eitaa logo
موج خروشان
1.5هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
47 فایل
کانون فرهنگی تبلیغی موج خروشان شناسه سازمان تبلیغات: ۳۲۶۰۱۰۰۶۳ #همسرداری #حاج_قاسم #تربیت_فرزند #مبانی_فرایند_انقلاب پشتیبانی: ۰۹۱۰۷۷۴۷۵۲۱ https://rubika.ir/mjkh_ir ثبت نام و نوبت مشاوره دینی @mjkhir مدیر: @ehfakh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*ده سفارشِ علی بن موسی الرضا علیه السلام* *سفارش اول*🌹 در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید تا در قیامت خدا خوشحال تان کند. *سفارش دوم*🌹 تا می توانید سکوت اختیار کنید که سکوت موجب محبت می شود و راهنمای هر خیری است. *سفارش سوم*🌹 در خواندن سوره حمد استمرار بورزید که جمیع خیر در امور دنیا و آخرت در آن گرد آمده است. *سفارش چهارم*🌹 به روزی اندک خدا راضی باشید تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد. *سفارش پنجم*🌹 در برقرار کردن صله رحم ثابت قدم باشید که بهترین نوعِ آن ، خودداری از آزار خویشاوندان است. *سفارش ششم*🌹 به کسی که از خدا نمی ترسد امید نداشته باشید که نه تعهد دارد ، نه نجابت و نه کرم. *سفارش هفتم*🌹 بسیار احسان کنید که خداوند در قیامت ، یک نصفه خرما را مانند کوه اُحد بزرگ می کند. *سفارش هشتم*🌹 حقُّ النّاس را رعایت کنید که دوستی محمد و آل محمد بدون آن پذیرفته نیست. *سفارش نهم*🌹 از بخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است که به دیگران می رسد ، حذر کن. *سفارش دهم*🌹 بسیار مراقب کردار خود باشید تا مورد تهمت و اتهام قرار نگیرید ، که در آن صورت ، حقِّ ملامت نخواهید داشت. امام_رضا 🌸خسرو اقلیم طوس ❤️شاه انیس النفوس، مبارک باد 🎊💐 : 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
🌺🌺🌺🌺🌺 دل من گمشده گر پیدا شد🌺 بسپارید امانات رضا🌺 همه گفتند محال است ولی🌺 دلخوشم من به محالات رضا🌺 # امام_ رضا 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
💫چادر که بر سر بیاد حجاب برتر میاد 💫شبیه زهرا میشی شیعه ی مولا میشی 💫ای دختر مومنه باتقوا و کریمه 💫خدا نمی پسنده پا بی جوراب بمونه 💫لباس های رنگارنگ با جلوه های قشنگ 💫باشن برای خونه دور از جمع مردونه 💫دخترای مهربون روشنی دل و جون 💫لباس تنگ و چسبون میل و نیاز شیطون. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
🔰تعیین خطوط قرمز🔰 ✅برای کوک خود خطوط قرمزی مشخص کنید⛔️ تا کودک بداند آزادیش چقدر است و چه کارهایی را نباید انجام دهد 🚫 💠با جدول امتیازات به سادگی میتوانید خطوط قرمز و کارهای مثبت او را مدیریت کنید📊 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️حکایتی شنیدنی از عیادت امام رضا علیه السلام 🎤 بیان شیرین آیت الله بهجت 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌قصه متحیرکننده شفا توسط امام هشتم 🎤صابر خراسانی 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
جان شیعه 🥰 از نگاه مادر هم می‌خواندم که کنجکاو و منتظر، چشم به دهان مریم خانم دوخته تا ببیند چه می‌گوید و او با لبخندی که همیشه بر صورتش نقش بسته بود، شروع کرد: «راستش ما به خواست مجید اومدیم بندر عباس تا جای پدر و مادرش که نه، به جای خواهر و برادر بزرگترش باشیم.» 😎 سپس نگاهی به مادر کرد و پرسید: «حتماً اطلاع دارید که پدر و مادر مجید، به رحمت خدا رفتن؟» و مادر با گفتن «بله، خدا رحمتشون کنه!» او را وادار کرد تا ادامه دهد: «خُب تا اون موقع که عزیز جون زنده بودن، جای مادرش بودن و بعد از فوت ایشون، جواد غیر از عمو، مثل برادر بزرگترش بود. حالا هم روی همون احساسی که مجید به جواد داشت از ما خواست که بیایم اینجا و مزاحم شما بشیم.» 😇 از انتظار شنیدن چیزی که برایش این همه مقدمه چینی می‌کرد، قلبم سخت به تپش افتاده و او همچنان با چشمانی آرام و چهره‌ای خندان می‌گفت: «ان شاء الله که جسارت ما رو می‌بخشید، ولی خُب سنت اسلامه و ما بزرگترها باید کمک کنیم.» 🌹 مادر مثل اینکه متوجه منظور مریم خانم شده باشد، با لبخندی ملیح صحبت‌های او را دنبال می‌کرد و من که انگار نمی‌خواستم باور کنم، با دلی که در سینه‌ام پَر پَر می‌زد، سر به زیر انداخته و انگشتان سردم را میان دستان لرزانم، فشار می‌دادم که سرانجام حرف آخرش را زد: «راستش ما مزاحم شدیم تا الهه خانم رو برای مجید خواستگاری کنیم.» 🍃 لحظاتی جز صدای سکوت، چیزی نمی‌شنیدم که احساس می‌کردم گونه‌هایم آتش گرفته و تمام ذرات بدنم می‌لرزد. ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
حر انقلاب سال دوم دبیرستان بود. قد و هیکل شاهرخ از همه بچه ها درشت‌تر بود. خیلی ها در مدرسه از او حساب می‌بردند، اما او کسی را اذیت نمی‌کرد‌. یک روز وارد خانه شد و بی مقدمه گفت: دیگه مدرسه نمی‌رم! با تعجب پرسیدم: چرا؟ گفت: با آقا معلم دعوا کردم. اونها هم منو اخراج کردند. کمی نگاهش کردم و گفتم: پسرم چرا دعوا کردی؟! جواب درستی نداد. اما وقتی از دوستانش پرسیدم گفتند: معلم ما از بچه‌ها امتحان سختی گرفت. همه کلاس تجدید شدند، اما فقط به یکی از بچه‌ها که به اصطلاح آقازاده بود و پدرش آدم مهمی بود نمره قبولی داد‌. شاهرخ به این عمل معلم اعتراض کرد. معلم هم جلوی همه، زد تو گوش پسر شما شاهرخ هم درسی به آن معلم داد که دیگه از این کارها نکنه. گذری بر زندگی شهید شاهرخ ضرغامی 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
مهمترین نشونه‌های آمادگی برای ازدواج در پسران 💖 درسته که به‌عنوان پدر و مادر آرزو دارین پسرتون رو توی لباس دامادی ببینین اما حواستون باشه شتاب بیش‌ازحد و عدم آمادگی پسرها برای ازدواج می‌تونه به یک بحران و پشیمونی ختم بشه. 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
✳️وقتی از کودک درخواستی دارید با احترام رفتار کنید. انتظار نداشته باشید وقتی از کودک کاری را خواسته اید به سرعت کار قبلی خود را کنار بگذارد و کار شما را انجام دهد. 🔺مثلا از او بپرسید؛ «می تونی این کار را پنج دقیقه یا ده دقیقه دیگه برای من انجام دهی؟» حتی اگر مطمئن نیستید کودک منظور شما را به طور کامل درک کند، به خودتان آموزش دهید با ایجاد حق انتخاب برای کودک به جای دستوردادن به وی احترام بگذارید. ••••✾•🌿🌺🌿•✾••• 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
🧒 ۳۵ آسیب مهم تک‌فرزندی 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان شیعه بی‌آنکه بخواهم تمام صحنه‌های دیدار او، شبیه کتابی پُر خاطره مقابل چشمانم ورق می‌خورد و وجودم را لبریز از خیالش می‌کرد که ادامه صحبت مریم خانم، سرم را بالا آورد: «ما می‌دونیم که شما اهل سنت هستید و ما شیعه. قبل از اینم که بیایم بندرعباس، جواد خیلی با مجید تلفنی صحبت کرد. اما نظر مجید یه چیز دیگه‌اس.» و من همه وجودم گوش شده بود تا نظر او را با همه وجودم بشنوم: «مجید میگه همه ما مسلمونیم! البته من و جواد هم به این معتقدیم که همه مسلمونا مثل برادر می‌مونن، ولی خُب اختلافات مذهبی رو هم باید در نظر گرفت. حتی دیشب هم تا نصفه شب، مجید و جواد با هم حرف می‌زدن. ولی مجید فکراشو کرده و میگه مهم خدا و قبله و قرآنه که همه‌مون بهش معتقدیم!» سپس به چشمان مادر نگاه کرد و قاطعانه ادامه داد: «حاج خانم! مجید تمام عمر روی پای خودش بزرگ شده و به تمام معنا مثل یه مرد زندگی کرده! وقتی حرفی می‌زنه، روی حرفش می‌مونه! یعنی وقتی میگه اختلافات جزئیِ مذهبی تو زندگی با همسرش تأثیری نداره، واقعاً تأثیری نداره!» مادر با چمشانی غرق نگرانی، به صورت مریم خانم خیره مانده و کلامی حرف نمی‌زد. اما نگاه من زیرِ بار احساس، کمر خم کرده و بی‌رمق به زیر افتاده بود که مریم خانم به نگاه ثابت مادر، لبخند مهربانی زد و گفت: «البته از خدا پنهون نیس، از شما چه پنهون، از دیشب که ما اومدیم و شما رو دیدیم، به این وصلت هزار بار مشتاق‌تر از قبل شدیم. بخصوص دختر نازنین تون که دل منو بُرده!» و با شیطنتی محبت‌آمیز ادامه داد: «حیف که پسر خودم کوچیکه! وگرنه به جای مجید، الهه جون رو برای پسر خودم خواستگاری می‌کردم!» ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
وقتی به فرزندمون مسئولیت نمیدیم، تاییدش نمی‌کنیم و هر کاری که میخواد بکنه جلوشو بگیریم، بعدها در بزرگسالی دائم میگه نمیتونم و در مسئولیت های بزرگ مثل ازدواج کم میاره و احساس ناتوانی میکنه 🌺🌸🌺🌸🌺🌸 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
بدقولی عزت نفس بچه‌ها رو کم می‌کنه 🔸كودكان برای اینکه در جامعه و در زندگی اجتماعی موفق باشن نیاز به حس عزت نفس دارن و وقتی به قولی که به اونا داده شده عمل نشه احساس بی‌ارزشی و بی‌اهمیت بودن می‌کنن. این احساس کم‌ كم به عدم وجود عزت نفس در کودک منجر می‌شه. 🔸بعضی اوقات به جای اینکه از قول دادن‌های بی‌جا استفاده کنید، بهتره معذرت‌خواهی کنید. از بچتون بخواید که شما رو ببخشه نه اینکه با وعده و وعید بی‌جا اونو فریب بدید. 🌸💙🌸💙🌸 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان شیعه از حرفش لبخند کمرنگی بر لبان مادر نشست و در برابر چشمان پُر از تردیدش، مریم خانم برای معرفی هر چه بیشتر آقای عادلی ادامه داد: «حاج خانم! من هر چی از مجید بگم، خُب شاید فکر کنید من فامیلش هستم. ولی شاید تو این چند ماهی که اینجا بوده تا یه حدودی باهاش آشنا شده باشین. شاید ساکت و کم حرف باشه، ولی مرد کار و زندگیه! خُب از یه سالگی پیش عزیز بود، ولی همین که از آب و گل در اومد، کسی که مواظبش نبود، هیچ، تازه مرد خونه عزیز هم بود و همه جوره هوای عزیز رو داشت. بعدش هم که عزیز عمرش رو داد به شما، شد مرد زندگی خودش! نمی‌گم خیلی اهل مستحبات و نماز شب و ختم قرآنه، نه! ولی رو سرش قسم می‌خورم، چون از بچگی یاد گرفته به حرامِ خدا حتی نزدیک هم نشه!» مادر که تازه از لاک سکوتش در آمده بود، به نشانه تأیید صحبت‌های مریم خانم، سر تکان داد و گفت: «حق با شماس! این چند ماهه ما از آقا مجید غیر از سر به زیری و آقایی هیچ چی ندیدیم.» و باز ساکت شد تا مریم خانم ادامه دهد: «از نظر مالی هم شاید وضع آنچنانی نداشته باشه، ولی تا دلتون بخواد اهل کاره. وقتی لیسانسش رو گرفت، تو تهران تو یه شرکت کار می‌کرد که خب کفاف خرج زندگی خودش و عزیز رو می‌داد. بعد از فوت عزیز هم با پولی که جمع کرده بود، تونست یه جایی رو تو تهران اجاره کنه. بعد هم با همون پول اومد اینجا خدمت شما. الان سرمایه چندانی نداره، مگه همین پس‌اندازی که این مدت کنار گذاشته. ولی خُب خدا بزرگه. ان شاء الله به زندگی شون برکت میده.» که مادر لبخندی زد و با فروتنی پاسخ داد: «این حرفا چیه مریم خانم! خدا روزی رسونه! خدا هیچ بنده‌ای رو بدون روزی نمی‌ذاره! ولی... راستش من غافلگیر شدم. اجازه بدید با باباش هم صحبت کنم.» ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
💌 رهبرانقلاب: مهمترین مسئولیت زن، کدبانویی است؛ معنای کدبانویی خدمتگزاری نیست، معنایش این است که محیط خانواده را برای فرزندان و برای همسر یک محیط امن و آرام و مهربانی می‌کند؛ با مهربانی خودش، با عزتی که در خانه برای او فرض می‌شود. ❣️❣️❣️❣️❣️❣️ 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این تنظیم ساده فرزندت دیگه فیلم بد نمیبینه 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
🔴 آیا آقای اگر به خارج از کشور برود بازداشت می‌شود؟! ♦️پاسخ حجت الاسلام راجی به شبهه‌ای درخصوص تحریم رئیس جمهور منتخب ایران 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ |جانباز انقلاب سالگرد ترور در مسجد ابوذر یاد شهدای 7تیر را گرامی می داریم 🌺🌺 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
🔸مردم وقتی بیدار شدند که دیگر بهشتی نبود 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان شیعه مریم خانم که با شنیدن این جمله، قدری خیالش راحت شده بود، با لبخندی شیرین جواب داد: «خواهش می‌کنم. شما با حاج آقا صحبت کنید. من فردا صبح خدمت می‌رسم ازتون جواب می‌گیرم.» سپس در حالیکه چادرش را مرتب می‌کرد تا بلند شود، رو به مادر کرد و حرف آخرش را با قاطعیت زد: «حاج خانم، این تفاوت مذهبی برای مجید اصلاً مطرح نیس! چیزی که مجیدِ ما رو شیفته دخترِ گلِ شما کرده، خانمی و نجابت الهه جونه!» سپس به رویم خندید و همچنانکه بلند می‌شد، گفت: «که البته حق داره!» هرچند در دریای دلم طوفانی به پا شده و در و دیوار جانم را به هم می‌کوبید، اما در برابر تمجید بی‌ریایش، به زحمت لبخندی زدم و به احترامش از جا بلند شدم. مادر هم همانطور که از روی مبل بلند می‌شد، جواب داد : «خوبی و خانمی از خودتونه!» سپس به چای دست نخورده‌اش اشاره‌ای کرد و گفت: «چیزی هم که نخوردید! لااقل می‌موندید براتون میوه بیارم.» به نشانه احترام دست به سینه گذاشت و با خوشرویی جواب داد: «قربون دستتون! به اندازه کافی دیشب زحمت دادیم!» سپس دست مادر را گرفت و با صدایی لبریز از اشتیاق ادامه داد: «ان شاء الله به زودی خدمت می‌رسیم و حسابی مزاحمتون می‌شیم!» و با بدرقه گرم مادر از اتاق بیرون رفت. ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر