eitaa logo
مرسی تی وی 🌿🌺
29.9هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
19.2هزار ویدیو
242 فایل
جهت ارتباط با ما: @mtvadmin Join : http://eitaa.com/joinchat/2805596162Ce0952111b8
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای دزد بدشانسی که از علیرضا استکی سرمربی تیم ملی بوکس سرقت کرد😄 @MER30TV 👈💯
یعنی این پیک نوروزی فقط برای این آفریده شده بود که عید نوروز رو کوفتمون کنه. شب 14 فروردین دخل پدر و مادرمون اومده بود. خدا خیرشون بده همه رو خودشون حل می کردند. یَک لطیفه های آبکی و بی مزه ای هم توش بود که نگو نپرس... @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا مقلبَ القلوب، حالِ خوب را نصیب کن. سختی و بلا و آفت از زمین و آسمان و مُلک و مملکت به دور دار. ❤️ جانِ خسته را امید باش. این گذارِ عمر را بهار کن. 🌷 نوروزتان مبارک 😍 بهارتان مدام🍃🌸 @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺هفت سین دوستی تقدیم شما🌺 اول : سایه خدا دوم : سفیدی بخت سوم : سلامتی همه چهارم: سیب سرخی برای همه دلها پنجم: سعادت و خوشبختی ششم : سکه های حلال هفتم: سر سبزی زندگیتون✨✨🍃 ❤️سال جدید بر شما مبارک❤️ @MER30TV 👈💯
خرگوش مهربون و سوپ هویج - @mer30tv.mp3
3.83M
هر شب ساعت 20:30 یک قصه جذاب و آموزنده برای کودکان دلبند شما🥰 در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃 @MER30TV 👈💯
قسمت دوم پاهوم باز نزد قاضی رفت و از یکی از کشاورزان شکایت کرد. قاضی دستور داد آن مرد در دادگاه حاضر شود. وقتی کشاورز فقیر نزد قاضی رفت، قاضی به او گفت که باید پول درخت‌های بریده‌شده را به پاهوم بدهد. مرد دهقان به قاضی گفت: «من درخت‌های پاهوم را نبریده‌ام و هیچ پولی هم به او نمی‌دهم.» قاضی گفت: «آیا کسی این مرد را در مزرعه پاهوم دیده است؟» هیچ‌کس آن مرد را ندیده بود. پاهوم شاهدی نداشت تا حرف خود را ثابت کند؛ به همین علت، قاضی کشاورز فقیر را رها کرد و هیچ پولی هم از او نگرفت. مرد کشاورز اگرچه پولی نداد. ولی از این کار پاهوم، خیلی عصبانی شد. او وقتی از خانه قاضی بیرون آمد، به دوستانش گفت: «ما باید جلوی کارهای پاهوم و پسرهایش را بگیریم. ما نباید بگذاریم که او بدون دلیل این‌قدر ما را به دادگاه ببرد. ما باید جلوی این کارهایش را بگیریم.» پاهوم دوست نداشت که با کشاورزان دیگر اختلاف و دعوا داشته باشد. به همین خاطر یک روز به زنش گفت: «می‌دانی تمام این دعواها به خاطر چیست؟ برای این است که در دهکده ما کشاورزان زیادی زندگی می‌کنند؛ ولی زمین زیادی وجود ندارد. دهقان‌های دیگر زمین‌های ما را می‌خواهند و ما زمین‌های آن‌ها را.» همسر پاهوم به او گفت: «راست می‌گویی؛ ولی ما چگونه می‌توانیم زمین بیشتری به دست بیاوریم و مزرعه‌مان را بزرگ‌تر کنیم؟» پاهوم هم نمی‌دانست که چه طور می‌تواند زمین بیشتری به دست بیاورد. او برای این سؤال زنش جوابی نداشت. چند روز بعد، نزدیک غروب مردی به دهکده پاهوم آمد. آن مرد، مسافر بود و از قسمت دیگری از روسیه به آنجا آمده بود. پاهوم از آن مرد دعوت کرد که شب را در خانه او بگذراند و مهمان او باشد. آن مرد دعوت پاهوم را قبول کرد و به خانه او رفت. پس از شام، مسافر شروع به صحبت کرد. او از سفرها، از ماجراها و از سرزمین‌هایی که دیده بود، تعریف می‌کرد. کم‌کم صحبت‌های مسافر به دهکده‌ای که در آن زندگی می‌کرد، کشیده شد: «دهکده ما ازاینجا خیلی فاصله دارد. آنجا زمین‌های خیلی خوبی دارد. خاک آنجا از خاک دهکده شما خیلی بهتر است. به‌علاوه، در آنجا خیلی زمین وجود دارد. هر کس دوست داشته باشد، می‌تواند به آنجا برود و مشغول کشت و کار بشود.» پاهوم که در جستجوی زمین بیشتری بود، نشانی دهکده آن مرد را از او پرسید. مرد مسافر جواب داد: «باید سوار قایق بشوی و در مسیر رود وُلگا همراه جریان آب پایین بروی. وقتی به شهر سامارا رسیدی، باید از قایق پیاده شوی. ازآنجا باید به مدت دو هفته به‌طرف شرق بروی. آن‌وقت به دهکده ما می‌رسی. سرزمین اطراف دهکده ما خیلی زیباست و منظره‌های قشنگی دارد. در دهکده ما، زمین فراوان است؛ ولی کشاورزان تعدادشان زیاد نیست. دهقان‌های دهکدهٔ ما خیلی خوشحال می‌شوند که آدم‌های دیگری هم در آنجا مشغول کشاورزی بشوند.» پاهوم از شنیدن این حرف‌ها خیلی خوشحال شد و گفت: «من اول باید به دهکده شما بروم و زمین‌های آنجا را ببینم. اگر ازآنجا خوشم آمد، به اینجا برمی‌گردم و خانواده‌ام را با خودم به آنجا می‌برم.» فردای آن شب، پاهوم سوار قایق شد و به‌طرف پایین‌رود ولگا حرکت کرد. پس از مدتی به شهر سامارا رسید. ازآنجا به مدت دو هفته به‌طرف شرق رفت تا به دهکده مرد مسافر رسید. تمام حرف‌های آن مرد درست بود. خاک زمین‌های دهکده. آماده کشاورزی بود و دهقان‌های آنجا زندگی راحتی داشتند. آن‌ها خیلی دوست داشتند که آدم‌های دیگری هم به آنجا بروند و مشغول کشاورزی شوند. به همین علت به گرمی از پاهوم استقبال کردند و زمین‌های پهناوری را به او نشان دادند. وقتی پاهوم آن زمین‌ها را دید، دهقان‌ها پرسیدند: «چه موقعی می‌خواهی خانواده‌ات را به اینجا بیاوری؟ این زمین‌ها خالی است و انتظار تو را می‌کِشد.» پاهوم پرسید: «قیمت این زمین‌ها چه قدر است؟» وقتی دهقان‌ها قیمت زمین را گفتند، پاهوم خیلی خوشحال شد و با خود گفت: «خاک این زمین، از خاک مزرعه من بهتر است. قیمتش هم از قیمت زمین‌های من خیلی کمتر است.» بعد دوباره نگاهی به زمین انداخت و با خود فکر کرد: «اگر به اینجا بیایم، پس از چند سال، حسابی پولدار می‌شوم.» پاهوم به خانه خود برگشت. او مزرعه و تمام حیواناتش را فروخت و پول زیادی به دست آورد. بعد با زن و فرزندانش سوار قایق شد و به‌طرف دهکده مرد مسافر به راه افتاد. پاهوم در آنجا مقدار زیادی زمین خرید و مشغول به کار شد. او با کمک پسرهایش خانه بزرگی ساخت تا در آن زندگی کنند. تعدادی گاو و اسب هم خرید و بعد مشغول کشاورزی در زمین‌های خود شد. به‌این‌ترتیب، روزها در پی هم گذشت. پاهوم در مزرعه تازه خود، یک سال را با شادی پشت سر گذاشت. ادامه فردا شب... @MER30TV 👈💯
شب‌ها چراغ آرزوهایت را روشن کن گرمایش را حس کن با خدا از رازهایت بگو او آماده شنیدن است شبتون پر از نگاه مهربون خدا @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برآمد، باد صبح و بوی نوروز،😍 به کاݦ دوستان و بخت پیروز💞 " مبارک بادت " این ساݪ و همه ساڶ🌺 " همایون بادت " این روز و همه روز💝 سلام. صبحتون بخیر🌸 عیدتون مبارک😍 @MER30TV 👈💯
قرار بهار...(رادیو مرسی) - @mer30tv.mp3
5.33M
اولین قسمت در سال ۱۴۰۱ تقدیم شما باد😊 @MER30TV 👈💯
عظمت اقیانوس آرام در این نما از کره زمین @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو زندگی وقتی یه بازنده اید که هیچ تلاشی نکنید... @MER30TV 👈💯
آره آره، همینجاست، الان گوشی رو میدم بهش، اتفاقا اونم میخواد سال نو رو تبریک بگه @MER30TV 👈💯
طبیعت زیبای ترکمن صحرا، گلستان @MER30TV 👈💯
وقتی کیفت کولت بود و میخاستی بند کفشتو باز کنی @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 ویدئویی از دستگیری قاتل چهار سرباز در دیلم 🔹سربازی که چهار نفر از هم خدمتی های خود را را کشته و با گروگان گیری به مقصد خوزستان در حال فرار بود دقایقی پیش در دیلم دستگیر شد. 🔹پرونده قضایی این سرباز برای روشن‌شدن ماجرا و سیر مراحل قانونی در حال رسیدگی و بررسی است. @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجمع الجزایر سوکوترا، جزایری در کشور یمن است که گونه‌ای درخت عجیبی تحت عنوان خون اژدها در آن فراوان دیده می‌شود. @MER30TV 👈💯
عیدی هایی که شکلات شدن - @mer30tv.mp3
3.94M
هر شب ساعت 20:30 یه قصه خوب و شیرین برای کودک دلبند شما🥰 در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃 @MER30TV 👈💯
قسمت سوم او در مزرعه‌اش ذرت کاشته بود. در آخر تابستان، ذرت‌ها بزرگ و پربار شده بود. پاهوم با خود می‌گفت: «حالا بیشتر از سال قبل ذرت دارم.» او تمام ذرت‌ها را فروخت و پول زیادی به دست آورد. در پاییز، او تصمیم گرفت که در تمام مزرعه‌اش ذرت بکارد. مردم دهکده به او گفتند: «پاهوم، دست نگهدار. بهتر است بعد از برداشت محصول ذرت، یونجه بکاری. چند رأس دیگر گاو و اسب بخر و آن‌ها را در زمین‌هایت رها کن تا علف‌ها را بخورند. آن‌وقت، بعد از دو سال، دوباره ذرت بکار.» پاهوم می‌دید که کشاورزان راست می‌گویند؛ ولی از این موضوع خیلی عصبانی بود. او حالا مجبور بود که در بیشتر زمین‌هایش یونجه بکارد و فقط در قسمت کوچکی از آن ذرت بکارد. پاهوم با خود گفت: «من از کاشتن ذرت بیشتر پول درمی‌آورم تا از پرورش گاو. این کار، سود زیادی برای من ندارد. با فروختن شیر گاوها نمی‌توانم پولدار شوم. باید بازهم زمین بیشتری به دست بیاورم.» او می‌خواست زمین بیشتری بخرد، ولی در آن روستا، دیگر زمین خالی زیادی وجود نداشت. بیشتر زمین‌های اطراف دهکده، اکنون پر شده بود. کشاورزان زیادی هم به آنجا آمده بودند و زمین می‌خواستند. پاهوم مدتی به دنبال زمین خوبی گشت؛ ولی پس از چندی از به دست آوردن آن ناامید شد. مجبور شد که تعداد دیگری گاو بخرد و آن‌ها را در مزرعه خود رها کند، ولی او از فروختن شیر آن‌ها، کمتر از فروش ذرت پول به دست می‌آورد؛ بنابراین، دیگر نمی‌توانست به‌سرعت پولدار شود. مدتی بعد، مردی که از آن دهکده می‌گذشت، در مزرعه پاهوم ایستاد تا از او مقداری غذا بخرد. پاهوم او را به خانه خود دعوت کرد تا باهم چای بنوشند. پاهوم و آن مرد، دور میز نشستند. همسر پاهوم برای آن‌ها چای آورد. خودش هم کنار آن‌ها نشست و برایشان چای ریخت. آن‌ها همین‌طور که چای می‌نوشیدند، باهم از این در و آن در صحبت می‌کردند. در بین گفتگوهایشان، آن مرد از دهکده‌اش هم‌صحبت کرد: «دهکده ما، در سرزمین بَشکِرها قرار دارد. سرزمین بشکرها تا اینجا خیلی فاصله دارد. آن سرزمین زیبا، نزدیک رودخانه‌ای واقع شده و جای بسیار خوبی است.» زن پاهوم پرسید: «بشکرها دیگر کی هستند؟» – «بشکرها آدم‌های ثروتمندی هستند که در سرزمین زیبایی به‌راحتی زندگی می‌کنند. در سرزمین آن‌ها، هیچ‌کس فقیر نیست. بشکرها مقدار زیادی زمین دارند که آن‌ها را خیلی ارزان به دیگران می‌فروشند.» پاهوم با شنیدن این خبر، از خوشحالی به هوا پرید: «من باید مقداری از زمین‌های آنجا را به دست بیاورم.» بعد، از مهمان خود پرسید: «سرزمین بشکرها تا اینجا چه قدر فاصله دارد؟ من می‌خواهم همین فردا به‌طرف آنجا حرکت کنم. بگو از چه راهی باید به آنجا بروم؟» آن شب، پاهوم به همسرش گفت: «من می‌خواهم به سرزمین بشکرها بروم و مقدار زیادی از زمین‌هایشان را بخرم. باید آن‌قدر زمین به دست بیاورم که از همه مردم آنجا ثروتمندتر بشوم.» پاهوم آن شب را راحت خوابید. فردای آن شب، او دهکده را ترک کرد و به‌طرف سرزمین بشکرها به راه افتاد. پاهوم مقدار زیادی پول با خودش برداشته بود، از زن و پسرهایش خداحافظی کرده بود؛ سوار اسبش شده بود و از ده خارج شده بود. در بین راه با خودش فکر می‌کرد: «اول مقدار زیادی زمین می‌خرم؛ بعد به مزرعه خودم برمی‌گردم و خانواده‌ام را با خودم به آنجا می‌برم.» پاهوم سر راهش در شهری توقف کرد تا برای بشکرها هدیه‌هایی بخرد. با خودش فکر می‌کرد: «اگر این هدیه‌ها را به بشکرها بدهم، آن‌ها زمین‌هایشان را به قیمت کمتری به من می‌فروشند.»» با این فکر، یک جعبه بزرگ چای و چند بطری نوشیدنی خرید. او آن شب را در همان شهر گذراند و فردای آن شب به‌طرف سرزمین بشکرها به راه افتاد. قبل از ظهر به یک رودخانه رسید و از آن عبور کرد. سرزمین آن‌سوی رودخانه، شبیه زمین‌های دهکده پاهوم نبود. خاک آنجا خیلی خوب بود، ولی مزرعه‌ای در آن دیده نمی‌شد. بشکرها کشاورز نبودند و در خیمه زندگی می‌کردند. آن‌ها نه ذرت می‌کاشتند و نه حیواناتشان را در مزرعه نگه می‌داشتند. گاوها و گوسفندهای آن‌ها، آزادانه به هر جا که می‌خواستند، می‌رفتند. این حیوانات، در یک‌تکه زمین می‌چریدند و تمام علف‌های آن را می‌خوردند؛ بعد، بشکرها آن‌ها را به قسمت دیگر می‌بردند تا در آنجا بچرند. هر وقت هم که لازم بود، بشکرها خیمه‌هایشان را برمی‌چیدند و از جایی به‌جای دیگری می‌رفتند. آن‌ها مردم خوشبخت و شادمانی بودند. بشکرها وقتی پاهوم را دیدند، از خیمه‌هایشان بیرون آمدند؛ به‌طرف او رفتند؛ به رویش لبخند زدند و با شیر تازه از او پذیرایی کردند.... ادامه فردا شب... @MER30TV 👈💯
دعا میکنم در فراسوی این شب تاریک و سیاہ، خداوند نور عشق بی حدش را بتاباند بر خوشه‌ی آرزوهای شما تا صدها ستارہ بروید برای اجابت آنها شبتون سرشار از آرامش @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 روزگارت بر مراد 🌺روزهایت شاد شاد 🌸آسمانت بی غبار 🌺سهم چشمانت بهار 🌸قلبت از هر غصه دور 🌺بزم عشقت پرسرور 🌸بخت وتقدیرت قشنگ 🌺عمرشیرینت بلند 🌸سرنوشتت تابناک 🌺جسم وروحت پاک پاک 🌸سلام صبحتون پر از شادی @MER30TV 👈💯
عشق و حال ماه های سال...(رادیو مرسی) - @mer30tv.mp3
6.76M
ایام می آیند تا بر شما مبارک شوند مبارک شمایید !🍃🌞🍃 @MER30TV 👈💯