Mind Palace.!
دلم میخواد چند روزی برم تو دنیای اخر الزمانی جایی که خونه ها دیگه خونه نیستن آدما ام تک و توک پیدا م
بار ها دلم خواست چنین جهانی مث جهان د لست وارد زندگی واقعی مون بشه
حداقل شخصتاش وارد بشن
ولی دیگه کار از کار گذشته. من باید برم اون تو!
دنیای الان دیگه داره خسته کننده، ملال آور، غیر قابل تحمل، مزخرف،و جهنم میشه.
و مشکل اینجاس من حتی نمیتونم بلند بلند یه چیزایی رو داد بزنم
اگه میشد از تمام محتویات گلو خبر پیدا کرد، چیزای جالبی میدیدیم.
بغض، فریاد، حرف، درد
ترجیح میدم اخرین لحظات زندگیم، در حال جنگیدن برای جونم باشم
با تیر و تفنگ یا با هر چیزی که میشه از خودم دفاع کنم
حس کنم من برای خودم یه کار انجام دادم
برای اینکه زنده بمونم، خیلی تلاش کردم
خیلی راه رفتم، خیلی ترسیدم، خیلی از دست دادم
ولی تونستم زنده بمونم
زنده کنم خودمو
Mind Palace.!
حس کنم من برای خودم یه کار انجام دادم برای اینکه زنده بمونم، خیلی تلاش کردم خیلی راه رفتم، خیلی ترسی
اون دنیا، خیلی وحشتناکه
حتی نمیدونی دری که میخوای باز کنی توش مرگ منتظرته یا نه
ولی همچنان باید دنبال بقا باشی
جمله ی "من باید زنده بمونم" اونجا معنادار میشه
و اون موقعست که نسل ادمای بیهوده و فقط جا پر کن از رو زمین محو میشه
چون فقط کسایی زنده میمونن که میخوان زنده بمونن
وگرنه خود طبیعت جونشونو میگیره. دیگه گناه خودکشی ام بر گردنشون نیست
و میدونید چیه
د لست این دنیا رو بهم میده
ولی من باید از جون یه نفر دیگه محافظت کنم که اگه اشتباه کنم، میمیره و دوباره زنده میشه و من دوباره باید از جونش دفاع کنم
توانش در همین حده.. یه بازی حدودا 10 ساعته که باید جای یه دختر به نام الی باشی و ازش دربرابر هزار تا خطر محافظت کنی
ولی در همین حدم برام لذت بخشه...
Mind Palace.!
و میدونید چیه د لست این دنیا رو بهم میده ولی من باید از جون یه نفر دیگه محافظت کنم که اگه اشتباه کنم
بازم میگین چرا گیم انقد برامون لذت بخشه؟
یکی از واضح ترین و بهترین دلایل!
هدایت شده از • پاࢪادوڪس •
با اینکه تو ی فامیل پر از پسر بزرگ شدم و آبجی نداشتم و حسرت داشتن آبجی رو دلم موونده
با این حال ب بچه پسر بیشتر فکر میکنم تا دختر😐
خیلی دیوونم:/