#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
😍 کنارش نشستم و با نگاهی به اینهمه پارچه سفید، پرسیدم: «مامان! اینا چیه داری میدوزی؟» به پردههای جدید اتاق پذیرایی اشاره کرد و گفت: «برای زیر پردهها میدوزم. آخه زیر پردههای قبلی خیلی کهنه شده. گفتم حالا که پردهها رو عوض کردیم، زیر پردهها رو هم عوض کنیم.»
🥰 سپس نگاهم کرد و با مهربانی ادامه داد: «مادر جون! من صبحونه خوردم. تو هم برو بخور. عبدالله صبح نون گرفته تو سفرهاس.» از جا بلند شدم و برای خوردن صبحانه به آشپزخانه رفتم. نان و پنیر و خرما، صبحانه مورد علاقهام بود که بیشتر صبحها میخوردم. صبحانهام را خوردم و مشغول مرتب کردن آشپزخانه شدم که کسی به درِ اتاق زد.
😎 به چهارچوب در آشپزخانه رسیدم که دیدم مادر چادرش را سر کرده تا در را باز کند و با دیدن من با صدایی آهسته گفت: «آقا مجید که صبح موقع نماز رفت سرِ کار، کیه؟» و بی آنکه منتظر پاسخی از من بماند، در را گشود و پس از چند ثانیه با مریم خانم به اتاق بازگشت.
😊 از دیدن کسی که انتظارش را نداشتم، حسابی دستپاچه شدم. دلم میخواست او مرا با لباسهای مرتبتر و سر و وضع آراستهتری ببیند، ولی دیگر فرصتی نبود که با اکراه از آشپزخانه خارج شدم و سلام کردم.
🌹 با رویی خوش جوابم را داد و در برابر عذرخواهیهای مادر به خاطر پهن بودن بساط خیاطی، لبخندی زد و گفت: «شما ببخشید که من سرِ صبحی مزاحمتون شدم.» و مادر با گفتن «اختیار دارید! خیلی خوش اومدید!» به من اشاره کرد تا برایشان چای بریزم و خودش کنار مریم خانم روی مبل نشست.
☕️ با سینی چای که به اتاق بازگشتم، دیدم صحبتشان همچنان درمورد میهمانی دیشب است و ستایشهای مریم خانم و پاسخهای متواضعانه مادر. مقابل مریم خانم خم شدم و با گفتن «بفرمایید!» سینی چای را با احترام تعارفش کردم که به رویم خندید و گفت: «قربون دستت عزیزم! بیا بشین کارِت دادم!» با شنیدن این جمله، کاسه قلبم از اضطراب سرریز شد و سعی کردم پنهانش کنم که سینی خالی را روی میز گذاشتم و مقابلش نشستم.
#قسمت_صدـوـیازده
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️قابل توجه کسایی که نسبت به تعداد آراء شک دارن
🔺پیام تصویری حجت الاسلام محمود نبویان درباره ی تخلفات دولت و وزارت کشور در انتخابات
🔹آراء همین است که اعلام شده و درست بوده
⚠️مراقب باشید بهانه دست فتنه گران سال88 ندهید...
#رئیسی
#انتخابات
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
امام رضا(ع)6.mp3
3.94M
❤️میلاد هشتمین اختر تابناک امامت ولایت برهمه عاشقان ایشان مبارک باد😍✨🌟
زائری بارانیم آقا بدادم میرسی؟😍
بی پناهم خسته ام تنها بدادم میرسی؟ ❤️
گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگیم ❤️
ضامن چشمان آهوها، به دادم میرسی؟😍
#امام_رضا
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
tasnim group 09140043816.mp3
12.06M
🌙یه شَبِ صَحنِ گوهَرشاد به هَمه ی دُنیا می اَرزه... ✨ 🕌تواشیح بابُ الجَواد 🎧همخوانی بسیار زیبا(فارسی-عربی) 💐ویژه ولادت حضرت امام رضا علیه السلام💫
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
*ده سفارشِ علی بن موسی الرضا علیه السلام*
*سفارش اول*🌹
در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید تا در قیامت خدا خوشحال تان کند.
*سفارش دوم*🌹
تا می توانید سکوت اختیار کنید که سکوت موجب محبت می شود و راهنمای هر خیری است.
*سفارش سوم*🌹
در خواندن سوره حمد استمرار بورزید که جمیع خیر در امور دنیا و آخرت در آن گرد آمده است.
*سفارش چهارم*🌹
به روزی اندک خدا راضی باشید تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد.
*سفارش پنجم*🌹
در برقرار کردن صله رحم ثابت قدم باشید که بهترین نوعِ آن ، خودداری از آزار خویشاوندان است.
*سفارش ششم*🌹
به کسی که از خدا نمی ترسد امید نداشته باشید که نه تعهد دارد ، نه نجابت و نه کرم.
*سفارش هفتم*🌹
بسیار احسان کنید که خداوند در قیامت ، یک نصفه خرما را مانند کوه اُحد بزرگ می کند.
*سفارش هشتم*🌹
حقُّ النّاس را رعایت کنید که دوستی محمد و آل محمد بدون آن پذیرفته نیست.
*سفارش نهم*🌹
از بخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است که به دیگران می رسد ، حذر کن.
*سفارش دهم*🌹
بسیار مراقب کردار خود باشید تا مورد تهمت و اتهام قرار نگیرید ، که در آن صورت ، حقِّ ملامت نخواهید داشت.
#میلاد_ امام_رضا
🌸خسرو اقلیم طوس
❤️شاه انیس النفوس، مبارک باد 🎊💐
:
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🌺🌺🌺🌺🌺
دل من گمشده گر پیدا شد🌺
بسپارید امانات رضا🌺
همه گفتند محال است ولی🌺
دلخوشم من به محالات رضا🌺
# امام_ رضا
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#شعرکودکانه
#چادر
💫چادر که بر سر بیاد
حجاب برتر میاد
💫شبیه زهرا میشی
شیعه ی مولا میشی
💫ای دختر مومنه
باتقوا و کریمه
💫خدا نمی پسنده
پا بی جوراب بمونه
💫لباس های رنگارنگ
با جلوه های قشنگ
💫باشن برای خونه
دور از جمع مردونه
💫دخترای مهربون
روشنی دل و جون
💫لباس تنگ و چسبون
میل و نیاز شیطون.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🔰تعیین خطوط قرمز🔰
✅برای کوک خود خطوط قرمزی مشخص کنید⛔️ تا کودک بداند آزادیش چقدر است و چه کارهایی را نباید انجام دهد 🚫
💠با جدول امتیازات به سادگی میتوانید خطوط قرمز و کارهای مثبت او را مدیریت کنید📊
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️حکایتی شنیدنی از عیادت امام رضا علیه السلام
🎤 بیان شیرین آیت الله بهجت
#میلاد_امام_رضا
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
🥰 از نگاه مادر هم میخواندم که کنجکاو و منتظر، چشم به دهان مریم خانم دوخته تا ببیند چه میگوید و او با لبخندی که همیشه بر صورتش نقش بسته بود، شروع کرد: «راستش ما به خواست مجید اومدیم بندر عباس تا جای پدر و مادرش که نه، به جای خواهر و برادر بزرگترش باشیم.»
😎 سپس نگاهی به مادر کرد و پرسید: «حتماً اطلاع دارید که پدر و مادر مجید، به رحمت خدا رفتن؟» و مادر با گفتن «بله، خدا رحمتشون کنه!» او را وادار کرد تا ادامه دهد: «خُب تا اون موقع که عزیز جون زنده بودن، جای مادرش بودن و بعد از فوت ایشون، جواد غیر از عمو، مثل برادر بزرگترش بود. حالا هم روی همون احساسی که مجید به جواد داشت از ما خواست که بیایم اینجا و مزاحم شما بشیم.»
😇 از انتظار شنیدن چیزی که برایش این همه مقدمه چینی میکرد، قلبم سخت به تپش افتاده و او همچنان با چشمانی آرام و چهرهای خندان میگفت: «ان شاء الله که جسارت ما رو میبخشید، ولی خُب سنت اسلامه و ما بزرگترها باید کمک کنیم.»
🌹 مادر مثل اینکه متوجه منظور مریم خانم شده باشد، با لبخندی ملیح صحبتهای او را دنبال میکرد و من که انگار نمیخواستم باور کنم، با دلی که در سینهام پَر پَر میزد، سر به زیر انداخته و انگشتان سردم را میان دستان لرزانم، فشار میدادم که سرانجام حرف آخرش را زد: «راستش ما مزاحم شدیم تا الهه خانم رو برای مجید خواستگاری کنیم.»
🍃 لحظاتی جز صدای سکوت، چیزی نمیشنیدم که احساس میکردم گونههایم آتش گرفته و تمام ذرات بدنم میلرزد.
#قسمت_صد_و_دوازده
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
حر انقلاب
سال دوم دبیرستان بود. قد و هیکل شاهرخ از همه بچه ها درشتتر بود. خیلی ها در مدرسه از او حساب میبردند، اما او کسی را اذیت نمیکرد. یک روز وارد خانه شد و بی مقدمه گفت: دیگه مدرسه نمیرم!
با تعجب پرسیدم: چرا؟
گفت: با آقا معلم دعوا کردم. اونها هم منو اخراج کردند.
کمی نگاهش کردم و گفتم: پسرم چرا دعوا کردی؟! جواب درستی نداد. اما وقتی از دوستانش پرسیدم گفتند:
معلم ما از بچهها امتحان سختی گرفت. همه کلاس تجدید شدند، اما فقط به یکی از بچهها که به اصطلاح آقازاده بود و پدرش آدم مهمی بود نمره قبولی داد. شاهرخ به این عمل معلم اعتراض کرد.
معلم هم جلوی همه، زد تو گوش پسر شما
شاهرخ هم درسی به آن معلم داد که دیگه از این کارها نکنه.
گذری بر زندگی شهید شاهرخ ضرغامی
#شهید_شاهرخ_ضرغام
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#آمادگی_برای_ازدواج
مهمترین نشونههای آمادگی برای ازدواج در پسران
💖 درسته که بهعنوان پدر و مادر آرزو دارین پسرتون رو توی لباس دامادی ببینین اما حواستون باشه شتاب بیشازحد و عدم آمادگی پسرها برای ازدواج میتونه به یک بحران و پشیمونی ختم بشه.
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
✳️وقتی از کودک درخواستی دارید با احترام رفتار کنید. انتظار نداشته باشید وقتی از کودک کاری را خواسته اید به سرعت کار قبلی خود را کنار بگذارد و کار شما را انجام دهد.
🔺مثلا از او بپرسید؛ «می تونی این کار را پنج دقیقه یا ده دقیقه دیگه برای من انجام دهی؟» حتی اگر مطمئن نیستید کودک منظور شما را به طور کامل درک کند، به خودتان آموزش دهید با ایجاد حق انتخاب برای کودک به جای دستوردادن به وی احترام بگذارید.
••••✾•🌿🌺🌿•✾•••
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
بیآنکه بخواهم تمام صحنههای دیدار او، شبیه کتابی پُر خاطره مقابل چشمانم ورق میخورد و وجودم را لبریز از خیالش میکرد که ادامه صحبت مریم خانم، سرم را بالا آورد: «ما میدونیم که شما اهل سنت هستید و ما شیعه. قبل از اینم که بیایم بندرعباس، جواد خیلی با مجید تلفنی صحبت کرد.
اما نظر مجید یه چیز دیگهاس.» و من همه وجودم گوش شده بود تا نظر او را با همه وجودم بشنوم: «مجید میگه همه ما مسلمونیم! البته من و جواد هم به این معتقدیم که همه مسلمونا مثل برادر میمونن، ولی خُب اختلافات مذهبی رو هم باید در نظر گرفت.
حتی دیشب هم تا نصفه شب، مجید و جواد با هم حرف میزدن. ولی مجید فکراشو کرده و میگه مهم خدا و قبله و قرآنه که همهمون بهش معتقدیم!»
سپس به چشمان مادر نگاه کرد و قاطعانه ادامه داد: «حاج خانم! مجید تمام عمر روی پای خودش بزرگ شده و به تمام معنا مثل یه مرد زندگی کرده! وقتی حرفی میزنه، روی حرفش میمونه! یعنی وقتی میگه اختلافات جزئیِ مذهبی تو زندگی با همسرش تأثیری نداره، واقعاً تأثیری نداره!»
مادر با چمشانی غرق نگرانی، به صورت مریم خانم خیره مانده و کلامی حرف نمیزد.
اما نگاه من زیرِ بار احساس، کمر خم کرده و بیرمق به زیر افتاده بود که مریم خانم به نگاه ثابت مادر، لبخند مهربانی زد و گفت: «البته از خدا پنهون نیس، از شما چه پنهون، از دیشب که ما اومدیم و شما رو دیدیم، به این وصلت هزار بار مشتاقتر از قبل شدیم. بخصوص دختر نازنین تون که دل منو بُرده!»
و با شیطنتی محبتآمیز ادامه داد: «حیف که پسر خودم کوچیکه! وگرنه به جای مجید، الهه جون رو برای پسر خودم خواستگاری میکردم!»
#قسمت_صد_وـسیزده
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
وقتی به فرزندمون مسئولیت نمیدیم،
تاییدش نمیکنیم و هر کاری که
میخواد بکنه جلوشو بگیریم،
بعدها در بزرگسالی دائم
میگه نمیتونم و در مسئولیت های
بزرگ مثل ازدواج کم میاره و احساس ناتوانی میکنه
🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
بدقولی عزت نفس بچهها رو کم میکنه
🔸كودكان برای اینکه در جامعه و در زندگی اجتماعی موفق باشن نیاز به حس عزت نفس دارن و وقتی به قولی که به اونا داده شده عمل نشه احساس بیارزشی و بیاهمیت بودن میکنن. این احساس کم كم به عدم وجود عزت نفس در کودک منجر میشه.
🔸بعضی اوقات به جای اینکه از قول دادنهای بیجا استفاده کنید، بهتره معذرتخواهی کنید. از بچتون بخواید که شما رو ببخشه نه اینکه با وعده و وعید بیجا اونو فریب بدید.
🌸💙🌸💙🌸
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر