رسانه الهی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_پانزدهم #بخش_سوم ❀✿ حال خرابم راهیچ ڪس درڪ نمیڪند. ڪف دستهایم ازاست
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
💟
#رمان_قبله_من
#قسمت_شانزدهم
#بخش_اول
❀✿
حتما فامیلے چیزی بوده. بالبخند بھ لبهایش خیره مے شوم
محمدمهدی_ ولے ترسیدم ڪھ...ارمن بدت بیاد. تو ازیھ خانواده ی استخوون داری. خوشگلے حرف نداری... ولی من...شانسے ندارم...
حرفهایش ڪم ڪم آتش درونم راخاموش میڪند ڪھ یڪدفعھ میگوید: ولے خب بابات ڪھ هیچ وقت نمیزاره
سرم را تڪان میدهم
محمدمهدی _ برای همین...میخوام یه چیزی ازت بپرسم!
_ چے؟
بھ چشمانم زل می زند.پشتم میلرزد و قلبم گرومپ گرومپ میزند!.. نگاهش جانم را میگیرد. حس بدی پیدا میڪنم.چرااینطور نگاهم میڪند
سرم را تڪان میدهم...
محمدمهدی_ براے همین میخوام یہ چیزے ازت بپرسم...
_ چے؟
ڪمے حرفش را مزه مزه و دوباره تاڪید میڪند: بابات ڪہ نمیزاره من بیام خواستگارے... توام ڪہ...
بہ سر تاپایم نگاه میڪند.
_ توام ڪہ خیلے دختر خوب و تڪے هستے!
بزور لبخند مے زنم.
_ وما از اخلاق هم خوشمون اومده....
_ خب!
_ ودوست داریم باهم باشیم....ینے ازدواج ڪنیم!
حالت تهوع ام شدید ترمے شود
_ خب... بنظرت خیلے مهمہ ڪہ خانوادت بویے ببرن ازعقد ما؟!
متوجه منظورش نشدم! سرڪج میڪنم و مے پرسم: ینے چے؟!
_ ینے.. ینے چرا باید با اطلاع اونا عقدڪنیم!
بازهم نفهمیدم!!!
_ ببین محیا....
یڪدفعہ دستش رابراے اولین بار بہ سمت دستم مے آورد ڪہ باوحشت خودم رابہ در ماشین میچسبانم.. پوزخندے مے زند و ادامہ میدهد:
_ دخترجون نترس! ...مامیتونیم خودمون بین خودمون عقد بخونیم!
قلبم ازتپش مے ایستد و نفس درسینه ام حبس مے شود... عقم مے گیرد و تہ دهنم تلخ مے شود. بانفس هاے بریده مے گویم: ینے...ینے...
_ آره عزیزم...براے اینڪہ راحت بریم و بیایم...و اینڪہ..بخاطر علاقمون معذب نشیم... میتونیم یہ صیغہ موقت بخونیم! نظرت چیہ؟!
چشمهایم راریز میڪنم و باتنفر بہ چهره اش خیره مے شوم. دستهاے یخ زده ام را مشت میڪنم و دندانهایم را باحرص روے هم فشار میدهم... میدانم ڪمے بگذردترس جانم را میگیرد... باصداے خفه اے ڪہ ازتہ چاه بیرون مے آید، مے پرسم: جز من...جز من.. ڪسے هم...
بین حرفم مے پرد: نہ نہ! توتنها ڪسے هستے ڪہ بعد شیدا اومد خونہ ے من!
ازخشم لبریزم...دوست دارم سرش را بہ فرمون بڪوبم! دوست دارم جیغ بڪشم و تمام دنیارا باشماتت هایم خرد ڪنم....چطور جرئت ڪرد بہ من پیشنهاد بدهد؟ چرا دروغ میگوید! من خودم دیدم دخترطنازے راپیاده ڪرد و... پلڪے میزنم و از مژه هاے بلندم دوقطره بغض پایین مے آید.. لبهایم میلزرد...فڪم رابزور ڪنترل مے ڪنم و میگویم: ن..نگ...نگہ...دا...دار...
متوجہ ے حالتم مے شود و دستش را بہ طرف صورتم مے آورد" چے شد گلم؟" سرم را عقب مے ڪشم و باصداے ضعیفے ڪہ از بین دندانهایم بیرون مے آید باخشم مےگویم: نگہ...نگہ...دار عوضے!
مات و مبهوت نگاهم میڪند و میپرسد: چے گفتے؟
تمام نیرویم را جمع میڪنم و یڪ دفعہ جیغ میڪشم: میگم بزن ڪنار آشغال!
عصبے مے شود و بازویم راچنگ میزند: چے زر زدے؟
_ تودارے زر میزنے...نگہ دار احمق!
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
💟
❀✿ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
17.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥#کلیپ | مصی علینژاد و پلیس ایران ‼️
❌ اگر ما جهان را به مردم خود نشان ندهیم👈 ایران عزیز را نابسامان
و کشورهای غربی و آمریکا را زیبا و گل و بلبل جلوه میدهند.📛
#تبیین
#پولینژاد
#پلیس
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌱آیتالله قاضی ره:
زمانی برسد ڪه مـا #محتـاج گفتنیڪ
#لاالهالاالله 😔
و محتـاج گفتن یڪ#استغفرالله
می شویم🤲
ودیگربهمـا #فرصت نمی دهند...❌
مواظبازدسترفتنِفرصتهاباشیم...⌚️
#تلنگر
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
🌸🍃🌸🍃🌸 #تلنگر #عبور_از_لذتهای_پست 18 💎 " راهِ صد ساله! " چرا رزمندگان و #مجاهدانِ_راه_خدا به جایی
🌸🍃🌸🍃🌸
#تلنگر
#عبور_از_لذتهای_پست 19
ببین! بالاخره که انسان یه روزی باید از دنیا بره
و این جان رو باید داد ؛⌛️
♻️ بهتر نیست که جانمون رو در راه #خدا ی خودمون بدیم؟✅
کسی که جان مارو با قیمتِ بسیار بالایی ازمون میخره....🌹👇
#شهادت
❣❤️🌹
🔵 گاهی بشین و با #نفس خودت صحبت کن و بهش حالی کن که :
🔸 تو یه روزی میمیری و همه چیز تموم میشه
🚷 دست بردار از خواسته های بیجای خودت❌
🔹بذار من زندگیم رو با بندگیم همراه کنم ✅
☘ من میخوام مشغول بندگی مولای خوبم باشم....💖
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸