رسانه الهی
🌸🍃🌸🍃🌸 #حجابکودکان #قسمت_هشتم ⁉️ چگونه دخترم رو با #حجاب آشنا کنم؟ 🤔 💡 باهاش طوری رفتار کنید که
🌸🍃🌸🍃🌸
#حجاب_کودکان
#قسمت_نهم
⁉️چگونه دخترم رو با #حجاب آشنا کنم!؟ 🤔
💡با کودکتون با #احترام رفتار کنید و عزت نفس و اعتماد به نفسش رو بالا ببرید و بهش #شخصیت بدید.
✅ وقتی #عزت_نفس داشته باشه، اصلا به دنبال بیبند و باری و بی حجابی نمیره؛ چون اونقدر خودش رو عزیز میدونه که میفهمه با بد حجابی عزت، زیبایی و ارزشی به دست نمیاره.👌
9⃣1⃣ از علاقه اش💓 به پوشش در جمع صحبت کنید و رضایتمندی خودتون رو اعلام کنید.✅
_مواظب سرزنش هایی که گاهی اوقات از اطرافیان به خاطر حجابش میشنوه باشید.👌
0⃣2⃣ از مدت ها قبل به دخترتون وعده بدید که در صورت کسب فلان موفقیت یا نمره و...براش چادر میخرید. پس از خرید بهش بگید که فعلا همه جا نمیتونه ازش استفاده کنه و باید کمی صبر کنه.
شرط گذاشتن باعث میشه که اهمیت چادر در نظر فرزند بالا بره 💎 و اون رو برای استفاده از چادر مشتاق کنه😍
1⃣2⃣ عادت به #نماز، عادت به پوشش رو راحت می کنه مراقب نمازش📿 باشید.
2⃣2⃣ ممکنه گاهی اوقات چادر و روسری رو فراموش کنه، میتونید با لحنی ملایم😊 بهش یاد آوری کنید.
🔚 #پایان
نوع محتوا:#عقلی
رده سنی: #کودک #بزرگسال #متأهل
مخاطب:#کم_حجاب #محجبه
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
May 11
خانواده آسمانی ۲.mp3
11.91M
#خانواده_آسمانی🌿'
#قسمت_دوم
ماآفریدهنشدیمتاانسانخوبیباشیم❗️
●این بزرگترین اشتباهِ به ظاهر صحیحی است که انسانها بدان مبتلا شدند و تا انتهای مسیر را اشتباه رفتند!
◆ پس اگر #خوب_زیستن، و
#خوب_ماندن، هدف ما نیست، ما اینجا چه کارِ مهمتر دیگری داریم؟
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻سردادن شعار "مرگ بر #سلبریتی خائن" در مترو تهران ایستگاه انقلاب
جمعه اول مهر ۱۴۰۱
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 💟 #رمان_قبله_من #قسمت_شانزدهم #بخش_دوم ❀✿ نیشخندبدے میزند و بہ صندلےفشارم میدهد.ڪولہ ام
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
💟
#رمان_قبله_من
#قسمت_هفدهم
❀✿
رنگش مے پرد و بہ تتہ پتہ مے افتد: مح...محیا...تو...تو...
بہ تلخے لبخند مے زنم و تایید میڪنم: آره...میدونم...داغونم!
مانتو و سر زانوهایم پاره شده، نمیتوانستم بہ خانہ بروم تنها راهے ڪہ داشتم خانہ ے میترا بود. الان هم بدون آنڪہ داخل بروم در پارڪینگشان ماندم تاخودش پایین بیاید و فڪرے براے ظاهرم ڪند! نگران دو دستش راروے گونہ هایم میگذارد و میپرسد: محیا...چرا این شڪلے... دارم سڪتہ میڪنم!
نمیتوانم چیزے بہ او بگویم! هر چقدر هم راز دار باشد میترسم... نگاه هاے تیز محمدمهدے تنم را میلرزاند... میترسم بلایے سرم بیاورد! از آن حیوان چیزے بعید نیست! مِن مِن میڪنم و میگویم: یہ ماشین سر یہ خیابون زد بهم ولے در رفت!
چشمانش ازحدقہ بیرون مے زند: واے یاخدا... بیشعور...ڪسے جلوشو نگرفت!
وقت گیر آورده ها _ نہ! خلوت بود!
_ الهے بمیرم عزیزم! بغض میڪنم و خاڪ مانتوام را مے تڪاند...
وقت ندارم! سریع میپرسم: تو پارڪینگتون دستشویے دارید؟
خودش تازه متوجہ نیازم میشود و میگوید: آره آره پشت پلہ ها! روشویے هم داره میتونے صورتتو بشورے... موهاتم بهم ریختہ... زخم شده ڪنار لبت برو منم میام!
_ ڪجا؟
میخندد و میگوید: دیوونه اون تورو نمیگم ڪہ! میرم بالا برمیگردم.
بہ دستشویی میروم و مقنعہ ام رادر مے آورم. دستم را زیر آب سرد میگیرم و لبم رابا دندان میگزم. پوست ڪف دستم روے آسفالت خیابان ڪشیده شده و حالا گوشتم هم مشخص است! دوباره بغض جانم سنگینے میڪند. یڪ آینہ ے شڪستہ بہ دیوار زده اند. بہ چشمانم خیره میشوم" محیا...توچیڪار ڪردے..."
موهایم را باز و یڪبار دیگر میبندم... صورتم را میشویم و ڪنار لبم را باسرانگشت لمس میڪنم. حسابے مے سوزد. باورم نمیشود من یڪ دیوانہ را اینقدردوست داشتم؟پَست!
بہ شلوارم نگاه میڪنم. همان لحظہ چند تقہ بہ در فلزے دستشویے میخورد و صداے میترا آرام مے آید: عزیزم! بیا برات مقنعہ و شلوارآورم... در را باز میڪنم. لبخندڪجے مے زند...
نفسم را بہ بیرون فوت میڪنم و آب دهانم را قورت میدهم... میترا متوجہ جاے دست روے دهان و گونہ هایم شد... برایم ڪرم آرایشے آورد تا حسابے ڪبودی را بپوشانم چشمانم رامیبندم و لبم راگاز میگیرم... امیدوارم مادرم نفهمد!
❀✿
بلند سلام میڪنم و وارد پذیرایے مےشوم...خبرے ازهیچ ڪس نیست! زمزمہ میڪنم خداروشڪر و بہ سختے از پلہ ها بالا مے روم. میترا حسابے ڪلید ڪرد تا حقیقت را بگویم اما من دروغ دوم را گفتم ڪہ یڪ پسر آمده بود براے زورگیرے! اوهم باورش شد و گفت: واے اگر محمدمهدے بود لهش میڪرد! و تنها جواب من تبسمے تلخ بادلے شڪستہ بود!
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
💟 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi