برشی از کتاب #سلیمانی_عزیز
کلام نافذ حاجی پوتین را هم کشاند وسط میدان مبارزه با تروریسم خودش رفته بود ملاقات پوتین ، بی سروصدا و بدون هیچ بوق رسانه ای . بین حاجی و پوتین چه ردوبدل شد نمی دانم . فقط میدانم دیپلماسی جهادی حاج قاسم کمتر از ۴۸ ساعت جواب داد . روسها ناوشان را حرکت دادند به سمت سوریه . راوی : حجت الاسلام کاظمی کیاسری منبع : برنامه رادیویی شهید مقاومت ، پخش شده از رادیو معارف
#برش از #کتاب #سلیمانی_عزیز
نگاهم افتاد به نوشته روی پیراهن افسر روسی . از تعجب خشکم زد . جلو رفتم و دقیق تر نگاه کردم . به فارسی نوشته بود جانم فدای رهبر . مترجم را صدا زدم و گفتم : « بپرس منظورش از رهبر کیه ؟ » خودش جواب داد : « سیدعلی . » چند دقیقه باهم صحبت کردیم . از حرف هایش فهمیدم علت این علاقه کسی نیست جز حاج قاسم سلیمانی . حاجی چه کرده بود با اینها خودشان هم درست نمیدانستند . طرف مسیحی بود اما جانش درمی رفت برای حضرت آقا .
راوی : حجت الاسلام کاظمی کیاسری منبع : برنامه رادیویی شهید مقاومت ، پخش شده از رادیو معارف
#برش از #کتاب #سلیمانی_عزیز
خیلی نزدیک شده بودند ، آنقدر که تیرهای کلاش می خورد به درودیوار حرم . غوطه غربی بودیم ، یعنی پشت حرم بی بی حضرت زینب سلام الله علیها . تاب نداشت ببیند به حرم آسیب میرسد . خودش کلاش دست گرفت . پابه پای بچه رزمنده ها می جنگید . وقتی تیر به دستش خورد ، داد همه مان درآمد که « حاجی برگردید . حاجی تو رو خدا برگردید . » قبول نکرد . ماند کنار بچه ها . راویان : هم رزم شهید / يوسف افضلی منابع : صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمؤمنین / خبرگزاری فارس
#برش از #کتاب #سلیمانی_عزیز
شده بود مثل اسفند روی آتش . روی پا بند نبود . تکفیریها خیز برداشته بودند برای حمله به سامرا . حاجی را تابه حال این طور ندیده بودم . کم توی جنگ و درگیری نبود اما اینبار فرق می کرد . دل نگران بود خدای نکرده دوباره اهانتی کنند به حرم ائمه اطهار السلام . بعدها خودش می گفت : « سخت ترین لحظه های جنگ عراق همون روزایی بود که توی جاده بغداد سامرا می جنگیدیم . »
راویان : هم رزم شهید / يوسف افضلی منابع : صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمؤمنین / خبرگزاری فارس
#برش_کتاب #سلیمانی_عزیز #برش #کتاب #مطالعه
معلوم نبود چه بلایی سر گربه بیچاره آمده . از بلندی افتاده بود یا با چیزی به پایش زده بودند هرچه بود لنگ میزد و نمی توانست درست راه برود . حاجی به پورجعفری گفت : « حسین ! این گربه رو بده بچه ها ببرن دامپزشکی ببینن مشکلش چیه . » پورجعفری مثل همیشه چشمی گفت و از اتاق حاجی بیرون رفت . مدتی نگذشته بود که آمد و گفت : « حاجی دامپزشک می گه باید پای گربه رو عمل کنن . » گربه پاشکسته را تا زمانی که رو به راه نشد رها نکردیم . دستور حاجی بود . با اینکه بچه ها حواسشان به خوردوخوراک حیوان زبان بسته بود ، اما حاج قاسم باز دغدغه داشت . می رفت و می آمد ، سراغ گربه را می گرفت . راوی هم رزم شهید منبع : صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمؤمنين
#برش_کتاب #کتاب #برش #سلیمانی_عزیز
رفتار و کردارش جذبم کرده بود . از آرزوهایم بود که شبیه او شوم . هرچند از محالات بود . گفتم : « حاجی چیزی برایم بنویس که یادگاری بماند . » دست به قلم شد . بسمه تعالی علی عزیز ، چهار چیز را فراموش نکن :
۱. اخلاص ، اخلاص ، اخلاص ؛ یعنی گفتن ، انجام دادن و یا ندادن برای خدا ؛
۲. قلبت را از هر چیز غیر او خالی کن و پر از محبت او و اهل بیت ﷺ کن ؛ است ؛
۳. نماز شب توشه عجیبی
۴. یاد دوستان شهید ، ولو به یک صلوات .
برادرت ، دوستدارت سلیمانی و امضایی که نشست پای این نصیحتهای برادرانه . منبع : مسافر شماره ۱۹ ، خاطرات علی نجیب زاده