هدایت شده از موج خروشان
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
🥰 در برابر پاسخ عارفانه مادر، تنها نگاهش کردم که به رویم لبخندی مادرانه زد و گفت :«حالا چرا انقدر رنگت پریده؟» و شاید اوج پریشانیام را احساس کرد که از جایش بلند شد و به سمتم آمد. خم شد و شانههایم را در آغوش کشید و همزمان زیر گوشم زمزمه کرد: «عزیز دل مادر! مادر قربونت بشه! به خدا توکل کن! از خدا بخواه کمکت کنه!»
😢 با شنیدن این کلمات لبریز مِهر و محبت، هر آنچه در این مدت بر دلم مانده بود، شبیه شبنمی شیرین پای چشمانم نشست. تنها خدا میدانست که در این مدت چه لحظات سختی را گذرانده بودم؛ از احساسات مبهمی که هر روز به بهانهای درِ خانه دلم را دقالباب میکردند، تا جام سرریز نگاههای پُر از معنی و خالی از حرف او، تا صدای لبریز از احساس و غریبه او و حتی دل خودم که گاهی با من غریبه میشد و حالا معنی و مفهوم همه را با تمام وجودم احساس میکردم!
😎 حق داشتم این کوله بار سنگین احساس را که تا امروز روی شانههای نحیف دلم تحمل کرده بودم، اینجا و در آغوش بینظیر مادرم بر دامنش بگذارم! هرچند حالا بار سنگینتری بر دلم نشسته و آن هم نگرانی از سرنوشتی بود که میخواست با مردی شیعه پیوند پیدا کند، کسی که بارها آرزوی هدایتش به مذهب اهل تسنن را در دلم پرورانده و حالا به خواستگاریام آمده بود.
😍 او برایم مثل هر کس دیگر نبود که به سادگی خواستگاریاش را نادیده بگیرم، بیتفاوت از کنار نگاههای سرشار از احساسش عبور کنم و تنها به بهانه تفاوتهای مذهبی، حضورش را از زندگیام محو کنم!
#قسمت_صد_و_هیجده
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
حاج ابراهیم برای مرخصی به قمشه آمده بود، مادرش برای ناهار کباب تهیه کرده بود.
دیدم که اشتیاقی برای خوردن غذا ندارد. به او اصرار کردم که غذایش را بخورد در حالیکه اشک در چشمانش موج میزد جواب داد:
« پدر، من چگونه میتوانم در این سفرهی پرمحبت و گرم، نان تازه و کباب بخورم در حالیکه نمیدانم یارانم، همسنگرانم، بسیجیان عزیز در آن سنگرهای خاک و دود و آتش گرفته چه غذایی میخورند»
گذری بر زندگی شهید حاج ابراهیم همت
#شهید_ابراهیم_همت
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سن_ازدواج
#واسطه_گری
نگذاریم بالارفتن سن ازدواج بخصوص در مورد دختران ادامه پیدا بکند.
❗️غریزه و نیاز فرزندان خود را جدی بگیریم. همانطور که آب و غذای آنان را جدی می گیریم و به موقع ارضاء می کنیم، ازدواج را از بقیه نیازها مستثنی ندانیم.
#مقام_معظم_رهبری
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
▪️ ای كوی تو قبله ی مراد ادركنی
🕯ای دادرس روز معاد ادركنی
▪️ ای گشته زفرط جود و احسان و عطا
🕯مشهور و ملقب به جواد ادركنی
▪️شهادت حضرت امام
جواد علیه السلام تسلیت باد🏴
#امام_جواد
#امام_جواد_علیه_السلام
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅قبح شکنی در کارتون های تلویزیون
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی هدفمند و جذاب با هدف تقویت مهارت های حرکتی و افزایش #چالاکی و #دقت_دیداری
🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
💫💍 #ازدواج_نورانی 💍💫
✨چه وصلت مبارکی ست
✨که عاقد آن خدا باشد،
✨این بار علی (علیهالسلام) ابوالبشر
✨و حوا نیز فاطمه (سلاماللهعلیها)!
✨این ازدواج آسمانی
✨فخر تمام عالمین است!
💫🌺سالروز #ازدواج_حضرت_علی_حضرت_فاطمه مبارکباد🌺💫
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
#پیوند_آسمانی
دیدم که به عرش شور و شوقی بر پاست🌸
برپا گر این بزم شعف ذات خداست❤️
گفتم به خرد چه اتفاق افتاده
گفتا که عروسی علی و زهراست🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
narimani-shokhi.mp3
3.04M
💍🌺🍃
🌺
🍃👻 سرود طنز
🎙 سیدرضا نریمانی
😜مخصووص جوونای مجرد😂❤️
سالروز #ازدواج حضرت زهرا سلاماللهعلیها
#نجابت_ایرانی
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
🤗 بعد از صرف شام فرصت خوبی بود تا مادر ماجرای صبح را برای پدر و عبدالله شرح دهد. هر چه قلب من از تصور واکنش پدر، غرق در اضطراب بود، مادر برای طرح این خواستگار جدید، که هنوز نیامده دلش را بُرده بود، اشتیاق داشت. خودم را به شستن ظرفهای شام مشغول کرده بودم که مادر شروع کرد: «عبدالرحمن! امروز مریم خانم اومده بود اینجا.»
🙄 پدر منظور مادر از «مریم خانم» را متوجه نشد که عبدالله پرسید: «زن عموی مجید رو میگی؟» و چون تأیید مادر را دید، با تعجب سؤال بعدیاش را پرسید :«چی کار داشت؟» و مادر پاسخ داد: «اومده بود الهه رو خواستگاری کنه!»
😐 پاسخ مادر آنقدر صریح و قاطع بود، که عبدالله را در بُهتی عمیق فرو برد و پدر حیرت زده پرسید: «برای کی؟» مادر لحظاتی مکث کرد و تنها به گفتن «برای مجید!» اکتفا کرد.
🙃 احساس کردم برای یک لحظه گوشم هیچ صدایی نشنید و شاید نمیخواست عکسالعمل پدر را بشنود. از بار نگاه سنگینی که به سمتم خیره مانده بود، سرم را چرخاندم و دیدم عبدالله با چشمانی که در هالهای از ابهام گم شده، تنها نگاهم میکند و صورت پدر زیر سایهای از اخم به زیر افتاده است که مادر در برابر این سکوت سنگین ادامه داد: «میگفت اصلاً بخاطر همین اومدن بندر، مجید ازشون خواسته بیان اینجا تا براش بزرگتری کنن. منم گفتم باید با باباش حرف بزنم.»
#قسمت_صد_و_نوزده
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فضای_مجازی
خطر! دیوار فضای مجازی کوتاهه 😔
🔸یادتون باشه که فضای مجازی محیط امنی برای انتشار و اشتراک تصاویر خصوصی و خانوادگی و اعلام زمان و مکان سفر یا برنامههای شخصیتون نیست.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
دوران کودکی تکرار نمی شود.
بگذاریم فرزندمان بچگی ایمن
و شاد را تجربه کنند.
کودکان را به دنیا نیاورده ایم تا
زیر بار حجمی از توقعاتمان، آرزوهای
بر باد رفته ما را برآورده سازند.
ناکامی های ما، از آن ماست...
فرزندمان را به قیمت فخر فروشی
به اقوام و دوستان، تبدیل به
بزرگسالانی ناخشنود نکنیم.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
🧔🧔 پدر با صدایی گرفته سؤال کرد: «مگه نمیدونست ما سُنی هستیم؟» و مادر بلافاصله جواب داد: «چرا، میدونست! ولی گفت مجید میگه همه مسلمونیم و به بقیه چیزها کاری نداریم!»
😠 از شنیدن این جواب قاطعانه، پدر برآشفت و با لحنی عصبی اعتراض کرد: «الآن اینجوری میگه! پس فردا که آتیشش خوابید، میخواد زندگی رو به الهه زهر کنه! هان؟» مادر صورت در هم کشید و با دلخوری جواب داد: «عبدالرحمن! ما تو این شهر این همه دختر و پسرِ شیعه و سُنی میشناسیم که با هم وصلت کردن و خوب و خوش دارن زندگی میکنن! این چه حرفیه که میزنی؟» پدر پایش را دراز کرد و با لحنی لبریز تردید پاسخ داد: «بله! ولی به شرطی که قول بدن واقعاً همدیگه رو اذیت نکنن!»
😊 و حالا فرصت خوبی برای راضی کردن پدر بود که مادر لبخندی زد و با زیرکی زنانهاش آغاز کرد: «مریم خانم میگفت قبل از اینکه بیان بندر خیلی با مجید صحبت کردن! ولی مجید فکراشو کرده و همه شرایط رو قبول داره!»
👩 و با صدایی آهسته و لحنی مهربانتر ادامه داد :«بلاخره این جوون چهار پنج ماهه که تو این خونه رفت و آمد داره! خودمون دیدیم که چه پسر نجیب و سر به راهیه! من که مادر الهه بودم یه بار یه نگاه بد از این پسر ندیدم! بلاخره با هم سرِ یه سفره نشستیم، با هم غذا خوردیم، ولی من یه بار ندیدم که به الهه چشم داشته باشه! بخدا واسه من همین کافیه که رو سرِ این جوون قسم بخورم!»
👨🦱 انتظار داشتم عبدالله هم در تأیید حرف مادر چیزی بگوید، اما انگار شیشه سکوتش به این سادگیها شکستنی نبود. سرش را پایین انداخته و با سرانگشتش گلهای فرش را به بازی گرفته بود. ظرفها تمام شده و باز خودم را به هر کاری مشغول میکردم تا نخواهم از آشپزخانه بیرون بروم که پدر صدایم کرد: «الهه! بیا اینجا ببینم.» شنیدن این جمله آن هم با لحن قاطع و آمیخته به ناراحتی پدر، کافی بود که تپش قلبم را تندتر کند. با قدمهایی کوتاه از آشپزخانه خارج شدم و در پاشنه در ایستادم که پدر با دست اشاره کرد تا بنشینم.
#قسمت_صد_و_بیست
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#جفا_نکنیم
✅👌بسیــار مهم
حتما بخوانید🌹
از دو الی سه ماه پیش تمامی شیعیان برای #محرم و #اربعین ،
روز شمار زدند!
این علاقه به سید الشهدا (ع) قابل ستایش است. اما قبل از #محرم، ما مناسبتی داریم که افضل بر تمام مناسبتهای ما است.
اساس مذهب ما به بزرگداشت این روز است.
برای #غدیر چه کردیم؟
برای غدیر کار نکردیم، متاسفانه انکار و تفسیر به رأی شد !
امام حسین (ع) کشته احیایِ غدیر است.
باید برای غدیر #صد_هزار_برابر عاشورا و فاطمیه توان گذاشت.
اگر غدیر فراموش نمی شد که عاشورا و فاطمیه ای در کار نبود!!
پس باید با تمام توان برای غدیر کار کنیم.
1⃣ برای غدیر #روز_شمار بزنید، پوستر پخش کنید.
2⃣ بنر بزنید.
3⃣ جشن بگیرید.
4⃣ دسته شادی در خیابان راه بندازید.
طنین علیاً ولی الله باید عالم را بلرزاند.❤
کم کاری نکنید!
اگر در حق امیرالمومنین (ع) و غدیر کم کاری کنیم، جفا کردیم!
5⃣مانند ایام شعبانیه ایستگاه صلواتی بر پا کنید.
6⃣خیابان ها را آزین ببندید.دست به دست هم دهید.از عید قربان تا مباهله #جشن_غدیریه بگیرید.
7⃣خطبه غدیریه را چاپ کنید پخش کنید.
ستون #اسلام و #تشیع، #غدیر است، اما متاسفانه برای این ستون و استحکامش کم کاری کردیم.
از هر مناسبتی که داریم غدیر واجب تر و مهمتر است.
ولایت امیرالمومنین (ع) را جار بزنید، شور به پا کنید.
هر کس هم که توان دیدن ندارد کور شود.
برای غدیر کم گذاشتیم انکار شد...
وقتِ بلند شدن است، رزق محرم در غدیر داده میشود، هر کس برای غدیر کم بگذارد، در محرم کمش میگذارند!
برای غدیر کار کنید این مملکت بلرزد! این مملکت از #عید_قربان تا #مباهله باید غوغا شود، صدای علیا ولی الله گوش فلک را کَر کند.
8⃣ دسته به خیابان ها بیاورید.
9⃣ ایستگاه صلواتی بزنید، شهرهای خودتان را چراغانی کنید.
ان شاء الله امام عصر (روحی فداه) دعایی برای همه کند.
روز عید غدیر، روزی است که خدا نعمتش را کامل کرده است، چرا شکر نعمت نکنیم؟
صد هزار برابر هر سال توان بگذارید، کاری کنید مرحم بر سینهء مجروح حضرت زهرا (س) شوید.
تمام معصومین به شهادت رسیدند بخاطر غدیر، چرا ما ساکتیم؟
چرا ما بی تفاوتیم. کاری کنید که کسی جرأت نکند خدشه بر غدیر وارد کند.
من کنت مولیٰ فهذا علی مولا را بلند بگویید، روز غدیر روز بیعت با امام عصر روحی فداه است.
دست به دست هم بدهیم احیایِ غدیر کنیم.
0⃣1⃣ با پولمان، با وقتمان، با هیئتمان؛ با وسائلمان؛ با هر عملی که میتوانیم احیایِ غدیر کنیم.
"اگر دلسوز #غدیر و #ولایت هستید #نشردهید"
اللهم عجّل لولیک الفرج بحق امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب
#نشر_حداکثری
#نشر_واجب
#رزمایش_سایبری_غدیر
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#تربیتی
#فرزندداری
به بچهت #حق_انتخاب بده👉
🔸همه پدر و مادرها دوست دارن که بچهشون حرف گوش کن باشه، چیزی که البته شبیه رویاست. اما با دادن حق انتخاب به بچه میتونیم یه کم از لجبازیش کم کنیم. بچهها هم مثل ما دوست دارن روی زندگیشون تسلط داشته باشن، با دادن حق انتخاب بهشون اجازه میدیم این تسلط رو به دست بیارن و حس استقلال پیدا کنن...
1️⃣ میخواین بچهتون اسباببازیهاش رو جمع کنه؟
🔸دوست داری اسباببازیهات رو بذاری تو سبد یا تو کمد؟
2️⃣ بچهتون نمیخواد بره حموم؟
🔸کدوم عروسکت رو میخوای با خودت ببری حموم؟
3️⃣ پسرتون دوست نداره مشقهاش رو بنویسه؟
🔸دوست داری مشقهات رو روی میز تحریرت بنویسی یا روی میز ناهارخوری؟
4️⃣ دخترتون دوست نداره صبحونهش رو بخوره؟
🔸دوست داری با نون و پنیرت گردو بخوری یا گوجه؟
5️⃣ پسرتون توی فروشگاه به جای یه چیپش چند تا خوراکی دیگه هم میخواد و زده زیر گریه؟
🔸خب تو باید تصمیم بگیری کدوم خوراکی رو بخریم و کدوم رو بذاریم سر جاش، میخوای یه کم روش فکر کنی؟
═༅🎡برای بچه ها بازی یعنی زندگی🎡༅═
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#ابراهیم_هادی
ابراهیم گفت: نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند؛ نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم،هرکه گفت بخوان تو هم بخوان.
جواد مجلسی می گوید: پائیز سال 1361 بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا علیها سلام بود. هرجا میرفتیم حرف از او بود!
خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود.
به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت زهرا علیها سلام بخواند.
شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود!
بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.
آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم!
هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت.
آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!
ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم.
قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه.
من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز.
ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد.
بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!!
اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم.
ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!
گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن.
بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند:
نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم.
هرکه گفت بخوان تو هم بخوان
دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص 190
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی
#شهدا
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
🧔 همین که نشستم، عبدالله سرش را بالا آورد و نگاهم کرد و نگاهش به قدری سنگین بود که نتوانستم تحمل کنم و اینبار من سرم را پایین انداختم.
👨پدر پایش را جمع کرد و پرسید: «خودت چی میگی؟» شرم و حیای دخترانهام با ترسی که همیشه از پدر در دل داشتم، به هم آمیخته و بر دهانم مُهر خاموشی زده بود که مادر گفت: «خُب مادر جون نظرت رو بگو!»
☺️ سرم را بالا آوردم. نگاه ناراحت پدر به انتظار پاسخ، به صورت گل انداختهام خیره مانده و نگاه پُر از حرف عبدالله، بیشتر آزارم میداد که سرم را کج کردم و با صدایی گرفته که انگار از پس سالها انتظار برای آمدن چنین روزی بر میآمد، پاسخ دادم: «نمیدونم... خُب من... نمیدونم چی بگم...»
😌 اگر چه جوابم شبیه همه پاسخهای پُر نازِ دخترانه در هنگام آمدن خواستگار بود، اما حقیقتی عاری از هر آلایشی بود. سالها بود که منتظر آمدن چنین روزی بودم تا کسی به طلبم بیاید که دیدن صورتش، شنیدن صدایش و حتی حس حضورش مایهی آرامش وجودم باشد و حالا رؤیای آرزویم تعبیر شده و او آمده بود! همانگونه که من میخواستم، ولی اینجای تقدیر را نخوانده بودم که آرزویم با یک جوان شیعه در حقیقت نقش ببندد و این همان چیزی بود که زبانم را بند آورده و نفسم را به شماره انداخته بود.
👨 عبدالله نفس عمیقی کشید و مثل اینکه اوج سرگردانیام را فهمیده باشد، بلاخره سکوتش را شکست: «فکر کنم الهه میخواد بیشتر فکر کنه.» ولی مادر دلش میخواست هر چه زودتر مقدمات خوشبختی تنها دخترش را فراهم کند که با شیرین زبانی پیشنهاد داد: «من میگم حالا اجازه بدیم اینا یه جلسه بیان. صحبتهامون رو بکنیم، تا بعد ببینیم خدا چی میخواد!»
#قسمت_صد_و_بیست_و_یک
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
25.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥زیبایی های آفرینش👌
✅ببینید
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر