درسته جام تنگه دارم میفتم
دلم برات سوخت چیزی بت نگفتم
تو سختیا رو من حساب کن داداش
له نمیشم! قوی و پوست کلفتم
🔸فرشته پناهی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
- این کالسکه مال نی نی کوچولوهاست. تو چرا اینجا نشستی؟
+ اوعه! اوعه! (صدای گریه بچه) انا نی نی. انا کوچولو.
🔸محمدحسین علیان🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین
📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با ذکر نام خودتان در صفحه اینستاگرام و کانالهای مزاحالدین منتشر شود.
⚫️ چه کربلا رفتهها و چه جاماندهها؛ میتوانید از زبان خودتان یا بقیه خاطراتتان را برای ما ارسال کنید.
📌 ارسال خاطرات به @admin_mezahoddin در پیامرسانهای ایتا و بله
🔸مزاحالدین🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
☎️ #الوحاجاقا این میزبان وظیفه نداره در قبال ما؟ دو پرس چلو ماهیچه خوردم با یه بشقاب جوجه بعد تا به خودم بیام دیدم پسر عمه متوفی نوشابه خانواده سفره ما رو تنهایی زده! این میزبان نباید برا من نوشابه میخرید؟ الان روح اون مرحوم ویبره نمیره توی قبر؟
پاسخ:
اولا اگه به روح اعتقاد داری خونه متوفی برای غذا نمون. مکروهه! آخه الان کجای شام خوردن شما تو خونه متوفی دل بازمانده رو آروم میکنه؟
ثانیا مستحبه تا سه روز شما غذا ببری... آفرین پاشو دو پرس جوج سفارش بده با نوشابه ببرن برا خونه متوفی!
🔸ابراهیم کاظمی مقدم🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
چند طنز از یک روایت
حسابگر خودت باش
آدم باید در حساب و کتاب مالی، جوری باشد که غیاثالدین جمشید کاشانی، کم بیاورد و فیثاغورث و تالس بگویند: «حالا تا اون میزان اعشار هم دیگه لازم نبود.»
آخر هم پروفسور حسابی با گفتن: «باشه ولی اعشار ریال هم در آوردن داره؟» باعث شود مریم میرزاخانی وساطت کند و کوتاه بیاید! ولی در بخشش سخت نگیرد و راحت ببخشد.
لیکن جوری هم نباشد که حاتم طایی در قبر ویبرهاش بگیرد و بگوید داداش دیگه لباستو بخشیدی، درست، لباس زیرت رو نگه دار!!
✍ ابراهیم کاظمی مقدم
🔹🔹
هر کس نخورد و دیگران را نخوراند
در بخل مرکب ابد الدهر بماند
✍ محمد صبوریان
🔹🔹
انقدر نکن حساب، مال این دنیا را
بخش عدد اعشاری پول ما را
یک ذره بکن ریاضیاتت را خوب
تا گِرد کنی تو دور گردشها را
✍ زهرا آراستهنیا
🔹🔹
بخشش مال اگر چه خوب ولی
بگذارید اندکش باشد
تا اقلا ته حساب شما
کارمزد پیامکش باشد
✍ امین شفیعی
حضرت علی (ع):
بخشنده باش امّا زيادهروى نكن، در زندگى حسابگر باش امّا سخت گير مباش.
《نهج البلاغه، حکمت 33》
#طنزروایت_محور
🔸مزاحالدین🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
مزاح الدین
بنیاسرائیلیات کودک درون فرعون، کودک بیرون فرعون قسمت اول فرعون بزرگ که با تکیه بر قوای خودش و تکنی
بنیاسرائیلیات
کودک درون فرعون، کودک بیرون فرعون
قسمت سوم
هنوز حرف خانوم فرعون که گفته بود: «بچه رو نگه داریم چه بسا نورچشمی ما بشه»، اینور و اونور فوروارد نشده بود که موسی بغل مادرش بود و شیرشو میخورد.
دیگه فرعون و اهل و عیالش چی گفتند رو نمیدونم فقط میدونم خدا می فرماد: «اونو به مادرش برگردوندیم تا چشماش روشن بشه و ناراحت نباشه».
دیگه عصای دست و نور چشم و هزارتا آپشن دیگه که دل فرعون بهش خوش بود، رفت رو هوا. حالا دیگه خواست خدا اینه که خود فرعون چشاش درآد و بزرگش کنه ولاغیر! خیییلی چش تو چش شد دیگه!
اصلا من میگم اگه این دوره زمونه بود پروفایل فرعون، موسی (ع) بود.
بیوشم: «عصای دستمونه، چشم و چراغ خونه»
پست و استوریاشم نگم دیگه:
«روزمرگیهای یک فرعون... من و موسام یهویی...»
با اینکه جنابشون ته تهاجم فرهنگی بود، چون ملت از زورِ مهربونیش حساب میبردن ازش و گلاب به روتون خودشون رو خیس میکردن؛ فیلتر میلتر در کار نبود. همه باید کامنت میذاشتن و بهبه چهچه میکردن: «چه فنچیه اییین»!!
گوشی رو هم میذاشتن زمین و میگفتن: «پسرای ما رو کشتی راه به راه پسر خودتو میکنی تو چش و چال ما؟! الهی که خیرشو نبینی! الهی که همین پسر بزنه نیست و نابودت کنه به حق نوح و ابراهیم نبی»
فرعون باشی! بچههای بالا رو به صف بکنی تمااام سوراخ سمبهها رو بگردن! از شش جهت جغرافیایی همهجا رو رصد کنن آخرش چی؟ بعد خودت اصل مال رو تو بغل خودت بزرگ کنی نذاری آب تو دلش تکون بخوره!
یعنی اون صندوق اگه حاوی بمب اتم بود براش به صرفهتر بود، اقلا کلاس کار فرعون حفظ میشد.
🔸طاهره ابراهیمنژاد آکردی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
مزاح الدین
چند طنز از یک روایت حسابگر خودت باش آدم باید در حساب و کتاب مالی، جوری باشد که غیاثالدین جمشید کا
وقتی رفتم آیفون ۱۴ پرومکس خریدم ولی الان پول ندارم برای سیمکارتم شارژ بخرم
🔸محمدحسین صادقی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
☎️ #الوحاجاقا اگه قرآن از دستمون بیفته صدقه رو باید حتما به تومن بدیم یا دلار هم قبوله؟
پاسخ:
اولا بایدی در کار نیست و هیچ حکمی که بگه باید واسه افتادن قرآن صدقه داد نداریم. اینا فقط اعتقادات مردمه!
ولی اگه تو توی این دوره زمونه دلار داری، به نظرم به جای صدقه انفاقش کن، آدرس رو خصوصی برات میفرستم! 😉
🔸زهرا آراستهنیا 🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
مزاح الدین
چند طنز از یک روایت حسابگر خودت باش آدم باید در حساب و کتاب مالی، جوری باشد که غیاثالدین جمشید کا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت جیبم وقتی میبینه توش داره شپش ملق میزنه ولی رفتم موبایل قسطی خریدم
🔸محمدحسین صادقی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
مزاح الدین
چند طنز از یک روایت حسابگر خودت باش آدم باید در حساب و کتاب مالی، جوری باشد که غیاثالدین جمشید کا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میبینم طرف با پولی که من میتونم خونه بخرم رفته خونه مبله رهن کرده
🔸محمدحسین صادقی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
☎️ #الوحاجاقا این لابستر خیلی غذای باکلاسیه... چی میشه من یه بار بخورم؟
پاسخ:
شاهمیگو! فارسی را پاس بداریم. بخوریدش. چیزی نمیشه. فقط حرومه! بعدم حیوونی که مثانهش زیر مغزشه و موقع رسیدن به هم نوعاش روشون ادرار میکنه با کلاسیش به چیشه؟
🔸ابراهیم کاظمی مقدم🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
مزاح الدین
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین 📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با
#پویش_خاطرات_اربعین
وقت گیر آوردی؟
دو روز بود که حال دوستم نامساعد شده بود و علاوه بر تهوع و سردرد و سرگیجه و تب شدید، با یک پدیده جدید مواجه شده بودیم: «از حال رفتنهای ناگهانی!»
نزدیک حرم بودیم. تصمیم داشتیم از راه دور سلام کنیم تا از برخورد با نامحرمان در شلوغیهای حرم در امان بمانیم تا آن نیمچه ثوابی که کسب کرده بودیم دود نشود. دقیقا زمانی که میخواستم با عشق سلام آخر زیارت را بخوانم یک وزنه ۹۰ کیلویی را روی دوشم احساس کردم. اول فکر کردم از شدت معنویت سنگین شدهام اما با دیدن دوست عزیزم که رویم افتاده بود از این خیالات خام بیرون آمدم و ثواب خدمت به دوست را به ثواب سلام آخر ترجیح دادم. البته اینکه سنگینی ایشان توان ایستادن را از من گرفته بود هم بیتأثیر نبود.
توان راه رفتن با آن حال و روز رفیقمان را نداشتیم. یک گاری كرايه كرديم. جاي چانه زدن بر سر قيمتِ گاری نبود. دندان روی جگر مبارک گذاشتیم و با دلی شرحه شرحه از پرداخت قیمت خون اجدادمان، راهی موکب شدیم. رفیق عزیزمان که به خاطر بدحالی سنگینتر شده بود، چنان فشاری به چرخهای گاری وارد میآورد که کم مانده بود وسط خیابانهای کربلا با یک گاری چپ کنیم. در تشویش حال بد دوست و فراق حرم و زیارتنامه نصفه نیمه غرق شده بودیم که راننده نوجوان که تازه پشت لبش سبز شده بود، با فارسی دست و پا شکستهای سعی کرد سر صحبت را باز کند.
- خانم! خانم! نظر شما صدام چیست؟
ما سه نفر که نه حوصله تحلیل سیاسی داشتیم و نه حال خندیدن به جمله نوجوان عراقی، خودمان را به آن راه زدیم که نشنیدهایم. اما نوجوان عراقی دست بردار نبود. گویا تحلیل ما از چیستی صدام در آینده او نقش بسزایی داشت. گاری را متوقف کرد و سوالش را دوباره تکرار کرد. یا باید جواب میدادیم، یا بقیه مسیر را پیاده گز میکردیم. یکی از ما که شجاعتر بود گفت: «صدام... بد!»
پسرک که گویا برای پی بردن به بدی صدام نیاز به تأیید ما داشت گل از گلش شکفت و در حالی که با سر تاییدمان میکرد شروع کرد به تشریح شخصیت صدام ملعون و اين که هیچوقت از دستش آسایش نداشتند و مرده و زندهاش برایشان دردسر بوده. خدا را شکر به خیر گذشت و لعن ظالم در این دنیا به کارمان آمد. فقط ای کاش رانندههای گاری آنجا، تحلیل سیاسی را از رانندههای تاکسی ما یاد میگرفتند. حداقل در اینجا مسافر را به خاطر ارائه ندادن تحلیل پیاده نمیکنند. نهایتا یک چشم غره میروند و کولر را خاموش میکنند!
🔸صنم یاوری🔸
مزاحالدین | @mezahoddin