فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
#پیوند_آسمانی
دیدم که به عرش شور و شوقی بر پاست🌸
برپا گر این بزم شعف ذات خداست❤️
گفتم به خرد چه اتفاق افتاده
گفتا که عروسی علی و زهراست🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
narimani-shokhi.mp3
3.04M
💍🌺🍃
🌺
🍃👻 سرود طنز
🎙 سیدرضا نریمانی
😜مخصووص جوونای مجرد😂❤️
سالروز #ازدواج حضرت زهرا سلاماللهعلیها
#نجابت_ایرانی
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
🤗 بعد از صرف شام فرصت خوبی بود تا مادر ماجرای صبح را برای پدر و عبدالله شرح دهد. هر چه قلب من از تصور واکنش پدر، غرق در اضطراب بود، مادر برای طرح این خواستگار جدید، که هنوز نیامده دلش را بُرده بود، اشتیاق داشت. خودم را به شستن ظرفهای شام مشغول کرده بودم که مادر شروع کرد: «عبدالرحمن! امروز مریم خانم اومده بود اینجا.»
🙄 پدر منظور مادر از «مریم خانم» را متوجه نشد که عبدالله پرسید: «زن عموی مجید رو میگی؟» و چون تأیید مادر را دید، با تعجب سؤال بعدیاش را پرسید :«چی کار داشت؟» و مادر پاسخ داد: «اومده بود الهه رو خواستگاری کنه!»
😐 پاسخ مادر آنقدر صریح و قاطع بود، که عبدالله را در بُهتی عمیق فرو برد و پدر حیرت زده پرسید: «برای کی؟» مادر لحظاتی مکث کرد و تنها به گفتن «برای مجید!» اکتفا کرد.
🙃 احساس کردم برای یک لحظه گوشم هیچ صدایی نشنید و شاید نمیخواست عکسالعمل پدر را بشنود. از بار نگاه سنگینی که به سمتم خیره مانده بود، سرم را چرخاندم و دیدم عبدالله با چشمانی که در هالهای از ابهام گم شده، تنها نگاهم میکند و صورت پدر زیر سایهای از اخم به زیر افتاده است که مادر در برابر این سکوت سنگین ادامه داد: «میگفت اصلاً بخاطر همین اومدن بندر، مجید ازشون خواسته بیان اینجا تا براش بزرگتری کنن. منم گفتم باید با باباش حرف بزنم.»
#قسمت_صد_و_نوزده
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فضای_مجازی
خطر! دیوار فضای مجازی کوتاهه 😔
🔸یادتون باشه که فضای مجازی محیط امنی برای انتشار و اشتراک تصاویر خصوصی و خانوادگی و اعلام زمان و مکان سفر یا برنامههای شخصیتون نیست.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
دوران کودکی تکرار نمی شود.
بگذاریم فرزندمان بچگی ایمن
و شاد را تجربه کنند.
کودکان را به دنیا نیاورده ایم تا
زیر بار حجمی از توقعاتمان، آرزوهای
بر باد رفته ما را برآورده سازند.
ناکامی های ما، از آن ماست...
فرزندمان را به قیمت فخر فروشی
به اقوام و دوستان، تبدیل به
بزرگسالانی ناخشنود نکنیم.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
🧔🧔 پدر با صدایی گرفته سؤال کرد: «مگه نمیدونست ما سُنی هستیم؟» و مادر بلافاصله جواب داد: «چرا، میدونست! ولی گفت مجید میگه همه مسلمونیم و به بقیه چیزها کاری نداریم!»
😠 از شنیدن این جواب قاطعانه، پدر برآشفت و با لحنی عصبی اعتراض کرد: «الآن اینجوری میگه! پس فردا که آتیشش خوابید، میخواد زندگی رو به الهه زهر کنه! هان؟» مادر صورت در هم کشید و با دلخوری جواب داد: «عبدالرحمن! ما تو این شهر این همه دختر و پسرِ شیعه و سُنی میشناسیم که با هم وصلت کردن و خوب و خوش دارن زندگی میکنن! این چه حرفیه که میزنی؟» پدر پایش را دراز کرد و با لحنی لبریز تردید پاسخ داد: «بله! ولی به شرطی که قول بدن واقعاً همدیگه رو اذیت نکنن!»
😊 و حالا فرصت خوبی برای راضی کردن پدر بود که مادر لبخندی زد و با زیرکی زنانهاش آغاز کرد: «مریم خانم میگفت قبل از اینکه بیان بندر خیلی با مجید صحبت کردن! ولی مجید فکراشو کرده و همه شرایط رو قبول داره!»
👩 و با صدایی آهسته و لحنی مهربانتر ادامه داد :«بلاخره این جوون چهار پنج ماهه که تو این خونه رفت و آمد داره! خودمون دیدیم که چه پسر نجیب و سر به راهیه! من که مادر الهه بودم یه بار یه نگاه بد از این پسر ندیدم! بلاخره با هم سرِ یه سفره نشستیم، با هم غذا خوردیم، ولی من یه بار ندیدم که به الهه چشم داشته باشه! بخدا واسه من همین کافیه که رو سرِ این جوون قسم بخورم!»
👨🦱 انتظار داشتم عبدالله هم در تأیید حرف مادر چیزی بگوید، اما انگار شیشه سکوتش به این سادگیها شکستنی نبود. سرش را پایین انداخته و با سرانگشتش گلهای فرش را به بازی گرفته بود. ظرفها تمام شده و باز خودم را به هر کاری مشغول میکردم تا نخواهم از آشپزخانه بیرون بروم که پدر صدایم کرد: «الهه! بیا اینجا ببینم.» شنیدن این جمله آن هم با لحن قاطع و آمیخته به ناراحتی پدر، کافی بود که تپش قلبم را تندتر کند. با قدمهایی کوتاه از آشپزخانه خارج شدم و در پاشنه در ایستادم که پدر با دست اشاره کرد تا بنشینم.
#قسمت_صد_و_بیست
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#جفا_نکنیم
✅👌بسیــار مهم
حتما بخوانید🌹
از دو الی سه ماه پیش تمامی شیعیان برای #محرم و #اربعین ،
روز شمار زدند!
این علاقه به سید الشهدا (ع) قابل ستایش است. اما قبل از #محرم، ما مناسبتی داریم که افضل بر تمام مناسبتهای ما است.
اساس مذهب ما به بزرگداشت این روز است.
برای #غدیر چه کردیم؟
برای غدیر کار نکردیم، متاسفانه انکار و تفسیر به رأی شد !
امام حسین (ع) کشته احیایِ غدیر است.
باید برای غدیر #صد_هزار_برابر عاشورا و فاطمیه توان گذاشت.
اگر غدیر فراموش نمی شد که عاشورا و فاطمیه ای در کار نبود!!
پس باید با تمام توان برای غدیر کار کنیم.
1⃣ برای غدیر #روز_شمار بزنید، پوستر پخش کنید.
2⃣ بنر بزنید.
3⃣ جشن بگیرید.
4⃣ دسته شادی در خیابان راه بندازید.
طنین علیاً ولی الله باید عالم را بلرزاند.❤
کم کاری نکنید!
اگر در حق امیرالمومنین (ع) و غدیر کم کاری کنیم، جفا کردیم!
5⃣مانند ایام شعبانیه ایستگاه صلواتی بر پا کنید.
6⃣خیابان ها را آزین ببندید.دست به دست هم دهید.از عید قربان تا مباهله #جشن_غدیریه بگیرید.
7⃣خطبه غدیریه را چاپ کنید پخش کنید.
ستون #اسلام و #تشیع، #غدیر است، اما متاسفانه برای این ستون و استحکامش کم کاری کردیم.
از هر مناسبتی که داریم غدیر واجب تر و مهمتر است.
ولایت امیرالمومنین (ع) را جار بزنید، شور به پا کنید.
هر کس هم که توان دیدن ندارد کور شود.
برای غدیر کم گذاشتیم انکار شد...
وقتِ بلند شدن است، رزق محرم در غدیر داده میشود، هر کس برای غدیر کم بگذارد، در محرم کمش میگذارند!
برای غدیر کار کنید این مملکت بلرزد! این مملکت از #عید_قربان تا #مباهله باید غوغا شود، صدای علیا ولی الله گوش فلک را کَر کند.
8⃣ دسته به خیابان ها بیاورید.
9⃣ ایستگاه صلواتی بزنید، شهرهای خودتان را چراغانی کنید.
ان شاء الله امام عصر (روحی فداه) دعایی برای همه کند.
روز عید غدیر، روزی است که خدا نعمتش را کامل کرده است، چرا شکر نعمت نکنیم؟
صد هزار برابر هر سال توان بگذارید، کاری کنید مرحم بر سینهء مجروح حضرت زهرا (س) شوید.
تمام معصومین به شهادت رسیدند بخاطر غدیر، چرا ما ساکتیم؟
چرا ما بی تفاوتیم. کاری کنید که کسی جرأت نکند خدشه بر غدیر وارد کند.
من کنت مولیٰ فهذا علی مولا را بلند بگویید، روز غدیر روز بیعت با امام عصر روحی فداه است.
دست به دست هم بدهیم احیایِ غدیر کنیم.
0⃣1⃣ با پولمان، با وقتمان، با هیئتمان؛ با وسائلمان؛ با هر عملی که میتوانیم احیایِ غدیر کنیم.
"اگر دلسوز #غدیر و #ولایت هستید #نشردهید"
اللهم عجّل لولیک الفرج بحق امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب
#نشر_حداکثری
#نشر_واجب
#رزمایش_سایبری_غدیر
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#تربیتی
#فرزندداری
به بچهت #حق_انتخاب بده👉
🔸همه پدر و مادرها دوست دارن که بچهشون حرف گوش کن باشه، چیزی که البته شبیه رویاست. اما با دادن حق انتخاب به بچه میتونیم یه کم از لجبازیش کم کنیم. بچهها هم مثل ما دوست دارن روی زندگیشون تسلط داشته باشن، با دادن حق انتخاب بهشون اجازه میدیم این تسلط رو به دست بیارن و حس استقلال پیدا کنن...
1️⃣ میخواین بچهتون اسباببازیهاش رو جمع کنه؟
🔸دوست داری اسباببازیهات رو بذاری تو سبد یا تو کمد؟
2️⃣ بچهتون نمیخواد بره حموم؟
🔸کدوم عروسکت رو میخوای با خودت ببری حموم؟
3️⃣ پسرتون دوست نداره مشقهاش رو بنویسه؟
🔸دوست داری مشقهات رو روی میز تحریرت بنویسی یا روی میز ناهارخوری؟
4️⃣ دخترتون دوست نداره صبحونهش رو بخوره؟
🔸دوست داری با نون و پنیرت گردو بخوری یا گوجه؟
5️⃣ پسرتون توی فروشگاه به جای یه چیپش چند تا خوراکی دیگه هم میخواد و زده زیر گریه؟
🔸خب تو باید تصمیم بگیری کدوم خوراکی رو بخریم و کدوم رو بذاریم سر جاش، میخوای یه کم روش فکر کنی؟
═༅🎡برای بچه ها بازی یعنی زندگی🎡༅═
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#ابراهیم_هادی
ابراهیم گفت: نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند؛ نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم،هرکه گفت بخوان تو هم بخوان.
جواد مجلسی می گوید: پائیز سال 1361 بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا علیها سلام بود. هرجا میرفتیم حرف از او بود!
خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود.
به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت زهرا علیها سلام بخواند.
شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود!
بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.
آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم!
هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت.
آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!
ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم.
قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه.
من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز.
ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد.
بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!!
اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم.
ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!
گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن.
بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند:
نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم.
هرکه گفت بخوان تو هم بخوان
دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص 190
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی
#شهدا
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
🧔 همین که نشستم، عبدالله سرش را بالا آورد و نگاهم کرد و نگاهش به قدری سنگین بود که نتوانستم تحمل کنم و اینبار من سرم را پایین انداختم.
👨پدر پایش را جمع کرد و پرسید: «خودت چی میگی؟» شرم و حیای دخترانهام با ترسی که همیشه از پدر در دل داشتم، به هم آمیخته و بر دهانم مُهر خاموشی زده بود که مادر گفت: «خُب مادر جون نظرت رو بگو!»
☺️ سرم را بالا آوردم. نگاه ناراحت پدر به انتظار پاسخ، به صورت گل انداختهام خیره مانده و نگاه پُر از حرف عبدالله، بیشتر آزارم میداد که سرم را کج کردم و با صدایی گرفته که انگار از پس سالها انتظار برای آمدن چنین روزی بر میآمد، پاسخ دادم: «نمیدونم... خُب من... نمیدونم چی بگم...»
😌 اگر چه جوابم شبیه همه پاسخهای پُر نازِ دخترانه در هنگام آمدن خواستگار بود، اما حقیقتی عاری از هر آلایشی بود. سالها بود که منتظر آمدن چنین روزی بودم تا کسی به طلبم بیاید که دیدن صورتش، شنیدن صدایش و حتی حس حضورش مایهی آرامش وجودم باشد و حالا رؤیای آرزویم تعبیر شده و او آمده بود! همانگونه که من میخواستم، ولی اینجای تقدیر را نخوانده بودم که آرزویم با یک جوان شیعه در حقیقت نقش ببندد و این همان چیزی بود که زبانم را بند آورده و نفسم را به شماره انداخته بود.
👨 عبدالله نفس عمیقی کشید و مثل اینکه اوج سرگردانیام را فهمیده باشد، بلاخره سکوتش را شکست: «فکر کنم الهه میخواد بیشتر فکر کنه.» ولی مادر دلش میخواست هر چه زودتر مقدمات خوشبختی تنها دخترش را فراهم کند که با شیرین زبانی پیشنهاد داد: «من میگم حالا اجازه بدیم اینا یه جلسه بیان. صحبتهامون رو بکنیم، تا بعد ببینیم خدا چی میخواد!»
#قسمت_صد_و_بیست_و_یک
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
25.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥زیبایی های آفرینش👌
✅ببینید
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
وقتی نقطه ضعف کودک خود را پیدا می کنیم و سعی می کنیم با ایجاد حساسیت در وی، او را برنجانیم یا با او شوخی کنیم، به روان او تجاوز کرده ایم.
مثلا اگر کودک شما از چیزی بدش می آید، مدام نام آن را جلوی کودک ببرید و یا اینکه برای تنبیه کودک، روان او را نشانه بگیرید مثل این جمله که تو دیگه حق نداری با بچه ها بازی کنی
تجاوز به روان کودک را جدی بگیرید...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨بشکنید این عرف غلط رو...
🦋خواهش میکنم دقایقی وقتتون رو برای تماشای این کلیپ بذارید،حرف نداره👏👏
❤️و لا یخافون لومة لائم
✅سخنران:استاد رائفی پور
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
°•بسم الله الرحمن الرحیم🌸
شوقِ دیدارِ تو را در دلِ خود دارم من
ترسم آخر که بمیرم وَ نبینم رویت
زِ نشانیِ خودت با خبرم کُن آقا
تا سراسیمه بیایم به سمت و سویت
🍃السلام علیک یا صاحب الزمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
audio_2020-04-11_23-48-58.mp3
4.57M
💠 قسمت اول وظایف منتظران
🔸 برگرفته از کتاب مکیال المکارم
⚪️ تهذیب نفس از مهمترین و اصلی ترین وظایف یک منتظر است.
⚪️ بدون تهذیب نفس نمی توانیم خودمان را جزو یاران آن حضرت حساب بکنیم.
🎙️ابراهیم_افشاری
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🔸ابراهیم افشاری
🔴 از سلسله مباحث معارف مهدوی، بحث وظایف منتظران است که ان شاءالله سعی می کنیم عمده این وظایف را به اختصار توضیح دهیم.
🔵 کتاب ارزشمند مکیال، که به دستور امام عصر ارواحنا فداه نوشته شده، و در جلد دوم این کتاب ۸۰ وظیفه ای که هر منتظر دارد را کامل توضیح داده است. توصیه اکید دارم به عزیزان که حتما این کتاب را مطالعه بفرمایند.
🔺اولین وظیفه ای که به آن می پردازیم وظیفه «تهذیب نفس» است، که در کتاب مکیال به عنوان وظیفه ۵۹ ذکر شده. تهذیب نفس از مهمترین و اصلی ترین وظایفی است که یک منتظر باید انجام دهد، و بدون تهذیب نفس نمی توانیم خودمان را جزو یاران آن حضرت حساب بکنیم.
اگر کسی غرق گناه است و هنوز نتوانسته دست از گناه بردارد؛ باید بداند در پیشگاه امام زمان، خیلی جایگاهی ندارد. نکته مهم این است که وقتی ما گناه می کنیم و هنوز نتوانستیم اخلاق خودمان را اصلاح کنیم، قطعا نمی توانیم روی بقیه افراد جامعه هم تاثیر بگذاریم.و یکی از عوامل غیبت حضرت، همین گناهان ما هست که باعث می شود ما در زمره یاران حضرت قرار نگیریم.
🔷 امام صادق(علیهالسلام) در خصوص یاران امام زمان عج می فرماید: «هر کس می خواهد از اصحاب حضرت قائم باشد، باید منتظر باشد و در این حال به پرهیزکاری و اخلاق نیکو ادامه دهد، که اگر این شروط را شما رعایت بکنی یار حضرت هستی؛ چه ظهور را درک بکنی، چه ظهور را درک نکنی، به ثواب یاری حضرت می رسی.»
✨در قرآن کریم، شرط رستگاری، تزکیه نفس بیان شده. خداوند می فرماید:
«قَد اَفلحَ مَن تَزَکّی = هر کس تزکیه نفس کرد رستگار شد.»
✅و این شرط پیروزی و سعادت ما هست.
🔶 از آیت الله بهجت پیرامون ارتباط با حضرت ولی عصر عج سوال کردند، فرمودند: «تا رابطه ما با حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قوی نشود، کار ما درست نمی شود و بدون اصلاح نفس نمی توان کاری پیش برد و برای جامعه کاری کرد.
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
موج خروشان
🔸ابراهیم افشاری 🔴 از سلسله مباحث معارف مهدوی، بحث وظایف منتظران است که ان شاءالله سعی می کنیم عم
🔰چند راه کار ساده:
۱. از آیت الله بهجت پرسیدند برای تزکیه نفس چکار کنیم؟
فرمود: «انجام واجبات و ترک محرمات» و همچنین فرمود: «به دانسته های خودتان عمل کنید.»
۲.جواب دوم آیت الله این بود که روزی یک صفحه از کتاب «معراج سعاده» آقای نراقی را بخوانید. این کتاب در بحث خودسازی موثر است.
۳. مطالعه کتاب سه دقیقه در قیامت، که مربوط به خاطره جانباز مدافع حرمی است که در اتاق عمل علائم حیاتی اش با این دنیا قطع می شود و با عزرائیل می رود و .... و در نهایت به این دنیا بر می گردد و آنچه که در عالم برزخ و آخرت دیده را در قالب این کتاب توضیح می دهد.
✅این کتاب چون بر مبنای واقعیت است، در تهذیب نفس و ترک گناه بسیار موثر و مفید است.
🔰چند ذکر برای کسانی که می خواهند در بحث تزکیه نفس کار کنند:
بحث اول:
حدیث معروفی از معصوم داریم که خودتان هر روز به حساب و کتاب خودتان برسید.
✅در یک دفتری یادداشتی داشته باشیم و به خاطر گناهانمان، یک نظام تنبیهی برای خودمان قرار دهیم، تا بفهمیم که مسیر را درست می رویم یا نه ؟
بحث دوم:
هر کس هر روز بعد از نماز صبح یازده مرتبه سوره توحید بخواند، خداوند در آن روز، راه تسلط و نفوذ شیطان را بر او می بندد، چون ما با خواندن ۱۱ مرتبه سوره توحید حصاری دور خودمان درست می کنیم.
بحث سوم:
در روایت هست کسی که هر روز سوره نجم بخواند؛ خداوند او را موفق به تهذیب نفس می کند.
و معرفی ارزشمندترین دعایی که در مفاتیح برای تزکیه نفس وجود دارد مداومت به خواندن دعای «مکارم الاخلاق» است، از این دعا هم غافل نشویم.
👈ان شاءالله با انجام این کارها، در زمره یاران حضرت باشیم؛ که اگر گناهکار باشیم در سپاهیان حضرت، جایگاهی نداریم و مشمول این شعر می شویم:
❌از کثرت گناه و خطاهای بی شمار
راه وصال من به سرایت بعید شد
✅ ان شاءالله که ما مشمول این شعر نباشیم
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
پدر بی آنکه چیزی بگوید، کنترل را برداشت و تلویزیون را روشن کرد و این به معنای رضایتش به حرف مادر بود که عبدالله فکری کرد و رو به مادر گفت: «مامان نمیخوای یه مشورتی هم با ابراهیم و محمد بکنی؟» که مادر سری جنباند و گفت: «آخه مادر جون هنوز که چیزی معلوم نیس. بذار حالا یه جلسه با هم صحبت کنیم، تا ببینیم چی میشه.» و با این حرف مادر، این بحث سخت و سنگین تمام شد و بلاخره نفسم بالا آمد که از جا بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم. وارد اتاق شدم و خواستم روی تختم دراز بکشم که عبدالله صدایم کرد: «الهه!» برگشتم و دیدم در چهارچوب درِ اتاق ایستاده و نگاهش همچنان سرد و سنگین است. لب تختم نشستم و او بیمقدمه پرسید: «چرا به من چیزی نگفتی؟» نگاهش کردم و با صدایی که از عمق صداقتم بر میآمد، جواب دادم: «به خدا من از چیزی خبر نداشتم.»
قدم به اتاق گذاشت و همچنانکه به سمتم میآمد، با لحنی گرفته بازخواستم کرد: «یعنی تو از نگاهش هیچی حس نمیکردی؟» و آفتاب نگاه نجیبش با همان پرده حیای همیشگی در برابر چشمانم درخشید تا صادقانه شهادت بدهم: «خودش نیس، ولی خداش هست! هیچ وقت تو نگاهش هیچی ندیدم!» و شاید لحنم به قدری صادقانه بود که بلاخره حصار سرد رفتارش شکست، کنارم نشست و زیر لب زمزمه کرد: «من بهش خیلی نزدیک بودم، هر روز میدیدمش، ولی هیچ وقت فکرش هم نمیکردم!» سپس نگاهش را به عمق چشمانم دوخت و با تردیدی که در صدایش موج میزد، سؤال کرد: «الهه! مطمئنی که میخوای اجازه بدی بیان خواستگاری؟!!!» و در مقابل نگاه پرسشگرم، لبخندی زد و با لحنی برادرانه نصیحتم کرد: «الهه جان! مجید مثل بقیه خواستگارات نیس! اون داره تو این خونه زندگی میکنه! خوب فکر کن! اگه یه بار به عنوان خواستگار بیاد تو این خونه و بعد تو جواب رَد بدی، دیگه رفت و آمدِ هر دوتون توی این خونه خیلی سخت میشه! اگه مطمئنی که قبولش داری، اجازه بده!»
#قسمت_صدـوـبیستـوـدو
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر