شـاید من:)
[نَشو بی تو میرِمّه اَتا تِره دَر این دِنیا دارِمیه] _زبان مادری:) "مازنی"
نرو بی تو میمیرم
فقط تورو تو این دنیا دارم:)
شـاید من:)
خانواده من همیشه بی نقص بودن! بابام وقتی با اونهمه شرایط بدی که تو دوران جوونیش داشت بازم جنگید و
دختر کوچیکه خونه دختر جسور خونه !
کسی که تموم قانونای خونه رو به نفع خودش زیر پا گذاشته ولی هنوزم سوگولی خونه است
حتی دست به سیاه و سفیدم نمیزنه چون از نظر مامان باباش اون هنوز کوچولوعه و کوچولو میمونه D:
و به نظرم هنوز نفهمیده که اینهمه آزادی عمل ، آزادی گفتار و آزادی رفتاری که داره واس خاطر اینه که همه ی خانواده پشتشن و هر کدوم یه جا، ازش دربرابر بقیه دفاع میکنن
#میم
شـاید من:)
دختر کوچیکه خونه دختر جسور خونه ! کسی که تموم قانونای خونه رو به نفع خودش زیر پا گذاشته ولی هنوزم سو
اره باهات موافقم ولی
یه حس شرمندگی داره
اینکه همه پشتت وایستادن
و تو سعی کردی میونشون متفاوت باشی
ولی ته تهش حتی نتونستی نقص هات رو برطرف کنی..
شـاید من:)
من که دشمنت نبودم:) #منی_برای_تو
تو بردی؛
چون من باهات نمیجنگیدم..
تو که دشمنم نبودی:)
شـاید من:)
فکت غمانگیز: قهوه تلخ به فراموشی سپرده شده
از کی تاحالا؟:)
من هروقت نبودم
این جمله رو میتونی تکرار کنی..
شـاید من:)
اره باهات موافقم ولی یه حس شرمندگی داره اینکه همه پشتت وایستادن و تو سعی کردی میونشون متفاوت باشی و
یه جا خونده بودم
ما با نقص هامون زیباییم
کامل فقط خداست :)
#میم
#پاراگراف
۵۵_سفید
به ناخن هایم نگاه میکنم
به مراتب بالا جویده شده اند
و حالا حالت سر گرد به خود گرفته اند.
به گوشه ناخنم نگهی میاندازم
هنوز اندک ناخنی هست که با دندان نکنده باشمش؛
این عادت از کودکی به همراهم بود
از همان زمان
که غذا را بر روی سفره میریختم
و مادر سرم داد و هوار میکرد که سفره را تمیز کنم،
آن کار مادر واقعا سبب شد که جالا آدم تمیزی باشم و
لباسهای سفید استین بلند را تمیز نگهشان دارم؛
در اینجا هیچکس به اندازه من در غذا خوردن تمیز نیست و هیچکس به اندازه من برای تمیز نگه داشتن لباسش از سوی پرستاران تشویق نمیشود.
درست است که در آن زمان با هر جیغی که برسرم میکشید، استرسی تمام وجودم را در بر میگرفت
و بغض هایم یکی پس از دیگری همراه بزاق دهانم به حلقوم قورت میرفت ولی حداقل باعث شد اکنون من ادم تمیزی به نظر برسم.
در ان زمان هم یاد گرفته بودم که چگونه با ترسم مقابله کنم برای همین است که در اینجا من از همه ساکت تر به نظر میرسم و از این پرستاران طوسی پوش نمیترسم؛
مادرم نقش به سزایی در زندگی ام داشت،
هرگاه که دادی برسرم میکشید
و من در اتاق حبس میشدم و میترسیدم،
به سر انگشتانم نگاهی میانداختم و با خود تصور میکردم که الان تمام این ترس ها و اشک ها و نگرانی هایمن ، به سر انگشتانم یعنی در ناخن هایم میرود.
پس من با دندان میکندمشان تا ترس نیز از وجودم کنده شود.
درست است که این تفکر اشتباه بود اما من با هربار که اینکار را تکرار میکردم همان باعث میشد آن هیولا ترسناک ترس
از من دور شود.
پرستار در را باز میکند
و قرص هایم را به دستم میدهد
از او سوال میپرسم:
+قول میدی اگه قرصامو خوب بخورم برام اسمارتیز بیاری؟
_اره قول میدم،حالا قرص رو بگیر بزار دهنت.
پس به ذوق اسمارتیز
قرص هارا سریع پس از دیگری با آب قورت میدهم و درخواست اسمارتیز را میکنم
و او نیز
از جیبش ۶ تا دانه اسمارتیز به دستانم میدهد.
اسمارتیز هارا نگاه میکنم
کاربرد اسمارتیز و قرص یکی است
یکی شفا میبخشد و دیگری شادی،
انسان های عادی هم اسمارتیز میخورند اما وقتی من آن هارا با آب پایین میدهم آن ها مطمعن میشوند دیوانه ام
دیوانه ای در اتاق ۷۵ تیمارستان نور.
_سیده زهرا موسوی