به نام خدا
#رویای_سه_روزه
نسیم خنکی صورتم را نوازش می کرد. نگاهم به طرف آسمان تیره بود. با سرعت ملایمی در حال بازگشت بودم.
یک وقت فکر نکنی رفته بودم توی آسمان ها که دارم بر میگردم روی زمین؛ نه!
منظورم برگشتن روح به بدن نیست!
نه من عباس موزون هستم.نه برنامه، زندگی پس از زندگی هست.
سر اصل مطلب بروم. درحال برگشت
از یک رویایی بودم که سه روز طول کشیده بود.
دیدی تا به حال، نمی خواهی بعضی رویا های شیرین تمام شوند. رویای من از این جنس بود.
ولی با یک تفاوت!
رویای من خواب نبود! واقعیِ واقعی بود.
خورجین پخته پوسیده ای رخش پدرم را تزئین کرده بود. در راه، ناگهان تکه هایی از رویایم به یادم آمد.
از جمله ...
ادامه دارد
#رویای_سه_روزه
#قسمت_اول
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
مداد من
به نام خدا #رویای_سه_روزه نسیم خنکی صورتم را نوازش می کرد. نگاهم به طرف آسمان تیره بود. با سرعت مل
#رویای_سه_روزه
مسابقه بود. چه مسابقه ای!
سرگروه بودم. اعلام کردند برای هر قسمتی سرگروه ها یک نفر را بفرستند.
هر چه خواستم تقلب کنم نشد. در یک آیتم از گروهم دو نفر را فرستادم تا مسابقه بدهند.
متاسفانه لو رفتیم.
در مسابقه کلاغ پر، یاسین که در گروه من بود. دوم شد؛ سرپرست پرسید چه کسی برنده شده است؟
او را بجای نفر اول جا زدم. ولی باز هم به در بسته خوردیم.
بگذریم از اینکه یک نفر را چند بار به مسابقه فرستادم. ولی برنده نشد.
دیگر نا امید شده بودم. در تمام مسابقات اعتکاف باخته بودیم. یک مسابقه دیگر مانده بود. با کمال نا امیدی یکی را فرستادم در مسابقه تقلید صدا. با خود گفتم بالا تر از سیاهی که رنگی نیست. بگذار آبروی نداشته مان هم به خاطرات بپیوندد. ولی معجزه شد این بار بدون دوز و کلک؛ نفر اعزامی از گروه من، به صورت عالی و برگ ریزان صدای موتور را در آورد که چهار داور علاوه بر برگ هایشان شکوفه هایی هم که داشتند فرو ریختند.
شایعه ای شده بود در اعتکاف...
ادامه دارد
✍محمد مهدی پیری
#رویای_سه_روزه
#قسمت_دوم
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
مداد من
#رویای_سه_روزه مسابقه بود. چه مسابقه ای! سرگروه بودم. اعلام کردند برای هر قسمتی سرگروه ها یک نفر را
#رویای_سه_روزه
شایعه شده بود. قرار است مهمان برایمان بیاید. علی که بلندگوی بی سیم را تا دسته در دهان فرو کرده بود. هر پنج دقیقه یک بار می گفت: مهمان ویژه در راه است. یکی از بچه ها وانمود میکرد که می داند چه کسی قرار است بیاید می گفت: محمود کریمی در راه است.
با خود گفتم مگر بیکار است بیاید.
دوباره عده ای می گفتند: شخص خیلی معروفی هست. جزء بهترین سخنرانان کشور است.
باز گفتم: حتما حاج آقا ماندگاری است.
بگذرم هر کسی نظری میداد.
برای عکس یادگاری جمع شدیم. بعد از کلی جابجایی بچه ها در قاب دوربین، بالاخره عکس گرفته شد.
ناگهان علی پشت بلندگو گفت: مهمان ویژه تا چند دقیقه دیگر می آید.
آمد. غیر قابل باور بود.
میهمان نبود. میزبان بود. همه دویدند به طرفش؛انگار همه او را می شناختند.
در کمال گمنامی آنقدر آشنا بود که چشم های همه خیس شده بود.
در دلم به او گفتم: چه کرده ای که این همه در اینجا و حتی همه جا خریدار داری؟ یاد ما هم می دهی!
میهمان ویژه نه اسم داشت. نه فامیلی! نه کسی از خانواده اش خبر داشت. نه از نام شهرش! گمنامِ گمنام
کسی بود که سالها در بیابان ها تنهایِ تنها بود. او کسی نبود جز شهید گمنام.
ادامه دارد...
✍محمد مهدی پیری
#رویای_سه_روزه
#قسمت_سوم
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
مداد من
#رویای_سه_روزه شایعه شده بود. قرار است مهمان برایمان بیاید. علی که بلندگوی بی سیم را تا دسته در دها
#رویای_سه_روزه
نوبتی هم باشه نوبت نمایش بود.
قرار بود بچه ها ماجرای جنگ خندق را اجرا کنند.
متاسفانه در تمرین،
گردن بازیگر نقش امام علی شکست.
به این صورت که در حمله ای انتحاری قصد ترور امام علی را داشتند.
با پشتی شلیک کردند و گردن بازیگر را مجروح کردند.
خوشبختانه مشکل خاصی پیش نیامد.
اما نمایش با تاخیر چند ساعته اجرا شد.
این عقربه های ساعت بود که با هم مسابقه می دادند و به سرعت می گذشتند.
بله هر شروعی پایانی دارد. رویای سه روزه کم کم داشت سفره اش جمع می شد و صاحبانش را از این رویای شیرین بیدار میکرد.
بیداری از جنس انس با خدا!
این سخنان آخر حاج کمال بود. سعی داشت بچه ها بعد از اعتکاف با مسجد قهر نکنند.
دوست دارم تمام نوجوانان این رویا را تجربه کنند. شرط می بندم که هرگز دوست ندارند این رویا تمام شود.
#پایان
#رویای_سه_روزه
محمد مهدی پیری؛ میم، پ
اعتکاف رمضانیه فرودین ماه ۱۴۰۲
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc