#شهیدحاج_احمدکریمی، که هم اکنون رد گلزار شهدای علی بن جعفر قم مدفون است در عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید؛
برای #شهیدشدن به هر دری زده بود، امّا شهادت قسمتش نمی شد. بعد از عملیّات کربلای ۴ حسابی رفته بود تو هم؛
شب عملیّات کربلای ۵ مصادف شده بود با شهادت #حضرت_فاطمه(س) حاجی نشسته بود توی سنگر فرماندهی.
توی اون اوضاع و احوال که همه تو تب و تاب عملیّات بودند سراغ #مدّاح رو گرفت . راضیش کرده بود تا براش روضه بخونه ، روضه حضرت زهرا (س) ، مدّاح میخوند و حاجی گریه😭 میکرد:
وقتی که باغ میسوخت صیّاد بی مروّت/مرغ شکسته پر را در آشیانه میزد/گردیده بود بود قنفذ همدست با مغیره/ او با غلاف شمشیر این تازیانه میزد…😭💔
همون شب بی بی شهادتش رو #امضا کرد، صبح عملیّات که اومده بود برای سرکشی خط ، خمپاره خورد کنارش. فقط دو تا ساق پاش سالم ماند.
🌷 #شهیدحاج_احمدکریمی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
@miadgahe_deylam
🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
✨ #خاطرات_افلاکیان
✍ #امضـــا
یکی از شب های پاییزی بود. مادرم خانه نبود. چند روز بود که #علیرضا خیلی در تب و تاب بود. باوجود صمیمیت بیش از حدی که با من داشت، نتوانسته بودم از زیر زبانش بکشم که چه چیز موجب خوشحالی بیش از اندازه اش شده است.
شب که #پدرم از مسجد آمد، کنار او نشست و باتبسم به پدر سلام کرد و خسته نباشید گفت. #کاغذی راجلوپدرگذاشت و گفت: این کاغذ را #امضا میکنید؟
پدرم لحظه ای تامل کرد و بعد سربلند کرد و به چهره معصوم و تبسم، #علیرضا نگریست. من نمیدانم چه چیزی در فکر پدر گذشت.
شاید برای لحظاتی صحنه #کربلا و میدان رفتن #علی_اکبر را مجسم کرد که از پدر اذن جنگ می خواست.
بعد بارضایت و خشنودی کاغڋ را #امضا کرد تا بااین کارهم #قلب علیرضا را شاد کند و هم آن دنیا جلو #امام_حسین_ع شرمنده نباشد.
هر وقت آن روزها را به یاد می آورم و به کار پدرم می اندیشم، او را تحسین میکنم.
#شهیدغلامحسین(علیرضا) #دشتی🌷
✍ #راوی: خواهرشهید
🍃نفر سمت راست پدر شهید بر بالین فرزندش
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
@miadgahe_deylam
🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•