eitaa logo
عکس و متن های مذهبی
709 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
7 ویدیو
4 فایل
کانالی در جهت ترویج اشعار ، متن ، احادیث و عکس های مذهبی جدید پیچ اینستاگرامی عکس های مذهبی www.instagram.com/mazhabi_image
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸پیکر به تبریز رسید! احمدرضا آخرین مسولیتش را قبل از تشییع برادر انجام داد و صبح علی الطلوع مادر را به معراج الشهدا برد تا برای آخرین بار پسر شهیدش را ببیند . صورتش زیبا بود ، تمیز بود ، ماه بود . دیگر خستگی هایش تمام شده بود و آرام و راحت خوابیده بود ؛ با آن چشم نیمه باز گویی یک لحظه مادر را آگاه کرد ، مامان آرام باش.!! نه چنگی به صورت انداخت نه ناله بلندی سر داد ، فقط چهره زیبای فرزندش را با اشکهایش شست.چشمایش را بوسید و لب هایش را. طاقت این درد را نداشت اما اگر محمودرضا این را خواسته بود باید می گفت چشم . ، نخستین شهید مدافع حرم تبریز، مجاهد جبهه مقاومت اسلامی با تشییعی با شکوه در وادی رحمت تبریز آرام گرفت در مزار ابدی اش. 🍃🌸پدر آن روز و آن روزها و در این چندسال بارها از خودش پرسیده چرا بی خبر از من؟ و بارها به خود پاسخ داد محمودرضا خوب می‌دانست اگر به من بگوید و از من اجازه بگیرد دل من اذن نخواهد داد و او هرگز روی حرف من حرفی نزده است . ادب و معرفتش این را بر نمی تابید. از سویی دیگر ایمان به هدف مقدسش به او اجازه نمیداد آرام یکجا در شهر بماند . او از روزی که وارد شده بود آماده چنین میدان های دشواری بود. همه چیز را حل کرده بود ، گذشته بود . روحش رها بود و راهش نافذ و شفاف ، تداعی راه ولایت بود همانطور که در طول زندگی ۳۲ ساله اش از وقتی که خود را شناخت مدافع سرسخت انقلاب اسلامی بود. ‌ 🕊 🍀🌷🌴🍀🌷🌴🍀🌷🌴 ⭕️کانال بهترین عکسهای مذهبی @mazhabi_image
🔴متولد آخرین ماه پاییز 🍃🌸آذرماهی بود و لابد مثل همه ی آذریها شاد و پر از انرژی! خانواده اش ریشه ی روحانیت داشتند که خب، هم میشود و هم نمیشود در رشدش مؤثر دانست، چون کم و بیش؛ هستند روحانیت را از ریشه زده اند و نیز روحانیزاده هایی که شدند حکایتِ همین شهید بیضائی به من گوش کن! سال ۶۰ به دنیا میآید. از دبیرستان عضو بسیج میشود.یعنی احتمالاً از ۱۶ سالگی فعالیت منظم در بسیج مسجد داشته و همین میشود ریشه ی عشقش به " " و مجالی برای فهم اینکه چرا از به عنوان یاد میکنند... 🍃🌸از یاد نمیبریم که دهه ی ۷۰ محمودرضا هنوز نوجوان بود و چقدر تلاش شد تا فرهنگسراها جایگزین مساجد شوند؛ فرهنگسراهایی که میتوانستند به کمک مساجد بیایند، متأسفانه بیش از فرهنگ، فرنگ به خورد جوانان ما دادند و پای بسیاری از بچه های ما را از مسجد بریدند امامحمودرضا مسجد و بسیج را سنگر خود قرار داد تا با این حضور معنوی، بذر مقاومت رابیش از پیش در دلش بکارد. وقتی داشتم برای نوشتن این متن، نیم نگاهی به زندگی شهید بیضائی میانداختم،ناخودآگاه این دغدغه در ذهنم پدید آمد که متولّیان امر فرهنگ با مساجد ما چه کار کردند؟! چه بسیار کارهای مفید و با نتایج درخشان که باید در مساجد انجام میشد دورهمی ها، جلسه ها، پاتوقها، تشکلها و... که همگی رفت داخل فرهنگسراها با خروجیهای مبهم! نشان داد که همچنان نیروی مقاومت در سنگر شکل میگیرد و همچنان این که فرهنگ شهامت، و شهادت طلبی را حفظ میکنند؛فرهنگ آمیخته با شور و شعف که الحق هنوز هم است... 🍃🌸همیشه شنیده ام که؛ خودت را وصل کن به یک شهید و بگذار شهدا در زندگی ات حضور داشته باشند. 🍃🌸القصه! محمودرضا با خانواده های شهدا دیدار میکرد و خاطراتشان را جمع میکرد و کمی که بیشتر از شهید بیضائی خواندم، کشف کردم که سیمِ محمودرضا وصل بود به آسمان... و مگر نگفته اند؛ تا شهید زنده نشوی، به شهادت نمیرسی؟! محمودرضا اهل ورزش بود؛ پس علاوه بر جان، جسم را هم قوی و چالاک میکرد برای روزهای رزم... شهید محمودرضا بیضائی ناخودآگاه مرا یاد شهید انداخت که هم دنبال رشد جان بود، هم در پی تقویت جسم... سال ۹۰ بود گویا که محمودرضا رفت برای دفاع از ۲ حرم؛ هم حرم اهل بیت، هم حرم امنیت وطن عزیزمان... ولی مگر همه اش چند سال داشت آن روزها که به سرش زده بود آئین پهلوانی را به جا بیاورد؛ فوقِ فوقَش ۳۰ سال! البته بیضائی از همان ایام نوجوانی در مسجد و در بسیج، خودش را آماده ی سالهای مبارزه با داعش کرد؛ آری! او قبل از ۳۰ سالگی هم سرباز مقاومت بود و این مقاومت را و این جانفشانی برای حفظ امنیت کشور را که پای دشمن به خاک ایران باز نشود، نه در فرهنگسراها بلکه در آموخته بود... با خودم فکر میکنم؛ من الان چند ساله ام؟ و تا الان چه کار کرده ام برای هدفم؟ و اصلا آیا هدفی هم دارم؟! شگفتا!دو سال بعد محمودرضا شهید شد و دو ماه قبل از شهادت هم میدانست که وقت رفتن است... آیا من هم میدانم زمان رفتنم را؟ نه! 🌸🍀🌺🍀🌸🌺🌸🌺 ⭕️کانال بهترین عکسهای مذهبی @mazhabi_image
🔴من خجالت می‌کشم توی صورت نگاه کنم!! 🍃🌸احمدرضا بیضائی اسفند سال ۱۳۸۸ بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهیدان آقا مهدی و آقا حمید باکری مراسمی برگزار شده بود. تهران بودم آن روزها. زنگ زد و گفت: «حتما بیا، سخنران مراسم حاج قاسم است». مقابل تالار با هم قرار گذاشته بودیم. محمودرضا زودتر از من رسیده بود با هم رفتیم و نشستیم طبقه بالا. 🍃🌸در طول مراسم با محمودرضا مشغول صحبت بودیم ، ولی که آمد دیگر حرف نمی‌زد و تا آخر، همین طور توی سکوت بود و گوش می‌داد. محمودرضا گفت: «حاج قاسم فرصت سر خاراندن هم ندارد. این کت و شلواری را که تنش هست می‌بینی؟ باور کن این را به زور قبول کرده که برای مراسم بپوشد و الا همین قدر هم وقت برای تلف کردن ندارد!» 🍃🌸موقع پایین آمدن از پله‌ها به محمودرضا گفتم: «نمی‌شود حاج قاسم را از نزدیک ببینیم؟» گفت:« ؛ بس که چهره‌اش خسته است.» پایین که آمدیم، موقع خداحافظی با دیالوگ مشهور سلحشور در فیلم آژانس شیشه‌ای به او گفتم: «این شما، اینم مربی‌تون!» دلخور شدم که قبول نکرد برویم حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. هم ؛ همیشه خسته . 📚کتاب تو شهید نمی شوی ؛ روایت هایی از حیات جاودانه شهید محمودرضا بیضائی / گزیده ای از صفحه ی ۵۴ 🌺🌸🌹🌸🌺🌸🌹🌸🌸🌹 ⭕️کانال بهترین عکسهای مذهبی @mazhabi_image