فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای آب خوردن نوزادی قطع شدو
گردو خاک نشست
توی اتاق پذیرایی
بمب ها آمده بودند
قوم بنی اسرائیل آمده بودند
مهمان هایی گرسنه
موش هایی گرسنه
که تا اتاق پذیرایی را می خورند
اتاق خواب را می جوند
یحیی
نوزادها را تکه تکه جمع می کند
تمام نیرویش را جمع می کند
تا عصای موسی،این تکه چوب
به هدف برخورد کند...
#مهدی_نظارتی_زاده
#پلاکاردها
#سنوار
https://eitaa.com/mehdinezarati
خدا
از جنود خود در زمین و آسمان گفت
و با دست های شیطان
پهپاد را فرستادو از مقتل سنوار
از عصای موسی
هنگامه ی پرت شدن فیلم گرفت
آژدها می شود تکه چوبی که تو انداختی یحیی!
#سنوار
مهدی نظارتی زاده
https://eitaa.com/mehdinezarati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با کلمه ها
یک پهپاد می سازم
که قلب دارد و بال هایی جبرئیل
پرنده ای که ترجمه می شود
می نشیند توی دل انسان ها
فرود می آید توی ساختمان گوگل
و مسیحی ها
معنی لبیک یا حسین را سرچ می کنند
من یک شیعه ام
خون موسی کاظم توی زندان
می دود درون رگ های من
می دوند رگ های من
نگاه کنید به ساعت های مچی
و حرف بزنید با کسی که صاحب زمان است
حرف بزنید با دوازده ماه
دور نیست توی بین الحرمین
زیارت نامه می بینیم به زبان هایی مختلف
که آمده اند زنده باشند
دور نیست
عکس دسته جمعی انسان ها توی کربلا
دور نیست
سقا خانه ی قدس
پناه برده به دامن گوهرشاد
#مهدی_نظارتی_زاده
#پلاکاردها
#پهپادها
https://eitaa.com/mehdinezarati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در جنگ بیش از کودکان
کودکی کشته می شود..
.عباس گلکار.
در یک کوچ بی هدف
راه می روی
راه می روی
و از کفش هایت خون می آید...
#مهدی_نظارتی_زاده
#جهاد_ترجمه_پلاکاردها
https://eitaa.com/mehdinezarati
او
یک مهدی آنیلی ست
شاعری که توی ایتالیا
از امام جعفر صادقش دفاع می کند
مسلمی
که اندازه ی قاره ای تنهاست
او را
از روی پل پرت کردند...
#مهدی_نظارتی_زاده
#پلاکاردها
https://eitaa.com/mehdinezarati
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
در موکب عباس روضه می خواند
استکانی
که دسته اش شکسته بود...
....................................................
شام جمعه ست
کتاب سپیدهای عاشورایی ام با عنوان"مُهَج" را نذر کردم
یا جعفر بن محمد علیه السلام
مهدی نظارتی زاده
چهار آبان 1403
https://eitaa.com/mehdinezarati
29.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این مداحی برای چند سال پیش است.ولی انگار برای همین امشب است.
وعده ی خدا صادق است.
این عطر را بین دوستانتان پخش کنید
#جهاد_رسانه
#جهاد_کلمه
#پلاکاردها
https://eitaa.com/mehdinezarati
انگار دوباره متولد شده بود
برای پدرش
وقتی صدایش را از زیر آوارها تشخیص داده بود
تولدی کوتاه
آنقدر که توی زایشگاهش
دفن شد..
#مهدی_نظارتی_زاده
#غزه
#پلاکاردها
https://eitaa.com/mehdinezarati
تکه های بزرگ
تکه های کوچک
پازلی که می ترسم تمام شود..
می ترسم آن تکه پای دیوار
صورتش باشد
پسرم باشد..
#مهدی_نظارتی_زاده
#پلاکاردها
https://eitaa.com/mehdinezarati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مهدی(ادواردو)آنیلی که بود؟
#شهید_مهدی_آنیلی
https://eitaa.com/mehdinezarati
اگر مثل شاهزاده ها
نامت
هشام عزیز مانده بود
تو را از روی پل پرت نمی کردند
نام مهدی آنیلی اما
در کوچه های کوفه پیچیده بود
نام تو را
سر تو را
با طلا می خرند...
مهدی نظارتی زاده
#شعر_مقاومت
#شهید_مهدی_آنیلی
https://eitaa.com/mehdinezarati
میکروفن ها را قطع کردند
و به دهان شعری که برای غزه می خواند
دست بند زدند
شاعر
تازه توی زندان به دنیا آمد
و کاراکترها
توی رمان های عاشقانه
به انقلاب پیوستند و پلاکاردها
ریختند توی خیابان ها
کلمه ی آزادی به دنیا آمد
free free Palestine
به دنیا آمد
و غزه
مثل مادری که نوزادش را مرده پیدا می کند
یا نوزادی که مادرش را پیدا نمی کند
غمگین نبود
میشد پای مدیترانه شعرهای عاشقانه گفت...
#مهدی_نظارتی_زاده
#شعر_مقاومت
#پلاکاردها
#نهضت_ترجمه
https://eitaa.com/mehdinezarati
توی نخلستان
تو را تنها می دیدندو تو داشتی
شلوغی بین الحرمین را نگاه می کردی
آنقدر شلوغ
که آدم مجبور است
آدم به آدم جلو برود
شانه به شانه
از این سر
تا آن سر
فاصله ی زیادی نیست اما
طول می کشد ساقی
دست از جامی قسم خورده بردارد
تا آخرین قطره های مشک
ادامه می دهد
او ادامه می دهد
وه چقدر طول کشید تو را بکشند
در بین راه
در گوش آب چه گفتی؟
که ریخت
که ریخت
پدرت چند بار در گوش چاه
برای آب
نام تو را فریاد زده بود که نام تو را از یاد نبرد؟
چند بار زمین خوردی؟
و دیدی مشک هنور آب داردو دیر نیست
جان کندی و از زمین بلند شدی
یعنی مشک قرار است
قطره
قطره
تو را بکشد؟
زمین بخوری
و ببینی نه ، باید بلند شوی قطعا
به انتظار کشیدنت
بین دو چکه فکر می کنم
آیا تمام شد مشک
یا می چکد هنوز و باید مابقی را نجات دهی؟
نه هست
باید بلند شوی
باید بلند شوی و حداقل برادرت را صدا بزنی
تا بردن آب را از اینجا ادامه دهد
با دو دستت اشاره کنی من همین قدر...
همین قدر توانسته ام
شده بودی آب
که قطعه قطعه تبخیر می شود
لب هایت هنوز تکان می خورد
آرام صدا میزنی برادر
و صدایت جنگ را ادامه می دهد
از توی نخلستان عبور میکند
از کنار دشمن عبور می کند
و می رسد به خیمه گاه
می رسد به برادرت
لب هایت تکان می خورند
دست برداشته ای به دعا
اما به جان چه کسی؟
تا برادرت برسد
مشک هم قسم خورده است تا آخرین قطره ایستاده است
ایستاده است برادری در پی برادری
اما برای پی دا کردن تو باید
بنشیند و لای بوته ها را قشنگ بگردد
که تو
در هر جای این میدان دست داری
بلند شو
آدم ها آمده اند توی بین الحرمین و قادرند
رودخانه ای را عبور بدهند از میان دشمن
برسانند به خیمه گاه
صدای تو رسیده بود
صدای تو رسیده است
آدم ها آمده اند کمک
و تو
آخرین کسی نبودی که برایت شعر خواند
و در تنهایی با خودش حرف زد
و من
آخرین کسی نیستم که در دنیا
خودش را گم کرده است و خودش را یکهو
توی بین الحرمین پیدا میکند
در حال بردن یک رودخانه بی اختیار پیدا می کند
در حال تشییع شلوغ مومنی مهم
که باید یک قدم را به چند قدم تقسیم کرد
آرام
آرام
ای تساوی دو دست!
آخرین قطره را می خواستی بین چند قطره تقسیم کنی؟
ای تصاویر زیاد در آیینه ای شکسته!
غمگین نباش
مثل بازارهای پشت حرم نباش که آخر شب ها خلوت است
غمگین نباش تا آفتاب سر بزند
مرغ های دریایی
چقدر صدا بزنند آب آب خوب است؟
مرغ های دریایی
عادت دارند پیش هم
یکی هم صدا بزند کافی ست
تا بقیه هم صدا بزنند
غمگین نباش
و تقریبا از این مشک خشکیده چشم بپوش
با خون بپوش!
فکر کن دل آیینه ای را
توی چشمت شکسته اند...
#مهدی_نظارتی_زاده
امشب کربلا.
اینجا شعر که می نویسی می روی پای ضریح و مثل زیارتنامه می خوانیش.به امام گفتم عینکم را اگر توی ضریح بیندازم ،چشم هایم چه می شوند؟
https://eitaa.com/mehdinezarati
همانگونه که باران
پنجره ها
و درها را باز می کند
و آدم ها را می کشاند توی حیاط
بین الحرمین
ما را می کشاند توی حیات
باران
که روضه بود آنجا
سقا خانه ها روضه ی خانگی بود آنجا
و فرش های روضه را
پهن کرده اند توی خیمه گاه
روضه را شروع کرد فاطمه
و برای دفع بلا صدقه داد
ودفع بلا شخصا
هر چه تلاش میکرد نمیشد
مسیر نیزه ها را عوض کند
تیرها را پشیمان کند
و آن ها که فاطمه
یکی یکی در خانه هایشان را زده بود
در کوچه جمع شده بودند
تا باز شدن درها را بسوزانند
هوای تازه را بسوزانند
جمع شده بودند توی کربلا
چادر مهاجران را بسوزانند
آن ها آمده بودند توی سقیفه
آن ها بیخ گوش اشعری بودند
آن ها
نزدیک آمده بودند
روضه آنجا بود
جنینی شش ماهه
که دو روز شد تکان نمی خورد
سه روز شد تکان نمی خورد
نوزادی شش ماهه بود
که جان گرفته بودو در عوض تکان می خورد
روضه آنجا بود
افتاده بود کنار در
نور را کشته بودند
در دل ثریا
روضه آنجا بود که صدقه
خودش داشت روضه ی بلا می خواند...
در حیاتی به این بزرگی
گوشه ای از بین الحرمین هم بنشینم کافی ست
بنشینم بعد باران
انعکاس سبز نخل ها را
رفت و آمد آدم ها را
روی مرمر سفید ببینم
با نور ببینم
آن ها
آمده بودند آب و انعکاس را بکشند
اما همانطور که حوض بدون حیاط نمی شود
حیات هم بدون کوثر نیست
تصویر وضوی تو افتاده توی حوض
و تصویر برادرت حسن
که در باره اش با آیه ی والقلم نوشته اند
نوشته اند تیر
از تابوت حصیری عبور کرده بود
سم
از گلو عبور کرده بود
و یک نفر نبود برود یک لیوان آب بیاورد
که حداقل خورده های جگر پایین رود
از راوی پرسیدم
آیا انعکاس هم در مقتل روضه دارد؟
گفت:
نوشته اند حسن
تو بخوان حسین
کسی که سنگ حوض می تراشد
دستش قطعا
نگین قشنگی دارد...
#مهدی_نظارتی_زاده
کربلا داره بارون میاد
https://eitaa.com/mehdinezarati
این هم می شود دست پخت من کربلا
شعر و آشپزی یک شین مشترک دارند...
https://eitaa.com/mehdinezarati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابتدای حرم
مرا می گردند
مبادا گناهانم را نیاورده باشم...
#مهدی_نظارتی_زاده
باب الرجا
https://eitaa.com/mehdinezarati
گفت:
از نشانه های ظهور این است
زمین
لشگر سفیانی را می بلعد
به تونل های حماس فکر می کنم
به تونل های حزب الله
به قنات های ایرانی
که آب و موشک می رسانند به پایین دست ها
ایرانی ها
از جنگ خندق
در حال کندن زمینند...
#مهدی_نظارتی_زاده
https://eitaa.com/mehdinezarati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست دارم با کربلا دل دوستانم را آب کنم و بسوزانم.امید دارم روز محشر این هشت ثانیه که دلتان سوخته دست شما را بگیرد.آنوقت به یاد من هم باشید شاید من هم نجات پیدا کنم...
https://eitaa.com/mehdinezarati
لگد
صدا شدو در آسمان ها پیچید
توی عرش پیچیده بود
استخوان فرشته ای را شکسته اند
فاطمه دستش را
گذاشت به پهلویش
و پهلویش عرش
این ماجرا را می دید
آیه های والمحسنین و المحسنات این ماجرا را می دید
آن تکه ای از ذوالفقار
که به دیوار بسته نبود
می خواست جدا شود
می خواست دهانش را باز کند و فریاد بکشد
می خواست از خلقت یک شمشیر بیرون بیاید
خواست نبینید
کربلا شده بود دو سه قطره
که از میخ در میچکید
از پیشانی پیامبر می چکید
از فرق های امیرالمؤمنین با مومنین می چکید
از شباهت غمگین حروف محسن و حسن و حسین
از پیشانی علی و عباس می چکید
زمان شده بود دو سه لحظه
ذوالجناح
لحظه ای که نمی توانست بماند
سر انجام آهی کشیدو رفت
طوری خسته رفت
که انگار
پاشیدن رنگ سفیدی شکل اسب گرفته باشد...
#مهدی_نظارتی_زاده
https://eitaa.com/mehdinezarati
دین من انسانیت من است.
این گزاره درست است.در دین من هم دقیقا همین انسانیت چه بسا بالاتر آمده است.فرق ما همین "هم"است.شما در یک هندسه و فیزیکی یک بعدی زندگی می کنید و ما داریم از بعدهای بیشتری حرف می زنیم.حرف هایی که از یک جایی به بعد برای شما قفل است.
ما می گوییم انسانی که روزی تلاش می کرد با یک تکه استخوان روی سنگ علامتی بگذارد وحالا دارد رایانه های کوانتومی می سازد،منطقی نیست هیچ و پوچ باشد.
منطقی نیست؟
فرق ما همین است.
قرآن اگر نتواند کسی را هدایت کند،تلاش می کند حداقل انسانیتش سقوط نکند.
و بلندترین صدای این آیه آنجا بود که حسین بن علی فریاد کشید:
اگر دین ندارید،حداقل آزاده باشید.
حسین داشت به انسان گوشزد می کرد.
اولش آن ها را به دین پیامبر راهنمایی کرد.
دید نمی شود
آن ها را به انسانیت دعوت کرد
علی اصغر را گرفت روی دست که به انسان گوشزد کند گناه بزرگش را.
انسانیتی که امروز مانده است چه بسا تلاش پیامبران است.
و چقدر سخت توانست بماند.
سخت،مثل آن برده ی آفریقایی که دارد با یک کشتی پرتغالی می رود به جایی که نمیداند.نمی داند زنده می ماند یا نه.و این "نه" اندازه ی جنازه ی آن سیاهی که در دل شب انداختند توی دریا سنگین است و صدایش در تمام عرشه می پیچد.چند ملیون انسان را ریخته باشند توی دریا خوب است؟
انسانیت اما باید جلوتر بیاید.نباید سر سفره ی ماهی های سرخ شده ای بنشیند که گوشت انسان خورده اند...
دین معجزه می کند!
در روزگار کوانتومی امروز که بیشترین صدا برای حذف دین و پس از آن انسانیت،بلند شده است،اما شگفت انگیز است که هر چه علم بیشتر پیشرفت می کند،گوهر دین براق تر می شود
و ما می توانیم مثلا معنی "جمع الشمس و القمر"را با خواندن فیزیک کوانتوم بهتر درک کنیم.
#مهدی_نظارتی_زاده
https://eitaa.com/mehdinezarati
شراب ها
رسیده اند به اندلس
بت ها و رقاصه ها به حومه ی مکه
و آیه های جهاد با لحن خسته ای
پخش می شود در دکان ها و بازارهای مکه
از روی مناره ها
اذان احد شنیده نمی شود
هر چه می گردم
شاگردهای جعفر بن محمد را پیدا نمی کنم
خانه ی محمد را پیدا نمی کنم
قرآن
با لحن حماسی حمزه
از کوه های خراسان طلوع کرد
آیه های فتح
از کربلا رسیده بودند
روی سربند های فاطمیون
ورق
برگشته بود
یاسر
زنده از زیر سنگ بیرون آمد
سمیه را از زیر شلاق بیرون آورد
و عمار پسرشان
در روضه ی فاطمیه که می گیرند چای میریزد
ورق برگشته بود
کسی تمام نخل های شریعه را کنده بود
تا عمودی پشت آن ها نباشد
کسی در کوچه ایستاده است
که آن ها می ترسند
به خانه ی فاطمه نزدیک شوند
کسی تمام کوچه های کوفه را گشته بود
تا مسلم را نجات دهد
کسی پریده است وسط تیر حرمله
ورق برگشته بود
و هرچه جعده در جام
زهر بیشتری میریخت
انگار نه انگار
قرآن
ورق می خوردو رسید
به مرج البحرین یلتقیان
و ما رسیده بودیم
به ساحلی بین الحرمین با آن مرمرهای
سفیدش
ما رسیده بودیم
و حصر آب شکسته بود
آنقدر که زائران
با فرات عکس می گیرند اربعین ها
بچه های فاطمیون
پریده بودند مقابل تیرها و لگدها
ایرانی ها پریده اند مقابل خانه ی فاطمه
زده اند زیر نیزه ی هند
زده اند زیر جام جعده و جام های جهانی
زده اند زیر کمان حرمله
و خون غزه دیگر
روی نقشه ها شکل یک حنجره نیست
غزه
غزه
ای که هر کودکت زنده یا مرده
در آغوش پدری زنده یا مرده
یک روضه ی خانگی ست
یک روضه ی آوارگی ست...
#مهدی_نظارتی_زاده
#پلاکاردها
#شعر_مقاومت
https://eitaa.com/mehdinezarati
رنگ می بیرون نشست
از بس که مینا تنگ بود
بیدل
آب وقتی ماجرای تو را شنید
رنگش پریدو بخار شد
موج شدو از دریا بیرون ریخت
سیل شدو شهرها را بیرون ریخت
لیوان آبی شدو شکست
ماجرا
سر رفتن قدحی هفت ساله بود
#مهدی_نظارتی_زاده
https://eitaa.com/mehdinezarati
به دنیا می آیند
برای کوچ
پرنده هایی که نمی دانند
از کدام نقطه باید دور شد
من
دنبال چه چیزی می گردم؟
وقتی چیزی نداشته ام گم کنم
ترسیدم
سایه بود و درختی نبود
و هر بار تیرم خطا نمی رفت
سگ شکاری ام
با تکه ای از خودم به خانه برمی گشت
یک بار دست هایم را آورد
که تازه آن ها را
ها کرده بودم
یک بار سرم را
با یک چشم بسته
انگار چیزی را نشانه رفته بودم
ترسیدم
مثل کلبه ای دور افتاده در جنگل
که منتظر است باد
شومینه را
روی پرده ها بیندازد
#مهدی_نظارتی_زاده
از کتاب
یادگاری ها با درخت بزرگ می شوند
نشر نیماژ
https://eitaa.com/mehdinezarati