eitaa logo
ستیز | محمدجواد کربلایی
73 دنبال‌کننده
37 عکس
12 ویدیو
2 فایل
محمدجواد کربلایی: @Mj_K66 صفحۀ اینستاگرام: https://www.instagram.com/mohammadjavad.karbalaei/ این کانال را در بله و تلگرام هم می‌توانید با همین شناسه دنبال کنید: @MjK_Setiz
مشاهده در ایتا
دانلود
*دعوت مدیران به چالشی جدید* *چه کسی می‌خواهد شما را ترور کند؟* [بخش 2 از 3] @mjk_setiz *مردم تروریستند؟* حتماً بقیۀ مردم هم اصلاً کار مهمی انجام نمی‌دهند. در خطر هم اگر باشند، اهمیتی ندارد. مسائل و مشکلات شخصی و خانوادگی دارند؟ خب به مدیران چه مربوط؟ بروند خودشان مشکل‌شان را حل کنند. توجیه‌شان هم که روشن است: مدیران این‌گونه است که می‌توانند به مردم خدمت کنند، سازندگی کنند، اصول نظام را حفظ کنند، اصلاحات سیاسی کنند و الخ. نتیجه‌اش هم که پربار است و تحسین‌برانگیز. هر روز هم یکی از میوه‌های این درخت آن‌قدر پروار می‌شود که از فرط سنگینی از درخت جدا شده و روی سر مردم می‌افتد. یک روز نمایندۀ سراوان، یک روز رئیس سازمان خصوصی‌سازی، روز دیگر فلان عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و دخترش، دیروز هپکو، امروز ماشین‌سازی تبریز، فردا نیشکر هفت‌تپه، پسفردا جای دیگر و... چقدر بشماریم از این افتخارات؟ مگر تمام می‌شود؟ نرده‌ها را برمی‌داریم که چه بشود؟ که این جماعت بیایند نمازجمعه؟ خب اگر در همان حفاظ باقی‌مانده که به‌قول حاج‌آقا نیاز هم هست، جایی برایشان باشد، شاید بیایند. اگرنه، چرا بیایند؟ آیا این عدالت است که برخی از مدیران بتوانند در محل حفاظت‌شده بنشینند و بقیه نه؟ این چه انتظاری است از این جماعت؟ ماجرا از جای دیگر می‌لنگد. اصلاً مگر مدیران در خطرند؟ چه کسی و چرا باید آن‌ها را ترور کند؟ دشمنان خارجی؟ چرا؟ مگر از مدیران نالایقی که جای مسئولان نشسته‌اند، نیروی بهتری هم برای دشمن هست؟ پس خطر از سوی چه کسی؟ مردم؟ مدیران از مردم می‌ترسند؟ می‌ترسند که مردم حق‌شان را مطالبه کنند؟ تعارف را کنار بگذاریم. نکند مردم را تروریست می‌دانند؟ *زیست خطرناک* از ابتدای انقلاب تا زمان آغاز به کار دولت سازندگی، عمدۀ آقایان، مدیر نبودند؛ بلکه مسئول بودند. مسئول از اساس نیازی به چنین حفاظت‌هایی حس نمی‌کرد. چرا؟ چون خطری تهدیدش نمی‌کرد؟ خیر، اتفاقاً خطری که امروز برخی می‌خواهند به‌دروغ آن را واقعی جلوه دهند، آن زمان واقعاً بود و بیش از هر زمانی هم بود. در همان دوره بود که بهشتی‌ها و رجایی‌ها و باهنرها و بسیاری از شایسته‌ترین مسئولان را از دست دادیم. چرا؟ چون آن‌ها مدیر نبودند، مسئول بودند. مدیران، کارمندانی هستند با رتبه‌های اداری بالا که هشت صبح سر کار می‌آیند و چهار بعدازظهر هم کارشان تمام می‌شود. حالا اینکه در ساعت کاری چه می‌کنند، اهمیت چندانی ندارد. مهم این است که حضورشان ثبت شود. راه‌های گریزی برای دیر آمدن یا حتی نیامدن هم هست که یا بلدند یا کشف می‌کنند. گاهی البته اضافه‌تر هم می‌مانند که خب اضافه‌حقوق‌شان را می‌گیرند و البته آن هم تا حدی است که به کارهای شخصی و خانوادگی‌شان ضربه نخورد. اشتباه نکنید، منظورم از کار شخصی، خرید خانه و امثالهم نیست. آن که به‌عهدۀ نیروهای زیردست است. اما بارِ سنگینِ مسئولیت تفریح و جشن و شادی و سفر خارج و بورس فرزندان و مانند آن، طبعاً به‌عهدۀ خودشان است. ماه به ماه هم حقوق و مزایا و کارانه و حق مأموریت و چه و چه را می‌گیرند و تمام. مسئول اما این‌گونه نیست. مسئول، خودش را بدهکار انقلاب و مردم می‌داند. کارش صبح و شب ندارد، تعطیل و غیرتعطیل ندارد. حقوقی اگر می‌گیرد، آن‌قدری است که روزگارش مثل مردم عادی بگذرد، نه آن‌قدر که زندگی لاکچریِ چندین نسل پس از خودش را هم تأمین کند. @mjk_setiz
*دعوت مدیران به چالشی جدید* *چه کسی می‌خواهد شما را ترور کند؟* [بخش 3 از 3] @mjk_setiz *عزت شاهی: خرجی نداشتم که پولی بگیرم* برای نمونه، توجه کنید به زندگی جناب عزت مطهری (معروف به عزت شاهی)، از برجسته‌ترین مبارزان انقلاب. ایشان پس از انقلاب در کمیتۀ انقلاب اسلامی مشغول به کار می‌شود و مسئولیتی به‌عهده می‌گیرد. در کتاب «خاطرات عزت شاهی» می‌خوانیم که جناب عزت مطهری از ابتدای انقلاب تا زمان ازدواجش، هیچ پولی از کمیته نمی‌گیرد. او می‌گوید من شب‌ها در کمیته می‌ماندم، غذایم را همان‌جا می‌خوردم و رفت‌وآمدم هم بیشتر با پای پیاده بود و بنابراین خرجی نداشتم که بخواهم پولی بگیرم. پس از ازدواجش هم به‌اندازۀ یک کارمند معمولی و چه‌بسا کمتر دستمزد می‌گیرد. چنین چیزی در میان مدیران، شبیه طنز است. غیر از این است؟ *کبریت‌های بی‌خطر* حالا به‌موازات افزایش مدیران و کم‌یاب شدن مسئولان و به‌موازات حرفه‌ای شدنِ یگان‌های حفاظت مدیران، دیگر مثل قبل خبری از تهدید و ترور نیست. این، نه به‌دلیل تبحّر ما در حفاظت، بلکه به‌دلیل بی‌خطر شدن جماعتی است که مدیران جامعه هستند و جای مسئولان سابق نشسته‌اند. در گذشته اگر خطری بود، به‌دلیل زیست مسئولان بود. زیست آن‌ها اقتضاء می‌کرد که با مردم باشند، مثل آن‌ها و چه‌بسا سخت‌تر از آن‌ها زندگی کنند تا مشکلات‌شان را بفهمند و برایشان کاری کنند. آن‌ها خود را بدهکار می‌دانستند و این، همان چیزی است که دشمنان و منافقان از آن احساس خطر می‌کردند و رو به ترور می‌آوردند. شکی نیست که تعداد معدودی از مسئولان یا دانشمندان نیازمند حفاظت و مراقبت‌های ویژه‌اند. اما وقتی این حفاظت‌ها خارج از قاعده برای همه اجرا می‌شود و مهم‌تر آنکه از یک امر ضروری در راستای خدمت به مردم، تبدیل به یک مؤلفۀ هویت‌ساز و تمایزساز می‌شود، از کارکرد خود خارج شده و به ضدّ خود تبدیل می‌شود. در چنین روندی، هم ممکن است بسیاری از مسئولان، تغییر کنند و تبدیل به مدیر شوند و هم فضا برای ورود افراد تشنۀ قدرت و مدیریت به مراکز حساس کشور باز می‌شود؛ کما اینکه این‌هردو به‌وفور اتفاق افتاده است. بااین‌وصف، ما از چه چیز باید خوشحال باشیم؟ بابت برداشته شدن حفاظ‌ها، آن‌هم نه همۀ حفاظ‌ها؟ حداقلی‌ترین نشانه‌ها و حتی وظیفه‌های مسئولان تراز جمهوری اسلامی سال‌ها با انکار و استنکاف دریغ شده بود. حالا با برگشتن بخشی از خیلِ این نشانه‌ها، تغییر خاصی در روند زندگی مردم ایجاد نمی‌شود. اگر این روند ادامه یافته و نشانه‌ها یکی‌یکی بازگشتند و عمل به وظایف آن‌چنان که باید آغاز شد، آن‌گاه می‌توان امیدوار شد به جایگزینی مسئولان به‌جای مدیران. البته که همین حد را هم به فال نیک می‌گیریم و امیدواریم دیگر نشانه‌ها هرچه سریع‌تر خود را نشان بدهند، إن‌شاءالله. و اما درباره امام‌جمعۀ جدید. حذف این نرده‌ها اگر آغاز فرآیندی جدید باشد، بسیار مبارک است. اگر مراحل پس از این حذف، پی‌گیری جدی‌تر و عملیاتی‌تر اهداف انقلاب اسلامی و مطالبات مردم باشد، این حذف نشانه‌ای بسیار مبارک خواهد بود. این حذف، شاید برای مدیرانِ حفاظت‌شونده چندان تفاوتی نکند و بلکه اسباب دردسرشان شود؛ اما حتماً برای مسئولان باعث خیر است. *مدیران را به چالشی جدید دعوت کنیم* از این حرف‌ها بگذریم و برسیم به حرف آخر. مدتی پیش، چالشِ «فرزندت کجاست؟» برای مدیران مطرح شد و اتفاقاً مدیران بسیاری هم در آن مشارکت کردند و با پاسخ‌های حیرت‌انگیزشان، طنزهای تلخی را رقم زدند. حالا بیایید آقایانِ مدیر را به چالشی جدید دعوت کنیم و از آن‌ها بخواهیم به این سؤال پاسخ بدهند: چه کسی می‌خواهد شما را ترور کند؟ و چرا؟ درواقع ما می‌خواهیم بدانیم که اصلاً از نظر آن‌ها، خطری تهدیدشان می‌کند یا نه؟ و اگر چنین خطری هست، از چه کسی یا از سوی کجاست؟ و این تهدید به چه دلیلی است؟ آقایان چه کرده‌اند که چنین تهدیدی را سبب شده؟ *** منتشرشده در روزنامه «صبح‌نو»، چهارشنبه 19 دی 1397، شماره 631، صفحه 7. @mjk_setiz
بسم الله الرحمن الرحیم * صیّاد را هدر ندهیم؛ صیّاد را روایت کنیم * [بخش 1 از 3] @mjk_setiz خبر ساخت سریال شهید صیّاد شیرازی، چند سالی است که در رسانه‌ها مطرح شده است. سال گذشته فیلم‌نامۀ سریال با حضور جمعی از برترین مسئولان نظامی رونمایی شد و قرار شد فرایند ساخت این سریال ادامه پیدا کند. امید است این یادداشت که به‌مناسبت بیستمین سالگرد شهادت صیّادِ دل‌ها منتشر می‌شود، کمکی کند ولو اندک، به هرچه بهتر ساخته‌شدن این سریال. *تصاویری که به‌سختی می‌توان تغییرشان داد* خلق اثر هنری دربارۀ زندگی بزرگان و به‌ویژه شهدا، پیچیده و توان‌فرساست؛ چنانکه راه‌رفتن بر لبۀ تیغ دشوار است و هرکسی را یارای آن نیست. این ماجرا در آثار سینمایی و تلویزیونی، بیشتر تشدید می‌شود. چنین آثاری معمولاً تولید پرهزینه‌ای دارند و برای پخش یا اکران آثار پرهزینه، تلاش بسیاری می‌شود تا هرچه بیشتر دیده شوند. با این وصف، تصاویر یا به تعبیر دقیق‌تر، بازنمایی‌ها و روایت‌های ارائه‌شده از شخصیت‌ها یا وقایع یا حوادث تاریخی در این آثار، در ذهن مخاطبان ماندگار شده و به‌سختی می‌توان تغییرشان داد. *آغاز نبرد روایت‌ها* فرض کنید دربارۀ یک شخصیت بزرگ تاریخی، سریالی چندده‌قسمتی ساخته شده است. تلویزیون به‌مثابۀ پرمخاطب‌ترین رسانۀ تصویری در کشور ما، تصویری را که با پخش چنین سریالی، از آن شخصیت ارائه می‌دهد، در ذهن بسیاری از مردم ماندگار می‌کند؛ حتی اگر این سریال بسیار ضعیف بوده باشد. ضعف یا قوّت یک اثر تلویزیونی، حتماً در استقبال مخاطبان مؤثر است؛ اما تلویزیون مختصاتی دارد که به‌دست‌آمدن کمینه‌ای از ماندگاریِ تصویرِ ارائه‌شده را گریزناپذیر می‌کند و این کمینه، چندان هم ناچیز نیست. حتی اگر مدتی بعد، اثر قوی‌تری از آن کار ارائه شود، تصویر جدید به‌سادگی جایگزین تصویر قبلی نخواهد شد. اینجاست که تازه نبرد روایت‌ها و بازنمایی‌ها از یک شخصیت واحد آغاز خواهد شد. تصویر دوم، چه بسا با بیشترین تلاش و بهترین نتیجه هم نتواند به‌تمامی جای تصویر قبلی را گرفته و تمام آثار سوء آن را ریشه‌کن کند. هرچه روایت اول، بیشتر دیده شده باشد، نبرد روایت‌ها نیز پیچیده‌تر و پرهزینه‌تر و کم‌نتیجه‌تر خواهد بود. *دشورایِ روایتِ یک شخصیت پیچیده و چندوجهی* شهید علی صیّادشیرازی، نه‌فقط به‌عنوان یکی از مهم‌ترین فرماندهان نظامی ما، بلکه مهم‌تر از آن، به‌مثابه یکی از خاص‌ترین و مستحکم‌ترین فرزندان خمینی کبیر، شخصیتی است بسیار پیچیده و چندوجهی که روایت‌کردنِ آن، دشواری‌های عدیده‌ای دارد. صیّاد، عالی‌ترین سطوح آموزشی را در رژیم طاغوت تجربه می‌کند و برای آموزش به آمریکا هم می‌رود و جزء باسوادترین نیروهای ارتش بوده و هست. در همان رژیم هم مطرود و سپس زندانی می‌شود. از سویی بعد از انقلاب هم در زمان ریاست‌جمهوری بنی‌صدر، دادگاهی و خلع‌درجه و اخراج می‌شود؛ اما با سرافرازی دوباره برای خدمت به انقلاب به ارتش بازمی‌گردد. او از مهم‌ترین افرادی است که دغدغۀ رفع اختلافات ارتش و سپاه را داشته و در این راه مرارت‌های بسیار می‌کشد. با همۀ این حرف‌ها، هیچ‌گاه ولو اندکی دچار تردید نمی‌شود. @mjk_setiz
* صیّاد را هدر ندهیم؛ صیّاد را روایت کنیم * [بخش 2 از 3] @mjk_setiz *صیّاد مردمی بود، زمانی که مردمی‌بودن مُد نبود* او هر هفته به نمازجمعه می‌رود و در بین مردم عادی می‌نشیند. فکرش را بکنید، جانشین ستاد کل نیروهای مسلح که به‌لحاظ سازمانی سطحی بالاتر از وزیر دارد، در بین مردم عادی می‌نشیند. حواس‌مان هست؟ صیاد سال 1378 شهید می‌شود؛ یعنی دقیق بیست سال پیش. ما اما به‌تازگی به فکر افتاده‌ایم که نرده‌های نمازجمعه را حذف کنیم؛ که البته هنوز فراوان هستند آقایانی که از نشستن کنار مردم فراری‌اند. تعبیر امروزی‌اش این‌طور می‌شود که صیّاد مردمی بود، زمانی که مردمی‌بودن، مُد نبود. او محافظ نداشت، زمانی که محافظ‌نداشتن، مُد نبود. راستی، مگر الآن مُد است؟ کاش بود. او که می‌بایست حفاظت می‌شد، نشد و حالا آن‌ها که نباید حفاظت شوند، چه گروه‌ها و دم‌ودستگاه‌هایی که نه برای حفاظت، بلکه برای تشریفاتِ خود فراهم کرده‌اند. صیّاد از مهم‌ترین افرادی است که در مقابل مجاهدین خلق که با نفاق به جان مردم افتاده‌اند، ایستادگی کرده و در نهایت توسط همان منافقان به شهادت می‌رسد. اخلاق او در فضای کاری و خانوادگی هم که مثال‌زدنی است. از این دست نکات، کم نیست برای گفتن. حال چطور می‌توان این شخصیت چندوجهی پیچیده را روایت کرد؟ این شخصیت را چطور می‌توان با روایتی درست و کامل، آجر به آجر خلق کرد، به تصویر کشید و در ذهن مخاطب ماندگار کرد؟ آیا با به‌تصویرکشیدن خاطره‌هایی که ربط‌شان به یکدیگر مشخص نیست، کاری از پیش می‌رود؟ آیا همین که بگوییم صیّاد خیلی آدم خوب و متواضع و بااخلاقی بود، مشکلی از جامعۀ ما حل می‌کند و روایتی از تاریخ و شخصیت‌های بزرگ تاریخی ما ارائه می‌دهد؟ شاید نتوان انتظار روایت کاملی را داشت. اما حتماً باید انتظار روایت‌کردن را داشت و انتظار درست‌بودنِ آن روایت را نیز. کامل‌بودنِ روایت هم پیشکش. *ارائه‌نکردنِ روایت، نقض غرض است* ای کاش سریال صیّاد طوری نوشته شده باشد و طوری ساخته شود که اساساً نیازی به بازروایی آن نباشد که بعدها به نبرد روایت‌ها برسیم و هنرمند دیگری با تصویر دیگری وارد این کارزار شود و به چگونگی جایگزینی تصویر جدید در حافظۀ تاریخی جامعه و به چگونگی پیروزی در این نبرد فکر کند. ای کاش تصویری که ارائه می‌شود، از همان ابتدا یکّه‌تاز میدان باشد. درست است که زیادی سخت‌گرفتن، ممکن است کار را بی‌سرانجام کند و نتیجه‌ای حاصل نشود. اما ساده‌سازی و سردستی‌گرفتنِ زیادی هم نقض غرض است. اگر بناست ابعاد یک شخصیت تاریخی را به بهترین شکل بازنمایی کنیم تا تاریخ را روایت کرده و کمکی به اوضاع اجتماعی‌مان بکنیم، چطور می‌توانیم ساده‌انگارانه و با عجله از مسئله روایت، چشم‌پوشی کنیم؟ شاید انتظار روایت درست و کامل، زیادی سخت‌گرفتن باشد؛ اما انتظار روایتِ درست، به‌جا و لازم است. @mjk_setiz
* صیّاد را هدر ندهیم؛ صیّاد را روایت کنیم * [بخش 3 از 3] @mjk_setiz *تجربۀ درس‌آموزِ یک سریالِ بی‌روایت* یکی از شهدایی که تصویر بازنمایی‌شده از او در رسانه ملی، محل چالشی جدی است، خلبان شهید عباس بابایی است. «شوق پرواز»، سریالی بود پرهزینه که در بیش از بیست قسمت، مخاطبان بسیاری را با خود همراه کرد. بازی شهاب حسینی نیز بر مخاطبان سریال افزوده بود و مهم‌تر آنکه نام عباس بابایی، خواه‌ناخواه بسیاری از مردم را با این سریال همراه کرده بود. اما این سریال، به‌رغم هزینۀ بسیار، روایت مشخصی از بابایی ارائه نکرد. شاید باید بگوییم اصلاً روایتی ارائه نکرد و اصلاً بحث بر سر روایت خوب یا بد نیست. آنچه در زندگی شهدا مهم است، سلوک آن‌هاست. اگرنه، ارائۀ مجموعه‌خاطراتی از شهدا که چفت‌وبست درستی هم ندارد، شاید تا حدی مخاطب را با خود همراه کند، اما آن‌چنان که باید، بر روند زندگی مردم اثرگذار نیست و چه بسا گاهی ذهن‌ها را هم مشوّش کند. اگر قرار نیست با ارائۀ تاریخ به شکل‌های مختلف از جمله با ساخت چنین آثاری، تلاش کنیم برای تغییر و اصلاح مشکلات و رویّه‌های غلط فردی و اجتماعی، پس ما از تاریخ چه می‌خواهیم؟ اگر چنین نگاهی نداریم، آیا چنین هزینه‌هایی، به هدر نمی‌رود؟ و اگر نگاه ما این نیست، پس بهتر نیست تلاش کنیم روایت و آن‌هم روایتی درست از شهدا ارائه دهیم؟ این سریال می‌توانست سلوک شخصیت بابایی را برای مخاطب با دقت روایت کند؛ اما آنچه محقق شد، مجموعه‌ای از خاطره‌ها بود که شاید بی‌نسبتی آن‌ها با یکدیگر، فیلم‌نامه‌نویس را ناچار کرده بود ستاره اسکندری را در نقش یک خبرنگار وارد داستان کند و ماجرا را به این شکل در رفت‌وآمد بین حال و گذشته پیش ببرد. جالب آنکه غیرجذاب‌ترین بخش‌های فیلم نیز همان سکانس‌های زمان حال بود. نبودِ روایت در این فیلم، بسیاری از همان خاطره‌های حاضر در فیلم‌نامه را نیز دچار معنازدایی کرده بود. خوب‌بودنِ شهدا به‌معنای کلّی، برای مخاطب چیزی را روشن نمی‌کند. سلوک شخصیت‌هاست که به هریک از ما تلنگر می‌زند. خاطره‌ها و تک‌تک کنش‌ها و واکنش‌های شهدا در نسبت با آن سلوک است که معنادار می‌شود. اگر از زندگی این شخصیت‌ها، روایت ارائه نکنیم، بیان این خاطره‌ها، جایگاه و معنای حقیقی خود را نخواهد یافت. *شاید هنوز زمانی برای اصلاح باشد* این حرف‌ها نه برای تخطئۀ «شوق پرواز»، بلکه برای کمک به سریال شهید صیاد شیرازی است که اتفاقاً نویسندۀ هردو کار، جناب فرهاد توحیدی هستند. ایشان و دیگر عوامل «شوق پرواز» حتماً نزد پروردگار مأجورند؛ اما چه بهتر که حالا با پشتِ‌سرگذاشتن تجربۀ درس‌آموز قبلی، در این سریال کار بزرگ‌تری انجام بدهند و روایت درستی از این شخصیت مهم تاریخ انقلاب اسلامی ارائه بدهند. اصلاح فیلم‌نامه تا مراحل پایانی ساخت سریال نیز ادامه دارد. ان‌شاءالله این کار به بهترین شکل نوشته شده و به بهترین شکل هم در حال ساخت است؛ اما اگر نقصی هم هست، شاید هنوز زمانی برای اصلاح باشد. ******* @mjk_setiz گزیدۀ این یادداشت در روزنامۀ «صبح‌نو»، چهارشنبه 21 فروردین 1398، شماره 682، صفحه 15: http://sobhe-no.ir/newspaper/682/15/27238 نسخۀ کامل این یادداشت در پایگاه خبری‌تحلیلی فردا: http://farda.fr/003vLQ
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم روزِ «حق‌السکوتِ» خبرنگاران [بخش 1 از 2] @mjk_setiz رحمت خدا بر او باد که گفت: «هرچه بگندد نمکش می‌زنند، وای به روزی که بگندد نمک» و انگار حکایت ما جماعت رسانه را گفته است؛ حکایتی پرتکرار که می‌توان از آن ناخشنود بود، اما نمی‌توان نادیده‌اش گرفت؛ حکایتی که حتی نام‌گذاری هفدهم مرداد به نام «روز خبرنگار» نیز مصداقی از آن است. امروز، است. شگفت‌انگیز است که این روز، هم نام‌گذاری‌اش مبهم است و هم آدابِ نانوشته‌‌اش. مثلاً همین نگارنده در به‌کاربردن کلمه «مبهم» به‌جای واژه‌های دقیق‌تر و رساتر، مصداق همین آداب نانوشته است؛ آدابی که رسمیت ندارد اما واقعیت دارد، تأیید نمی‌شود اما انجام می‌شود. کاش می‌شد فهمید که چند نفر از خبرنگاران و روزنامه‌نگاران ما، علت یا شاید بهانه نام‌گذاری این روز و جزئیاتش را می‌دانند. احتمالاً باید آمار شگفت‌انگیزی باشد. البته خیلی هم مهم نیست. مگر مهم است که مثلاً یک کودک خردسال بداند پدربزرگ مرحومش را چرا دیگر نمی‌بیند؟ خب البته مهم است، اما نه آن‌قدر که بداند مرگ چیست و او چرا مرده؛ که اصلاً شاید برایش مضرّ باشد این دانستن. آن طفل‌معصوم از پدرومادرش جویای پدربزرگش می‌شود و آن‌ها مصلحت را در این می‌بینند که بگویند «بابابزرگ رفته پیش خدا». کودک اگر خیلی هم کنجکاو و باهوش باشند، کودک است و قدرت درک و تحلیلش محدود. نهایتاً می‌پرسد «'پیش خدا' یعنی کجا؟» که می‌شنود «یعنی بهشت»، بعد می‌پرسد «چرا رفته؟» که می‌گویند «خدا اونایی رو که خیلی دوست داره، می‌بره پیش خودش توی بهشت»، و بعد اینکه «بهشت کجاست؟» که پاسخش «یه جای خیلی خوب و خوش‌آب‌وهوا» است. 17 مرداد 1377، 10 نفر از اعضای کنسولگری ایران در شهر ، هدف گلوله‌های افرادی قرار می‌گیرند که گفته می‌شود، نیروهای بوده‌اند. از میان آن‌ها، یک نفر به نام بعد از مدت‌ها و با پای زخمی، خود را به ایران می‌رساند. اما 9 نفر دیگر شهید می‌شوند و در این سال‌ها کمتر از این شهدا یاد می‌شود: ، ، ، ، ، ، ، و . از میان این 9 نفر، شهید صارمی، معروف‌ترینِ آن‌هاست و همه مسئله نیز در همین‌جاست. که آن زمان رایزن فرهنگی ایران در افغانستان بود، در یادداشت‌های گوناگون و نیز در مستند ، به‌دقت، بسیاری از جزئیات این ماجرا را مطرح کرده است. نگارنده این یادداشت نیز سال 1391 در پرونده‌ای در ، به جزئیات این ماجرا پرداخت. نکات مغفول بسیاری در این ماجرا هست که نیازمند بررسی‌های دقیق و مفصل است. اما مسئله این یادداشت، بر سر اتفاقی است که برای ما اهالی رسانه، حکم را یافته است؛ حق‌السکوتی از جانب مسئولانی که به تقصیرشان در این ماجرا توجهی نشد. در آن روز شوم، تمام کشورهایی که در مزارشریف نمایندگی داشتند، نیروهای خود را منتقل کردند، به جز دو کشور: و ایران. پاکستان، با طالبان پیوندی جدی داشت و نیازی به تخلیه نداشت. بعدها بسیاری از کارشناسان به این نتیجه رسیدند که احتمالاً کشتار نیروهای ما، نه توسط طالبان، که به دست پاکستان انجام شده است تا نزدیکی احتمالی ایران به طالبان، باعث تعدیل طالبان و تهدید منافع پاکستان و آمریکا نشود؛ غافل از آنکه این نتیجه، خیلی زودتر از این حرف‌ها و حتی پیش از این اتفاق، به‌طور غیررسمی توسط یکی از نیروهای (ISI)، به سفارتخانه ما در پاکستان رسیده بود اما توجهی به آن نشده بود. البته این بی‌توجهی هم حکایتی دارد. سفیر محترم ایران در افغانستان، چند روز پیش از حادثه به ایران بازمی‌گردد. که آن زمان از مسئولان بوده، می‌گوید تعدادی از نیروها را بازگردانده و قصد بازگرداندن بقیه نیروها را نیز داشته، اما ، وزیر خارجه وقت، نیمه‌شب با او تماس می‌گیرد و با گفتنِ «مگر آنجا خانه خاله است!»، اجازه این کار را به او نمی‌دهد. البته این حرف بروجردی نیز محل تأمل است. چون خبری از بازگشتنِ کسی غیر از سفیر نیست. سفیر بازمی‌گردد و نیروهایش در آنجا می‌مانند. حتی امکان خروج نیروها از کنسولگری فراهم می‌شود اما مسئولان اجازه نمی‌دهند. در نهایت شد آنچه شد. ادامه دارد این مطلب سال گذشته در ، به‌تاریخ 17 مرداد 1396، شماره 291، صفحه 4، منتشر شده است. امروز هم با اندکی تغییر در اینجا بازنشر کردم. @mjk_setiz
روزِ «حق‌السکوتِ» خبرنگاران [بخش 2 از 2] @mjk_setiz من برای انتشار پرونده یادشده، هرچه تلاش کردم، سفیر وقت را نیافتم و با وزیر وقت هم موفق نشدم مصاحبه کنم. در نهایت جوابیه‌ای برای یادداشت محمدحسین جعفریان فرستادند که مدتی پیش از انتشار پرونده‌ام منتشر شده بود؛ جوابیه‌ای که هرچند منتشر کردم، پاسخ روشنی در آن نیافتم. اکثر این شهدای عزیز، بودند و یک نفر از آن‌ها خبرنگار. اما این روز به نام خبرنگار رقم می‌خورد و انگار نام‌گذاری این روز، شده است حق‌السکوت ما تا از آن اتفاق حرفی نزنیم و ساده از کنارش بگذریم. این، ماجرایی است که به شکل دیگری در جشن‌ها و هدیه‌های هرساله‌ای که روابط‌عمومی‌های نهادها و مؤسسه‌های مختلف برای خبرنگاران و رسانه‌ها تدارک می‌بینند، تکرار می‌شود. ماجرایی که فراگیر نیست، اما کم هم نیست و نتیجه‌اش، است در آنجا که باید زد. گاهی با خودم می‌گویم کاش ما اهالی رسانه، به اندازه همان کودک و همان چند سؤال مختصر، کنجکاو بودیم؛ شاید به اندازه همان چند سؤال ساده اما سخت، ماجرا به گونه دیگری رقم می‌خورد. اما متأسفانه، درست یا نادرست، حضرات این‌طور تصور کردند که ما از آن کودک هم کمتریم. نسخه‌ای برایمان پیچیدند که آن کودک را هم قانع نمی‌کند، اما انگار ما را قانع کرده. گویا آن کودک، از ما سرتر است که در حد خودش بی‌ملاحظه می‌پرسد و هرآنچه می‌داند با صداقت می‌گوید. دانستنِ ماجرای مردن پدربزرگ، شاید برای کودک مضرّ است، اما دانستن ماجرای هفدهم مرداد، برای ما واجب بود و هست. اما ما مثل آن کودک، به اندازه فهم‌مان، چون‌وچرا نکردیم. به همین سادگی، بر کشورمان، سرپوش گذاشتیم و از کنارش گذشتیم. کسی چه می‌داند، شاید این هم نمک خبرنگاری است؛ نمکی که مدت‌هاست گندیده و نمی‌دانم که آیا هنوز کوس رسوایی‌اش به صدا درنیامده یا صدایش درآمده اما ناشنیده مانده است. این مطلب سال گذشته در ، به‌تاریخ 17 مرداد 1396، شماره 291، صفحه 4، منتشر شده است. امروز هم با اندکی تغییر در اینجا بازنشر کردم. @mjk_setiz
پرونده شهدای هفدهم مرداد- پنجره 153.rar
حجم: 930.5K
پرونده «جشنی بر مزار خون»، هفته‌نامه پنجره، 15 مهرماه 1391، شماره 153. اگر فرصت کردید، بخوانید و اگر صلاح دانستید، بازنشر کنید. شاید به کار بیاید. @mjk_setiz
⭕️خدا خیر بدهد به دوستان کتابخانۀ مرکزی پارک شهر که کتاب «برخیزید» را رونمایی کردند. باشد که ان‌شاءالله بیش از این‌ها قدر دانسته شود. بخشی از عرایضم در این مراسم را اینجا آورده‌ام. امیدوارم ان‌شاءالله فرصتی دست دهد تا نکاتم را دراین‌باره مکتوب کنم. این کتاب، حاصل اولین کارم در تحقیق تاریخ‌شفاهی بود که به‌همراه دوستان در سال نودودو انجام دادیم. در این کار توفیق داشتم در کنار استاد عزیزم، مرتضی قاضی و رفیق شفیقم، مصیّب علی‌اکبرزاده آرانی و همچنین برادر بزرگوارم روح‌الله رشیدی باشم. 🔴آقای هم کار هنری انجام می‌دادند و هم کار اجرایی در حوزۀ بعد از انقلاب انجام دادند. این موضوع که یک فردی هم در حوزۀ اجرا و مدیریت و هم در عرصۀ هنر این توانایی را داشته باشد تا هردو را با هم انجام بدهد، از است. ‌ ⚫️استاد شاهنگیان معمولاً کارها را فردی شروع می‌کنند و سپس به یک تبدیل می‌شود. برکت کار این‌گونه می‌شود که آن گروه با آن عظمت شکل می‌گیرد و دست‌آخر هم این‌طور می‌شود که بعد از انقلاب و در دوره‌ای که ایشان مدیریت موسیقی را در برعهده داشتند، آقای در جمله‌ای به ایشان می‌گویند اگر دو نفر در این جمهوری اسلامی سَر کار خودشان باشند یکی امام است و دیگری آقای شاهنگیان. ‌ ⚪️استاد شاهنگیان مصداق تعبیر تصرف در تکنیک در حوزۀ موسیقی هستند و این بحثی است که شاید ساعت‌ها باید نشست درباره‌اش حرف زد و نکات متعددی را استخراج کرد. 🔳منبع: مشرق
هدایت شده از شعوبا
🎯«چهرۀ» حاج‌قاسم را دریابیم محمدجواد کربلایی ✂️برش‌هایی از متن: 📮در این دوره تلاش می‌کردیم شهدا را از مظلومیت نجات بدهیم. استفاده از تعبیر «مدافعان حرم»، در همین راستا بود؛ تعبیری که مبنای منطقی آن، پیشینه‌ای در ادبیات دفاع مقدس و انقلاب اسلامی نداشت. ما از حکمت دقیق و داهیانۀ امام(ره) که فرمود «راه قدس از کربلا می‌گذرد»، رسیدیم به تعبیرِ انفعالیِ «مدافعان حرم». 📮حاج‌قاسم، تیپ قهرمان انسان انقلاب اسلامی است. تیپ قهرمان انسان انقلاب اسلامی، بسیجی شهید است و حاج‌قاسم از مهم‌ترین مصداق‌های این تیپ قهرمان. او برای رزم، نیازی به لباس‌های متمایز ندارد و حتی بسیاری اوقات با لباس شخصی وارد میدان جنگ می‌شود. او برای رفت‌وآمد ابتکارهای خودش را دارد و خیلِ محافظان، همچون فیلم‌های هالیوودی، او را همراهی نمی‌کنند. او اندامی چشم‌گیر و رعب‌آور ندارد و اتفاقاً این خنده‌های اوست که در ذهن مردم ماندگار شده است. 📮زمان و توان ما محدود است و تقلید سردستی و سطحی از فرایندِ «چهره‌سازیِ قهرمان‌های پوشالی هالیوودی»، سرانجامی نخواهد داشت. اگر به‌جای این تقلید، به «چهره‌نماییِ [رونمایی] قهرمان‌های واقعی انقلاب اسلامی» فکر نکنیم و با انباشت تجربه و مطالعۀ هم‌زمان، چگونگی این فرایند را مشخص نکنیم، قافیه را خواهیم باخت. 🖇برای مطالعه متن کامل اینجا کلیک کنید. @shouba
این داغ همچنان بر جان ما سنگینی می‌کند...