💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#آشپزی 👩🍳👩🍳
ی -لقمه_پنیری -عالی🧀😋
آرد ( ۴۵۰ گرم)
شیر ولرم ( ۱ فنجان)
شکر ( ۲ قاشق غذاخوری)
تخم مرغ ( ۱ عدد)
خمیر مایه ( ۱ قاشق)
نمک ( ۱/۲ قاشق)
ژامبون
پنیر ورقه
آویشن
زرده و کنجد برای رومال
🥪🧀🥪🧀🥪🧀🥪🧀🥪🧀🥪
╔═.🍃🌸.═════════╗
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
╚═════════.🍃💕.═╝
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#نان_سیب_زمینی 🥯
حدود ۵ تا ۶ عدد سیب زمینی متوسط
یک عدد تخم مرغ و یک زرده برای رومال
۱ ق چ بکینگ پودر
نمک و فلفل کمی
۱ تا ۲ ق غ روغن زیتون
۱۰۰ گرم آرد الک کرده
پنیر پارمزان یک پیمانه
سیب زمینی ها رو آبپز کنید و پوست بگیرید. پوره کنید و بعد خنک کنید. با روغن زیتون و تخم مرغ مخلوط کنید و نمک و فلفل بزنید. اکنون آرد رو کم کم اضافه کنید تا خمیر یکدستی بوجود بیاد و اگه لازم بود کمی آرد اضافه کنید اما سفت نشه. از خمیر چونه درست کنید. پهن کنید و به اندازه دلخواه دربیارید. ضخامت زیاد نباشه. سینی رو چرب کنید و کاغذ بندازید. خمیر رو منتقل کنید و بین شون فاصله بذارید. با چنگال روی نونا خط بندازید. با زرده و کمی روغن مایع رومال درست کنید و رویه نونها بمالید و از پنیر رنده شده کمی بپاشید. در صورت تمایل کنجد و یا زعفران یاسیاه دونه ویا شوید و ... روشون بپاشید.
فر رو از قبل روشن و داغ کنید و روی ۲۰۰ درجه سانتیگراد تنظیم و به مدت حدود ۲۰ تا ۲۵ دقیقه بپزید تا طلایی بشه
😋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فیلم_آموزشی
# شکلات_ ایتالیایی یخچالی
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
نكته هاي ذرت مكزيكي
استفاده از كنسرو شيرين ذرت،پخت ادويه ها همزمان با قارچ ذرت،و اين كه آب ذرت و قارچ بايد كاملا كشيده بشه،بعد مواد رو اضافه كنيد خاموش بودن شعله هنگام اضافه كردن مايونز❤️
.
.
مواد لازم( ٤ نفر)👨🏻🍳
كنسرو ذرت (٢ عدد) >> ٢٤٠ گرم
قارچ >> ٢٠٠ گرم
پنير پيتزا >>١٥٠ گرم
كره حيواني>> ٥٠ گرم (نمك ،فلفل سياه ،آويشن ، فلفل قرمز
از هركدام >> نصف قاشق مربا خوري )
نصف يك ليمو
پنه پخته شده >> ١ پيمانه
چيپس خلالي >> سليقه اي .
.
روش پخت👨🏻🍳✍️
كره رو يكم آب ميكنيم و ذرت و قارچ و ادويه ها رو با هم ١٠ دقيقه ميپزيم (در بسته ،حرارت متوسط) بعد در ظرف رو بر ميداريم ،حرارت و كم ميكنيم تا آبش خشك بشه ،پنير و ليمو رو اضافه ميكنيم ،گاز رو خاموش ميكنيم و هم ميزنيم،پنه رو ١٠ دقيقه ميپزيم و همراه با چيپس خلال اضافه ميكنيم بهش ،در آخر هم مايونز رو اضافه ميكنيم،اگر خواستين دوباره روش آويشن بزنيد و با سس تند و ليمو تازه نوش جان كنيد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_چهل_سه . تصمیم گرفته بودم جز پیمانکاری اگه پول اضافه داشتم واحدهای تازه ساخت رو خرید و فروش کن
#قسمت_چهل_پنج
با تعجب برگشت نگاهی به من و بعد به ماشین انداخت. یه تای ابروش رو بالا داد و اومد سوار شد. لبخندی زدم و گفتم: سلام خانم عصرتون بخیر خوبی؟..
با تعجب گفت: سلام پس ماشینت کو؟..
گفتم: یکم پول دستم اومده بود عوضش کردم هی خراب می شد.
خب حالا به نظرت کجا بریم؟ هوا هم خیلی سرده بریم کافه بهتر نیست؟ می ترسم بیرون سرما بخوری..
همون طور بهم زل زده بود و چیزی نمی گفت.
من هم افتاده بودم رو دنده ی پر حرفی و یه ریز می گفتم: بعدش بریم شام بخوریم؟ من یه رستوران سراغ دارم غذاهاش حرف نداره.
کلی هم می تونیم حرف بزنیم. البته رأس ساعت نه میذارمت جلوی خوابگاه، گوش می دی بهم؟..
سرشو تکون داد و چیزی نگفت. از پنجره داشت بیرونو نگاه می کرد. با مهربونی گفتم: هنوز تو فکر اونی؟ بیخیال بابا طرف اگه آدم بود اصلا بهت خیانت نمی کرد
همیشه دلم واسه اونی که خیانت می کنه می سوزه می دونی چرا؟ چون کسی که خیانت می بینه هیچ خطایی نکرده و چیزی هم از دست نداده جز یه آدم خیانتکار
ولی اون یکی شخص یه زندگی خیلی خوب با کسی که عاشقشه رو از دست داده. پس بهش فکر نکن..
آهی کشید و گفت: از چشمم افتاد.. بیخیال مهم نیست. من همیشه از وقتی یادم میاد تو عذاب بودم..
با ناراحتی پرسیدم: آخه چرا؟..
سرشو تکون داد و گفت: مامانم همیشه ی خدا با بابام دعوا داشتن، از وقتی یادم میاد یه روز خوش تو زندگیمون نداشتیم. همیشه با داداشم شاهد دعواهاشون بودیم.
💚
#قسمت_چهل_شش
بیشتر واسه فرار از جو اون خونه دانشگاه اینجا رو زدم وگرنه رتبه ام خوب بود شهر خودمون رو هوا قبول می شدم.
دوست داشتم یه کاری کنم تا همه ی درد دلاش یادش بره و از ته دل شاد باشه.
با مهربونی گفتم: شاید یه روز انقدر خوشبخت بشی که اینا یادت بره.
تو دختر باهوشی هستی می تونی موفق باشی..
با شیطنت پرسید: ببینم شغلت چیه که انقد زود تونستی ماشینتو عوض کنی؟ وضعت خوب به نظر می رسه!..
خندیدم ولی پر بغض.
با آه گفتم: ملامت ها که بر من رفت و سختی ها که پیش آمد، گر از هر نوبتی فصلی بگویم داستان آید!..
خندید و گفت: به به شاعرم که تشریف دارید!..
گفتم: آره آدم که سختی بکشه هم شاعر میشه هم دل شکسته..
رسیدیم کافه همون طور کلی با هم صحبت کردیم.
شقایق خیلی بیشتر از سنش می فهمید. شیرین زبون و مهربون بود،
هر کدوم که از رنجامون حرف می زدیم اون یکی با دل و جون گوش می داد.
رفتیم با هم شام هم خوردیم چهار ساعت به سرعت برق و باد گذشت.
رأس ساعت نه جلوی در خوابگاه بودم.
صدای آهنگ رو کم کردم که شقایق گفت: خیلی خوش گذشت دستت درد نکنه واقعا اگه می موندم خوابگاه مطمئنم یه بلای بدی سرم میومد.
دلم بس که گرفته بود..
چشمامو رو هم گذاشتم و گفتم: هر وقت دلت گرفت زنگ بزن بریم بیرون. من کارم آزاده همیشه می تونم بیام..
درو باز کرد و خواست پیاده بشه که برگشت و گفت: راستی یه چیز یادم رفت بگم....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_چهل_پنج با تعجب برگشت نگاهی به من و بعد به ماشین انداخت. یه تای ابروش رو بالا داد و اومد سوار
#قسمت_چهل_هفت
درو باز کرد و خواست پیاده بشه که برگشت و گفت: راستی یه چیز یادم رفت بهت بگم، اصلا بهت نمیاد چهلو رد کرده باشی بس که جذابی!..
چشمکی زد و پیاده شد.
دستمو گذاشتم رو قلبم و با چشمای پر ذوق بهش خیره شدم.
برام دست تکون داد و رفت سمت خوابگاه.
از خوشحالی با صدای بلند آهنگ رفتم سمت خونه.
مامان زنگ زد گفت بیا اینجا نمی خواستم دل هیچکس رو بشکنم.
رفتم خونشون
مامان دوباره می خواست بحث ازدواج رو پیش بکشه که بهش گفتم فعلا دست نگه داره وقتش بشه خودم بهش میگم.
خودم رو گول می زدم ولی به شقایق دل بسته بودم.
اون شاید به عنوان یه دوست بهم نزدیک شده بود ولی من دوستش داشتم.
سر شب یه پیام عاشقانه برام فرستاد.
همین طور به هم پیام می دادیم و از حال هم خبر داشتیم.
چند بار دیگه هم همدیگه رو دیدیم.
روزها می گذشت و عید داشت از راه می رسید.
دم عیدی کلی کارم گرفته بود اصلا هوا که رو به گرمی می رفت ساخت و سازم بازارش داغ می شد.
وضعم روز به روز بهتر می شد و خیلی خوشحال بودم.
اون روز مثل همیشه با شقایق قرار داشتیم.
رفتیم کلی تو شهر چرخیدیم و حسابی خوش گذشت ولی حال شقایق زیاد خوب نبود.
انگار دلش گرفته بود و تو خودش بود.
هر چی گفتم چی شده پنهان کرد. بعد اینکه خداحافظی کردیم رفتم خونه تمام حواسم پی شقایق بود.....
💚
#قسمت_چهل_هشت
خواستم استراحت کنم و بخوابم که دیدم صدای پیام گوشیم بلند شد.
لبخندی زدم می دونستم شقایقه. پیام داده بود: فرزاد؟..
نوشتم: جانم؟..
یکم طول کشید پیامش رسید: تعطیلات عیدو باید برگردم شهرمون. خیلی دلم تنگ میشه برات...
با ذوق نوشتم: منم دل تنگت میشم خیلی زیاد.
انقد بهت عادت کردم که نمی دونم اگه نباشی چیکار باید بکنم؟..
نوشت: فقط عادته؟!...
مثل کسی بود که داشت ازم اعتراف میگرفت.
این سوالش مثل شمشیر دو لبه بود اگه ابراز علاقه می کردم ممکن بود بگه اینهمه مدت ازم سو استفاده کردی و اگه می گفتم نه، دروغ گفته بودم.
با دستای لرزون نوشتم: نمی دونم راجع بهم چه فکری کنی ولی از همون لحظه که دیدمت دوستت دارم!..
گوشی رو گذاشتم زمین می دونستم می خواد کلی حرف بارم کنه سرمو با پتو کشیدم و خوابیدم.
تا صبح توی خواب دیدم که شقایق بخاطر اعترافی که کرده بودم طردم کرده و حالم خرابه.
مدام بهم میگه تو یه ادم سوءاستفاده گر هستی و از موقعیت و درد دل های من سوء استفاده کردی.
صبح از خواب بیدار شدم یکم فکر کردم تا یادم اومد دیشب چه اتفاقی افتاده.
به طرف گوشی حمله کردم دوست داشتم با واقعیت روبرو بشم و بدونم که شقایق برام چی نوشته.
در کمال ناباوری دیدم چند بار تماس گرفته و کلی هم پیام دارم.
یکی یکی از همون اول شروع کردم به خوندن پیام ها، نوشته بود: وقتی بهت فکر می کنم می بینم که منم دوست دارم...
چشمام جایی رو نمیدید. داشتم با ذوق نگاه میکردم، من که فکر میکردم...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💚
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_چهل_هفت درو باز کرد و خواست پیاده بشه که برگشت و گفت: راستی یه چیز یادم رفت بهت بگم، اصلا به
#قسمت_چهل_نه
من که فکر میکردم شقایق به خاطر اعترافم دیگه جوابم رو هم نده اما حالا خودش نوشته بود که دوستت دارم!
چند تا پیام دیگه هم داده و پرسیده بود که خوابم برده یا نه.
اول صبحی جوری انرژی گرفتم که انگار چندین سال بوده خواب بودم و هیچ خستگی توی تنم نیست.
نمی دونستم الان بیدار شده یا نه دوست داشتم بهش پیام بدم.
با دستای لرزونم نوشتم: فکر میکردم از این که اعتراف کنم ناراحت بشی واسه همین تا صبح خواب دیدم که همه چی خراب شده.
نمیتونم باور کنم جدی جدی تو هم دوسم داری؟!..
لباسام رو پوشیدم و حاضر شدم تا برم سر کار مدام به پیامش نگاه میکردم و از ذوق لبخند میزدم.
شقایق دوسم داشت و چه چیزی مهم تر از این بود؟
این برام کافی بود تمام تلاشم رو می کردم تا اگه دلش با من باشه جوری خوشبختش کنم که تو تاریخ ثبت بشه
میخواستم به هیچ وجه ممکن به یاسمن و اتفاقی که افتاده بود فکر نکنم.
شقایق با اینکه سنش خیلی کم بود اما خیلی میدونست و مثل یاسمن لوس نبود.
تو اون مدت فهمیده بودم البته باید همه چیزو واسش تعریف می کردم تا در جریان کامل زندگیم باشه.
میدونستم کمی دیگه بیدار میشه تا بره دانشگاه..
#قسمت_پنجاه💚
دل تو دلم نبود حالا دیگه اوضاع فرق می کرد تا قبل این مثل دو تا دوست با هم حرف میزدیم
اما حالا بینمون یه رابطه ی عاشقانه داشت شکل می گرفت.
دوست نداشتم اصلا به این فکر کنم که اون تک دختر یه خانواده است و شاید خانوادش به هیچ وجه قبول نکنن که با یه مرد ۴۰ ساله ی زن مرده ازدواج کنه.
فقط دوست داشتم به این فکر کنم که شقایق منو دوست داره و من هم حاضرم تمام عمرم رو به پاش بریزم تا خوشبخت بشه.
تصمیم گرفته بودم حداقل وضع مالیم انقدر خوب بشه تا خانوادهاش بخاطر این مورد هم شده کمتر مخالفت کنن.
بیخیال این چیزا رفتم سرکار اما نگاهم یکسره به گوشیم بود تا ازش پیامی برسه.
نزدیکای ساعت ۱۰ صبح بود که پیام اومده بود روی گوشیم.
همین که باز کردم دیدم شقایق نوشته ساعت ۵ غروب بیا همدیگه رو ببینیم..
با ذوق نوشتم: سلام عزیزم باشه حتما...
تا ساعت ۵ رفتم خونه یه کم به خودم رسیدم درسته اولین قرارمون نبود اما تا قبل از این فکر نمیکردم به هم ابراز علاقه کنیم
حالا وقتش بود که بهتر جلوش ظاهر بشم.
اون دیگه عشقم بود و به خاطرش حاضر بودم هر کاری انجام بدم اما محتاط تر و بهتر از رابطه با یاسمن.
ساعت ۵ شد رفتم سر قرار شقایق کنار خیابون ایستاده بود و لبخند میزد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_چهل_نه من که فکر میکردم شقایق به خاطر اعترافم دیگه جوابم رو هم نده اما حالا خودش نوشته بود که
#قسمت_پنجاه_یک
از دور برام دست تکون داد
رفتم جلو در رو از داخل ماشین براش باز کردم و گفتم: بفرمایید بالا خانم!..
همین که نشست گفت: سلام خوبی؟..
لبخند زدم و گفتم: خوبم تو چطوری؟
امروز حالم خیلی خوبه اصلا احساس می کنم تو کل زندگیم به خوبی امروز نبودم!..
خندید و سرشو تکون داد و گفت: منم خوبم اصلا نمیدونم چه بلایی سرم اومده
باورم نمیشه این حرفها رو من بهت گفته باشم!..
خنده ی بلندی سر دادم و گفتم: چرا یعنی پشیمون شدی؟..
گفت: نمیدونم.
حتی قبل از این هم با کسی رابطه عاشقانه داشتم ولی اینطور درگیر نشده بودم
به هر حال تبریک میگم موفق شدی دلمو ببری اونم چه جور!..
خندیدم و عاشقانه نگاهش کردم و گفتم: از همون روزی که تو بلوار دیدمت بدجور عاشقت شدم
منتها میترسیدم بهت بگم فکر کنی دارم سوء استفاده میکنم..
خندید و گفت: یعنی میخوای بگی من اشاره نمیکردم اعتراف نمیکردی؟..
مظلومانه گفتم: نه حاضر بودم بدون هیچی باشم اما از دستت ندم..
همونطور بهم زل زد و چیزی نگفت.
مثل دفعه های قبل رفتیم با هم شام خوردیم اما این بار فرق می کرد.
این بار دیگه ببینمون عشق بود و شامو بیرون رفتن و ماشین سواری همه و همه یه حس و حال دیگه ای داشت.
عید از راه رسیده بود و شقایق میخواست برگرده شهرشون.
خودم بردم گذاشتمش ترمینال. حال هردومون حسابی گرفته بود....
💚
#قسمت_پنجاه_دو
نمیدونستم این چند روز چطور باید دوریش رو تحمل کنم؟
نگاه دیگه ای بهش انداختم و گفتم:
شقایق تو رو خدا پیاما رو جواب بده ها دل من طاقت نداره!..
نگاهم کرد و گفت: باشه کاری ندارم که مجبورم فقط برم
نمی خوام بهانه دستشون بدم.
فرزاد دلم خیلی برات تنگ می شه. دعا کن زودتر روزا بگذرن..
پشت دستشو بوسیدم و سوار اتوبوس شد و رفت.
هر روز با هم تلفنی حرف می زدیم. انقد دلتنگش شده بودم که چند بار بهش پیشنهاد دادم برم شهرشون دیدنش
ولی قبول نکرد و گفت یجور تحمل کنیم تا دوری تموم شه.
به هر جون کندنی بود تعطیلات عید تموم شد و شقایق هم برگشت تهران.
همون روز قبل رفتن به خوابگاه رفتم دیدنش.
وسیله هاش توی ترمینال روی زمین بود و خودش منتظر ایستاده بود.
با دیدنش چندتا بوق زدم برگشت طرفم. لبخند زیبایی زد و برام دست تکون داد.
از ماشین پیاده شدم خندید و با جیغ گفت: فرزااد! یه دل سیر نگاش کردم و گفتم: آخ نمی دونی چقد دلم برات تنگ شده بود. قلبم داشت می ترکید..
خندید و گفت: منم دلتنگت بودم خداروشکر دوری تموم شد..
وسیله هاش رو برداشتم و با هم سوار ماشین شدیم.
گفتم: کجا بریم عزیزم؟ خستگیت رفع بشه؟..
کش و قوسی به بدنش داد و گفت: نمی خوای دعوتم کنی بیام خونت؟..
با ابروهای بالا رفته گفتم: جدی میگی یا شوخیه؟ ببینم چالشه؟..
خندید و گفت: نه واقعا به یه جایی نیاز دارم تا یکم استراحت کنم. نمیشه که تو خیابون بخوابم؟!..خابگاهم که امروز بسته س من خبر نداشتم توی راه فهمیدم فردا باز میشه...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_پنجاه_یک از دور برام دست تکون داد رفتم جلو در رو از داخل ماشین براش باز کردم و گفتم: بفرمای
#قسمت_پنجاه_سه
خندیدم و گفتم: آخه نامرتبه.. من چه می دونستم می خوای بیای؟!..
شقایق چشم غره ای رفت و گفت: خودم مرتبش می کنم تنبل خان..
به طرف خونه حرکت کردم. وقتی رسیدیم رو به شقایق گفتم: ایشالا واسه خودمون یه خونه ای حاضر می کنم که همه انگشت به دهن بمونن..
شقایق دستاشو برد آسمون و گفت: ایشالا!..
با خنده وارد خونه شدیم. چون خونه ی مجردی بود چیز زیادی نداشتم.
بیشتر لوازم ضروری زندگی بود. خانوادم خیلی اصرار داشتن برم باهاشون زندگی کنم ولی دوست داشتم تنها باشم.
حس بدی داشتم به اینکه تو اون سن یا پدر و مادرم زندگی کنم.
می دونستم مامان بیچاره همیشه نگران غذا خوردن منه واسه همین سعی می کردم بیشتر وقتا برم خونشون غذا بخورم. شقایق داشت اطرافو نگاه می کرد که گفتم: ببخشید اگه همه جا نامرتبه..
سرشو تکون داد و خندید
رفتم براش قهوه حاضر کردم و آوردم. رو مبل نشسته بود و داشت با گوشیش ور می رفت. سینی رو گذاشتم جلوش و گفتم: ببینم شام چی دوست داری سفارش بدم؟.. یکم فکر کرد و گفت: .....
_چیزی نداری خودم آشپزی کنم؟.. با لودگی گفتم: مگه بلدی؟..
اخم کرد و گفت: یه چیز بپزم انگشتاتم بخوری..
بعد اینکه قهوه رو خورد رفت آشپزخونه تا شام درست کنه.
رفتم کمکش تا هر چی لازم داشت براش بیارم.
میون خنده و شوخی یکم ماکارانی درست کردیم و منتظر شدیم تا دم بکشه. شقایق دستاشو شست و گفت: بعد از ناهار منو ببر خونه ی دوستم
گفتم: البته!.. چشم
💚
#قسمت_پنجاه_چهار
داشتم همون طور نگاهش می کردم که یه دفعه چشمم خورد به گردنبندی که توی گردنش بدجور خودنمایی می کرد.
بهت زده رفتم جلو و با تعجب پرسیدم: شقایق این... گردنبند؟...
نگاه مفتخری بهش انداخت و گفت: مامانم داده بهم.
از وقتی که دیگه بزرگ شدم و می تونم از خودم مراقبت کنم، میگه از مادرش بهش رسیده..
رفتم جلو گردنبند و خوب نگاه کردم. امکان نداشت.
مگه از اون گردنبند فقط یدونه تو دنیا وجود داشت؟! خوب نگاهش کردم و گفتم: می دونی چقد پولشه؟ خیلی خطرناکه گردنته..
دستی روش کشید و گفت: همیشه که نمیندازم.
این دفعه مامانم گفتم بندازم چون قرار بود برن جایی تو خونه نبود بهتر می شد..
یکم فکر کردم شقایق تو اکانتش که فامیلیشو نوشته بود، درست همون فامیلی یاسمن بود!
چرا تا حالا به ذهنم نرسیده بود؟
چرا اصلا شک نکرده بودم؟ یعنی انقد از عشق پر شده بودم که به هیچی دقت نکردم؟
با تته پته پرسیدم: ببینم تو اینجا پدربزرگ و مادربزرگت... کدوم طرفان؟... اخمی کرد و گفت: فرزاد این سوالا چیه می پرسی دیوونه شدی؟..
رفتم جلوتر با اضطراب پرسیدم: اسم پدرت.. یوسفه؟!..
چشمای شقایق حسابی گرد شده بود. با تعجب پرسید: آره... از کجا می دونی چطور مگه؟..
حس کسی رو داشتم که با پتک کوبیدن تو سرش و یه سطل آب یخ هم ریختن روش.
اصلا جمله کم آورده بودم. لال شده بودم.
این چه سرنوشتی بود که بعد از اینهمه سختی باید به اینجا می رسیدم؟ قلبم داشت تیر می کشید.
نفس کشیدن واسم سخت شده بود. سر خوردم نشستم روی زمین
شقایق نگران بلند شد و آخ خفه ای گفت.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_پنجاه_سه خندیدم و گفتم: آخه نامرتبه.. من چه می دونستم می خوای بیای؟!.. شقایق چشم غره ای رفت
#قسمت_پنجاه_پنج
حس و حالم شبیه کسی بود که داره جون میده.
شقایق هم دست کمی از من نداشت. مثل دیوونه ها زل زده بود به وسط اتاق. با خنده گفت: پس واسه همین بابام همیشه با مامانم دعوا می کرد.
واسه همین می گفت قاتل خواهرم تویی که نشستی زیر پاش...
صورتش رو پنهون کرد با دستاش و زد زیر گریه.
باورم نمی شد شقایق هیچ خبری از این اتفاقا نداشته باشه.
با گریه گفت: چرا به من میگی با نقشه اومدم هان؟ من مگه تو رو می شناختم؟ تو بلوار می تونستی توقف نکنی. چراا...
گریه امونش نداد و با درد گریه کرد.
من هم حالم بدتر از اون نفسم بالا نمی اومد.
کاش زودتر می فهمیدم شقایق دختر نگینه.
چرا حالا که همه چی تموم شده بود باید این اتفاق می افتاد و می فهمیدم؟
شقایق مثل دیوونه ها زد تو سرش و گفت: من باید چیکار کنم؟ بدبخت شدم من.. حالا چی میشه؟..
خیلی جدی دستشو گرفتم و گفتم: من انقد مرد هستم که پای کارم بایستم. حتی اگه خانوادت مانع بشن، من کنار نمی کشم...
انگار خیالش راحت شده باشه، گریه اش شدت گرفت.
گیج شده بودم نمی دونستم چرا سرنوشت این بازی رو باهام می کرد؟
شقایق هیچ گناهی نداشت چرا باید اون قربانی می شد؟..
میون گریه نالید: نمیذارن، نه بابام و عموهام و نه مادرم..
اونا همینطوریش با اینهمه اختلاف سنی مخالف بودن چه برسه که تو...
چشمام رو محکم رو هم فشردم و گفتم: شقایق اینطوری گریه نکن...
💚
ناصر:
#قسمت_پنجاه_شش
شقایق اینطوری گریه نکن آخرش اینه که فرار می کنیم از دستشون دیگه؟!
اول با زبون خوش میام خواستگاریت.
پنهان کاری هم نباید بکنیم به همه میگی من کی هستم.
حتی لازم باشه اتفاق امروزم بهشون میگی.
فقط اینو بدون من دوستت دارم. هر چی بشه نمیذارم از دستم بری.
تو که روحتم از این ماجرا خبر نداشته...
شقایق به سرفه افتاده بود و نفسش کم میومد.
گفتم: اگه از اول به اسم و فامیلت دقت می کردم شاید اینطوری نمی شد...
لبخند غمگینی زد و گفت: یعنی میگی پشیمونی؟..
گفتم: هیچوقت..
آهی کشید و گفت: من واسه زن تو شدن ممکنه تمام کس و ناکسم رو از دست بدم...
همه چیزمو ببازم.. گفتم: نمیذارم نبود کسی رو حس کنی. تو فقط همیشه همینطور باش..
بوی سوختن ماکارانی تو کل خونه پخش شده بود.
شقایق رفت آشپزخونه با دیدن قابلمه گفت: هیچی ازش نمونده.
بیشتر از دو ساعته که داریم حرف میزنیم
خندیدم و گفتم: فدای سرت. آخرش باید پیتزا سفارش بدیم. من که همون اول بهت گفتم..
با هم شام خوردیم و بردمش خونه ی دوستش
تا صبح از همه ی چیزایی که ممکن بود اتفاق بیفته پیام دادیم و حرف زدیم
ولی حقیقت این بود که ما همدیگه رو خیلی دوست داشتیم
و قول دادیم هیچچیز مانع رسیدنمون به هم نشه....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_پنجاه_پنج حس و حالم شبیه کسی بود که داره جون میده. شقایق هم دست کمی از من نداشت. مثل دیوونه ه
#قسمت_پنجاهو_هفت
صبح شقایق قرار شد بره دانشگاه و تو تعطیلات بین ترم بره و با خانوادش صحبت کنه.
قرار شد من هم اول تنها برم خواستگاری و اگه بد رفتار کردن که مطمئن بودم میکنن، دیگه پدر و مادرم رو نبرم و همونطور طبق نقشه با شقایق پیش بریم.
تو یه چشم به هم زدن روزها گذشت.
هر روز همدیگه رو می دیدیم. تصمیم گرفته بودم به خانوادمم بگم موضوع چیه
چون مادرم هر روز یه دختر می پسندید و یه جورایی برام آرزو داشت.
شقایق روز آخر سوار اتوبوس شد و قرار شد بهم خبر بده که چه اتفاقی می افته.
بهش گفته بودم همه چیز رو بهشون همون اول بگه تا بیخودی معطل نشیم.
دل تو دلم نبود حس می کردم این کار خدا بود که نگین بخواد مجازات بشه.
هر چند من قرار نبود شقایق رو اذیت کنم و اونو روی چشمام میذاشتم
اما همین که زن من می شد بدترین مجازات واسه نگین بود.
مدام نگاهم به گوشی بود و بهش پیام می دادم تا ببینم چی شده؟ گفته یا نه؟
طاقتم طاق شد شماره اش رو گرفتم تا بهش زنگ بزنم.
دلم شور بدی افتاده بود.
گوشی رو جواب داد. با شنیدن صداش انگار آروم شده باشم. با نگرانی گفتم:
سلام شقایق کجایی تو چرا پیامام رو یکی در میون جواب میدی؟..
💚
#قسمت_پنجاهو_هشت
خندید و گفت: چیکار کنم رسیدم دارم وسایلامو جا به جا می کنم..
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: حالت خوبه؟
با صدای مهربونی گفت:بله خوبم
نیم ساعتی حرف زدیم و بعد
از هم خداحافظی کردیم و قرار شد بهم خبر بده که چه طوفانی به راه میشه.
چند روز گذشت خبری از شقایق نشد. چند بار از صبح بهش زنگ زدم ولی جواب نداد.
نگران شده بودم می ترسیدم اتفاقی افتاده باشه.
نتونستم صبر کنم تصمیم گرفتم واسه همیشه یبار باهاشون روبه رو بشم.
من که قرار بود اول آخر این کارو کنم و برم خونشون پس چه بهتر که کار رو همین حالا می کردم.
یکم وسیله برداشتم و به طرف شهرشون راه افتادم.
خوب می دونستم آدرس خونشون کجاست البته با چیزایی که شقایق گفته بود یقین پیدا کردم که هنوزم همون جا زندگی می کنن.
سعی می کردم به خودم مسلط باشم و استرس نگیرم.
من و شقایق کار رو تموم کرده بودیم امکان نداشت از آبروی دخترشون بگذرن.....
و عشقشو نادیده بگیرن. حتی اگه جلوی چشمام می شکستن هم برام مهم نبود.
چون زندگی منو که می تونست خیلی قشنگ تر از این حرفا باشه اونا خراب کرده بودن...
ساعت نه شب بود که به مقصد رسیدم. جلوی درشون که قبلا زمان زندگی با یاسمن یه بار مهمونی اومده بودیم و می شناختم توقف کردم.
در رو عوض کرده بودن. چه عجیب بود که خاطرات گذشته ام هنوزم یادم بود!
از ماشین پیاده شدم زنگ در رو فشردم. نفس عمیقی کشیدم تا به خودم مسلط شم.
من پسربچه ی پرشروشور نبودم که بخوام کار بدی کنم بلکه قصدم ازدواج با شقایق بود.
صدای مردونه ای گوشی رو برداشت و گفت: بله؟..
با جدیت تمام گفتم: منم، فرزاد!.. یکم مکث کرد و گوشی رو کوبید.
می دونستم مثل قدیما زود جوش میاره.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_پنجاهو_هفت صبح شقایق قرار شد بره دانشگاه و تو تعطیلات بین ترم بره و با خانوادش صحبت کنه. قر
#قسمت_پنجاهو_نه
الان میومد و کلی هوچی گری می کرد ولی مهم نبود من واسه عشقم هر کاری می کردم.
در خونه باز شد. یوسف پشت در بود درست همون شکل قدیم فقط با موهای تک و توک سفید و صورت چروک افتاده.
انگار حسابی این سالها عصبی شده بود و دور چشماش پر از خط حرص خوردن بود.
با دیدن من اخماشو کشید تو هم که لبخندی زدم و گفتم: سلام آقا یوسف! مشتاق دیدار! تعارف نمی کنی بیام تو؟..
نگاهی به کوچه انداخت و از یقه ام گرفت و تقریبا منو کشید داخل خونه.
یقه ام رو از دستش بیرون کشیدم و گفتم: آقا یوسف من واسه دعوا نیومدم.
اگه پای دعوا وسط باشه خودتم میدونی بلدم...
این اواخر باشگاه می رفتم و حسابی هیکلم سرحال بود. با جدیت پرسیدم: شقایق کجاست چرا گوشیش خاموشه؟ نکنه اذیتش کردید؟..
با صدای بلندی گفت: خفه شو اسم دختر منو نیار.
مرتیکه تو همسن منی خجات نکشیدی دختر بچه ی بیست ساله رو گول زدی؟ ازت شکایت می کنم بلایی سرت میارم که...
همون لحظه نگین اومد بیرون.
باورم نمی شد.. انگار اونم از دیدن من حسابی شوکه بود. خیلی افتاده شده بود، اگه نمی دونستم اون نگینه امکان نداشت بشناسمش.
با دیدن من از همون جا جیغ زد: یوسف پرتش کن بیرون مرتیکه ی بی ناموسو! بذار زنگ بزنم به پلیس..
خندیدم و گفتم: بزنید. اتفاقا خیلی خوب میشه تا پلیس بیاد و ببینه گردنبند گرون قیمت همسر مرحومم تو گردن دختر شماست.
💚
#قسمت_شصت
خیلی خوب میشه پلیس بفهمه کسی که نشست زیر پای زن ساده ی من و زندگیمو به باد داد شما بودی.
مگه من چه هیزم تری بهت فروخته بودم که اونطوری کردی؟ دلت به حال یاسمن نسوخت؟
میدونی با حرفای تو چی بهش گذشت؟ بیخودی نسبت به من مشکوکش کردی و اونم سر لجبازی با من اون کارو کرد.
من چند سال از عمرم رو که می تونستم با بچه هام بگذرونم پای بساط موندم. پیر شدم زمین گیر شدم.
فقط بخاطر حسادت بچه گانه ی تو! اما حالا اینجا نیستم....
تا از دخترت سو استفاده کنم. منو اشتباه شناختید، من نمیدونستم شقایق دختر شماست.
از ته دل هم دوستش دارم. می خوام خوشبختش کنم اونم منو دوست داره می تونید از خودش بپرسید.
البته اگه این سری بهش حسادت نکنید و باعث مرگش نشید، من می خوام خوشبختش کنم..
یوسف داد زد: تو گوه خوردی با همه کست، خواهرمو فرستادی اون دنیا بس نبود؟ نوبت دخترمه؟
من واسه یدونه دخترم هزار تا آرزو دارم بردارم بدم به پیرمرد زن مرده ای مثل تو؟
خودت خجالت نمی کشی فردا پیش صدنفر بگه من با شوهرعمه ام ازدواج کردم؟..
سرمو تکون دادم و گفتم: از دوست داشتن شقایق هرگز خجالت نمی کشم.
یوسف سیلی ای زد در گوشم که چشمام رو بستم.
داد زد: کثافت بی ناموس جلوی من این حرفو می زنی نشونت می دم با کی درافتادی...
پوفی کشیدم و گفتم: آقا یوسف احترامتو نگهدار.
من اومدم مثل چند تا آدم عاقل با هم حرف بزنیم.
نه اینکه کتک کاری کنیم. خوبه بزنم زیر همه چی و بگم دخترتو نمی خوام؟..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ جهاد تبیین
سایه های شکستنی تلخ کشف حجاب به صورت سازماندهی شده و ناشده در حال انجام است!!!!*
🔵 *عده ای پول گرفته اند تا کشف حجاب کنند و در خیابان راه بروند!*
📌 *می خواهند عادی سازی کنند. پول می گیرند و برهنه در خیابان راه می روند! و عده ای دیگر هم تقلید می کنند.*
🔵 *اما سر همه این جریانها به یک جا ختم می شود؛ می خواهند ایران را آندلس کنند!*
📌 *توجه مردم را از مسائل مهم و حیاتی به سمت شهوت گرایی می برند!*
📌 *اینگونه جامعه زودتر رو به زوال می رود!*
📌 *بدون اینکه جنگی بشود و خونی ریخته بشود!*
⏺️ *کشور را می گیرند!*
✍️ *امروز از نوجوان ۱۲ ساله تا پیرمرد ۶۰ ساله را چنان شهوت پرست کرده اند که یکی از فشار شهوت حتی قاتل هم می شود و دیگری با داشتن فرزند و نوه می رود سراغ روابط نامشروع!!*
✍️ *جنگ امروز در داخل شهرهاست:*
✍️ *جنگ شهوت،*
✍️ *جنگ هوا و هوس،*
✍️ *جنگ مشروب،*
✍️ *جشن مخلتط و روابط نامشروع،*
✍️ *جنگ رقص های شیطانی و مسخ کننده،*
✍️ *جنگ مسابقه بی حیایی و دلربایی، بخشی از جنگ امروز در شبکه های اجتماعی است.*
🔵 *جایی که نوجوان در کنار پدر و مادرش در خانه نشسته اما در گوشی دارد چت جنسی می کند.*
📌 *دشمن خوب فهمیده که در جنگ نظامی با ما پیروزی ندارد و به جایی نمی رسد.*
⏺️ *اما با جنگ شهوت نهایت تا چند سال دیگر کشور را کاملا تسخیر می کند.*
🔵 *چون همه را درگیر خودش کرده از بعضی از خانواده های مذهبی گرفته تا آنهایی که دیگر حتی برهنگی برایشان عادی است، همه درگیر این جنگ شده اند.*
⛔ *خودمان را گول نزنیم.*
📌 *همین گونه بی تفاوت پیش برویم فردا ایران یک آندلس بزرگ خواهد بود و زهر یک شکست بزرگ و تاریخی را به کام ملت ایران می ریزند…*
⛔ *دیر بجنبیم همه چیز از دست می رود!!!*
🟢 *فراموش نمی کنیم آندلس از طریق نفوذ راهبان جاسوس مسیحی بوسیله یکی از امرای خائن یا ساده لوح حکومت اسلامی به درون مرزهای مسلمانان با پوشش مذاکره و تعامل و گفتگوی تمدنها و ادیان صورت گرفت و قرار شد تبلیغ و مفاهمه دوطرفه انجام شود اما راهبان جاسوس بجای تبلیغ دین و مذاکره بین ادیان، دختران موطلایی و زیبای رومی را برای شل نمودن مسلمانان با خود به سوغات می آوردند و این سوغاتی های جنسی و جنگ اجناس نرم آنقدر در سست نمودن اراده امرا و بدنه اجتماعی حکومت اسلامی اثرگذاشت که ناگهان پس از سپری شدن شب گناه، صبح هنگام از خواب غفلت بیدار شدند و دیدند که سرشان روی سینه شان قرار گرفته است!*
✍️ **دشمن همان است و نفوذی همان است و نفوذگر و نفوذپذیر نیز همانها هستند!*
🟢 *هدف دشمن در جنگ نرم فروپاشی نظام جمهوری اسلامی از داخل است بوسیله عوض کردن تفکر مردم.*
🔴 *حربه ها و راه های تغییر فکر مردم عبارتند از:* 👇
۱ *- بزرگ کردن مصائب و مشکلات کشور و نادیده گرفتن پیشرفتها و القای حس خود تحقیری بین ایرانیان تا از نظام زده شوند.*
۲ *- بزرگ کردن پیشرفت های کشورهای ضد دین و نادیده گرفتن مشکلات آنها و بهشت جلوه دادن آنسوی مرز*
۳ *- موج سواری با هر حادثه ناگواری که در کشور رخ میدهد بوسیله عکس و کلیپ های ساختگی*
۴ *- تعریف از زمان شاه و شخص رضا شاه( در حالیکه کلیپ شاه هست که تورم رو ۳۰۰ درصد اعلام میکند لذا بزرگان از قدیم ضرب المثل میگویند هرچه فروختی باختی هرچه خریدی بردی)*
۵ *- فاسد خواندن تمام مسؤلین (حکم کلی دادن) در حالیکه شهید سلیمانی ها برای همین نظام شهید شدند با اینکه از فاسد بودن بعضی مسؤلین خبر داشتند ولی باز هم جمهوری اسلامی را حرم می دانستند و مراقبت از آن و پیروی از ولایت فقیه را واجب و حرکت در مسیر ضد نظام را حرام*
۶ *- ناامید کردن مردم از بهتر شدن وضعیت. ( درحالیکه قرآن میفرماید والعاقبه للمتقین مگر می شود برای خدا انقلاب کنیم وعاقبت شکست بخوریم!؟)*
۷ *- تلاش در انتخابات برای رای آوردن شخص ناکارآمد (اعترافات روح ا... زم درباره تلاش برای رای آوردن روحانی)*
۸ *- ظالم جلوه دادن حکومت و جریان کشته سازی در تجمعات.*
۹ *- القای این حس به مردم که حکومت به فکر مردم نیست.( در حالیکه از بعد انقلاب آمار روستاهایی که برق و گاز رفته قابل مقایسه با قبل انقلاب نیست و سطح رفاه و امنیت ایران در آسیا جزء چند کشور اول است)*
۱۰ *- مسخره کردن آخوند ها و عیب گیری از آنها و حکم کلی دادن( در حالیکه در همه اصناف خوب و بد داریم).*
*و اینکه این حکومت آخوندهاست.( در حالیکه مسؤلین غیر آخوند صدها برابر آخوندهاست و ثانیا رئیس جمهور توسط ملت انتخاب می شود.)*
۱۱ *- القای این حس به مردم که سیاست کثیف است و فقط به فکر مراسم مذهبی منهای سیاست باشید.(در حالیکه اسلام در غدیر بخاطر حکومت داشتن کامل شد)*
۱۱ *- ناامید کردن مردم از نظام جمهوری اسلامی*
۱۲ *- فساد مسؤلین منتخب ملت(مثل دولت روحانی) را به پای نظام
نوشتن و عدم تفکیک بین این دو* 😱
۱۳ *- انتشار عکس بچه فقیر کنار آشغالها و... و وانمود کردن اینکه حکومت به فکر فقرا نیست.( در حالیکه هماننداین فقرا در کشورهای اروپایی و آمریکا اگر بیشتر از ایران نباشد کمتر نیست. )*
❇️ *تکلیف ما مبارزه با چنین حربه هایی در فضای مجازی است.*
✍️ *اگر کسی در جنگ نرم فعال نباشد دشمن بر افکار ملت سوار می شود و بقول رهبری آنطور که او می خواهد افکار را هدایت میکند.*
📌 *دقت کنیم بعد ۵۰ سال از رحلت پیامبر، واقعه کربلا را برای نوه پیامبر بوجود آوردند.*
*دوستان گرامی جهاد تبیین بودجه نمیخواهد یک ذره بصیرت و یک مشت وطن پرستی میخواهد پس منتشرکنید تا به سرنوشت آندلس دچار نشویم که دشمنان ما بسیار کینه توز و سفاک هستند!!*
م
.┈جهاد تبیین┄┅═✾•••✾═┅مجمع جهادی ناحیه قادرآباد ┄┈
*اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَج*
ناصر:
🌹🍃 صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم..
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
🌹ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
🌹ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
🌹🍃السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
🌺اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨🌺
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
💛🍃💛🍃💛🍃💛🍃💛
💚دعای ایمان💚
💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ🌹
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ🌹
🌹 لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ🌹
🌹 لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹
🌹 لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ🌹
🌹 و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ 🌹
🌹یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹
💚دعای چهارحمد💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب🌷
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه🌷
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس🌷
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.🌷
💛اللهم عجل لولیک الفرج💛
💙خواص دعای چهارحمد💙
🌻از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مرویست🌻
🌼 که هر کس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند خداوند او را سه چیز کرامت فرماید: 🌼
🍀اول عمر طبیعی 🍀
🍀دوم مال و جمعیت بسیار 🍀
🍀سوم باایمان ازدنیارفتن وبی حساب داخل بهشت شدن🍀
🌈🔆🌈🔆🌈🔆🌈🔆🌈🔆🌈🔆
️ 🌈اذکار و ادعیه دعای عصر غیبت 🌈
♻️دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود🙏
⚜اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
⚜فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
⚜ اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،
⚜ فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
⚜ اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
⚜تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .
⚜دعای غریق ⚜
💠دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان💠
🌷🍂💐 یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک 💐🍂🌷
🍀 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراه قریباُ 🍀
🌷 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
💖❤🌼💖❤🌼💖❤🌼💖❤
🌺 #اللهم_الرزقنا_زیارت_کربلا
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
🌷🌹🌻🌼🌸🌺💐🌷🌹🌻🌼🌷
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج اَلــــــسٰاعة🌤
♥️ مولا جانم تاظهوردولت عشق و تاابد عاشقت میمانم ♥
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨
📝 ذکری که باعث میشود ازاولیای خداشوی
✨تسبیحات امیـرالمومنین علیه السلام✨
1⃣ 10 بار سبحان الله
2⃣ 10 بار الحمدلله
3⃣ 10 بار الله اكبر
4⃣ 10 بار لا اله الا الله
⚜امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام به براء بن عازب فرمودند:
💜👈آیا كاری به تو یاد دهم كه چون آن را انجام دهی، از اولیای خدا خواهی بود؟
فرمود بله.
💜👈حضرت تسبیحات فوق را به او آموزش دادند و سپس فرمودند:
هركس این تسبیحات را بعد از هر نماز بخواند،
🌸خدا هزار بلای دنیوی را از او دور می كند، كه آسان ترین آن بازگشت از دین است
🌸 و در آخرت برای او هزار
منزلگاه آماده می كند كه یكی از آن منزلت ها مجاورت رسول خدا صلی الله علیه و آله است
📚 بحار الانوار، چ بیروت، ج 83، ص34
🍂🍃🌸🍂🍃🌸
🍂🍃🌸🍂🍃🌸
🍂🌸🍂
🌸
#براے_زیاد_شدن_روزے
🌀 از حضرت امام جعفر صادق علیـہ السلام روایت شدہ است براے زیاد شدن روزے :
🌿يا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مَنْ حَقُّهُ عَلَيْكَ عَظِيمٌ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَرْزُقَنِيَ الْعَمَلَ بِمَا عَلَّمْتَنِي مِنْ مَعْرِفَةِ حَقِّكَ وَ أَنْ تَبْسُطَ عَلَيَّ مَا حَظَرْتَ مِنْ رِزْقِكَ. 🌿
📚مصباح ڪفعمے ص 169
🌸
🍂🌸🍂
🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🍃🍂🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
- در روایتی از سلمان فارسی آمده است
هربنده ای که به هنگام صبح سه بار بگوید :
الحمد لله رب العالمین حمدا کثیرا طیبا
مبارکا فیه ، خداوند 70 نوع بلا را که کمترین
آن غم و اندوه است را از او دور می سازد .
بحار الانوار، ج 83 ، ص 283
معنای این عبارت این است : ستایش از آن خداوند است ستایشی فراوان و پاکیزه و دارای برکت
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💫💥💫💥💫💥
🎇 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ 🎇
دعای عظیم تمجید سریع التاثیر با خواص بسیار
أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ رَبُّ الْعَالَمِينَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْعَلِيُ الْكَبِيرُ أَنْتَ
اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ مَلِكُ يَوْمِ الدِّينِ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ أَنْتَ
اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ بَدْءُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْكَ يَعُودُ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ لَمْ تَزَلْ وَ لَا تَزَالُ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ
خَالِقُ الْخَيْرِ وَ الشَّرِّ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ خَالِقُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْأَحَدُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ
يُولَدْ. وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ
سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ أَنْتَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَكَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَكَ مَا فِي السَّمَاوَاتِ
وَ الْأَرْضِ وَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْكَبِيرُ الْكِبْرِيَاءُ رِدَاؤُك
این دعای پر خیر و عظیم برای قنوت نماز ها تجربه شده
التماس دعا🤲
💫💥💫💥💫💥
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
دردم این است که مـن بیتـو
دگر از جهان دورتر و بیخویشتنم
ای پناه بیپناهان کی میایی؟!
#اللهمعجللولیکالفرج💚
صبحتون بخیر همه داروندارم
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
#سلام_امام_زمانم
سر【فدای】قدمت
ای مَه کنعانی من
قَدَمی رنجه کن
ای دوست به【مهمانی】من
عمرمان رفت به
【تکرار】نبودن هایت
غیبتت سخت شد
از دست【مسلمانی】من
#گره_کور_ظهور_تو_منم_میدانم😞
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
⚘﷽⚘
سلام صاحب ما ، مهدے جان
هرچند دیدگان ما از دیدار روے دلرباے زهرایےات ، محروم است اما قلبهاے شکستهےما حضورِ مهربان و امیدآفرینت را احساس میکند .
تو با دعاے خیرت
با نوازش هاے مداومِ پدرانه ات
با نگاه سبز و بارانےات
با توجه گرم و حیات آفرینت
همواره به ما امان میدهے
از ما مراقبت میکنے و جان پناهمان هستے
شکر خدا که در سایه سار توایم ...
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم..
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
✨نماز هایتان را مهدوی کنید💚
🌷آیت الله بهاءالدین رحمة الله علیه در اواخر عمر خود ،
در قنوت نماز هایشان فقط دعای *سلامتی امام زمان( عجل الله تعالی فرجه الشریف )*
را تلاوت میکردند.
*(اللهّم کُن لِولیّک الحُجة بنِ الحَسن )*
شاگردان ایشون تعجب کردند وپرسیدند که قضیه چیه ، جدیدا همش اللهم کن لولیک ... رو میخونید
قبلا اینجوری نبودید
🌷آیت الله بهاءالدینی پاسخ دادند که
*خود امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف )فرموده که در قنوت نماز هایتان برایم دعا کنید .*
واز آن روز به بعد تمام قنوت نماز هایم
*اللّهم کن لولیک... شد.*
اللهم عجل لولیک الفرج
یا ابا الصالح المهدی عج ادرکنی
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
📌 #طرح_مهدوی
🔺مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا
چون شدم صید تو بر گیر و نگهدار مرا
اللهم عجل لولیک الفرج
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
#امیرالمومنین_امام_علی_ع
جرأت شما در عیب جویی از مردم، بزرگترین گناه است.
ای بنده ی خدا !
در عیب جویی از بندهای که مرتکب گناهی شده شتاب مکن؛ شاید گناه بزرگ او بخشیده شود ولی تو را به خاطر #گناهی کوچک عذاب کنند.
هر کدام از شما که به عیب دیگری آگاهی یافت، باید از عیبجویی او خودداری کند زیرا شما به عیب خود آگاه هستید.
شکرگذاری به خاطر پاک بودنتان از گناهی که دیگری مرتکب شده، باید شما را از پیگیری کردن #گناه دیگران باز دارد.
📚وسائل الشیعه، بابجهادالنفس، روایت۳۳۴
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
✍آیتالله بهجت(ره):
مهمتر از دعا برای تعجیل فرج حضرت مهدی عجلاللهتعالیفرجهالشریف،دعا برای بقای ایمان و ثبات قدم در عقیده و عدم انکار آن حضرت تا ظهور او میباشد.
زیرا مردن،تنها قطع حیاتِ دنیای چند روزه فانی است،اما بیرون رفتن از عقیده صحیح،موجب هلاکت ابدی از حیات جاوید آخرت و خلود در جهنم است.
لذا حضرت امیر علیهالسلام در لیلةُالمَبیت از رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله میپرسد: «أَفِی سَلامَةٍ مِنْ دِینِی؟؛آیا دین من سالم خواهد بود؟.»
📚 در محضر بهجت، ج٢، ص١٠١
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌹
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d