#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
🎈 از حیاط با صفای خانه که با نخلهای بلندی حاشیه بندی شده بود، گذر کرده و وارد کوچه شدم.
🔮 مادر ظرفی از شیرینی لذیذی که برای بدرقه محمد پخته بود، برای راننده کامیون ُبرد و در پاسخ تشکر او، سفارش کرد :«حاجی! اثاث نوعروسه.»
🎁 کلی سرویس چینی و کریستال و...» که راننده با خوشرویی به میان حرفش آمد و با گفتن«خیالت تخت مادر!» درِ بار را بست.
🎊 مادر صورت محمد را بوسید و عطیه را گرم در آغوش گرفت که پدر با دلخوری جلو آمد و زیر گوش محمد غرّی زد که نفهمیدم.
🖍 شاید ردِّ خرابی روی دیوار اتاق دیده بود که مادر با خنده جواب داد: «فدای سرشون! یه رنگ می زنیم عین روز اولش میشه!»
📘 محمد با صورتی در هم کشیده از حرف پدر، سوار شد و اتومبیلش را روشن کرد که عبدالله صدا بلند کرد: «آیتالکرسی یادتون نره!» و ماشین به راه افتاد.
🔗 ابراهیم سوئیچ را از جیبش در آورد و همچنان که به سمت ماشینش میرفت، رو به من و لعیا زیر لب زمزمه کرد: «ما که خرج نقاشی مون هم خودمون دادیم ...»
#قسمت_دوم
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
💑 نکته های ناب #همسرداری
🔰پرهیز از کلی گویی و رویا پردازی🔰
❇️درخواست شما از همسرتان باید دو ویژگی داشته باشد:
🔺جزیی و مشخص
🔺واقع بینانه و در حد توان او
⚠️درخواست های کلی یا رویا گرایانه نتیجه ای نمی دهد و به مرور مایه دلسردی میشود
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
موج خروشان
#رمان جان شیعه #فصل_اول 🎈 از حیاط با صفای خانه که با نخلهای بلندی حاشیه بندی شده بود، گذر کرده و و
#اطلاعیه_مهم
قابل توجه اعضای گرامی کانال موج خروشان
از دیروز #رمان جان شیعه در کانال شروع شده است
رمانی زیبا با رویکرد وحدت شیعه و سنی...
ان شاء الله هر روز یک قسمت از آن در کانال بارگزاری میشود
مطالعه آن را از دست ندهید و به دوستان خود معرفی کنید
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
📕 لعیا دستپاچه به میان حرفش دوید: «ابراهیم! زشته! میشنون! »
اما ابراهیم دست بردار نبود و ادامه داد: «دروغ که نمیگم، خُب محمد هم پول نقاشی رو خودش بده! »
📝همیشه پول پرستی ابراهیم و خساست آمیخته به اخلاق تند پدر، دستمایه اوقات تلخی میشد که یا باید با میانجیگری مادر حل میشد یا چاره گریهای من و عبدالله.
🖇 این بار هم من دست به کار شدم و ناامید از کوتاه آمدن ابراهیم، ساجده سه ساله را بهانه کردم: «ساجده جون! داری میری با عمه الهه خداحافظی نمیکنی؟ عمه رو بوس نمیکنی؟»
🗳 و با گفتن این جملات، او را در آغوش کشیده و به سمت مادر و پدر رفتم: «با بابابزرگ خداحافظی کن! مامان بزرگ رو بوس کن! »
🗂 ولی پدر که انگار غُر زدنهای ابراهیم را شنیده بود، اخم کرد و بدون خداحافظی به داخل حیاط بازگشت.
ابراهیم هم وارث همین تلخیهای پدر بود که بیتوجه به دلخوری پدر، سوار ماشین شد.
📃 لعیا هم فهمیده بود اوضاع به هم ریخته که ساجده را از من گرفت و خداحافظی کرد و حرکت کردند.
🎀 عبدالله خاکی که از جابجایی کارتونها روی لباسش نشسته بود، با هر دو دستش تکاند و گفت : «مامان من برم مدرسه. ساعت ده با مدیر جلسه دارم. باید برنامه کلاسها رو برای اول مهر مرتب کنیم. » که مادر هم به نشانه تأیید سری تکان داد و با گفتن «برو مادر، خیر پیش! » داخل حیاط شد.
#قسمت_سوم
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🍒 آخ جان گيلاس
🌅 حسينهي گردان خصوصاً در زمستان و با سرد شدن هوا، حكم صحراي عرفات را داشت.
🎢 خلوتي براي بيتوته كردن. در تمامي ساعتهاي شبانهروز هر وقت به آنجا ميرفتي در گوشه و كنار آن اوركت يا پتويي به سر كشيده در حال راز و نياز با خداي خود بود.
⛺️ همواره دو نفر از دوستان (البته از سرما) به حسينيه پناه برديم. خلوت بود. جز يك نفر كه در گوشهاي چمباتمه زده و پشت به در ورودي مشغول ذكر و فكر بود. احدي نبود.
🙎🏼♂️ سلامي داديم و نشستيم. تازه چشممان داشت گرم ميشد كه يك مرتبه آن اخوي عابد و زاهد از جا جست و با صداي بلند و بيخبر از حضور ما گفت: «آخ جان گيلاس! اين يكي ديگر سيب نبود.»
😎 بله، كاشف به عمل آمد كه رفيق ما از شر وسواس خناس به حسينيه گريخته و سرگرم كارشناسي كمپوتهاي اهدايي بوده است.
#منبع
📚 كتاب فرهنگ جبهه (شوخ طبعي ها)
📝 صفحه: 83
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
❇️ سری نکتههای #تربیت_جنسی
⭕️در محیطهای خلوت فرزندان خود را تنها یا با فرد دیگری آزاد نگذارید
🔺خصوصا خواهر و برادر
🔸حتما به گونه ای باشد که توان نظارت برآنها را داشته باشید (مثلا دراتاق باز باشد)
🔴اگر هم به هر دلیل مجبور شدید و تنها گذاشتید مدت زمان آن کوتاه باشد.
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#طنز_جبهه
📮 آخ كربلاي پنج
📈 پسر فوقالعاده بامزه و دوست داشتني بود. بهش ميگفتند «آدم آهني»
🔗 يك جاي سالم در بدن نداشت. يك آبكش به تمام معنا بود. آنقدر طي اين چند سال جنگ تير و تركش خورده بود كه كلكسيون تير و تركش شده بود.
🎊 دست به هر كجاي بدنش ميگذاشتي جاي زخم و جراحت كهنه و تازه بود.
📦 اگر كسي نميدانست و جاي زخمش را محكم فشار ميداد و دردش ميآمد، نميگفت مثلاً (آخ آخ آخ آخ آخ) يا (درد آمد فشار نده) بلكه با يك ملاحت خاصي عملياتي را به زبان ميآورد كه آن زخم و جراحت را آنجا داشت.
🧨 مثلاً كتف راستش را اگر كسي محكم ميگرفت ميگفت: «آخ بيتالمقدس» و اگر كمي پايينتر را دست ميزد، ميگفت: «آخ والفجر مقدماتي» و همينطور «آخ فتحالمبين»، «آخ كربلاي پنج و...» تا آخر.
🔮 بچهها هم عمداً اذيتش ميكردند و صدايش را به اصطلاح در ميآوردند تا شايد تقويم عملياتها را مرور كرده باشند.
#منبع
📚 كتاب فرهنگ جبهه (شوخي طبعي ها)
🗞 صفحه: 48
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر