eitaa logo
میعادگاه هفتگی باشـ‌هداشهرستان دیلم
392 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
341 ویدیو
5 فایل
درعِشْقْ گر چه منزل آخر #شَهادَتْ است تڪـلیـف اول اسـت #شَهیدانه زیسـتن 📍ارتباط با ادمین : @Madarr18 لینک ناشناس(نظرات،انتقادات،پیشنهاد): https://daigo.ir/secret/5745177868 💳 شماره کارت کمک به مراسمات: 6277601255690883
مشاهده در ایتا
دانلود
در بیــن ذڪرهــاے شفـــابخــشِ دردِ عشـــــق الحـــــق ڪـه چیز دیگریسٺــــ 🌷🍃🌷🍃🌷 شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
💛 💛 بمناسبت سالروز شهادت شهیدان 🌷 و 🌷 رو یکی از کارت پستال ها بزن ببین چی میاره برات😊☺️ 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 1⃣ 💌 https://digipostal.ir/cdy2q9w 2⃣ 💌 https://digipostal.ir/cq318v0 3⃣ 💌 https://digipostal.ir/c1p3xvo 4⃣ 💌 https://digipostal.ir/c99ucb0 5⃣ 💌 https://digipostal.ir/c2c5cps 6⃣ 💌 https://digipostal.ir/cxo6cmi 7⃣ 💌 https://digipostal.ir/cppgxbe 8⃣ 💌 https://digipostal.ir/c2yjn4m 9⃣ 💌 https://digipostal.ir/cn3bk3l 🔟 💌 https://digipostal.ir/c9kzakz ۲۷ آبان ۱۳۶۳ سالروزشهادت 🌷 و •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 👆👆 شد به خون غلطان مهدی زین الدین صاحب ایمان مجید زین الدین 🌷🍃🌷🍃🌷 شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ڪہ آسمانیت مےڪند. و اگر بال خونیـن داشتہ باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "" مےنشینیم... 🌷🌷 فیالَیتَنے_کُنتُ .. 🌷🍃🌷🍃🌷 شادےروح شهدا صلوات @miadgah_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
در نوشته بود: از برادرانم‌ می خواهم‌ که غیر حرف‌ حرف‌ کسِ‌ دیگری‌ را گوش‌ ندهند. جهان‌ در حال‌ تحول‌ است، دنیا‌ دیگر طبیعی نیست..! 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
میعادگاه هفتگی باشـ‌هداشهرستان دیلم
🌷 وقتی رسیدیم به نقطه ای که باید مستقر می شدیم، را علم کردیم و پست های نگهبانی را چیدیم. من پاس یکی مانده به آخر بودم. پست بعد از من بود. می دانستم کجا می خوابد. وقتی پاس من تمام شد، برگشتم و رفتم بالای سرش. پتو را کشیده بود رویش. را گذاشتم روی پایش و گفتم: پاشو! نوبت نگهبانی توست. او هم بلند شد و بدون این که چیزی بگوید، رفت سر پست. تازه چشم هایم گرم خواب شده بود که دیدم کسی تکانم می دهد.چشم ریز کردم، ناصری بود. گفت: الان کی سرپسته؟ گفتم: مگه نرفتی؟ نه، می بینی که! پاشدم و سرجایم نشستم. خودم اومدم بالای سرت بیدارت کردم. و با دست اشاره کردم به گوشه چادر. ولی من اونجا نخوابیدم. جا نبود، مجبور شدم این طرف بخوابم. تو کی رو فرستادی سر پست؟ شانه بالا انداختم که یعنی نمی دانم. هر دو بلند شدیم و رفتیم پست نگهبانی. دیدیم است. اسلحه را انداخته بود روی دوشش و داشت با ذکر می گفت. آن شب، همراه آمده بودند سرکشی. قبلش هم شناسایی بودند. شب را همان جا توی چادر ما خوابیدند. هر چه کردیم که را بدهد و برود بخوابد، نداد. گفت: من این جا کار دارم. باید نگهبانیم رو بدم. شما برین. ماند تا پستش تمام شود. ❤️ ❤️ 🌷🍃🌷🍃🌷 شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
🎙کتاب صوتی👆👆 ✨ ✨ 📌 روایت زندگی شهید مدافع حرم 🌷 🌷 🔶درڪانال میعادگاه هفتگی باشهدا👇👇 •┈┈••✾•🌷🍂🍂🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
1.mp3
4.31M
🎙کتاب صوتی👆👆 ✨ ✨ 📌 روایت زندگی شهید مدافع حرم 🌷 🌷 ✅ : محمـد 🎤 : هاجرعباسی _ مادرشهید •┈┈••✾•🌷🍂🍂🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
داشت محوطه رو آب و جارو می کرد به زحمت رو ازش گرفتم ناراحت شد و گفت:بذار خودم جارو کنم اینجوری های درونم هم جارو میشن کار هر روز صبحش بود کار هر روز یه ... سردار بی سر خیبر فرمانده لشکر محمد رسول الله •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
میعادگاه هفتگی باشـ‌هداشهرستان دیلم
💚 🌷 💢حتـمابخــونــید👇👇 صبح یکی از روز‌ها با هم به « » رفتیم. به محض ورود، نگاهش به جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار بود؛ اما مجبور شده بود به این کار مشغول شود. # شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: همشیره تا حالا ندیده بودمت، تازه اومدی اینجا؟! زن خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم. دوباره با تعجب پرسید: تو اصلا قیافت به این جور کار‌ها و این جور جا‌ها نمی‌خوره، اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟  زن در حالی که سرش را بالا نمی‌گرفت گفت: هستم، شوهرم چند وقته که مرده، مجبور شدم برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! ، حسابی به رگ غیرتش برخورده بود، دندان‌هایش را به هم فشار می‌داد، رگ گردنش زده بود بیرون، بعد دستش رو مشت کرد و محکم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت:‌ ای لعنت بر این مملکت کوفتی.  بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت برویم، همینطور که از در بیرون می‌رفت، رو کرد به ناصر جهود (صاحب کاباره) و گفت: زود برمی‌گردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و را سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. پس از سلام و علیک، بی‌مقدمه پرسیدم: راستی قضیه چه شد؟  اول درست پاسخ نمی‌داد. اما وقتی اصرار کردم، گفت: دلم خیلی براشون سوخت، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم داشت. صاحب خونه به خاطر اجاره، اثاث‌ها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوایی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچه‌ات رو کن، من اجاره و خرجی شما رو می‌دم. 🌷 🌷 🌷🍃🌷🍃🌷 شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺