#تلنگر
انسان از کاغذی بی ارزش پول ساخت،
اما پول از انسان ها چه چیزها که نساخت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
جسارت داشته باش و زندگی کن ...
اما جوری که خودت دوست داری ،
نه جوری که دیگران از تو انتظار دارند !
مهم نیست که تا مقصدت می رسی یا نه ،
و مهم نیست که تمامِ آرزوهایت محقق می شوند یا نه ،
مهم این است که حالِ دلت خوب باشد !
پس تا میتوانی شاد باش
و از لحظه لحظهٔ زندگی ات لذت ببر ...
و خودت باش ؛
خودت حاکم و معیار و قاضیِ کارهای خودت ،
خودت همه کارهٔ دنیای خودت ،
و انگیزهٔ آرزوهای خودت ...
تو نیاز به تاییدِ هیچکس نداری !
#نرگس_صرافیان_طوفان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
روزی خواهد آمد که تمام زندگیت از جلوی چشمانت میگذرد، پس کاری کن که ارزش دیدن داشته باشد.
#جک_نیکلسون
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#انگیزشی
رمز موفقیت،
شروع کردن است.
موفقیت ها با
تصمیم ها شروع میشوند زیرا تا
تصمیمی اتخاذ نشود،
تغییری در زندگی رخ نمی دهد،
تصمیم بگیرید تا آینده ای
را خلق کنید که دیگر هیچ شباهتی
به گذشته ی ناکام شما نداشته باشد
و بدانید که:
فاصله ی نداشتن و داشتن،
فقط یک خواستن است
پس بخواه....
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#نوستالوژی
یادآن روزی که
تختی وحیاطی داشتیم
قل قل قوری و بساطی داشتیم
عطرآویشن ردیف استکانهای بلور
زندگی شیرین تر از
چای نباتی داشتیم . . .
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان ابوعلی سینا و جا انداختن لگن دخترک
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب میافتد و استخوان لگن از جایش در میرود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد، دختر اجازه نمیدهد کسی دست به او بزند. هر چه به دختر میگویند حکیم ها بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند، اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به او بزند. به ناچار دختر هر روز ضعیف تر و ناتوانتر میشود تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق میگوید: «به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به او دخترتان او را مداوا کنم.»
پدر دختر با خوشحالی زیاد قبول میکند و به حکیم میگوید: «شرط شما چیست؟»
حکیم میگوید: «برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم. شرط من این هست که بعد از جا انداختن باسن دخترت، گاو متعلق به خودم شود؟»
پدر دختر با جان و دل قبول میکند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی میخرد و گاو را به خانه حکیم میبرد. حکیم به پدر دختر میگوید: «دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.»
پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری میکند. از آنطرف حکیم به شاگردانش دستور میدهد که تا دو روز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب میکنند و میگویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد. حکیم تاکید میکند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود.
دو روز میگذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف میشود. خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم میآورد. حکیم به پدر دختر دستور میدهد دخترش را بر روی گاو سوار کند. همه متعجب میشوند، چاره ای نمیبینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند. بنابراین دختر را بر روی گاو سوار میکنند. حکیم سپس دستور میدهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند؟ همه دستورات مو به مو اجرا میشود، حال حکیم به شاگردانش دستور میدهد برای گاو کاه و علف بیاورند.
گاو با حرص و ولع شروع میکند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر میشود، حکیم به شاگردانش دستور میدهد که برای گاو آب بیاورند؟ شاگردان برای گاو آب میریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم میشود و پاهای دختر هر لحطه تنگ و کشیده تر میشود دختر از درد جیغ میکشد. حکیم کمی نمک به آب اضاف میکند گاو با عطش بسیار آب مینوشد. حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن لگن دختر شنیده میشود.
جمعیت فریاد شادی سر میدهند. دختر از درد غش میکند و بیهوش میشود. حکیم دستور میدهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند. یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری میشود و گاو بزرگ متعلق به حکیم میشود.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
ﺍﻫﺎﻟﯽ يک ﺭﻭﺳﺘﺎ از بهلول براي سخنراني ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. بهلول قبول مي کند اما در ازاي آن صد سکه از آنها طلب مي کند. مردم کنجکاو سکه ها را تهيه کرده و در ميدان جمع مي شوند تا ببينند بهلول چه مطلب باارزشي دارد؟
در رﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ بهلول ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣردم مي ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ و ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ. ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ بهلول ﻟﺒﺨﻨﺪي ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:
💥ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺁﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﻮﻝ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﻧﺤﻮ ﺍﺣﺴﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ. ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺩﻡ ﭘﻮﻝ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﻬﺎﺵ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨد
📚 مجموعه شهرحکایات
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ حکایتی شنیدنی
مرحوم ميرزا علي محدث زاده، فرزند حاج شيخ عباس قمي كه از وعاظ و خطباي مشهور تهران بود، مي فرمود:
زماني من به بيماري و ناراحتي حنجره و گرفتگي صدا مبتلا شده بودم، تا جايي كه منبر رفتن و سخنراني كردن برايم ممكن نبود. مسلما هر مريضي در چنين موقعيتي به فكر معالجه مي افتد. من نيز با در نظر گرفتن طبيبي متخصص و با تجربه، به او مراجعه كردم و پس از معاينه معلوم شد كه بيماري آنقدر شديد است كه بعضي از تارهاي صوتي از كار افتاده و فلج شده است و اگر لاعلاج نباشد لااقل صعب العلاج است.
طبيب معالج در ضمن نوشتن نسخه، دستور استراحت دادند كه تا چند ماه از منبر رفتن خودداري كنم و حتي با كسي حرف نزم و اگر چيزي بخواهم و يا مطلبي را از زن و بچه ام انتظار داشته باشم، آنها را بنويسم. تا در نتيجه ي استراحت مداوم و استعمال دارو، شايد سلامتي از دست رفته مجددا به من برگردد.
البته صبر در مقابل چنين بيماري و حرف نزدن با مردم حتي با زن و بچه، خيلي سخت و طاقت فرساست، زيرا انسان از همه بيشتر احتياج به گفت و شنود دارد، چطور مي شود تا چند ماه هيچ نگويم و حرفي نزنم و پيوسته در استراحت باشم؟ در حالي كه معلوم نيست نتيجه آن چه باشد! بر همه روشن است كه با پيش آمد چنين بيماري خطرناكي چه حال اضطراري به بيمار دست مي دهد. اين اضطرار و ناراحتي شديد، آدمي را به ياد يك قدرت فوق العاده مي اندازد. اين حالت پريشاني باعث مي شود كه اميد انسان، از تمام چاره هاي بشري قطع شود و به ياد مقربان درگاه الهي افتد تا بوسيله ي آنها به درگاه خداوند متعال، عرض حاجت كند و از درياي بي پايان لطف خداوند بهره اي بگيرد.
من هم با چنين پيش آمدي، جز توسل به ذيل عنايت حضرت امام الحسين عليه السلام چاره اي نداشتم. روزي بعد از نماز ظهر و عصر حال توسل به دست آمد و خيلي اشك ريختم و سالار شهيدان حضرت سيد الشهداء عليه السلام را مخاطب قرار دادم و گفتم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، صبر در مقابل چنين بيماري براي من طاقت فرسا است! علاوه بر آن، من اهل منبر هستم و مردم از من انتظار دارند من از اول عمر تا به حال علي الدوام منبر مي رفتم و از نوكران شما اهل بيت هستم. ولي حالا چه شده
است كه يكباره بايد از اين پست حساس، بر اثر بيماي بركنار باشم؟ به علاوه ماه مبارك رمضان نيز نزديك است دعوت ها را چه كنم؟ آقا عنايتي بفرما، تا خدا شفايم دهد!
به دنبال اين توسل، طبق معمول هر روز، خوابيدم. در عالم خواب خودم را در اطاق بزرگي كه نيمي از اطاق منور و روشن بود و قسمت ديگر اطاق، كمي تاريك بود؛ ديدم.
در آن قسمتي كه روشن بود، حضرت سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام را ديدم كه نشسته اند. خيلي خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلي را كه در حال بيداري داشتم، در حال رؤيا نيز پيدا كردم و به ايشان عرض حاجت نمودم! مخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك نزديك است و در مساجد متعددي دعوت شده ام، ولي با اين حنجره ي از كار افتاده چطور مي توانم منبر روم و سخنراني نمايم؟ و حال آنكه دكتر مرا منع كرده است كه حتي با بچه هاي خودم نيز حرفي نزنم! چون خيلي الحاح و تضرع و زاري داشتم، حضرت عليه السلام اشاره به من كردند و فرمودند: به آن آقا سيد كه دم در نشسته، بگو چند جمله از مصيبت دخترم (حضرت رقيه عليهاالسلام) بخواند و شما كمي اشك بريزيد، انشاءالله تعالي خوب مي شوي!
من به در اطاق نگاه كردم، ديدم شوهر خواهرم «آقا مصطفي طباطبائي قمي» كه از علماء و خطباء و از ائمه ي جماعت تهران است، نشسته است. فرمان حضرت امام حسين عليه السلام را به او رساندم، ولي ايشان مي خواست از ذكر مصيبت خودداري كند! حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمودند: «بخوان روضه ي دخترم را» ايشان مشغول ذكر مصيبت حضرت رقيه عليهاالسلام شد و من هم گريه مي كردم و اشك مي ريختم.
اما متأسفانه بچه ها مرا از خواب بيدار كردند و من با ناراحتي از خواب بيدار شدم و
متأسف و متأثر بودم كه چرا از آن مجلس پر فيض محروم ماندم؟ ولي دوباره ديدن آن منظره عالي امكان نداشت!
همان روز يا روز بعد، به همان پزشك متخصص مراجعه نمودم. خوشبختانه پس از معالجه، معلوم شد كه اصلا اثري از ناراحتي و بيماري قبلي نيست! پزشك كه در تعجب بود از من پرسيد: شما چه خورديد كه به اين زودي و سرعت نتيجه گرفتيد؟
من چگونگي توسل و خواب خودم را بيان كردم. دكتر قلم در دست داشت و سرپا ايستاده بود، ولي بعد از شنيدن داستان توسلم، بي اختيار قلم از دستش بر زمين افتاد و با يك حالت معنوي كه بر اثر شنيدن نام مولي الكونين، امام حسين عليه السلام به او دست داده بود؛ پشت ميز طبابت نشست و قطره قطره ي اشك بر رخسارش ريخت. او گريه كرد و سپس گفت: آقا، اين ناراحتي شما جز توسل و عنايات و امداد غيبي، چاره و علاج ديگري نداشت.
📚کرامات الحسينيه ج2، ص88
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🦋🍁🦋🍁🦋🍁🦋🍁🦋🍁🦋
#داستان_آموزنده
🔆یزید بن ثبیط قیشی و دو پسر
🦋او از اهل بصره، شیعه و شریف قومش بود و ده پسر داشت. چون باخبر شد که امام حسین علیهالسلام بهطرف عراق حرکت کرده، به پسرانش گفت:
🦋«کدام یک همراهم میآیید؟» دو نفر به نامهای عبدالله و عبیدالله حاضر شدند و از اصحابش هیچکدام به خاطر ترس از ابن زیاد (استاندار) حاضر نشدند او را همراهی کنند. سپس از کوفه خارج شد و در ابطح مکه سکنی گرفت.
🦋 امام علیهالسلام به منزلش آمد درحالیکه او بهطرف منزل امام علیهالسلام آمده بود. حضرت علیهالسلام در منزلش نشست تا او آمد. او بسیار خوشحال شد، سلام کرد و قضیه آمدنش را گفت. سپس همراه امام به کربلا رفت. خودش و دو پسرش شهید گشتند.
📚رمز المصیبه، ج 2، ص 149 -ابصار العین
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁
#داستان_آموزنده
🔆دیدن اهل بلا
🍃امام باقر علیهالسلام فرمود: وقتی اهل بلا را دیدید، سه مرتبه بهطوریکه او نشنود، بگویید: «الحمدُ لله الّذی عافانی مِمّا ابتلاءَ و لَو شاءَ فَعَل: حمد برای خدایی است که ازآنچه او را مبتلا کرد، مرا عافیت داد و اگر خدا بخواهد انجام دهد.»
اگر این دعا را بخوانید هرگز به آن مبتلا نشوید.
🍃پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: هنگامیکه اهل بلا را میبینید، حمد خدا کنید، بهطوریکه صدایتان را نشنوند که اگر بشنوند ناراحت میگردند.
📚مکارم الاخلاق، ص 351 -شفا و درمان ص 70
⚡️⚡️امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمود: «سه چیز از بزرگترین بلاهاست: نانخور بسیار، چیره شدن بدهی، ادامهی بیماری»
📚غررالحکم، ج 2، ص 170
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#پندانه 🌹
وسیع باش
دلتنگ که شدی
منتظر نباش کسی دل گرفته ات را باز کند،
بلند شو و قدمی بردار.
دل یک نفر را شاد کن،
دلت خود به خود باز می شود.
قوی باش
و پیش از آنکه کسی را دوست داشته باشی
خودت را دوست داشته باش.
تا همچنان باشی
در لحظه هایی که کسی برای تو نیست.
صبور باش
زمان خیلی چیزها را حل خواهد کرد.
گاهی مساله های به ظاهر بزرگ و پیچیده توانایی و هوش زیادی نمی خواهد.
کمی زمان می خواهد تا آرام تر شوی و مساله را کوچک تر و ساده تر ببینی.
و عاشق باش ...
برای آنکه دوستش داری دعا کن
بدون آنکه دلیلی برای دوست داشتنت بیابی
ببین چه احساس رضایتی پیدا خواهی کرد.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🕊🌺امام خمينی رحمتالله:
🍀کسی که رابطه با خدا دارد شکست ندارد؛
🍁شکست مال کسی است که آمالش دنیا باشد.
🍂اگر آماْل غیب و ماورای غیب باشد، شکست ندارد.
☘شکست مال کسانی است که معتمد به شیطانند و ذخایر دنیا قلبشان را فرا گرفته است.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#داستان_آموزنده
🔆نزول اذان
🌱امام صادق علیهالسلام فرمود: «هنگامیکه جبرئیل اذان را برای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آورد، سر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در دامن علی علیهالسلام بود. جبرئیل اول اذان و سپس اقامه گفت.
🌱پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به علی علیهالسلام فرمود: «یا علی! صدای اذان جبرئیل را شنیدی؟» عرض کرد: «آری» فرمود: «یا علی! به خاطر سپردی؟»
🌱عرض کرد: «آری» فرمود: «بلال را طلب نما و به او اذان و اقامه را تعلیم ده.» آنگاه علی علیهالسلام بلال را طلبید و اذان و اقامه را به وی آموخت.»
🌱قول دیگر آن است که در شب معراج، وقت نماز، جبرئیل اذان و اقامه گفت و نماز جماعت برپا شد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اذان و اقامه را بعد از نزول بر زمین، به دیگران آموخت.
📚نمونهی معارف، ج 1، ص 116 -وافی، ج 2، ص 86
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆 #پندانه
وقتی میمیریم
ما را به اسم صدا نمیکنند
و درباره ما میگویند: جسد کجاست ؟
و بعد از غسل دادن
میگویند: جنازه کجاست؟
و بعد از خاک سپاری
میگویند: قبر میت کجاست؟
همه لقب ها و پست هایی که در
دنیا داشتیم بعد از مرگ فراموش ميشه
مدير، مهندس، مسؤول، دکتر، بازرس...
پس فروتن و متواضع باشیم...
نه مغرور و متكبر!
عارفی گفت :
آنچه از سر گذشت ؛ شد سرگذشت!!!
حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!!
تا که خواستیم یک «دو روزی»
فکر کنیم بر در خانه نوشتند؛ درگذشت...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#در_جهنم_از_بهشت_حرف_نزن!
🌷تقریباً ٧ روز از عملیات مرحله اول میگذشت. به ما مأموریت داده بودند که برای بار دوم در اطراف نهر جاسم وارد عمل شویم. آن شب نیز به عنوان بیسیمچی گردان در کنار برادر هراتی بودم. قبل از اینکه خط شکسته شود با من حرف زد. حرفهایش مرا مات و مبهوت کرده بود. صدایش مثل بال ملائک نرم شده بود. کلامش بوی رفتن میداد و عطر گل سرخ شهادت را در فضا میپراکند. در دلش توفانی بر پا بود، اما از کلامش نسیم باغ بهشت میوزید. با آرامش به من گفت: بعد از شهادت او چه کارهایی انجام دهم.
🌷....گفتم: درست است، هر رفتنی را وصیتی است، اما اینجا در این جهنم، از بهشت حرف نزن. حدود ساعت ١٢ شب بود که در کانال به جلو میرفت. بیسیمچی گردان لشکر زخمی شده بود و در ضمن نیروهای کمکی هم از ما جدا شده بودند. مشغول برداشتن بیسيم از روی دوش بیسيمچی مجروح بودم تا بتواند به عقب بر گردد، که صدای گرمِ حاج قاسم سلیمانی، فرمانده دلیر لشکر را شنیدم. با صدای بلند صدا زد: حسن! حسن! برای برقراری ارتباط فرمانده لشکر با برادر هراتی؛ ایشان را صدا زدم و گفتم: حسن آقا، حسن آقا، حاج قاسم با شما کار دارد، اما....
🌷اما جوابی نشنیدم. نگران شدم و در صدد یافتن او بر آمدم. گلولهای به او اصابت کرده بود و به سادگی برگ گل سرخی بر زمین افتاده بود. برای آخرین بار نگاهش کردم و ناباورانه گفتم: حسن جان شهادتت مبارک. شب را زیر گلوله باران به صبح رساندیم و روز بعد به عقب برگشتیم. منطقه در تصرف دشمن قرار گرفته بود و پیکر مطهرش در کانال ماند تا در تک بعدی انگیزهای دیگر برای پیشروی سپاه اسلام در آن منطقه باشد. پس از رفتن ما، پیکر سردار شهید هراتی سی و نه روز مهمان خاکهای خونین شلمچه بود.
#راوی: رزمنده دلاور حمیدرضا حیدری نسب
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃
🍃
🔖پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
بى چشمداشت، صدقه بدهيد؛
زيرا چشمداشت، اجر را از بين مى برد
📚تنبيه الخواطر ج 2 ص 120
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃
🍃
🔖 با #زيتون دوست شويم
❇️ زیتون با طبیعتی گرم و خشک وقتی همراه غذا خورده میشود #مقوی_هضم است.
❇️ضد التهاب #معده و #روده است و در بهبود علایم #یائسگی، کنترل #فشار_خون، التهاب پوست و افزایش حساسیت پوستی و تسکین علایم #روماتیسم_مفصلی موثر است.
❇️همه این اثرات ناشی از ماده موثره موجود در آن است که موجب مختصری تلخی نیز در طعم زیتون میشود.
❇️پس حواستان باشد #روغن_زیتون بودار و زیتون با طعم تلخ است که حاوی همه اثرات خوب و مطلوب زیتون میباشد.
❇️روغن زیتون را تا جایی که اقتصاد خانوادهتان اجازه میدهد در سبد مواد غذاییتان منظور بفرمائید.
❇️پخت و پز با روغن زیتون منعی ندارد و تا ۱۸۰ درجه را تحمل میکند.
🖋 دکتر الهام اختری (متخصص طب ایرانی)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃
🍃
🔖 #سماق و #کاهش_قند_خون
💠سماق یکی از گیاهان بسیار ارزشمند است که سرشار از ویتامین سی است.
💠مطالعات بالینی تاثیر این گیاه را بر کاهش قند خون به اثبات رسانده اند.
💠همچنین در کاهش اسید اوریک نقش اساسی دارد.
✅پس برای اینکه دچار عوارض خوردن #کباب نشوید حتما آنرا سرشار از سماق نمایید.
⚠️سماق وقتی بصورت #ساییده باشد خواصش را کم کم از دست خواهد داد پس به اندازه نیاز بصورت ساییده درآورید چرا که خواص فرم ساییده شده اکثر دواها پس از یک ماه کاهش می یابد.
🖊دکتر محبوبه ابریشمکار ( متخصص طب ايراني)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃
🍃
🔖برای مشکی شدن مو
خضاب مو یا همان رنگ کردن مو با برگ و میوه تمشک که سرشار از منگنز است، موی سفید را مشکی می کند و اگر بستن این خضاب مدتی ادامه پیدا کند موی سفید ریخته و بجای آن موی سیاه در می آید.
خوردن سیر به شرطی موی انسان را سیاه می کند که خود نسبت به این عنصر گرسنه نباشد. خوردن سیرهای وحشی و سیرهایی که نزدیک معادن منگنز کاشته شوند و یا آنکه بطور مصنوعی مقداری منگنز به عنوان کود به آنها دهند، بهترین وسیله ی مشکی شدن مو می باشد
ادامه دارد...
📚کتاب زبان خوراکی ها
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃
🍃
🔖امام على عليه السلام:
شَرُّ الناسِ مَن يَرى أنّهُ خَيرُهُم
بدترين مردم كسى است كه خود را بهترين مردم پندارد
📚غرر الحكم حدیث ۵۷۰۱
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃
🍃
🔖 روش درمانی #دیابت از منظر #طب_ایرانی
❇️نحوه درمان این بیماری مانند تمام بیماریهایی که در طب ایرانی مورد درمان قرار میگیرد بر اساس تشخیص #سوء_مزاج افراد صورت میپذیرد.
❇️هوا، آب، خوراک و خواب، واکنشهای روحی، ورزش و مواد دفعی بدن از جمله مواردی هستند که باید برای درمان بیماریها به خصوص بیماری دیابت تصحیح شود. اگر فردی دیابت دارد و از #خواب مناسبی برخوردار نیست این موضوع میتواند مزید بر علت باشد.
❇️ اگر تشخیص دهیم دیابت فردی از نوع سرد است بر اساس تدابیر باید با تغذیه صحیح برای وی غذاهایی که مشی گرم دارند را توصیه کنیم. برخی از غذاها نیز میتوانند در #کنترل_قند_خون تأثیر داشته باشند به طوری که برخی از متخصصان میگویند که #چای_گزنه برای پایین آوردن قند خون مفید است.
❇️برخی از سایر متخصصان نیز توصیه میکنند که برای پایین آمدن قند خون از #دمنوش استفاده شود که این نوع نگاه فقط نوعی #درمان_علامتی است.
❇️دیدگاه طب سنتی این گونه نیست که داروهای گیاهی یا گیاهان دارویی را جایگزین داروهای شیمیایی کند،حذف برخی از داروهای شیمیایی و همچنین درمان علامتی نمیتواند کمکی به درمان بیمار کند.
🖊دکتر حمید نامآور (متخصص طب ايراني)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼استفاده از #بابونه برای بهبود #اگزما
♦️تاثیر بابونه در افراد مختلف در زمینه بهبود اگزما متفاوت است و تاثیر آن با توجه به مزاج افراد فرق میکند به عنوان مثال این گیاه در مزاجهای گرم، سرد و متعادل تاثیرات متفاوتی برجای مینهد.
♦️چنانچه فردی با مزاج گرم از بابونه استفاده کند باعث تشدید اگزمای وی خواهد شد البته این گیاه را میتوان با روشهایی که متخصص طب سنتی بر آن اشراف دارد برای این مزاج نیز به کار برد و افراد نباید تنها بر طبق میل خود و بدون تجویز پزشک از بابونه استفاده نمایند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ استفاده از کلسیمهای طبیعی
🔹با آنکه #خار_پاشنه حاصل رسوب غیرطبیعی کلسیم در استخوان پاشنه است انتظار میرود که مصرف غذاهای حاوی کلسیم بیماری را تشدید کند؛
⬅️ اما به نحو جالبی، مصرف خوراکی کلسیمهای طبیعی شدت بیماری را کم و آن را به تدریج درمان میکند./دنیای اقتصاد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ درمان #آفت_دهان
🔸برخیها عقیده دارند ترکیب قره قروت و عسل
🔸یا مزه مزه کردن رب انار
در درمان آفت دهان معجزه خواهد کرد و برای انجام این کار لازم است تا آن را به شکل خمیر بر دهان آفت زده خود بگذارید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴 قارچ شایسته این عنوان نیست!
♻️ در تبلیغات قارچ آمده است که قارچ غذای سلامتی است. اما این مطلب با آموزه های طب ایرانی چندان سازگار نیست به ویژه اینکه اگر در مصرف آن زیاده روی شده یا مداومت بر خوردن آن صورت پذیرد.
🔸بر اساس منابع طب ایرانی طبیعت قارچ سرد و تر و مولد خون غلیظ و ناصالح است.
🔹خوردن آن با گوشت قرمز یا تخم مرغ و نیز نوشیدن آب سرد بالای آن بسیار مضر است.
🔸 برای کم کردن اثرات منفی این گیاه توصیه میشود در طبخ قارچ از نمك، شوید، پونه، روغن كنجد یا زيتون استفاده شده و با فلفل و زنجبيل پرورده خورده شود.
⚠️ گروههای زیر باید در مصرف یا مداومت بر قارچ احتیاط نمایند:
1️⃣ کسانی که غلظت خون دارند.
2️⃣افرادی که سابقه بیماریهای فلجی و سکته های مغزی و قلبی در خود و خانوادهشان دارند.
3️⃣ کسانی که سابقه بیماریهای کلیوی دارند.
4️⃣ کسانی که از نازایی رنج می برند.
5️⃣دارندگان مزاج های سرد و تر بلغمی یا سوداوی و یا افرادیکه سیستم گوارش آنان سرد و مرطوب است.
6️⃣اشخاصی که از نفخ یا ضعف هضم رنج می برند.
✅ تصدیق میفرمائید چنین غذایی با چنان خصوصیاتی شایسته کسب عنوان «غذای سلامتی » نیست.
✍ دكتر محمد یوسف پور
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ضربالمثل
( کوتاه خردمند بِه که نادان بلند):
کاربرد ضرب المثل:
" کوتاه خردمند به که نادان بلند " در متنبه کردن کسانی که تنها ملاک آنها در ارزیابی افراد، ظاهر آنهاست، همچنین، در بیان شرافت و برتری عقل و دانش به کار میرود.
داستان ضرب المثل :
ملکزادهای شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوبروی. باری پدر به کراهت و استحقار در وی نظر میکرد. پس به فَراست دریافت و گفت: ای پدر! کوتاه خردمند به که نادان بلند! نه هر چه به قامت مهتر، به قیمت بهتر. پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند و برادران برنجیدند. شنیدم که مُلک را در آن مدت دشمنی صعب روی نمود. چون لشکر از هر دو طرف روی در هم آوردند، اول کسی که به میدان درآمد، این پسر بود.
بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت. آوردهاند که سپاه دشمن بیقیاس بود و اینان اندک. طایفهای آهنگ گریز کردند، شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند. مَلک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر پیش کرد که تا ولی عهد خویش کرد.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ضربالمثل
( اگر خیلی باسوادی برو خط پیشانی خودت را بخوان):
کاربرد ضربالمثل:در مورد افرادی به کار میرود که به دیگران پند و اندرز بیهوده میدهند.
داستان ضرب المثل :
روزی مرد نادانی به همراه الاغش که خورجین سنگینی بر پشتش بسته بود به قصد فروش کالایش به طرف شهر دیگری حرکت کرد. چند ساعتی از حرکت آنها گذشته بود که خورشید کم کم به وسط آسمان رسید و هوا خیلی گرم شد. مرد خسته و تشنه شد، در حالیکه خودش و الاغش به شدت عرق میریختند تا اینکه به محل مناسبی که هم درختی بود تا از سایهی آن استفاده کند و هم چشمهی آبی بود تا تشنگیش را برطرف کند رسید.
مرد تصمیم گرفت برای اینکه الاغ بیچاره خستگیاش در برود بار سنگینی که بر روی دوش الاغ بود را روی زمین بگذارد تا حیوان بیچاره هم ساعتی استراحت کند. اما هرچه تلاش کرد، دید بار سنگینتر از آن است که تنهایی بتواند تکانش دهد.
کمی که گذشت پیرمرد فقیر و بیچارهای با لباسهای کهنه وصلهدار از آن محلّ میگذشت. مرد جلو رفت و سلام و علیک کرد و گفت: پدرجان میتوانی به من کمک کنی؟ بار این حیوان بسیار زیاد است و من میخواهم بارش را روی زمین بگذارم تا کمی خستگی در کند. پیرمرد کمک کرد و سر خورجین را گرفت و با کمک مرد خورجین سنگین را از دوش الاغ برداشتند. الاغ سریع رفت و گوشهای شروع به چریدن کرد.
صاحب الاغ از پیرمرد تشکر کرد و گفت: دست شما درد نکند. این خورجین خیلی سنگین بود. نمیتوانستم به تنهایی آن را بردارم. پیرمرد لبخندی زد و گفت: آره سنگین بود، مگر چه چیزی در خورجین ریختهای؟
مرد گفت: یک طرف خورجین را پر از ظرف مسی کردهام و طرف دیگرش هم قلوه سنگ ریختهام تا تعادل داشته باشد و حیوان بتواند راه برود.
پیرمرد فقیر خندهاش گرفت. گفت: راست میگویی؟ تو یک طرف قلوه سنگ ریختی یک طرف ظرف مسی! مرد گفت: بله، وگرنه چه جوری میتوانم تعادلش را نگه دارم؟ پیرمرد فقیر گفت: خوب مرد حسابی چرا ظرفها را تقسیم نکردی؟ نصفش این طرف خورجین و نصفی دیگر آن طرف؟ تعادلش هم حفظ میشد آن وقت میتوانی قلوه سنگها را خالی کنی و دور بریزی. اصلاً بار خورجینت کمتر میشود و الاغ بیچاره تندتر راه میرود.
صاحب الاغ گفت: راست میگویی، چرا تا حالا به ذهن خودم نرسیده بود. و بعد به کمک پیرمرد تمام قلوه سنگهایی که در خورجین ریخته بود را خالی کرد و به جایش ظرفهای مسی را دو قسمت کرد تا تعادل بار هم حفظ شود. کارشان که تمام شد مرد صاحب الاغ گفت: پیرمرد تو که به نظر آدم باهوش و دنیادیدهای میآیی پس چرا به این شکل، با فقر و فلاکت زندگی میکنی؟
پیرمرد فقیر گفت: من هم زمانی مثل تو بودم و مقداری دارایی داشتم و با آن دادوستد میکردم، ولی کارم حساب و کتاب درستی نداشت. همین هم باعث ورشکستگی و فلاکت من شد. بر پیشانی من فقر نوشته شده. مرد گفت: یعنی چی؟ واقعاً تو یک روزی صاحب دادوستد بودی ولی نتوانستی آن را حفظ کنی و داراییات را از دست دادی؟ مرد خشمگین شد و گفت: بلند شو و کمک کن تا قلوه سنگها را بار خورجین الاغم بکنم.
پیرمرد با تعجب او را نگاه کرد و گفت: برای چی؟ مگه چی شده؟ مرد در پاسخ گفت: تو اگر آدم دانایی بودی و سر از حساب و کتاب درمیآوردی، میبایست خطی که روی پیشانیات نوشته بود میخواندی و به موقع آن را تغییر میدادی تا به این روز فقر و بیچارگی نیفتی.
پیرمرد حیرت زده رفتار مرد را نگاهی کرد، که چگونه قلوه سنگها را در یک طرف خورجین و در طرف دیگر خورجین ظرفهای مسی را ریخت. پیرمرد چون هیچ حرفی برای گفتن نداشت سکوت کرد و بدون اینکه خداحافظی کند به مسیر خودش ادامه داد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ضربالمثل
(دوستیبامردمدانانكوست):
بهكسانیگفتهمیشود كهمیدانندمعاشرتبا افرادداناسعادتمندیمیآورد.روزیروزگاری،مردداناییازمنطقهیآبادیكهپرازدرختانمیوهبودمیگذشت.ناگهان چشمهیآبیرا دید كه از آن رودیروان شده بود. مردكه خیلیخسته بود،هوسكردبرودوزیردرختیكناررودكمیاستراحتدر كند. مرد افسار اسبش را به درختی بست زیراندازش را برداشت تا زیر درختی پهن كند و بخوابد كه ناگهان دید باغبانی كنار رودخانه بیلش را به درخت تكیه داده و همانجا خوابیده. باغبان خسته با دهان باز خوابیده بود مرد با دیدن باغبان كه به این شكل خوابیده بود خندهاش گرفت. در همین حین به یكباره عقربی از كنار مرد خوابیده میگذشت مرد دانا دید عقرب از بدن و گردن مَرد گذشت و وارد دهان باغبان شد بعد مرد باغبان دهانش را بست. مرد دانا كه نمیتوانست قبول كند عقربی به همین راحتی وارد بدن فردی شود و جان او را بگیرد، با خود گفت: هر جور شده باید از مرگ این مرد جلوگیری كنم و با فكر كردن راه چارهای به ذهنش رسید.مرد مسافر شاخهی تازهای از یكی از درختان باغ كَند. تركهی دردناكی از آن درست كرد و شروع كرد داد و بیداد به راه انداختن تا مرد باغبان را از خواب بیدار كرد. همین كه مرد بیدار شد اولین ضربه را به او زد تا سریع از جایش بپرد و به حركت وادار شود. باغبان بیچاره كه مات و متحیر مانده بود پرسید: تو كیستی؟ چرا میزنی؟ از كجا آمدی؟ ولی مرد دانا بدون اینكه جوابی بدهد با تركه او را دنبال میكرد و میگفت: بلند شو! بلند شو! تا دیر نشده چند تا میوهی گندیده بخور.مرد باغبان كه متوجهی منظور او نبود میگفت: حالا چرا میوهی گندیده. اگر بخواهم بخورم، از میوههای سالمش میخورم، چون باغ خودمه و خودم زحمتش را كشیدم. ولی گوش مرد دانا به این حرفها و دلیل و منطقها بدهكار نبود. باغبان را با تركه میزد كه جایی ثابت قرار نگیرد و میگفت: نه تو باید میوهی گندیده بخوری!باغبان كه دستش خالی بود و چارهای جز تسلیم در برابر مرد دانا نداشت، دید اگر میوههای گندیدهی باغش را بخورد بهتر از این است كه مرتب ضربات تركه به جانش بخورد. شروع كرد به خوردن میوههای گندیدهای كه خودش از درختان باغ چیده بود تا به دور بریزد. مرد باغبان خورد و خورد تا جایی كه دیگر از شدت سیری داشت خفه میشد.مرد باغبان با همان حالت زاری و بیچارگی رو كرد به مرد دانا و گفت: حداقل بگو جرم من چی هست كه چنین مجازات سنگینی را بدون هیچ گونه محاكمهای برایم در نظر گرفتی؟ چیزی نمانده از خوردن این همه میوهی گندیده جانم را از دست بدهم.مرد دانا همینطور كه به طرف اسبش میرفت تا طنابش را باز كند و سوارش بشود گفت: حالا كجاش رو دیدی؟ حالا كه میوههای باغت را خوردی موقع دویدن زیر درختان باغت هست.مرد دانا سوار بر اسبش با تركهای كه درست كرده بود به مرد باغدار ضربه میزد و باغدار بیچاره میدوید. تا جایی كه مرد باغدار لحظه به لحظه حالش بدتر میشد. و در اثر این همه فشار و ترس و دلهره كه مرد دانا برایش ایجاد كرده بود حالش بهم میخورد. مرد دانا آنقدر این كار را ادامه داد تا باغدار هرچه خورده بود بالا آورد.آن وقت مرد باغدار گوشهای روی زمین افتاد و مرد دانا هم از اسبش پیاده شد، بالای سرش رفت و گفت: رفیق حالت چطور است؟مرد باغدار كه خیلی عصبانی بود و میدید مردی كه تا آن لحظه در حال زورگویی و اذیت او بود حالا كه حالش بهم خورده بالای سرش آمده حالش را میپرسد و به رویش لبخند میزند. گفت: تو مرا كشتی حالا، حالم را میپرسی؟ مرد دانا گفت: مرا ببخش ای دوست! من چارهای جز این كار نداشتم؟ باغبان كه معنی و مفهوم حرفهای او را نمیفهمید، گفت: یعنی كه چی؟ تو چارهای نداشتی جز اینكه مرا با تركه بزنی؟
مرد دانا گفت: من از این مسیر میگذشتم كه خواستم كمی در كنار رودخانه استراحت كنم. به یكباره تو را دیدم كه خوابیده بودی تو آنقدر خسته بودی كه دهانت بازمانده بود. من دیدم كه عقربی در اطراف تو حركت میكند، عقرب روی بدن تو آمد و آمد روی صورتت و رفت داخل دهانت آن وقت تو دهانت را بستی. من خواستم كمكی به تو بكنم. اگر به تو میگفتم كه عقربی را تو قورت دادهای از شدت ترس میمردی.تنها راه چارهای كه به ذهنم رسید این بود كه تو را به تحرك وادارم و كاری كنم تا تو حالت بهم بخورد به خاطر همین مجبورت كردم میوههای گندیدهی باغت را بخوری و بدوی تا قبل از اینكه زهر عقرب اثر كند آن را بالا بیاوری. برای اینكه حرفهایم را باور كنی، كافی است محتویات معدهات را كه بالا آوردهای یكبار دیگر نگاه كنی.مرد باغبان كه باورش نمیشد این كار را كرد و دید یك عقرب سیاه را بالا آورده. مرد دانا با این كارها جان او را نجات داده بود. مرد باغبان به یكباره تمام تركههایی كه خورده بود را فراموش كرد و به دست و پای مرد دانا افتاد و از او تشكر كرد.
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#کیک_یک_تخم_مرغی
تخم مرغ۱ عدد درشت، آرد 1و 2/3 پیمانه (۲۱۰ گرم)،شکر 1پیمانه(۲۰۰ گرم)،روغن 1/4 پیمانه کمی بیشتر (۶۰ گرم)، شیر 2/3پیمانه(۱۵۰ گرم)، بکینگ پودر1 ق چ کمی بیشتر(۵ گرم)، اب ولرم رو به داغ 1/4 پیمانه، پودر کاکائو ۲ ق غ، وانیل ۱ ق چ
✅️مواد حتما هم دمای محیط باشن
✅فر رو از یک ربع قبل گرم کنید
️✅ارد و بکینگ پودر و یه پنس نمک و کاکائو رو مخلوط و سه بار الک کنید
✅قالب رو با روغن جداکننده یا ارده چرب کنید
✅ترجیحا از قالب میان تهی استفاده کنید
🔴وانیل رو به تخممرغ اضافه و با همزن بزنید تا از لختگی بیرون بیاد. شکر رو طی ۲ _۳ مرحله اضافه و با دور تند همزن بزنید. اب رو طی ۲ مرحله اضافه و با دورتند همزن بزنید تا حجیم و کرمی و کشدار بشه(ظرف رو دور گیری کنید)
🔸️️روغن مایع و شیر رو اضافه و با دور کند همزن در حد مخلوط شدن هم بزنید. مخلوط آرد رو طی ۳ مرحله اضافه و در حد مخلوط و یکدست شدن بهم بزنید.
🔸️️مایه کیک رو داخل قالب بریزید و در فر ۱۸۰ درجه ۴۰_ ۴۵ دقیقه قرار بدین و با یه خلال چوبی تست کنید
🔹️بعدازاینکه از دما افتاد اطراف کیک رو با چاقو ازاد کنید بعد کیکو از قالب جدا کنید وداخل ظرف سرو برگردونید
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d