🖼#حکایت_ملانصرالدین
روزی شخصی از ملا پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟
ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!
ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است!
#مصباح ۱،۲،۳،۴،۱۳،۱۵،۱۶
✨🕊: @mesbah_family108 :🌿
📜#حکایت_ملانصرالدین
داستان خانه ملا نصرالدین
روزی جنازه ای را می بردند پسر ملا از پدرش پرسید : پدرجان این جنازه را کجا میبرند؟!
ملا گفت وی را به جایی میبرند که نه اب هست نه نان هست نه پوشیدنی هست و نه چیز دیگری
پسر ملا گفت : فهمیدم وی را به خانه ما میبرند!
#مصباح ۱،۲،۳،۴،۱۳،۱۵،۱۶
✨🕊: @mesbah_family108 :🌿
📜#حکایت_ملانصرالدین
ملانصرالدین و نکتهای نغز
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘایشان ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ. ﻣﻼ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ. ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎو ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ به هر ﺯﺣﻤﺘﯽ که شد، ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢﮐﺮﺩﻩ و ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭﯼ ﺭﺳﺎندند.
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﻼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺳﮑﻪﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﺻﺪﺍ ﻣﯽکرد ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ رفت ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ کرد. ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪ و به مردم گفت: ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ! ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ که از این کار و حرف ملا گیج و گنگ شده بودند با تعجب گفتند: ﻣﻼ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ مرامیست! ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و گفت: من به این سكهها نیازی ندارم چون كارشان را كردند!! و ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺳﺖ.
اﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﻪ ﺣﺮفهاﯾﻢ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﯾﺪ. چون برایش بهایی پرداخت كرده بودید. ﺩﻭﻡ اینكه من ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ كردم، چون در جیبم پول بود!
🔺آدرس پیج اینستاگرام https://instagram.com/mesbahfamily108
🔺آدرس وب سایت http://mesbahfamily.blogfa.com
✨🕊: @mesbah_family108 :🌿
📜#حکایت_ملانصرالدین
روی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد, که ناگهان بچه روی او ادرار کرد!
ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد.
زنش گفت: ملا این چه کاری بود که کردی؟
ملا گفت: باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم!
🔺آدرس پیج اینستاگرام https://instagram.com/mesbahfamily108?utm_medium=copy_link
🔺آدرس وب سایت http://mesbahfamily.blogfa.com
✨🕊: @mesbah_family108 :🌿
#حکایت_ملانصرالدین
آب رفتن روزها
چند نفر بر سر اینکه چرا روزهای زمستان از روزهای تابستان کوتاهتر است با هم بحث و جدل کردند و چون به نتیجه ای نرسیدند رفتند پیش ملا و گفتند: ملا قضیه از این قرار است حالا بین ما داوری کن و بگو که کدام یک از ما درست می گوییم. ملانصرالدین گفت: این که معلوم است! مگر وقتی پارچه را آب می کشند کوتاهتر نمی شود؟همه گفتند چرا! ملا گفت: خوب! روزها هم در زمستان با اینهمه آب و برف و باران آب می کشند و کوتاه می شوند.
🔺آدرس پیج اینستاگرام https://instagram.com/mesbahfamily108
🔺آدرس وب سایت http://mesbahfamily.blogfa.com
#مصباح ۱،۲،۳،۴،۱۳،۱۵،۱۶
✨🕊: @mesbah_family108 :🌿
#حکایت_ملانصرالدین
روزی ملا ملا به مجلس میهمانی رفته بود اما لباسش مناسب نبود بهمین جهت هیچ کس به او احترام نگذاشت و به تعارف نکرد!
ملا ه خانه رفت و لباس هاي نواش را پوشید و به میهمانی برگشت این بار همه ی وی را احترام گذاشتند و با عزت و احترام وی را بالای مجلس نشاندند!ملا هنگام صرف غذا در حالیکه به لباس هاي نواش تعرف میکرد گفت: بفرمایید این غذاها مال شماست اگر شما نبودید این ها مرا داخل آدم حساب نمیکردند.
🔺آدرس پیج اینستاگرام https://instagram.com/mesbahfamily108
🔺آدرس وب سایت http://mesbahfamily.blogfa.com
#سال_امید
#عید_امید
#مصباح ۱،۲،۳،۴،۱۳،۱۵،۱۶
✨🕊: @mesbah_family108 :🌿
#حکایت_ملانصرالدین
خویشاوند الاغ
روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد,
شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟
ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟!
🔺آدرس پیج اینستاگرام https://instagram.com/mesbahfamily108
🔺آدرس وب سایت http://mesbahfamily.blogfa.com
#سال_امید
#عید_امید
✨🕊: @mesbah_family108 :🌿
#حکایت_ملانصرالدین
روزي ملا از زنش پرسيد: از كجا معلوم مي شود كه يك نفر مرده است؟ زنش جواب داد: اولين علامت اين است كه دست و پاي او سرد مي شود. چند روز بعد كه ملا براي آوردن هيزم به جنگل رفته بود هوا خيلي سرد بود، دست و پايش يخ كرد.ناگهان به ياد گفته زنش افتاد و با خود گفت: نكند كه من مرده باشم و خودم خبر ندارم.براثر اين فكر خودش را به زمين انداخت و مانند مردگان دراز به دراز خوابيد. اتفاقا" يك دسته گرگ گرسنه از راه رسيدند و اول به سراغ خر رفته و آن حيوان زبان بسته را از هم دريده و مشغول خوردن شدند. ملا آهسته سر خود را بلند كرد و گفت: حيف كه مرده ام و گر نه به شما حالي مي كردم كه خوردن خر مردم اين قدر ها هم بي حساب نيست!
🔺آدرس پیج اینستاگرام https://instagram.com/mesbahfamily108
🔺آدرس وب سایت http://mesbahfamily.blogfa.com
#سال_امید
#عید_امید
#مصباح ۱،۲،۳،۴،۱۳،۱۵،۱۶
✨🕊: @mesbah_family108 :🌿
#حکایت_ملانصرالدین
روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن ان باز کرد و گوسفند رابه دوستش داد و طناب رابه گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد.
ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است
دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا لعنت کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم.
ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی!
روزبعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش وی را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟
🔺آدرس پیج اینستاگرام https://instagram.com/mesbahfamily108
🔺آدرس وب سایت http://mesbahfamily.blogfa.com
#سال_امید
#عید_امید
✨🕊: @mesbah_family108 :🌿
#حکایت_ملانصرالدین
روزی ملانصرالدین الاغ خود را با زحمت فراوان به پشت بام برد؛ بعداز مدتی خواست او را پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمیآمد! ملا نمیدانست که الاغ بالا میرود ولی پایین نمیآید!
پس از مدتی تلاش ملا خسته شد و پایین آمد ولی الاغ روی پشت بام به شدت جفتک میانداخت وبالا و پایین میپرید. تا اینکه سقف فرو ریخت و الاغ جان باخت. ملا که به فکر فرو رفته بود باخود گفت: لعنت بر من که ندانستم اگر خری را به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه را خراب می کند و هم خود را هلاک میکند!
🔺آدرس پیج اینستاگرام https://instagram.com/mesbahfamily108
🔺آدرس وب سایت http://mesbahfamily.blogfa.com
#سال_امید
#عید_امید
✨🕊: @mesbah_family108 :🌿