💧دوازده دستورالعمل طلایی در روزهای آخر ماه شعبان
ابَوُالصّلت هَروى روایت کرده است که در جمعه آخر ماه شعبان خدمت امام رضا علیهالسّلام رسیدم. حضرت فرمود: که اى اباصلت اکثَر ماه شعبان رفت و این جمعه آخر آن است پس کوتاهیهای روزهای گذشته را با این کارها جبران کن:
1⃣ به کارهایی بپرداز که به تو مربوط است؛
2⃣ اموری را که به تو مربوط نیست رها کن؛
3⃣ زیاد دعا کن؛
4⃣ فراوان استغفار کن؛
5⃣ قرآن بسیار تلاوت کن؛
6⃣ از گناهانت به درگاه خداوند توبه کن تا وقتی ماه رمضان میآید خالص برای خدا باشی؛
7⃣ هر دینی به گردن داری ادا کن؛
8⃣ هر کینهای از مؤمنی در دلت داری بیرون بریز؛
9⃣ و هر گناهی که به آن مبتلایی را ترک کن؛
0⃣1⃣ تقوای الهی را رعایت کن؛
1⃣1⃣ در پیدا و پنهان زندگیت به خداوند توکل کن و بدان که هرکس به خداوند توکل کند خدا برای او کافی است...
2⃣1⃣ در باقیمانده این ماه این جمله را فراوان بگو:
👈 اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِي مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ؛ خدایا اگر ما را در این روزهایی که از شعبان گذشت نیامرزیدهای، پس ما را در روزهای باقیمانده آن بیامرز.
📚 عیون اخبار الرضا، جلد2، صفحه51
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بسم الله الرحمن الرحیم
آیا مي خواهيد به امام زمان علیه السلام راه پيدا كنيد؟
🌺 مرحوم آیت الله تولاّیی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد سیّد اصفهان در ماه رمضان 1392 قمری می فرمود:
به همه توصيه مي كنم:
🌹 «تمام اعمال مستحبه خودتان را به نيابت از امام زمان علیه السلام انجام دهید.»
اين را از من بشنويد. گفتن اين حرفها براي من خير مادي ندارد. نگفتنش هم ضرّ و شرّي ندارد. امّا والله العليّ العظيم، دوستتان دارم و از راه دوستي، آن چه را كه فهميده ام، به شما مي گويم. نمي خواهم بخل كنم! مي خواهم نتيجه آزمايش هاي علمي و عملي يك عمر را به شما به طور دربست و عصاره كرده و كپسول كرده بدهم.
🔺 آیا مي خواهيد به امام زمان علیه السلام راه پيدا كنيد؟
🔺ميخواهيد جنبه ولايت اگر در شما هست، قوي تر شود و اگر نيست، پيدا بشود؟
🔺آیا مي خواهيد بالاخره طوري شود كه گوشه ابرويي به جانب شما هم كج بشود و گوشه چشمي در خواب يا بيداري، به جانب شما توجّه بشود؟
مي خواهيد؟ راه همين است كه مي گويم:
🌹«تمام اعمال مستحبّی خود را به نيابت امام زمان علیه السلام انجام دهيد.»
عيادت مريض مي روی، به نيابت حضرت برو؛ فرض كن حضرت 10 تومان به تو داده اند و گفته اند: «كربلايي محمد تقي! از جانب من برو احوال فلاني را بپرس». عيادت مريض به نيابت حضرت برو. ميخواهي به قم، به زيارت حضرت معصومه علیهاالسلام بروي، به نيابت حضرت برو؛ فرض كن حضرت 50 تومان دادهاند و فرموده اند بگير و سر قبر عمهام برو و به نيابت من، زيارت كن.
اين كار را حضرت رضا علیه السلام ، حضرت جواد علیه السلام و حضرت هادي علیه السلام هم انجام مي دادند؛ به شيعيان پول مي دادند و آنها را به نيابت خودشان به كربلا، به زيارت امام حسين علیه السلام مي فرستادند. همچنين شيعيان را به نيابت خود به مكّه مي فرستادند. امام رضا علیه السلام، براي يونس بن عبدالرحمن و دو نفر ديگر، چند تا غلام و چند پارچهاي كه قيمت آنها 100 اشرفي طلا بود، فرستادند و فرمودند: « امسال شما سه نفري به نيابت من، مكّه برويد.» در زمان هاي گذشته، اين اعمال خيلي متداول بوده است. شيعيان سابق همه انجام می داده اند. البته شيعيان سابق، غير از ما بوده اند. توجّهشان به امام زمانشان علیه السلام، بيشتر از ما بود.
♦️كلّيّه اعمال خيريّه مستحبّ خود را به نيابت از امام زمان علیه السلام انجام دهید.
زيارت حضرت معصومه علیها السلام، زيارت امام رضا علیه السلام، زيارت كربلا، مكّه مستحبّي، عمره مستحبّي، كلّيّهي اينها را به نيابت امام زمان علیه السلام برويد. صدقاتي كه مي دهيد، به نيابت امام زمان علیه السلام بدهيد. اصلاً به نيابت حضرت، براي خود حضرت صدقه بده. براي سلامتي ذرّيّه حضرت صدقه بده. حضرت ذرّيّه دارند. هم روايت داريم، هم دلايل ديگر داريم. صدقات مستحبه را به نيابت حضرت به فقرا بدهيد. براي سلامتي حضرت و بچه هاي حضرت و بستگان حضرت صدقه بدهيد.
سر قبرستان ميرويد، شب هاي جمعه برويد، نه روز جمعه. مستحب است كه شب جمعه سر قبرستان برويد. براي فاتحه اهل قبور، به نيابت حضرت برويد. سر قبرها كه ميرويد، به نيابت حضرت برويد و يازده مرتبه سوره توحيد و هفت مرتبه سوره قدر بخوانيد و آدابي كه دارد. صله رحم ميكني و خبر از ارحامت ميگيري، به نيابت حضرت اين عمل مستحب را انجام بده. و موارد ديگر از اين قبيل، هر چه عمل هاي مستحبّي مي كنيد، به نيابت حضرت انجام دهيد.
🔶 عاقبت، اين كار، بين شما و او يك پيوندی پیدا می شود.
خوشا به حال آن كسي كه پيوندش با شجره ملكوتي امام زمان علیه السلام بگيرد.
🔴 قَسَم به خود امام زمان علیه السلام، سرِّ مستترِ درگوشيِ درويشي، همين است كه به شما گفتم! رمزي بزرگ را من فاش كردم و گفتم!
🔷 حالا ديگر خودت مرد ميداني! بيا و عمل كن؛ عمل كن. ديگر عملش با خودت است.
«حلواي تن تناني است؛ تا نخوري، نداني است.» بايد به ميدان عمل بيايي.
سخنرانی مسجد سیّد اصفهان، 1392 قمری، شب29 ماه رمضان مصادف با 14 آبان 1351 شمسی
نشر صدقه جاریست
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🎋
*کاری که حضرت موسی(ع) را از پیامبری خلع میکرد*
🎋خداوند به حضرت موسی(ع) وحی کرد: این مرتبه که برای مناجات آمدی، کسی را همراه خود بیاور که تو از او بهتر باشی!
موسی(ع) برای پیدا کردن چنین شخصی تفحص کرد و نیافت؛ زیرا به هرکس میرسید جرئت نمیکرد بگوید من از او بهترم.
خواست یکی از حیوانات را ببرد، به سگی که مریض بود برخورد کرد و با خود گفت: این را همراه خود خواهم برد، پس ریسمان به گردن سگ انداخت و مقداری سگ را همراه خود کشاند و آورد، ولی بعد پشیمان شد و آن را رها کرد و تنها به درگاه پروردگار آمد.
خطاب رسید: چرا فرمانی که به تو دادم، اجرا نکردی؟
عرض کرد: پروردگارا! کسی را نیافتم که از خودم پستتر باشد.
خطاب رسید: ای موسی! به عزت و جلالم سوگند اگر کسی را همراه میآوردی که او را پستتر از خود می دانستی، نام تو را از طومار پیامبران محو میکردم!
📚منابع:
یکصد موضوع، پانصد داستان، جلد 1، ص 168
لئالیالاخبار، ص 197
هزار و یک حکایت اخلاقی نوشته محمد حسین محمدی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ حکایات شیرین
✍ تابستان ١٣۶٣ كه در شاهرود
هنگام آموزش سربازان در صحرا ، با مادري به همراه دو دخترش برخورد كردم كه درحال درو كردن گندمهايشان بودند .
❄️ فرماندهي گروهان ، ستوان آسيايي به من گفت : مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع كنيم و برويم گندمهاي آن پيرزن را درو كنيم . به او گفتم : چه بهتر از اين ! شما برويد گروهان خود را بياوريد تا با آن پيرزن صحبت كنم جلو رفتم .
❄️ پس از سلام و خسته نباشيد گفتم : مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بيرون برويد تا به كمك سربازان گندمهايتان را درو كنيم . شما فقط محدودهي زمين خودتان را به ما نشان دهيد و ديگر كاري نداشته باشيد . پيرزن پس از تشكر و قدرداني گفت : پس من ميروم براي كارگران حضرت فاطمهي زهرا (سلام الله عليها) مقداري هندوانه بیاورم !!
❄️ ما از ساعت ٩ الي ١١/٣٠ صبح توسط پانصد سرباز تمام گندمها را درو كرديم . بعد از اتمام كار ، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند . من هم از اين فرصت استفاده كردم و رفتم كنار پيرزن ، به او گفتم : مادر چرا صبح گفتید ميروم تا براي كارگران حضرت فاطمه (سلام الله علیها) هندوانه بياورم . شما به چه منظور اين عبارت را استفاده كرديد ؟
❄️ گفت : ديشب حضرت فاطمهي زهرا (سلام الله عليها) به خوابم آمد و گفت : چرا كارگر نميگيري تا گندمهايت را درو كند ؟ ديگر از تو گذشته اين كارهاي . طاقتفرسا را انجام دهي . من هم به آن حضرت عرض كردم : اي بانو تو ميداني تنها پسر و مرد
خانواده مابه شهادت رسيده است ودرآمدمان
نيز كفاف هزينه كارگر را نميدهد ، پس مجبوريم خودمان اين كار را انجام دهيم . بانو فرمودند : غصه نخور ! فردا كارگران از راه خواهند رسيد .
❄️ بعد از اين جمله از خواب پريدم . امروز هم كه شما اين پيشنهاد را داديد ، فهميدم اين سربازان ، همان كارگران حضرت ميباشند . پس وظيفهي خود ديدم از آنها پذيرايي كنم .
❄️ بعد از عنوان اين مطلب ، ناخودآگاه قطرات اشك از چشمانم سرازير شد و گفتم : سلام بر تو اي دخت گرامي پيامبر ﷺ فدايت شوم كه ما را به كارگري خود قابل دانستي .
📔منبع : كتاب نبرد ميمك
راوی : سرگرد مسلم جوادي
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃
بخونید قشنگہ😎😜↓
بانوے محجبہ اے در یکے از سوپر مارکت هاے زنجیرھ اے فرانسہ خرید میکرد
خریدش کہ تموم شد واسہ پرداخت پول سمت صندوق رفت🛒🛍
صندوق دار یک خانوم بی حجاب و اصالتا ایرانے بود (از اون عده افرادے کہ فکر میکنند روشنفکرند)
صندوق دارنگاهے از روے تمسخر بہ او انداختو همینطور کہ داشت بارکد اجناس رو متکبرانہ بہ گوشہ ے میز می انداخت
اما خانوم با حجاب کہ روبند بہ چهرھ داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت
صندوق دار هم بیشتر عصبانی شد و گفت:ما اینجا توے فرانسہ خودمون هزار تا مشکل داریم این نقابے کہ تو زدی خودش یکے از این مشکلاتہ کہ تو و امثال تو عاملش هستید😡😑
ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه براے بہ نمایش گذاشتن دین و تاریخ
اگہ میخواے دینت رو بہ نمایش بزاری برو کشور خودت😤👊🏻
خانوم محجبہ اجناسی کہ خریده بود رو تو نایلون گذاشت
و نگاهے به صندوق دار کرد..🙃😇
روبند رو از چهره برداشت و در پاسخ به خانوم صندوقدار (که از دیدن چهره ی اروپایی و چشمان رنگی او جا خورده بود) گفت: خانوم عزیز من فرانسوے هستم
اسلام دین من است .. اینجا هم وطنم
تو دینت را فروختی و من خریدم🧕🏻🦋
| #ریحانہ🎈🌿•°
| #زنانمحجبہ 👣🧕🏻•°
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#پرسش_شرعی
#پرسشهای_رمضانه«۲»
✍🏻چه روز هایی روزه گرفتن حرامه ؟
📚 روزه هاى حرام اینها هستند:
1⃣ روزه عيد قربان
2⃣ روزه عيد فطر
3⃣ روزه ايام تشريق (یازدهم تا سیزدهم ذی الحجه) براى كسى كه در منا هست
4⃣ روزه يوم الشك (روزى كه نمى دونیم آخر ماه شعبان هست یا اول رمضان ) البته به نيت ماه رمضان اشکال داره وگرنه به نیت مستحبی اشکال نداره
5⃣ روزه سكوت
6⃣ روزه وصال (به جز صبح تا شب کسی شب تا سحر هم روزه بگيره )
7⃣ روزه مستحبى زن البته جايى كه با حق همسرش منافات داشته باشه،
8⃣ روزه مستحبى فرزند البته جايى كه باعث آزار و اذيت پدر و مادر بشه،
9⃣ روزه مريض و هر كس كه روزه براش ضرر داره
🔟 روزه مسافر، به جز مواردى كه استثنا شده
🔺رساله دانشجویی، سید مجتبی حسینی
📝دفتراحکام شرعی.حوزه علمیهٔ المهدی.اهواز
~ـــــــــ~ ناشر باشید ~ـــــــــ~
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟
🌟بعضی از اعمال شب جمعه 🌟
💚 شب جمعه بسیار شب با فضیلتی می باشد که ان شاء الله با دعا و نیایش و عبادت به بهترین نحو سپری کنیم 💚
💚 برخی از اعمال شب جمعه
عبارتست از :
( یک یا چند یا همه آن ها را برحسب وقت و توانمان انجام بدهیم ان شاءالله )
🌷 دعای کمیل
🌷 بسیار تسبیحات اربعه گفتن ( سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر )
🌷 صلوات
🌷 قرائت این سوره ها در شب جمعه سفارش شده :
اسراء، کهف، ص، سجده، یس، واقعه، دخان، احقاف، جمعه، شعرا، نمل، قصص، زخرف، طور و . ..
🌷 طلب آمرزش و دعا در حق مومنان
🌷 قرائت سوره جمعه در رکعت اول نماز مغرب و عشاء و قرائت سوره توحید در رکعت دوم نماز مغرب و سوره اعلی در رکعت دوم نماز عشاء.
🌷 نماز والدین:
دو رکعت است. در رکعت اول بعد از حمد 10 مرتبه آِیه ی زیر تلاوت شود:
🔹رَبِّ اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِلمُؤمِنیِنَ یَومَ یَقُومُ الحِسَاب
در رکعت دوم بعد از حمد آیه ی زیر 10 مرتبه تلاوت شود:
🔹رَبِّ اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِمَن دَخَلَ بَیتِی مُؤمِناً وَ لِلمُؤمِنِینَ وَالمُؤمِناَتِ
بعد از سلام نماز 10 مرتبه گفته شود:
🔹رَبِّ ارحَمهُمَا کَمَا رَبَیَّانِی صَغِیراً
🌷 نماز امام زمان عج :
(دو رکعت است. در هر رکعت حمد که خوانده میشود، آیه ی شریفه ی {ایَّاکَ نَعبُدُ وَ اِ یَّاکَ نَستَعِینُ} 100 مرتبه تکرار می شود و بعد از 100 مرتبه حمد تمام می شود و سوره ی توحید خوانده خواهد شد. اذکار رکوع و سجود هر کدام 7 مرتبه تکرار می شوند. در قنوت و بعد از نماز نیز برای ظهور حضرت بسیار دعا باید شود. ( 👈 در این نماز و سایر نماز ها کمک خواستن از غیر خدا جایز نیست....
🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌺اخلاق مهدوی🌺
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔸یکی از کسانی که محضر امام زمان (عج) مشرف شد علی بن مهزیار اهوازی بود.او همواره در انتظار مراسم حج بود که به حج برود تا امام زمانش را ببیند بیست سفر حج به مکه رفت و آقایش راندید.کم کم نا امید شد و گفت اگر قرار باشد مولایم امام زمان (عج)را نبینم سفر حج نمی روم.
🔸در عالم رویا به او گفتند امسال برای بیست و یکمین بار به سفرحج بیا که امسال مولا و امام زمان (عج) خودت را می بینی.
🔸دوباره سال بعد شد حساب و کتاب هایش را کرد و پول های شرعی را حساب کرد و همراه کاروان به سمت خانه خدا رفتند اعمال را انجام دادند صحرای عرفات بودند، اعمال سه روز حج تمتع را انجام دادند و حج تمام شد ولی علی بن مهزیار محضر امام زمان (عج) نرسید.
🔸با خودش گفت در رویا این ها را به من گفتند و از آن طرف مراسم حج تمام شده ،پیش خودش گفت اشکال ندارد یک هفته دیگه هم در مکه می مانم و اعمال عمره انجام می دهم شاید امام زمان (عج) را ببینم.
🔸 یک هفته گذشت و اعمال را انجام داد، در کنار خانه خدا طواف انجام می داد و توسل و راز و نیاز می کرد که یک جوان خوش سیمایی از داخل خانه بیرون آمد.
🔸به علی بن مهزیار گفت از کجا هستی،گفت از عراق هستم.کدام بخش عراق ،گفت از اهوازش هستم. گفت که چه چیزی می خواهی ،گفت دیدار مولایم حضرت حجت بن الحسن امام زمان(عج) را می خواهم بعد آن فرد به علی بن مهزیار ،گفت امام زمان (ع) از شما پوشیده وپنهان نیست بلکه این گناهان و کردار شماست که باعث شده که امام زمان (ع) از شما پوشیده و پنهان باشد.
◀️ اکثر کسانی که محضر امام زمان (عج) مشرف شدند همین را شنیدند،چیزی که باعث شد نتوانیم محضر امام زمان برسیم و امام زمان (عج)را ببینیم،گناهان ماست که باعث میشود محضر امام زمان نرسیم و دور باشیم. و اکثر آن افرادی که امام زمان (عج) را دیدند تقوا حفظ کردند و گناه نکردند تا به محضر ایشان رسیدند.
🔸آن فرد به علی بن مهزیار گفت که به سمت کاروانت برو،وقتی خورشید غروب کرد و ستاره ها آشکار شدند بین رکن صفا و مروه منتظر تو هستیم.
🔸علی بن مهزیار رفت و بعد وقتی که غروب شد به سمت صفا و مروه رفت ، آنجا آن فرد را دید و سوار بر شتر شدند و به سمت خیمه امام زمان (عج) رفتند.
🔸 نیمه های شب شد گفت برخیز تا با هم نافله شب را بخوانیم از شتر پیاده شدند و نافله شب را خواندند(این جا ارزش نافله شب را می رساند که ،حتی وقتی انسان محضر امام زمان (ع)هم می خواهد برسد نباید از نافله شب باز بماند)
🔸می گفت دشت ها را پشت سر هم طی کردیم و به جایی رسیدیم که از دور یک خیمه ای مشخص بود ، آن فرد به من گفت:علی بن مهزیار آن خیمه ای که الان می بینی خیمه ی امام زمانت است. باید از این جا از شتر پیاده بشوی و بروی.
🔸علی بن مهزیار می پرسد اگر من از شتر پیاده بشوم افسار شترم را کجا ببندم؟ بعد آن شخص می گوید این حریم امام زمان (عج)حریمی است که جزء مومنین نمی توانند وارد آن بشوند.( می خواست به علی بن مهزیار بگوید وقتی می خواهی به محضر امام زمان برسی نباید به ظواهر و مادیات فکر کنی،. شتر تو ارزشی ندارد مهم نیست.ا باید تعلقات مادی را رها کنی و به محضر امام زمانت برسی.)
🔸گفت افسار شتر را رها کردم رفتم بالای آن تپه ای که خیمه امام زمان(عج) وجود داشت.در خیمه را باز کردم و...
#استاد_عبادی
#سلوک_مهدوی
#قسمت_اول
#اخلاق_مهدوی
#وظایف_منتظران
#تشرفات
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⚰ #یاد_مرگ
علل خوف از مرگ
یکی از دلائل این است که خوف از اين داشته باشد كه بعد از وفات او اهل و عيالش ذليل و خوار و ضايع و پايمال شوند، و دوستان و اعوان و انصار او هلاك گردند.
و اين خيال نيز از وسوسههاى شيطانیه و خيالهاى فاسده است، زيرا هر كس چنين خيالى كند معلوم است كه خود را منشا اثرى میداند و از براى وجود خود مدخليتى در عزت ديگران يا ثروت و قوت ايشان میپندارد. زهى جهل و نادانى به خداوند عالم و قضا و قدر او! چگونه چنين خوفى را به خود راه میدهد و حال اينكه مقتضاى فيض اقدس آن است كه هر ذرهاى از ذرات عالم را به كمالى كه برازنده و سزاوار آن است برساند، و هر كسى را به هرچه از براى آن خلق شده واصل نمايد، و هيچ آفريدهاى را حد تغيير و تبديل آن نيست.
به چشم خود ديدهايم اطفالى كه نگاهبان و پرستار متعدد دارند هلاك شدهاند، و طفلان خودسر و بیپدر و مادر در كوچه و صحرا تنها و بیکس به سلامت ماندهاند.
نمیبينى كه بسيارى از علما و فضلا سعیها كردند در تربيت اولاد خود ولى سعى ايشان اثرى نبخشيد. و چه قدر از ارباب دولت و اغنيا مالهاى بیحد از براى فرزندان خود گذاردند ولى به اندك وقتى از دست ايشان به در رفته ثمرى نداد. بسى يتيمان سر و پا برهنه كه نه مالى از براى ايشان بود و نه تربيتى، به واسطه تربيت مربى ازل به اعلى مرتبه كمال رسيدند و اموال بیحد و حصر فراهم آوردند، بلكه به مراتب عاليه و مناصب جليله رسيدند.
و غالب آن است كه يتيمانى كه در طفوليت پدر از سر ايشان رفته ترقى ايشان در دنيا و آخرت بيشتر میشود از اطفالى كه در آغوش پدران پرورش يافتهاند. و به تجربه رسيده است كه هرکس خاطرجمع و مطمئن بوده از اولاد خود به جهت مالى كه از برای ايشان گذاشته، يا به شخصى كه اولاد خود را به او سپرده عاقبت به فقر و تهیدستى گرفتار گشته و به خوارى و ذلت و پستى رسيدهاند. بلكه بسيار شده است كه آن مال يا آن شخص باعث هلاكت اولاد او شدهاند. و هر كه كار اولاد و بازماندگان خود را به خدا واگذارد و ايشان را به ربالارباب سپرد البته بعد از او هر روز عزت و قوت و مال و دولت ايشان زيادتر شده.
پس كسى كه عاقل و خيرخواه اهل خود باشد بايد كار و بار اولاد و عيال خود را به خالق و پروردگار ايشان گذارد و آنها را به مولى و آفريدگار ايشان سپارد.
نعم المولى و نعم النصير
📚 #معراجالسعادة - باب چهارم
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
--------------------------
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_هشتم
✍️ #تنها_میان_داعش
--------------------------
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت :«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
-------------------------
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ #تنها_میان_داعش
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینهام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگهای بدنم از هم پاره شد.
در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریههای کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس میکردم که نفسم هم بالا نمیآمد.
💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت میکردند، اما طوری که ما زنها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی #مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.»
💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟»
همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمیدونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمیآمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه میرسم #تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.»
💠 اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را بهخوبی حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!»
خاطرش بهقدری عزیز بود که از وحشت حمله #داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس #تهدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت.
💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند.
اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به #آمرلی بیاورد.
💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر بهجای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیکه داعش هر لحظه به تلعفر نزدیکتر میشد و حیدر از دستان من دورتر!
عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت میکرد و از پاسخهای عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد.
💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«میترسم دیگه نتونه برگرده!»
وقتی قلب عمو اینطور میترسید، دل #عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم.
💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش میکرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟»
نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!»
💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی #عاشقانه تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟»
و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیباییام را شکست که با بیقراری #شکایت کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!»
💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشهای قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من #اسیر داعشیها بشم خودمو میکُشم حیدر!»
بهنظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!»
💠 قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمیآمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد.
در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمیآمد...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d