eitaa logo
محمد جواد مؤذن🇵🇸
169 دنبال‌کننده
270 عکس
155 ویدیو
10 فایل
موذن هستم طلبه سال دوم سطح دو و سه تخصصی. قبلشم دانشگاه بودم رشته کامپیوتر. این کانال هم صرفا جهت اشتراک مطالبی هست که بنظرم مفیده. قطعا دانشم زیاد نیست ولی خواستم زکات همین مقدار کمو بدم ممنون از راهنمایی های شما بزرگواران راه ارتباطی: @mjmoazen
مشاهده در ایتا
دانلود
توی خانه ای در خیابان مینا می نشستیم که حیاط بزرگی ـ حدود سیصد متر ـ داشت . اتاقهای دور حیاط در دو ضلع کنار هم قرار داشت . یک سمت ، اتاقهای صاحبخانه بود و تک اتاقی که ما اجاره کرده بودیم و در ادامه اتاقهای دیگری که سه خانواده در آنها زندگی می کردند . همه اهل منزل هم بچه دار و عیالوار بودند . تابستانها هر خانواده جلوی در اتاقش فرشی پهن می کرد و شام را آنجا می خوردند . جالب آنجا بود که از غذاهایشان به هم تعارف می کردند و بشقابی به خانواده دیگر می دادند . به شکلی که هر غذایی در هر اتاقی پخته می شد ، همه ساکنان خانه از آن می خوردند . خیلی با صفا و صمیمیت کنار هم زندگی می کردیم . هر شب ، بعد از شام ، صاحبخانه تلویزیونش را می آورد و وسط می گذاشت . همه دور تا دور می نشستند و نگاه می کردند . @khodnews
دا هی می گفت : « چرا هیچی نمی خوری ؟ از صبح سرپا بودی . » می خواستم بگویم : « نمیدونی تو دلم چه غوغایی برپاست . » ولی به گفتن اینکه اشتها ندارم اکتفا کردم . یک تکه نان برداشتم و رفتم توی حیاط . به زور نان را سق زدم تا ضعف معده ام از بین برود . چند لیوان چای هم سر کشیدم تا عطشم برطرف شود و خستگی از تنم برود . بعد رفتم و سفره را جمع کردم و رختخواب ها را آوردم . در همان حال ، به خودم می گفتم : « وقتی قراره آدم بمیره ، دیگه این چیزا چه ارزشی داره . خوردن و خوابیدن چه معنایی داره . خیلی ساده تر از اینا میشه زندگی کرد . » @khodnews