eitaa logo
رسانه الهی
353 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
695 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 نجس بودن لباس نمازگزار 💠 سوال: اگر بعد از متوجه شود که لباسش بوده، آیا نمازش باطل است و باید اعاده شود؟ ✅ جواب: اگر بعد از نماز بفهمد، نمازش صحیح است ولی اگر قبلاً نجاست آن را می دانسته و فراموش کرده و با آن نماز خوانده است، نمازش باطل است. 🕌 @mediumelahi
کامل - مباهله-1.pdf
400.5K
آیا میدانید مباهله چیست؟؟؟🤔 ✅ مطالعه کنید متوجه بشید روز مباهله بسیار روز با ارزشیه برای شیعیان👌✌️ 🕌 @mediumelahi
✅افراد موفق همواره براي بالا بردن کاراييشان خود را تحت فشار قرار ميدهند. 🌱 ❎افراد ناموفق بايد نظارت و رهبري شوند و توسط ديگران تحت فشار قرار گيرند. 😳 با توکل به خدا،پیش به سوی موفقیت✅✅✅✅✅✅✅✅✅ 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_نوزده تحمل این غم برای من خیلی سنگین بود، برای همین، ناراحتی اعصاب گر
...🌲🍃 در محله ی کارمندی شرکت نفت، کسی سر نمی کرد. دختر عمه ی جعفر هم اهل نبود. یکروز به جعفر گفتم : اگر یک میلیون هم به من بدهند چادرم را در نمی آورم اگر میبینی قیافه ی من کسر شان دارد، من خانه ی دختر عمه ات نمی آیم. جعفر بعد از این حرف دیگر به چادر من ایراد نگرفت. چند سال بعد از تولد زینب، خدا یک پسر به من داد . بابای مهران، اسمش را شهرام گذاشت. دخترها عاشق شهرام بودند. او سفید و تپل بود و خواهرهایش لحظه ای او را زمین نمی گذاشتند. قبل از تولد شهرام، ما به خانه ای در ایستگاه 6فرح آباد نزدیک مسجد فرح آباد(قدس) رفتیم، یک خانه ی شرکتی در ایستگاه 6ردیف234که سه تا اتاق داشت. ما در آن خانه واقعا راحت بودیم. بچه ها پشت سر هم بودند و با هم بزرگ می شدند من قبل از رسیدن به سن سی سالگی ، هفت تا بچه داشتم چه عشقی میکردم وقتی بازی کردن و خوردن و خوابیدن و گریه ها و خنده های بچه ها را میدیدم . خودم خواهر و برادر نداشتم. وقتی میدیدم که چهارتا دخترهایم با هم عروسک بازی میکنند لذت میبرم و به آنها حسودی ام می شد و حسرت میخوردم که ای کاش من هم خواهری داشتم. مادرم چرخ خیاطی دستی داشت. برای دخترهایم لباس راحتی خانه میدوخت. برای چهارتا دخترم با یک رنگ سری دوزی میکرد. بعدها مهری که بزرگترین دخترم بود و سلیقه خوبی داشت ، پارچه انتخاب میکرد و به سلیقه او مادربزرگش لباس ها را میدوخت. مادرم خیلی به ما میرسید. هر چند روز یکبار به بازار لین 1احمدآباد میرفت و زنبیل را پر از ماهی شوریده و میوه میکرد و به خانه ی ما می آمد . او لر بود و غیرت عجیبی داشت دلش نمی آمد که چیزی بخورد و برای ما نیاورد.بابای مهران پانزده روز یکبار از حقوق میگرفت. حقوق را دست من میداد و من باید برای دو هفته دخل و خرج خانه را می چرخاندم از همین خرجی به مهران و مهرداد توجیبی میدادم. می گفتم آنها پسرند توی کوچه و خیابان میروند. باید در جیبشان پول باشد که خدای ناکرده به راه بدی نروند و گول کسی را نخورند . گاهی پس از یک هفته ، خرجی تمام میشد و باید جواب بابای مهران را هم میدادم. ... 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔔 اگر مایل هستین دو ساعت در روز و سه روز در هفته کار کنید😳 و ماهیانه حداقل سه میلیون و پانصد هزار تومان حقوق بگیرید🤔 و همچنین از بیمه و مزایا هم استفاده کنید👌 با ما تماس بگیرید✅ باهم میگردیم زودتر پیدا می کنیم😂😂😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸اسارتی عین آزادی🔸 🗣ندای شیر مرد غیور ایران زمینم را شنیدید❓ که در اردوگاه اسرای ایرانی در عراق فریاد زد برای یک رزمنده جنگ تا خود بغداد هم ادامه دارد...✌️چه در خط مقدم باشد و چه در اردوگاه اسارت...؟👊👏😍 آن یکی برادرم را چه؟🤔❓ شنیدید که گفت...اسارت در راه عقیده عین است...✊👌 حالا...🖐 شماهایی که من را محدودیت می‌دانید و گمان می‌کنید دست و پایم را بسته است بدانید که👇 برای یک رزمنده جنگ و دفاع از آرمان‌های انقلاب ،پایدار و همیشگی است.... حتی هنگام اسارت میان امواج اقیانوس جنگ نرم و هجمه‌های دشمنان... پس من هم... گر چه به ظاهر اهل بیت نمی‌توانم باشم...💔 اما می‌توانم خود را از اسارت و غل و زنجیر ظواهر این دنیای پر رنگ و لعاب آزادسازم❣ و مدافع حریم دین الهی و سنت پیامبرم باشم...💛 و عالم را خبر کنم که تا پای جانم امانت‌دار حقیقی میراث زهرای پهلو شکسته ام...طعنه و کنایه ها که چیزی نیست...☺️ اتفاقا اگر بلد باشی در سمت خداباشی و با لبخند از عقایدخدایی‌ات; هم دفاع کنی و هم ترویج‌اش کنی ؛ هنر است...✅ نه این‌که هر بار با هر لبخند متفاوتی! عقایدت را تغییر دهی! ...😳 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست در محله ی کارمندی شرکت نفت، کسی #چادر سر نمی کرد. دختر عمه ی جعف
...🌲🍃 مادرم بین بچه ها بیشتر به مهران و زینب وابسته بود. به مهران که خیلی می رسید، زینب هم که مثل خودم عاشق و خدا و پیغمبر بود. کنار مادرم می نشست و قصه های و امامی را با دقت گوش می کرد و لذت می برد. مادرم خیلی قصه و داستان و حکایت بلد بود . هر وقت مادرم به خانه ی ما می آمد زینب دور و برش می چرخید تا خوب حرف های او را گوش کند. بابای بچه ها از ساعت 5صبح از خانه بیرون میزد و 5بعد از ظهر برمی گشت. روزهای پنجشنبه نیم روز بود. ظهر از سرکار برمیگشت. او در باغچه ی خانه گوجه و بامیه و سبزی می کاشت. زمستان و تابستان سبزی خوردن و خورشی را از باغچه می چیدیم و استفاده میکردیم. حیاط خانه ی ما سیمانی بود و شب ها در حیاط میخوابیدیم. تا بعد از به دنیا آمدن شهرام، کولر نداشتیم. آبادان هم که تابستانهایش بالای چهل درجه بود. بعد از ظهرها آب شط را توی حیاط باز میکردم، زیر در را هم میگرفتم،حیاط پر از آب میشد این آب تا شب توی حیاط بود. با این روش، زمین سیمانی حیاط خنک میشد. خانه های شرکتی، دو شیر آب داشتند؛ شیر آب شهری که برای خوردن و پخت و پز بود و شیر آب شست و شوی حیاط و آبیاری باغچه و شمسادها بود. گاهی که شیر آب شط را باز میکردیم، همراه آب یک عالمه گوش ماهی می آمد. دختر ها هم ذوق میکردند و گوش ماهی ها را جمع میکردند. ظهر ها هم هر کاری می کر م که بچه ها بخوابند، خوابشان نمیبرد و تا چشم من گرم میشد می رفتند و توی آب حوض بازی میکردند . کار هر روزمان این بود که حیاط سیمانی را پر آب می کردیم و شب قبل از خواب زیر در حیاط را که گرفته بودیم برمیداشتیم و آب را بیرون می کردیم. این طوری سیمان ها خنک خنک میشد و ما میتوانستیم تا اندازه ای گرمای هوا را تحمل کنیم و حداقل زمین زیر پایمان خنک باشد. شهرام چهار ماهه بود که بابای مهران رفت و یک تلویزیون قرضی خرید. من به اش گفتم : مرد ما بیشتر از تلویزیون به کولر احتیاج داریم. تلویزیون که واجب نیست. بابای مهران هم رفت و یک کولر گازی کوچک قرضی آورد. هر چند در اثر خوابیدن زیر کولر گازی و هوای شرجی آبادان خودم بیماری آسم گرفتم، ولی بچه هایم از شر گرما و شرجی تابستان راحت شدند. ... 🕌 @mediumelahi