eitaa logo
موج خروشان
1.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
47 فایل
کانون فرهنگی تبلیغی موج خروشان شناسه سازمان تبلیغات: ۳۲۶۰۱۰۰۶۳ #همسرداری #حاج_قاسم #تربیت_فرزند #مبانی_فرایند_انقلاب پشتیبانی: ۰۹۱۰۷۷۴۷۵۲۱ https://rubika.ir/mjkh_ir ثبت نام و نوبت مشاوره دینی @mjkhir مدیر: @ehfakh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان شیعه 🎈 از حیاط با صفای خانه که با نخلهای بلندی حاشیه بندی شده بود، گذر کرده و وارد کوچه شدم. 🔮 مادر ظرفی از شیرینی لذیذی که برای بدرقه محمد پخته بود، برای راننده کامیون ُبرد و در پاسخ تشکر او، سفارش کرد :«حاجی! اثاث نوعروسه.» 🎁 کلی سرویس چینی و کریستال و...» که راننده با خوشرویی به میان حرفش آمد و با گفتن«خیالت تخت مادر!» درِ بار را بست. 🎊 مادر صورت محمد را بوسید و عطیه را گرم در آغوش گرفت که پدر با دلخوری جلو آمد و زیر گوش محمد غرّی زد که نفهمیدم. 🖍 شاید ردِّ خرابی روی دیوار اتاق دیده بود که مادر با خنده جواب داد: «فدای سرشون! یه رنگ می زنیم عین روز اولش میشه!» 📘 محمد با صورتی در هم کشیده از حرف پدر، سوار شد و اتومبیلش را روشن کرد که عبدالله صدا بلند کرد: «آیتالکرسی یادتون نره!» و ماشین به راه افتاد. 🔗 ابراهیم سوئیچ را از جیبش در آورد و همچنان که به سمت ماشینش میرفت، رو به من و لعیا زیر لب زمزمه کرد: «ما که خرج نقاشی مون هم خودمون دادیم ...» ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
💑 نکته های ناب 🔰پرهیز از کلی گویی و رویا پردازی🔰 ❇️درخواست شما از همسرتان باید دو ویژگی داشته باشد: 🔺جزیی و مشخص 🔺واقع بینانه و در حد توان او ⚠️درخواست های کلی یا رویا گرایانه نتیجه ای نمی دهد و به مرور مایه دلسردی میشود 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
موج خروشان
#رمان جان شیعه #فصل_اول 🎈 از حیاط با صفای خانه که با نخلهای بلندی حاشیه بندی شده بود، گذر کرده و و
قابل توجه اعضای گرامی کانال موج خروشان از دیروز جان شیعه در کانال شروع شده است رمانی زیبا با رویکرد وحدت شیعه و سنی... ان شاء الله هر روز یک قسمت از آن در کانال بارگزاری میشود مطالعه آن را از دست ندهید و به دوستان خود معرفی کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان شیعه 📕 لعیا دستپاچه به میان حرفش دوید: «ابراهیم! زشته! میشنون! » اما ابراهیم دست بردار نبود و ادامه داد: «دروغ که نمیگم، خُب محمد هم پول نقاشی رو خودش بده! » 📝همیشه پول پرستی ابراهیم و خساست آمیخته به اخلاق تند پدر، دستمایه اوقات تلخی میشد که یا باید با میانجیگری مادر حل میشد یا چاره گریهای من و عبدالله. 🖇 این بار هم من دست به کار شدم و ناامید از کوتاه آمدن ابراهیم، ساجده سه ساله را بهانه کردم: «ساجده جون! داری میری با عمه الهه خداحافظی نمیکنی؟ عمه رو بوس نمیکنی؟» 🗳 و با گفتن این جملات، او را در آغوش کشیده و به سمت مادر و پدر رفتم: «با بابابزرگ خداحافظی کن! مامان بزرگ رو بوس کن! » 🗂 ولی پدر که انگار غُر زدنهای ابراهیم را شنیده بود، اخم کرد و بدون خداحافظی به داخل حیاط بازگشت. ابراهیم هم وارث همین تلخیهای پدر بود که بیتوجه به دلخوری پدر، سوار ماشین شد. 📃 لعیا هم فهمیده بود اوضاع به هم ریخته که ساجده را از من گرفت و خداحافظی کرد و حرکت کردند. 🎀 عبدالله خاکی که از جابجایی کارتونها روی لباسش نشسته بود، با هر دو دستش تکاند و گفت : «مامان من برم مدرسه. ساعت ده با مدیر جلسه دارم. باید برنامه کلاسها رو برای اول مهر مرتب کنیم. » که مادر هم به نشانه تأیید سری تکان داد و با گفتن «برو مادر، خیر پیش! » داخل حیاط شد. ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍒 آخ جان گيلاس 🌅 حسينه‌ي گردان خصوصاً در زمستان و با سرد شدن هوا، حكم صحراي عرفات را داشت. 🎢 خلوتي براي بيتوته كردن. در تمامي ساعت‌هاي شبانه‌روز هر وقت به آن‌جا مي‌رفتي در گوشه و كنار آن اوركت يا پتويي به سر كشيده در حال راز و نياز با خداي خود بود. ⛺️ همواره دو نفر از دوستان (البته از سرما) به حسينيه پناه ‌برديم. خلوت بود. جز يك نفر كه در گوشه‌اي چمباتمه زده و پشت به در ورودي مشغول ذكر و فكر بود. احدي نبود. 🙎🏼‍♂️ سلامي‌ داديم و نشستيم. تازه چشممان داشت گرم مي‌شد كه يك مرتبه آن اخوي عابد و زاهد از جا جست و با صداي بلند و بي‌خبر از حضور ما گفت: «آخ جان گيلاس! اين يكي ديگر سيب نبود.» 😎 بله، كاشف به عمل آمد كه رفيق ما از شر وسواس خناس به حسينيه‌ گريخته و سرگرم كارشناسي كمپوت‌هاي اهدايي بوده است. 📚 كتاب فرهنگ جبهه (شوخ طبعي ها) 📝 صفحه: 83 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
❇️ سری نکته‌های ⭕️در محیطهای خلوت فرزندان خود را تنها یا با فرد دیگری آزاد نگذارید 🔺خصوصا خواهر و برادر 🔸حتما به گونه ای باشد که توان نظارت برآنها را داشته باشید (مثلا دراتاق باز باشد) 🔴اگر هم به هر دلیل مجبور شدید و تنها گذاشتید مدت زمان آن کوتاه باشد. 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📮 آخ كربلاي پنج 📈 پسر فوق‌العاده بامزه و دوست داشتني بود. بهش مي‌گفتند «آدم آهني» 🔗 يك جاي سالم در بدن نداشت. يك آبكش به تمام معنا بود. آن‌قدر طي اين چند سال جنگ تير و تركش خورده بود كه كلكسيون تير و تركش شده بود. 🎊 دست به هر كجاي بدنش مي‌گذاشتي جاي زخم و جراحت كهنه و تازه بود. 📦 اگر كسي نمي‌دانست و جاي زخمش را محكم فشار مي‌داد و دردش مي‌آمد، نمي‌گفت مثلاً (آخ آخ آخ آخ آخ) يا (درد آمد فشار نده) بلكه با يك ملاحت خاصي عملياتي را به زبان مي‌آورد كه آن زخم و جراحت را آن‌جا داشت. 🧨 مثلاً كتف راستش را اگر كسي محكم مي‌گرفت مي‌گفت: «آخ بيت‌المقدس» و اگر كمي پايين‌تر را دست مي‌زد، مي‌گفت: «آخ والفجر مقدماتي» و همين‌طور «آخ فتح‌المبين»، «آخ كربلاي پنج و...» تا آخر. 🔮 بچه‌ها هم عمداً اذيتش مي‌كردند و صدايش را به اصطلاح در مي‌آوردند تا شايد تقويم عمليات‌ها را مرور كرده باشند. 📚 كتاب فرهنگ جبهه (شوخي طبعي ها) 🗞 صفحه: 48 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا