو رکعت است. در رکعت اول بعد از حمد 10 مرتبه آِیه ی زیر تلاوت شود: 🔹رَبِّ اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِلمُؤمِنیِنَ یَومَ یَقُومُ الحِسَاب در رکعت دوم بعد از حمد آیه ی زیر 10 مرتبه تلاوت شود: 🔹رَبِّ اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِمَن دَخَلَ بَیتِی مُؤمِناً وَ لِلمُؤمِنِینَ وَالمُؤمِناَتِ بعد از سلام نماز 10 مرتبه گفته شود: 🔹رَبِّ ارحَمهُمَا کَمَا رَبَیَّانِی صَغِیراً 🌷 نماز امام زمان عج : (دو رکعت است. در هر رکعت حمد که خوانده میشود، آیه ی شریفه ی {ایَّاکَ نَعبُدُ وَ اِ یَّاکَ نَستَعِینُ} 100 مرتبه تکرار می شود و بعد از 100 مرتبه حمد تمام می شود و سوره ی توحید خوانده خواهد شد. اذکار رکوع و سجود هر کدام 7 مرتبه تکرار می شوند. در قنوت و بعد از نماز نیز برای ظهور حضرت بسیار دعا باید شود. ( 👈 در این نماز و سایر نماز ها کمک خواستن از غیر خدا جایز نیست.... 🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d