#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مثنوی
#غسل
#مرحوم_استاد_عابد_تبریزی
عرش و فرش از سوگ زهرا داغدار
چشم انجم زین مصیبت اشکبار
شمعها خاموش و دلها شعله ور
شاهد درد علی دیوار و در
ژاله می بارد به گلبرگ سمن
می فشاند بر صدف در عدن
غسل زهرا را دهد از اشگ ناب
ریزد انجم از مژه بر آفتاب
گوئیا ابر بهاران در چمن
شستشوی گل دهد در پیرهن
طهر مطلق را نیاز غسل نیست
لیک قصد انجام فرمان نبی است
ور نه زهرا را نیاز آب، نه
جوی شیری در خور مهتاب، نه
بحرها امواج درد انگیختند
آبهای خود به ساحل ریختند
تا مگر یابند از غسلش صفا
تا مگر جویند از آن گهر بها
چشمه تسنیم را خون شد جگر
فیضی از آن جسم دریابد مگر
اشک کوثر چشمه سیاله شد
شاید آن گل را تواند ژاله شد
گر جهان را آب گیرد سر به پا
هست شبنم شستن گل را سزا
زان علی می ریخت اشک از چشم تر
تا صفا افزون کند بر آن گهر
در ظلم سرچشمه آب بقا
غسل دادی بهر آن شکل صفا
ناگهان دست علی از کار ماند
پای صبرش دیگر از رفتار ماند
روی بر دیوار هشت آن کان صبر
ریخت بر رخ اشک غم چشمش چو ابر
صبر از کف داد و شیون ساز کرد
مرغ حق، گویی فغان آغاز کرد
علت این گریه بی اختیار
باز پرسیدند ز اصحاب کبار
گفت حق، دست جفا را بشکند
رکن بنیان خطا را بشکند
نیش خاری یافتم در برگ گل
سخت باشد در بهاران مرگ گل
کی ببیند چشم این نیلی بساط
دختر پیغمبر و ضرب سیاط
بشکند دستی که این بیداد کرد
خرمن صبر مرا بر باد کرد
هر که زد ما را شرر در آشیان
آتش غم افتدش در خانمان
بشکند دستی که دست ما ببست
شاخ پر بار ولایت را شکست
دست نامردان عاری از وداد
آبروی مردمی بر باد داد
برق زرق و زر به اعین شد حجاب
مستشان بنمود دنیا چون شراب
تیر حرص و آز، دل آماج کرد
خانه ایمان و دین را تاراج کرد
مست دنیا را هوا اندر سر است
مست جاه، از مست صهبا بدتر است
هر که شد از جام منصب باده نوش
بامداد حشر می آید به هوش
پای کوبد بر سر عقل و تمیز
می برد از یاد روز رستخیز
همچو طفلان می شود سرگرم لهو
پایمال دین کند با جهل و سهو
حرمت بیت هدا را بشکند
خانه اهل ولا آتش زند
میل بر هر سستی و پستی کند
مست دنیا سخت بد مستی کند
۵۲
آموزش مداحی ماتم الحسین علیه السلام
آن شب که شب از صبح محشر تیره تر بود آن شب که از آن مرغ شب هم بی خبر بود آن شب که خون از دامن مهتاب م
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مثنوی
#غسل#تدفین
#استاد_غلامرضا_سازگار
آن شب که شب از صبح محشر تیره تر بود
آن شب که از آن مرغ شب هم بی خبر بود
آن شب که رخت غم به مه پوشیده بودند
آن شب که انجم هم سیه پوشیده بودند
آن شب که خون از دامن مهتاب می ریخت
اسما برای غسل زهرا آب می ریخت
آن شب خدا داند خدا داند که چون بود
قلب علی زندانی از فریاد و خون بود
طفلی گرفته آستین را غم به دندان
تا نالۀ خود را کند در سینه پنهان
آن شب امیرالمؤمنین با اشک دیده
می شست تنها پیکر یار شهیده
می شست در تاریک شب مخفیانه
گه جای سیلی گاه جای تازیانه
صد بار از پا رفت و دست از خویشتن شست
جانان خود را در درون پیرهن شست
می شست جسم یار خود آرام و خاموش
میکرد بر دستش نگه طفلی سیه پوش
خود در کفن پیچید آن خونین بدن را
خونین بدن نه بلکه جان خویشتن را
چشم از نگه نای از نوا لب از سخن بست
بگشود دست حسرت و بند کفن بست
ناگه فتاد آن تیره کوکب را نظاره
گریان بگرد آفتابش دو ستاره
دو گوشواره که زگوش افتاده بودند
بر خاک تنهائی خموش افتاده بودند
دو طایر در آشیان بی آشیانه
دو بلبل گردیده خاموش از ترانه
از بی کسی در بال هم سر برده بودند
گوئی کنار جسم مادر مرده بودند
داغ دل مولا دوباره گشت تازه
ریحانه ها را زد صدا پای جنازه
کای گوشه گیران شب غربت بیائید
آخر وداع خویش با مادر نمائید
آن پر شکسته طایران از جا پریدند
افتان و خیزان جانب مادر دویدند
چون جان شیرین جسم او در برگرفتند
گل بوسه از آن لالۀ پرپر گرفتند
یکباره از عمق کفن آهی برآمد
با ناله بیرون دستهای مادر آمد
در قلب شب خورشید خاموش مدینه
بگذاشت روی هر دو ماهش را به سینه
می خواست بی تابی زطفلان جان بگیرد
میرفت تا عمر علی پایان بگیرد
ناگه ندا آمد علی پشتاب پشتاب
دُردانه های وحی را دریاب دریاب
مگذار زهرا را چنین در بر بگیرند
مگذار روی سینه مادر بمیرند
خیل ملک را رحمی از بهر خدا کن
از پیکر مادر یتیمتان را جدا کن
۶۱