روضه حضرت مسلم بن عقیل(علیه السلام)
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
✅شیخ صدوق روایت می کند؛
روزی امیرالمؤمنین(ع)، به حضرت رسول اکرم(ص) عرضه داشت :
📋《یَا رَسُولَ اللهِ(ص)! إنَّکَ لَتُحِبُّ عَقِیلَاً؟》
♦️ای رسول خدا(ص)! آیا شما عقیل را دوست دارید؟
حضرت(ص) فرمودند :
📋《اِی وَاللهِ!》
♦️به خدا قسم، عقیل را دوست دارم.
سپس فرمود:
📋《إنِّی لَاُحِبُّهُ حُبَّینِ، حُبَّاً لَهُ وَ حُبَّاً لِحُبِّ أَبِی طَالِبِِ(ع) لَهُ》
♦️من عقیل را از دو جهت دوست دارم!
یکی این که؛ عقیل را به خاطر خودش دوست دارم و یکی هم این که؛ عقیل محبوب پدرش ابوطالب(ع) بود و به خاطر اینکه ابوطالب(ع) عقیل را دوست داشت، دوستش دارم.
📋《وَ إنَّ وَلَدَهُ لَمَقتُولٌ فِی مَحَبَّةِ وَلَدِکَ》
♦️و همانا فرزند عقیل در راه عشق و محبت فرزند تو حسین(ع)، شهید می شود.
📋《فَتَدمَعُ عَلَیهِ عُیُونُ المُؤمِنِینَ》
♦️و بر او ،چشم همه ی اهل ایمان اشک می ریزد.
📋《وَ تُصَلَّی عَلَیهِ المَلائِکَةُ المُقَرَّبُونَ》
♦️و فرشتگان مقرب پروردگار، بر فرزند عقیل، مسلم، صلوات و درود می فرستند.
📋《ثُمَّ بَکَی النَّبِیُّ(ص) حَتَّی جَرَت دُمُوعُهُ عَلَی صَدرِهِ》
♦️با نام بردن از حضرت مسلم(ع)، پیغمبر اکرم(ص) گریه کردند تا جایی که اشک های مبارک پیغمبر(ص) برای مصیبت مسلم بر صورتشان جاری شد و سپس فرمود :
📋《إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو مَا تَلْقَى عِتْرَتِي مِنْ بَعْدِي》
♦️به خداوند شكايت مىكنم از آنچه بر سر خاندانم مىآورند.(۱)
📚منبع:
۱)امالی شیخ صدوق، ص۱۲۸
اما از کجای مصیبت مسلم بگوئیم
✅وقتی دیدند که مسلم را نمی توانند مهار کنند، چاره را در این دیدند که از راه خدعه وارد شوند و به او امان دهند.
پس محمد بن اشعث به مسلم امان داد و از این طریق او را دستگیر و سوار بر استری کردند و او را به سمت دارالعماره کوفه بردند.
در طول مسیر، مسلم همواره آیه استرجاع می خواند و می گریست.
عبیدالله سُلَمی با کنایه به او گفت :
کسی که در طلب چیزی مثل آنچه تو به دنبال آن بودی باشد، چنین اتفاقی که بر تو افتاد اگر برایش بیفتد، نباید بگرید!
از جان خویش می ترسی؟
مسلم جواب داد :
📋《وَ اللهِ إنِّي مَا لِنَفْسِي بَكَيْتُ وَ لَا لَهَا مِنَ القَتْلِ أرْثِي وَ إنْ كُنْتُ لَمْ أُحِبُّ لَهَا طَرْفَةَ عَيْنٍ تَلَفاً》
♦️به خدا قسم برای خود نمی گریم و برای جان خودم سوگوار نیستم اگر چه به اندازه چشم به هم زدنی دوست ندارم جانم تلف شود!
📋《وَ لَكِنِّي أبْكِي لِأَهْلِيَ الْمُقْبِلِينَ، إنِّي أبْكِي لِلْحُسَيْنِ(ع) وَ آلِ الْحُسَيْنِ(ع)》
♦️ولی برای خاندانم می گریم که به این سو می آیند.
من برای حسین(علیه السلام) و برای بچّه های حسین(ع) گریه میکنم.(۱)
سپس خطاب به محمد بن اشعث گفت :
آیا می توانی مردی را بفرستی که از زبانم پیامی برای حسین علیه السلام ببرد و بگوید :
📋《اِرْجِعْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي بِأَهْلِ بَيْتِكَ وَ لَا يَغُرُّكَ أَهْلُ الْكُوفَةِ فَإِنَّهُمْ أَصْحَابُ أَبِيكَ الَّذِي كَانَ يَتَمَنَّى فِرَاقَهُمْ بِالْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ قَدْ كَذَبُوكَ وَ لَيْسَ لِمَكْذُوبٍ رَأْيٌ》
♦️با اهل بیت خود برگرد!
اهل کوفه تو را نفریبند که آنها همان اصحاب پدر تو هستند که آرزوی مرگ یا شهادت می کرد تا از دست آنها راحت شود.
بدان که اهل کوفه به تو و من دروغ گفتند و کسی که به او دروغ گفته شده رائی ندارد.(۲)
مسلم به دارالعماره رسید و او را در بیرونی دارالعماره نگه داشتند تا اذن دخول دهند.
در این حین، مسلم احساس عطش کرد و با دیدن کوزه آبی طلب آب نمود.
مسلم بن عمرو از دادن آب به مسلم امتناع کرد و به او آب نداد، تا اینکه عمرو بن حریث به غلامش دستور داد تا جرعه آبی به او بنوشاند.
مسلم جام را گرفت و همین که خواست بنوشد، خون دهان مبارکش، جام را پر کرد، او دو بار نیز این کار را کرد، که هر بار این عمل تکرار شد و بار سوم که خواست بنوشد دندانهای پیشین او، در جام افتاد.
و در این هنگام مسلم گفت :
📋《الحَمدُلِله! لَو كَانَ لِي مِن اَلرِّزقِ المَقسُومِ شَرِبتُهُ》
♦️خدا را سپاسگزارم! اگر از این آب، رزق مقسوم من بود، حتما از آن سیراب می شدم.(۳)
📚منابع :
۱)الکامل ابن اثیر، ج۴، ص۳۳
۲)الارشاد شیخ مفید، ج۲، صص۶۰_۵۹
۳)الکامل ابن اثیر، ج۴، ص۳۴
اینجا مسلم نتوانست از آن آب بخورد
روز عاشورا سرباز دشمن وقتی صدای العطش امام حسین را شنید وقتی با آب برگشت دید شمر ملعون سر مبارک را در چنگال منحوس خود گرفته و گفت دیگر زحمت نکش من حسین را با خون گلویش سیراب کردم
یاحسین....😭😭😭
#اهل_بیت
#امام_حسین
#حضرت_مسلم_بن_عقیل
#محرم
#روضه
#فیش_روضه
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
@AsnadolMasaeb
May 11
روضه ورود به کربلا
بسم الله الرحمن الرحیم
فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ مَا اسْمُ هَذِهِ الْأَرْضِ فَقِيلَ كَرْبَلَاءُ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ ثُمَّ قَالَ هَذَا مَوْضِعُ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِي جَدِّي رَسُولُ اللَّه.
ترجمه: در روز دوم محرّم به كربلا رسيدند، امام حسين عليه السّلام پرسيد: «نام اين زمين چيست؟» گفته شد: كربلا فرمود: ، خدايا من پناه مىبرم به تو از اندوه و بلا. سپس فرمود: «اينجا محل اندوه و بلا است، فرود آييد.» در همين جا فرود آييد، سوگند به خدا همين جا جاى پياده شدن ما و محل ريختن خون ما و محل قبرهاى ما است. سوگند به خدا در همين جا اهل بيت من به اسيرى برده شوند. جدّم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم به من چنين خبر داده است.
منبع: لهوف، سید بن طاووس، ص 133-134
یک روزی هم زینب نگاه کرد حسینش را در قتلگاه دید
قَالَ فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ وَ تُنَادِي بِصَوْتٍ حَزِينٍ وَ قَلْبٍ كَئِيبٍ ....
يَا مُحَمَّدَاهْ بَنَاتُكَ سَبَايَا وَ ذُرِّيَّتُكَ مَقْتَلَةً تَسْفِي عَلَيْهِمْ رِيحُ الصَّبَا وَ هَذَا حُسَيْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ بِأَبِي مَنْ أَضْحَى عَسْكَرُهُ فِي يَوْمِ الْإِثْنَيْنِ نَهْباً بِأَبِي مَنْ فُسْطَاطُهُ مُقَطَّعُ الْعُرَى بِأَبِي مَنْ لَا غَائِبٌ فَيُرْتَجَى وَ لَا جَرِيحٌ فَيُدَاوَى بِأَبِي مَنْ نَفْسِي لَهُ الْفِدَاءُ بِأَبِي الْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى بِأَبِي الْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى بِأَبِي مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّمَاءِ بِأَبِي مَنْ جَدُّهُ مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى بِأَبِي مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ إِلَهِ السَّمَاءِ بِأَبِي مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِيِّ الْهُدَى بِأَبِي مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى بِأَبِي خَدِيجَةُ الْكُبْرَى بِأَبِي عَلِيٌّ الْمُرْتَضَى بِأَبِي فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ سَيِّدَةُ النِّسَاءِ بِأَبِي مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمْسُ صَلَّى. قَالَ الرَّاوِي: فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِيق...
ترجمه: راوی می گوید: سوگند به خدا زينب دختر على عليه السّلام را فراموش نمىكنم كه با آهى جانكاه براى حسين عليه السّلام مىگريست و با صداى اندوهبار، و قلبى پر درد صدا مى زد: فرياد اى محمّد! دخترانت را اسير كردهاند، فرزندانت كشته شدهاند و باد صبا بر بدنشان مى وزد، اين حسين تو است كه سرش را از پشت گردنش جدا نمودهاند، عمامه و لباسش را به يغما بردهاند.
پدرم به فداى آن كسى كه روز دوشنبه خيمههايش غارت شد، پدرم به فداى آن كسى كه طنابهاى خيمهاش بريده شد، پدرم به فداى كسى كه نه به سفرى رفت كه اميد بازگشت در آن باشد و نه آن گونه مجروحى است كه درمان گردد، پدرم و جانم قربان او باد.
پدر و مادرم به فداى آن شخصى كه با غمهاى بسيار جان سپرد، پدرم به فداى آن لب تشنهات كه با لب عطشان به شهادت رسيد، پدرم به فداى آن كسى كه قطرات خون از محاسن شريفش مىريزد، پدرم به فداى آن كسى كه جدّش رسول خداى آسمان است، پدرم به فداى آن كسى كه نبيره پيامبر هدايت است، پدرم به فداى كسى كه ستوده برگزيده است، پدرم به فداى فرزند خديجه كبرى عليها السلام و على مرتضى عليه السّلام و فاطمه زهرا عليها السلام سرور زنان بهشت. پدرم به فداى فرزند آن كسى كه خورشيد براى او بازگشت تا نمازش را بخواند. راوی می گوید: سوگند به خدا همه حاضران از دشمن و دوست (با ديدن حال زينب عليها السلام) گريستند.
#اهل_بیت
#امام_حسین
#روضه
#محرم
#فیش_روضه
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
🔹🔷《اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتَنَا رُقَيَّةَ(س)، عَلَيْكِ التَّحِيَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ》🔷🔹
✅اسرای کربلا را بعد مجلس یزید، در خرابه ای نزدیک کاخ یزید، سکنی دادند.
حضرت رقیه(س) همواره می پرسید :
📋《عَمَّتِی! اَینَ اَبِی؟》
♦️عمه جان! پدرم کجاست؟
همراهان در جواب، به او می گفتند :
📋《اِنَّ اَبَاکَ فِی سَفَرِِ!》
♦️پدرت به سفر رفته است.
چون هراس از این داشتند، که رقیه(س) از شهادت پدر مطلع شود.
تا اینکه در یکی از شبها، با خیال پدر، سر روی خاک غمناک خرابه نهاد، و خوابش برد.
و در عالم خواب پدر را دید و سپس با وحشت از خواب بیدار شد و شروع کرد به گریه کردن شدید!
در حالی که با ناله می گفت :
📋《اِئتُونِي بِأَبِي وَ نُورِ عَینِي!》
♦️پدرم و نور چشمم را نزد من بیاوردید.(۱)
و شروع کرد به فریاد زدن که؛
📋《وَاأَبَتَاهُ! وَاقُرَّةَ عَينَاهُ! وَاحُسَينَاهُ!》
♦️ای پدر! ای نور دیده ام! ای حسینم!
و چنان صيحه كشيد كه خرابه نشينان هم پريشان شدند.
📋《وَکُلَّمَا أَرَادَ أَهلُ البَیتِ إِسکَاتَهَا، اَزدَادَت حُزنَاً وَ بُکَاءً وَ لِبُکَائِهَا اَخَذَ أهلُ البَیتِ فِی البُکَاءِ الشَّدِیدِ》
♦️و هرگاه اهل بیت خواستند او را آرام كنند ممكن نشد و آن مظلومه، آرام نگرفت و گریه او زیادتر شد و به گریه رقیه(ع) اهل بیت نیز به گریه شدید افتادند.
در حالی که ؛
📋《فَضَجُّوا بِالْبُكاءِ و جَدَّدُوا الْأَحْزانَ وَ حَثُّوا عَلي رُؤُسِهمُ التُّرابَ، وَ لَطمُوا الْخُدودَ وَ شَقُّوا الْجُيوبَ، وَ قَامَ الصِّياحُ》
♦️گریه کننان ضجّه می زدند و حزن و اندوه را از نو گرفتند و خاک بر سر و موهایشان می ریختند و به صورت های خود لطمه می زدند و گریبان چاک می کردند و صدای ناله و شیون بالا رفت.
📋《فَسَمَعَ یَزِیدُ أَصوَاتَ بُکَائِهِم》
♦️یزید از گریه رقیه(س) و اسرای خرابه با خبر شد.
📋《فَقَالَ : مَا الخَبَرُ؟》
♦️گفت : چه خبر شده است؟(۲)
📋《فَفَحَصَوُا عَنِ الوَاقِعَةِ وَ قَصُوهَا عَلیَهِ!》
♦️پس تفحّص کردند و قضیه را به او گفتند(۳)
که؛
📋《إِنَّ بِنتَ الحُسَینِ الصَغِیرَةَ المَوجُودَة مَعَ السَبَایَا فِی الخَرِبَةِ رَأت أَبَاهَا فِی نَومِهَا فَاستَیقَظَت وَ هِیَ تَطلُبُهُ وَ تَبکِی وَ تَصِیحُ!》
♦️این صدای دختر کوچک حسین(ع) است که به همراه اسراء در خرابه است.
و خواب پدرش را دیده و اکنون بیدار شده و گریه کنان بهانه ی پدر را می گیرد.
وقتی یزید این حرف را شنید، دستور داد :
📋《اِرفَعُوا إِلَیهَا رَأسَ أَبِیهَا وَحَطَّوهُ بَينَ يَدَيهَا تَتَسَلَّى!》
♦️سر پدرش را براى او ببرید، تا با آن آرام بگیرد!(۴)
در برخی نقل ها آمده است که آن لعین گفت :
📋《وَاَطرَحُوا رَأسَ الحُسَينِ(ع) بِحِجرِهَا》
♦️سر حسين(ع) را به دامنش بياندازيد.(۵)
پس؛
📋《فَجَاؤُا بِالرَّأسِ الشَّرِیفِ وَ هُوَ مُغَطَّی بِمَندِیلِِ دَیبَقِیِِ فَوُضِعَ بَینَ یَدَیهَا وَ کَشَفَ الغِطَاءُ عَنهُ》
♦️سر مطهر را به خرابه آوردند، در حالی كه آن را روی طبقی گذاشته و سر پوشی هم به روى آن کشیده بودند و با این وضع، آن را در مقابل دیدگان رقیه(س) گذاشتند.(۶)
در این هنگام رقیه(س) پرسید :
📋《مَا هَذَا؟ أَنَا لَم اَطلُب طَعَامَاً إِنِّی أُرِیدُ أَبِی!》
♦️این چیست؟ من طعام نخواستم، من پدرم را می خواهم.
به او گفتند :
📋《هُنَا أَبُوکَ!》
♦️پدرت در این طبَق هست!
📋《فَرَفَعَت المِندِیلَ فَرَاَت رَأسَاً فَفَزَعَت فَقَالَت :
هَذَا رَأسُ مَن؟!》
♦️پس در این هنگام رقیه(س) سرپوش از روی طبَق کشید و فریاد کنان گفت :
این سر کیست؟
آنان گفتند :
📋《هَذَا رَأسُ أَبیِکَ!
فَرَفَعَت الرَّأسَ وَ ضَمَّتهُ إِِلَى صَدرِهَا》
♦️این سر پدرت است.
پس رقیه(س) سر را بلند کرد و به سینه چسباند.
📋《فَتَقَبَّلُهُ و تَبْكِي وَ تَضرِبُ عَلَي رَأسِها وَ وَجْهِهَا حَتَّي امْتَلأَ فَمُهَا بِالدَّمِ》
♦️پس مکرر صورت پدر را مي بوسيد و بر سر و صورت خود می زد، تا اينكه دهانش پر از خون شد.(۷)
طریحی نقل می کند که رقیه(ع) در این هنگام گریه کنان خطاب به سر پدر می گفت :
📋《يَا أبَتَاهُ! مَنْ ذَا الَّذِي خَضَبَكَ بِدِمَائِكَ؟
يَا أبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذي قَطَعَ وَرِيدَيْكَ؟
يَا أَبَتَاهُ! مَنْ ذَا الَّذي أَيتَمَنِي عَلَي صِغَرِ سِنِّي؟
يَا أبَتَاهُ! لَيتَنِي كُنتُ قَبلَ هَذَا اليَومِ عُميَاً!
يَا أبَتَاهُ! لَيتَنِي وَسَدتُ الثَّرَى وَلَا أَرَى شَيبَكَ مُخَضِّبَاً بِالدِّمَاءِ!》
♦️پدر جان! چه كسي تو را به خون آغشته كرد؟ چه كسي رگ هاي گردنت را بريد؟
پدر! چه كسي در خردسالي يتيمم كرد؟
پدر جان! اي كاش بيش از اين نابينا مي شدم و تو را اينگونه نمي ديدم.
پدر جان كاش پيش از اين در خاك خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمي ديدم.(۸)
@AsnadolMasaeb
ادامه مطالب :👇
آن مظلومه آرام نمي گرفت و همچنان نوحه مي كرد، تا اینکه ؛
📋《فَغُشيَ عَليهْا وَ انْقَطعَ نَفَسُهَا》
♦️غش كرد و نفس او قطع شد.
در این هنگام، ويرانه از ناله ی اسيران يك پارچه گريه شد و مخدّرات بر سر می زدند و به سينه می كوبيدند.
در این هنگام امام سجاد(ع) خطاب به زینب کبری(س) فرمود :
📋《عَمَّتِی! اِرفَعِی الیَتِیمَةَ مِن رَأسِ وَالِدِی فَإِنَّهَا فَارَقَت الحَیَاةَ》
♦️عمه جان! یتیم پدرم را از روی سر بریده ی پدرم بلند کن، که [هر لحظه ممکن است] روح از بدنش درآید.
📋《فَرَفَعَتهَا السَیِّدةُ زَینَبُ(س) فَوَجَدَتهَا قَد فَارَقَتِ الحَیَاةَ فَغَسَّلَتهَا وَ کَفَّنَتهَا وَ دَفَنَت فِی دِمَشقَ》
♦️پس زینب کبری(س) رقیه را گرفت، در حالی او جان داده بود.
پس زینب او را غسل داد و کفن کرد، رقیه(س) در دمشق (خرابه شام) دفن شد.(۹)
در نقلی دیگر آمده است که ؛
《فَبَکَت بُکَاءً شَدِیدَاً، حَتَّى غُشِیَ عَلَیهَا، فَلَمَّا حَرَّکُوهَا فِإِذَا هِیَ قَد فَارَقَت رُوحُهُا الدُنیَا》
♦️رقیه(س) آنقدر گریست که بیهوش افتاد و او را حرکت دادند، ولی او از دنیا رفته بود.(۱۰)
طبری در کامل بهایی نقل می کند :
📋《فَفَزَعَت الصَبیَّةُ وَ صاحَت فَمَرَضَت و تُوَفَّیَت فِی أیامِها بِالشَامِ》
♦️آن دخترک دلش کنده شد و فریادى زد و بیمار گشت و در همان روزها در خرابه شام در گذشت.(۱۱)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
به خواب دیده ام امشب قرار می آید
خزان عمر مرا هم بهار می آید
شنیده ام به تلافیِ بوسه ی گودال
برای دلخوشی ام بیقرار می آید
بیا بساط پذیرایی ام همه جور است
همیشه شَه به سراغ ندار می آید
اگرچه یک یک انگشت ها ز کار افتاد
برای شانه زدن که به کار می آید
چنان ز ترس زمین خورده ام که در گوشم
هنوز نعره ی آن نیزه دار می آید
چه حرف ها که در اینجا به دخترت نزدند
صدای بی کسی از این دیار می آید
سرت به نیزه که چرخید؛ قلب من هم ریخت
دوباره دور تو چندین سوار می آید
👤محسنی فر
📚منابع :
۱)الايقاد شاه عبدالعظیمی، ص۱۷۹
۲)مع الركب الحسينى طبسی، ص۲۱۸
۳)کامل بهایی عمادالدین طبری، ج۲، ص۱۷۹
۴)مع الركب الحسينى طبسی، ص۲۱۹
۵)شعشعة الحسينيه یزدی، ج۲، ص۱۷۱
۶)نفس المهموم شیخ عباس قمی، ص۴۱۵
۷)ریاض القدس قزوینی، ص۳۲۴
۸)المنتخب طریحی، صص۱۳۶_۱۳۷
۹)تسلیه المجالس حائری، ج۲، ص۹۳
۱۰)ریاض القدس قزوینی، ص۳۲۴
۱۱)کامل بهایی عمادالدین طبری، ج۲، ص۱۷۹
#اهل_بیت
#حضرت_رقیه
#محرم
#روضه
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
@AsnadolMasaeb
روضه دو طفلان حضرت زینب(سلام الله علیها)
بسم الله الرحمن الرحیم
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
بچه های زینبن .. ببین چقدر حسین علاقه داره به زینب حالا تو تاریخُ ببینید به این راحتی اجازه نداد دلیلش همینه ..
ای سلام خدا به این دو شهیدِ غریب .. امام هادی تو زیارت ناحیۀ شهدا به این دوتا آقازاده اینجوری سلام میده امام هادی به بچه های حضرت زینب اینطوری سلام میده السَّلَامُ عَلَى عَوْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الطَّيارِ فِي الْجِنَانِ حَلِيفِ الإيمان|الْإِيمَانِ وَ مُنَازِلِ الْأَقْرَانِ النَّاصِحِ لِلرَّحْمَنِ التَّالِي لِلْمَثَانِي وَ الْقُرْآنِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قُطْبَةَ النَّبْهَانِي .. آخرش میفرماید لعن الله قاتل سلام به برادر بعدی اینجوریه السَّلَامُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الشَّاهِدِ مَكانَ أَبِيهِ وَ التَّالِي لِأَخِيهِ وَ وَاقِيهِ بِبَدَنِهِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَامِرَ بْنَ نَهْشَلٍ التَّمِيمِي این دوتا آقازاده با این عظمت که امام معصوم اینجوری سلام بده عون و محمد اومدن مقابل ابی عبدالله من یه چیزی یه روز دیدم خیلی به هم ریختم اصلا مبنای روضه م همینه ..
این دوتا آقازاده هم نوۀ حضرت زهران از مادری از پدری نوۀ اسماء بنت عمیس .. این اسم براتون آشنا نیست؟ اسماء بین عمیس کیه؟ شماها بزرگ شدید تو روضه اینا مادربزرگشون اسماءِ ، اسماء کیه؟ اسماء همون کسیِ که شب غسل آب میریخت امیرالمومنین بازوی ورم کرده رو غسل میداد .. (حالا چرا این حرفُ میزنم دلیلشُ الان میفهمی) اینا از مادربزرگشون حتما خیلی روضه هارو شنیدن .. حتما از مادربزرگشون اون شبایِ آخر اون فاطمه ای که هی ازین پهلو به اون پهلو میشد اینا حتما از مادربزرگشون شنیدن شب آخر کی این صحنه رو دیده غیر اسماء؟
حتما شنیدن وقتی بابا گفت یتیمایِ فاطمه بیایید حسنین دویدن خودشونُ رو سینۀمادر انداختن .. میدونن داییشون چه علاقه ای ، چه محبتی لذا وقتی چند بار رفتن و اومدن دیدن دایی اجازه نمیده برگردید با عتاب گفت برگردید برید کنار مادرتون مادرتونو تنها نذارید ..
بار آخر دیدن دیگه تیر آخره گفتن یه جوری میریم رو پاش میوفتیم راضیش میکنیم ما از مادربزرگمون شنیدیم رفتن خودشونُ انداختن رو پای ابی عبدالله هی گفتم دایی تورو جان مادرت بذار ما بریم .. اسم بی بی رو آوردن این قسم رو خوردن الله اکبر ابی عبدالله اجازه داد گفت میخواید برید یه حرفی زدید دیگه نمیتونم نه بگم ..
اونایی که خیلی گره به کار دارید امشب به ابی عبدالله بگو جان مادر پهلو شکسته ما هم گرفتاریم آقا ..(حالا دل بده) خوشحال دویدن تو خیمه مادر مژدگانی بده مادر برگُ جهادُ گرفتیم ..*
نه به اندازۀ علی اکبر
ولی انقدرها جگر داریم
تو به روی خودت نیاوردی
ما که از قلب تو خبر داریم
به همین ذکر یا علی مادر
که نوشتیم روی پیشانی
همۀ آرزویمان این است
بر تن ما کفن بپوشانی
*خودش با دست خودش کفن تنشون کرد ای جانم فدات*
تو به خیمه بمان مراقب باش
دایی ما غم تورا نخورد
آنقدر غصه خورده حداقل
غصۀ ماتم تورا نخورد
دو برادر کنار هم بهتر
میتوانند یاورش باشند
میتوانند در مقابل سنگ
روی نی حامی سرش باشند
آنقدر تیر و نیزه میبارد
خم به ابرویمان نیاوردی
مادرم تو دعا کن آخر کار
لااقل تکه تکه برگردیم
*نوشتن هردو باهم رفتن میدان هر دو باهم جنگیدن اول عون افتاد رو زمین عون قاریِ قرآن بود ..نوشتن اول شروع کرد لشکرُ نصیحت کردن الله اکبر با لشکر حرف زد نصیحت کرد حرفشُ گوش ندادن سنگ بارانش کردن .. تیراندازی کردن ..
هردو برادر دوشادوش هم کنار هم میجنگیدن عون افتاد رو زمین محمد اومد جلو (الله اکبر) کار محمد سخت شد چرا سخت شد؟! دیگه دوتا کار داشت یکی جنگیدن بود یکی هم مواظب بدن برادرش بود .. دشمن نیاد بدنُ غارت کنه .. مواظب بود کسی سمت بدن داداشش نیاد . هم میجنگید هم مواظب بدن بود .. ببرمت گودال ..
کاش وقتی حسینم رو زمین افتاد یه برادر داشت مواظبش باشه .. کسی بدنشُ غارت نکنه .. اما نه برادری نه پسری نه یاوری افتاد رو زمین یه خواهر داشت چادر سرش کرد هی خورد زمین
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین
رسید بالاسر بدن اما دیر رسید وقتی رسید دید سر و بالای نیزه ها .. حسین....
#اهل_بیت
#دوطفلان_حضرت_زینب
#روضه
#محرم
#فیش_روضه
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
@babolharam_net
روضه ی حضرت عبدالله بن حسن(علیهماالسلام)
بسم الله الرحمن الرحیم
عبدالمهدی:
🔸🔶《السَّلَامُ عَلَیکَ یَا عَبدُاللهِ بنَ الْحَسَنِ(ع)》🔶🔸
✅در مقاتل آمده است که امام حسین(ع) در روز عاشورا؛
📋《وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ》
♦️توان ایستادن نداشت و از جنگ باز ایستاد و سپس دعای قربانی خواند و فرمود :
📋《بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ(ص)!》
سپس سر مبارک را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود :
📋《إِلَهِی تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّهِمْ》
♦️خدایا! تو خود مى دانى که اینان فرزند دخت فرزانه پیامبرشان را مى کشند.
📋《ثُمَّ ضَعُفَ مِنْ کَثْرَةِ انْبِعَاثِ الدَّمِ فَلَبِثُوا قَلِیلًا ثُمَّ کَرُّوا عَلَیْهِ》
♦️در همان لحظاتى که امام حسین(ع) در شهادتگاه خود با لب تشنه، در حالی که همچنان خون از او می رفت و ضعیف گشته بود و غرق در خون شده بود، دشمن قدری توقف نمود و سپس همگی به سمت ایشان یورش بردند.
در این هنگام؛
📋《فَخَرَجَ إِلَیْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ(ع) وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ یُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ یَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَیْنِ(ع) فَلَحِقَتْهُ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ(س) لِتَحْبِسَهُ فَامْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِیداً وَ قَالَ :
لَا أُفَارِقُ عَمِّی!》
♦️عبدالله فرزند امام حسن مجتبی(ع) از سراپرده بانوان بیرون آمد و شتابان خود را به عموى گرانمایه اش حسین(ع) رسانید تا عمو را یارى کند.
در این هنگام؛ عمه اش زینب کبری(س) خود را به او رساند تا وى را به خیمه ها بازگرداند، امّا او پایدارى کرد و بازنگشت و فریاد بر آورد که :
به خداى سوگند! از عمویم جدا نخواهم شد و او را تنها نخواهم گذاشت!
📋《فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ کَعْبٍ إِلَى الْحُسَیْنِ(ع) فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ :
وَیْلَکَ یَا ابْنَ الْخَبِیثَةِ! أَ تَقْتُلُ عَمِّی؟
فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ فَاتَّقَاهَا بِیَدِهِ فَبَقِیَتْ عَلَى الْجِلْدِ مُعَلَّقَةً فَنَادَى :
یَا عَمَّاهُ! فَأَخَذَهُ وَ ضَمَّهُ إِلَیْهِ وَ قَالَ : یَا ابْنَ أَخِی! اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِکَ وَ احْتَسِبْ فِی ذَلِکَ الْخَیْرَ فَإِنَّ اللَّهَ یُلْحِقُکَ بِآبَائِکَ الصَّالِحِینَ》
♦️در این هنگام یکى از تجاوزکاران اموى بنام بحر بن کعب به سوى امام حسین(ع) روى آورد، که عبدالله فریاد بر آورد :
هان اى پلید زاده! آیا مى خواهى عمویم را به شهادت برسانى؟
آن پلید نیز شمشیرى بر آن کودک فرود آورد و عبدالله دست خود را سپر ساخت که دستش از بدن جدا شد!
او در حالى که دستش تنها به پوست آویزان بود، فریاد بر آورد که :
عمو جان مرا دریاب! امام حسین(ع) او را در آغوش کشید و بر سینه چسباند و فرمود :
یادگار برادرم! بر آنچه در راه خدا بر تو فرود آمده است شکیبایى پیشه ساز و آن را به فال نیک بگیر و خیر بدان که خداى پر مهر به زودى تو را بر پدران و نیاکان شایسته کردارت ملحق خواهد ساخت.
📋《فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ فَذَبَحَهُ فَقَالَ الْحُسَیْنُ(ع) :
اللَّهُمَّ إِنْ مَتَّعْتَهُمْ إِلَى حِینٍ فَفَرِّقْهُمْ فِرَقاً وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً وَ لَا تَرْضَ عَنْهُمْ أَبَداً》
♦️پس آن گاه حرمله گلوى آن کودک محبوب را هدف تیر خود ساخت و سرش را از پیکرش جدا کرد!
امام حسین(ع) پس از شهادت جانسوز نور چشم برادرش، عبدالله را در آغوش گرفت، و به آسمان رو کرد و فرمود :
بار خدایا! اگر این بندگان ستمکار و گناه پیشه ات را تاکنون از نعمت هایت بهره ور ساخته اى، اینک آنان را تار و مار و مایه عبرت دیگران قرار بده و هرگز از آنان خشنود و راضی مباش!(۱)(۲)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی
که به این سینه مجروح تو با پا نزنی
ذکر لا حول و لا از دو لبش می بارد
با چنین نیزه سر سخت به لبها نزنی
عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ
می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی
نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون
می زنی باز دوباره شود آیا نزنی
نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا
ساقه نیزه خونین شده را تا نزنی
من از این وادی خون زنده نباید بروم
شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی
👤علیرضا لک
📚منابع :
۱)مثیر الأحزان ابن نما حلی، ص ٧٣
۲)روضه الواعظین ابن فتّال نیشابوری، ص ٢٠٨
#اهل_بیت
#حضرت_عبدالله_بن_حسن
#محرم
#روضه
#فیش_روضه
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
@AsnadolMasaeb
روضه ی حضرت قاسم بن الحسن(علیهما السلام)
بسم الله الرحمن الرحیم
🔹🔷《السَّلَامُ عَلَی الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی(ع)》🔷🔹
✅ابوحمزه ثمالى در روايتى از امام سجّاد(ع) ماجراى وفادارى ياران و خاندان حضرت(ع) را در شب عاشورا بازگو مى كند، تا آنجا كه امام حسین(ع) یاران را مورد خطاب قرار می دهد و می فرماید :
📋《يَا أَهْلِي وَ شِيعَتِي! اتَّخِذُوا هَذَا اللَّيْلَ جَمَلًا لَكُمْ وَ انْجُوا بِأَنْفُسِكُمْ فَلَيْسَ الْمَطْلُوبُ غَيْرِي وَ لَوْ قَتَلُونِي مَا فَكَّرُوا فِيكُمْ فَانْجُوا بِأَنْفُسِكُمْ رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَأَنْتُمْ فِي حِلٍّ وَ سَعَةٍ مِنْ بَيْعَتِي وَ عَهْدِ اللَّهِ الَّذِي عَاهَدْتُمُونِي》
♦️ای یاران من!
این شب است که سیاهی و تاریکی آن را فرا گرفته، پس چون شتری راهوار از آن بهره ببرید و خودتان رو نجات دهید.
مقصود اين گروه ستمکار من هستم و غير از من کسی را نمی خواهند.
اگر مرا بکشند، به فکر کشتن شما نمی افتند، پس خودتان را نجات دهید.
خداوند شما را مورد رحمتش قرار دهد.
من امشب شما را مرخص کردم و بيعت خود و پیمان خداوند، که با من بسته بودید را از گردن شما برداشتم.
در این هنگام؛ برادران و یاران امام(ع) به یک بار گفتند :
📋《وَ اللَّهِ يَا سَيِّدَنَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ لَا تَرَكْنَاكَ أَبَداً أَيْشٍ يَقُولُ النَّاسُ تَرَكُوا إِمَامَهُمْ وَ سَيِّدَهُمْ وَ كَبِيرَهُمْ وَحْدَهُ حَتَّى قُتِلَ وَ نَبْلُو بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ عُذْراً وَ حَاشَ لِلَّهِ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ أَبَداً أَوْ نُقْتَلَ دُونَكَ》
♦️ای مولای ما! به خدا سوگند!
هرگز تو را ترک نخواهیم کرد که مردم در مورد ما زبان که کنایه باز کنند و بگویند که آنها افراد بی وفایی بودند که امامشان و آقایشان و رهبرشان رو تنها گذاشتند تا اینکه کشته شد.
و آن روز بین ما و خدایمان عذری نخواهد بود.
و تو را رها نمیکنیم تا آنکه در کنار تو کشته شویم.(۱)
امام(ع) وقتی وفاداری یاران را دید، فرمود :
📋《فَاِنّي لَا أََعلَمُ أَصحَابَاً أَوفَي وَ لَا خَيرَاً مِن أَصحَابِي، وَ لَا أَهلَ بَيتِِ أَبَّرَ وَ لَا أَوصَلَ مِن أَهلِ بَيتِي؛ فَجَزَاکُمُ اللهُ خَيرَاً》
♦️به راستي که من اصحابي را بهتر و باوفاتر از اصحاب خود نمی دانم و اهل بيتي نيکوتر و صله کننده تر از اهل بيت خود نمي دانم، پس خدای متعال شما را جزای خير دهد.(۲)
سپس فرمود :
📋《يَا قَوْمِ! فَإِنِّي غَداً أُقْتَلُ وَ تُقْتَلُونَ كُلُّكُمْ حَتَّى لَا يَبْقَى مِنْكُمْ أَحَدٌ》
♦️من فردا کشته میشوم، همۀ شما نیز با من کشته خواهید شد و کسی از شما نمیماند.
و همگی بابت این بشارت، خدا را شکر گفتند.
در این میان حضرت قاسم(ع) خود را کنار عمو رساند و عرضه داشت :
📋《يَا عَمِّ! أَنَا أُقْتَلُ؟!!》
♦️عموجان! آیا من هم کشته خواهم شد؟
امام(ع) با مهربانی و شفقت به او نگاهی کرد و فرمود :
📋《يَا ابْنَ أَخِي! كَيْفَ الْمَوْتُ عِنْدَكَ؟》
♦️ای فرزند برادر! مرگ در نزد تو چگونه است؟
قاسم(ع) جواب داد :
📋《يَا عَمِّ! أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ!》
♦️عموجان! مرگ نزد من از عسل شيرينتر است.
حضرت(ع) فرمود :
📋《إِي وَ اللَّهِ فَذَلِكَ أَحْلَى لَا أَحَدٌ يُقْتَلُ مِنَ الرِّجَالِ مَعِي أَنْ تَبْلُوَ بَلَاءً عَظِيماً》
♦️آری به خدا! تو هم یکی از مردانی هستی که با من کشته میشوند، پس از آن که آزمونی بزرگ میدهی.(۳)
روز عاشورا فرا رسید.
راوی(حمید بن مسلم) می گوید که در روز عاشورا، در صحنه نبرد :
📋《خَرَجَ عَلَيْنَا غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ فِي يَدِهِ سَيْفٌ وَ عَلَيْهِ قَمِيصٌ وَ إِزَارٌ وَ نَعْلَانِ وَ قَدِ انْقَطَعَ شِسْعُ إِحْدَاهُمَا》
♦️ناگهان نوجواني از لشكر حسين(ع) در برابر ما به نبرد برخاست، گويي صورتش پاره ماه بود.
او شمشيري در دست و دستش شمشیری بود و پیراهنی به تن داشت و ازار و نعلینی داشت که بند یکی از آن دو نعلین پاره شده بود.
در این هنگام عمر بن سعد بن نفیل ازدی گفت :
📋《وَ اللَّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيْهِ》
♦️به خدا من به این پسر حمله خواهم کرد.
من به او گفتم :
📋《سُبْحَانَ اللَّهِ وَ مَا تُرِيدُ بِذَلِكَ؟
دَعْهُ يَكْفِيكَهُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ الَّذِينَ مَا يُبْقُونَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ》
♦️سبحان الله! تو از این کار چه بهره خواهی برد؟
او را به حال خود واگذار!
این مردم سنگدل که هیچ کس از اینان باقی نگذارند، کار او را نیز خواهند ساخت!
اما وی همچنان در کار خود مصمم بود، تا اینکه به آن جوان حمله ور شد.
📋《فَشَدَّ عَلَيْهِ فَمَا وَلَّى حَتَّى ضَرَبَ رَأْسَهُ بِالسَّيْفِ فَفَلَقَهُ وَ وَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ》
♦️آن جوان هنوز روی برنگردانده بود که سر او را چنان با شمشیر زد که آن را از هم شکافت و آن پسر به صورت به زمین افتاد.
در این هنگام جوان فریاد زد :
📋《يَا عَمَّاهْ! فَجَلَّى الْحُسَيْنُ(ع) كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ ش
ِدَّةَ لَيْثٍ أُغْضِبَ》
♦️عموجان!
حسین(ع) مانند باز شکاری لشکر را شکافت و نزدیک او شد.
ابتدا همانند شیر خشمناک حمله کرد و شمشیری به عمر بن سعد بن نفیل زد.
عمر شانه را سپر آن شمشیر کرد و شمشیر دستش را از نزدیک مرفق جدا ساخت.
وی چنان فریادی زد که لشکریان شنیدند و آن گاه حسین(ع) از آن لعین دور شد.
سواران کوفه هجوم آوردند که او را از معرکه بیرون ببرند، که بدن نحسش را اسبان لگدکوب کردند تا اینکه به دوزخ شتافت.
در این هنگام گرد و خاک که برطرف شد، دیدم حسین(ع) بالای سر آن پسر بچه ایستاده است، در حالی که؛
📋《هُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ》
♦️پای بر زمین میسائید و در حال جان دادن بود.
امام حسین(ع) می فرمود :
📋《بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيكَ جَدُّكَ》
♦️دور باشند از رحمت خدا آنان که تو را کشتند و از دشمنان اینان در روز قیامت جدت(ص) می باشد.
سپس امام(ع) فرمود :
📋《عَزَّوَاللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ أَوْ يُجِيبُكَ فَلَا يَنْفَعُكَ صَوْتٌ وَ اللَّهِ كَثُرَ وَاتِرُوهُ وَ قَلَّ نَاصِرُوهُ》
♦️به خدا بر عمویت دشوار است که تو او را به آواز بخوانی و او پاسخت ندهد. یا پاسخت دهد، ولی به تو سودی ندهد. آوازی که به خدا ترساننده و ستمکارش بسیار و یار او اندک است.
طبری نقل می کند که در این هنگام ؛
📋《وقَد وَضَعَ حُسَينٌ(ع) صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ》
♦️سپس حسین(ع) سینه خود را بر روی سینه او نهاد.(۴)
📋《ثُمَّ حَمَلَهُ عَلَى صَدْرِهِ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى رِجْلَيِ الْغُلَامِ تَخُطَّانِ الْأَرْضَ فَجَاءَ بِهِ حَتَّى أَلْقَاهُ مَعَ ابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ الْقَتْلَى مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ》
♦️سپس حسین(ع) او را بر سینه ی خود گرفته و از خاک برداشت، و گویا من می نگرم به پاهای آن پسر که به زمین کشیده می شد.
پس او را کنار فرزندش علی بن الحسین(ع) و دیگر کشته های از خاندان خود به کنار خیمه ها آورد و بر زمین نهاد.
من پرسیدم :
این پسر که بود؟
گفتند : او قاسم بن حسن بن علی بن ابیطالب(ع) بود.(۵)
در زیارت ناحیه مقدسه، امام زمان(عج) اینگونه به قاسم بن الحسن(ع) سلام می دهد :
📋《السَّلَامُ عَلَی الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی(ع)، الْمَضْرُوبِ عَلَی هَامَتِهِ، الْمَسْلُوبِ لَامَتُهُ حِینَ نَادَی الْحُسَینَ(ع) عَمَّهُ، فَجَلَّی عَلَیهِ عَمُّهُ كَالصَّقْرِ وَ هُوَ یفْحَصُ بِرِجْلِهِ التُّرَابَ》
♦️سلام بر قاسم بن حسن بن علی(ع)،
آنكه فرق سرش شكافته شد و فریاد و توانش از او گرفته شد، هنگامی كه عمویش حسین(ع) را صدا زد، عمویش همچون باز شكاری، حاضر شد در حالی كه قاسم با پایش خاك را زیر و رو میكرد و در حال جان كندن بود.(۶)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
این جوان کیست که گل صورت از او دزدیده است؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیده است،
رو به سر چشمه ی زیبایی و دریای وفا،
ماه از اوست که این گونه به خود بالیده است،
خاک پرسید که سر چشمه این نور کجاست؟
عشق انگشت نشان داد که او تابیده است،
پیش او شور شهادت ز عسل شیرین تر،
آسمان میوه ی احساس ز چشمش چیده است،
گر چه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار،
باغ سر سبر تر از او به جهان کی دیده است؟
اسب آرام رها کرد گلی را در خاک،
کربلا دید که ماهی به زمین غلتیده است..
📚منابع :
۱)الهدایه الکبری خصیبی، ص۲۰۴
۲)الإرشاد شیخ مفید، ج۲، ص۹۱
۳)الهدایه الکبری خصیبی، ص۲۰۵
۴)تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۷
۵)الإرشاد شیخ مفید، ج۲، ص۱۹۷
۶)المزار الکبیر ابن مشهدی، ص۴۹۰
#اهل_بیت
#حضرت_قاسم_بن_حسن
#محرم
#روضه
#فیش_روضه
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
@AsnadolMasaeb
🔹🔷《اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یَا اَبٰاعَبْدِاللهِ الحُسَینِ(ع)》🔷🔹
✅هنگامی که حضرت ابراهیم(ع) ماموریت یافت که فرزندش اسماعیل(ع) را ذبح کند، نزد اسماعیل(ع) آمد و خطاب به فرزندش فرمود :
📋《يَا بُنَيَّ! إِنِّي أَرَي فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ! فَانْظُرْ ما ذا تَري؟》
♦️پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح میکنم، نظر تو چیست؟
اسماعیل(ع) جواب داد :
📋《يا أَبَتِ! افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ》
♦️پدرم! هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت!(۱)
سپس هنگامی كه حضرت ابراهيم(ع) خواست اسماعيل(ع) را براي قربانی به همراه خود ببرد، به مادر او حضرت هاجر(س) فرمود :
فرزندت را زينت كن كه او را به ميهمانی خداوند ببرم.(۲)
هنگامی که آن دو بزرگوار به قربانگاه رسیدند، اسماعيل(ع) رو به پدر كرد و گفت :
📋《يَا أَبَتِ! اُشْدُدْ رِبَاطِي حَتَّى لاَ أَضْطَرِبَ وَ اُكْفُفْ عَنِّي ثِيَابَكَ حَتَّى لاَ يَنْتَضِحَ مِنْ دَمِي شَيْءٌ فَتَرَاهُ أُمِّي وَ اشْحَذْ شُفْرَتَكَ وَ أَسْرِعْ مِنَ اَلسِّكِّينِ عَلَى حَلْقِي لِيَكُونَ أَهْوَنَ عَلَيَّ فَإِنَّ اَلْمَوْتَ شَدِيدٌ》
♦️ای پدر! اكنون كه تصميم به كشتن من دارى، دست و پايم را محكم ببند تا در وقت سر بريدن آن موقع كه كارد بر گلويم مى رسد، دست و پا نزنم و بدين وسيله از پاداش من كاسته نشود، زيرا مرگ سخت است و ترس آن دارم كه هنگام احساس آن مضطرب گردم.
و ديگر آن كه چاقویت را تيز كن و به سرعت برگلويم بكش تا زودتر آسوده شوم و هنگامى كه مرا بر زمين خوابانيدى صورتم را برزمين قرار بده و به يك طرف صورت مرا بر زمين مخوابان، زيرا مى ترسم وقتى نگاهت به صورت من بيفتد، حال رقّت به تو دست دهد و مانع انجام فرمان الهى گردد.
و هم چنين جامه ات را هنگام سر بريدن، بيرون بیاور كه از خون من چيزى بر آن نريزد و مادرم آن را نبيند.
و اگر مانعى نديدى پيراهنم را براى مادرم ببر، شايد براى تسليت خاطرش در مرگ من، وسيله مؤثرى باشد و بدين وسيله بهتر دلدارى شود و آلام درونى اش تخفيف يابد.
پس از اين سخن ها بود كه ابراهيم خلیل(ع) خطاب به اسماعیل فرمود :
📋《نِعْمَ اَلْعَوْنُ أَنْتَ عَلَى أَمْرِ اَللَّهِ》
♦️به راستى كه تو اى فرزند براى انجام فرمان خدا نيكو ياور و مددكارى هستى.(۳)
پس ابراهیم(ع) چاقو را تيز كرد و دست و پاى اسماعيل(ع) را بست و روى او را برخاك نهاد، ولى از نگاه كردن به او خوددارى نموده و سر را به سوى آسمان بلند كرد و آن گاه چاقو را برگلويش نهاد و به حركت درآورد، اما ديد كه چاقو کارگر نمی شود و گلوی فرزندش را نمی بُرد.
چندبار اين عمل تكرار شد و چاقوی حضرت ابراهیم(ع) گلوی اسماعیل(ع) را نبرید.
در این هنگام؛ ندا آمد كه :
📋《يَا إِبْرَاهِيمُ! قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا، إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ، إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ، وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ》
♦️اى ابراهيم! خوابت را تحقّق دادى، به راستى ما نيكوكاران را اينگونه پاداش مىدهيم.
به يقين اين آزمايش روشن بود و ما فرزندت را در برابر قربانى بزرگى، [از ذبح شدن] رهانيديم.(۴)
پس خداوند اسماعیل(ع) را از ذبح شدن نگهداری نمود و او را به ابراهیم(ع) بخشید.
سرانجام ابراهیم(ع) اسماعيل(ع) را به نزد مادرش هاجر(س) برگردانيد.
علامه مجلسی نقل می کند که؛
📋《فَأُخْبِرَتِ اَلْخَبَرَ قَامَتْ إِلَى اِبْنِهَا تَنْظُرُ فَإِذَا أَثَّرَ اَلسِّكِّينُ خُدُوشاً فِي حَلْقِهِ فَفَزِعَتْ وَ اِشْتَكَتْ وَ كَانَ بَدْوَ مَرَضِهَا اَلَّذِي هَلَكَتْ فِیهِ》
♦️هنگامی که به هاجر خبر داده شد، نزد پسرش رفت و به او نگاه كرد كه ناگاه اثر و نشانۀ چاقو را در گلوى اسماعیل ديد و مضطرب شد و بيمار گشت و آن بيمارى، آغاز همان بيمارى بود كه در اثر آن وفات نمود.(۵)
🏴اما لا یوم کیومک یا اباعبدالله(ع)!
دلا بسوزه برای ابراهیم کربلا!
با اينكه اسماعيل(ع) هنوز سالم و زنده بود، ولی مادرش تحمل دیدن آثار طناب و چاقو را نداشت.
چه کشید رباب مادر علی اصغر(ع)!
#اهل_بیت #حضرت_علی_اصغر #محرم #روضه #فیش_روضه
ادامه مطالب :👇
زمانی که امام حسین(ع) علی اصغر(ع) خود را به قربانگاه آورد، او را در مقابل لشکر به روی دست گرفت و بلند کرد، به طوری که زیر بغلهای امام(ع) پیدا بود و خطاب به آنان فرمود :
📋《يا قَوْمُ! قَدْ قَتَلْتُمْ شِيعَتِي و أَهْلَ بَيْتي وَقَدْ بَقي هذَا الطِّفْلُ! فَاسقُوُهُ شَربَةً مِن المَاءِ!》
♦️ای قوم! ياران و اهل بيت مرا به قتل رسانديد و تنها اين كودك باقي مانده است.
پس او را با جرعه آبی سیراب کنید.(۶)
در نقلی آمده است که حضرت(ع) فرمود :
📋《یَا قَومِ! إنْ لَمْ تَرحَمُونِي فَارحَمُوُا هَذَا الطِفلَ》
♦️اگر به من رحم نمی کنید، به این طفل رحم کنید.(۷)
در نقلی دیگر؛
📋《أَلَم تَرَوُهُ كَيفَ يَتَلَظَّى عَطَشَاً؟》
♦️آیا نمی بینید که از شدت عطش حالت تلظّی به خود پیدا کرده است؟
در این هنگام، اختلاف و همهمه ای در سپاه یزید به وجود آمد، در حالی که به یکدیگر می گفتند :
📋《اِسقَوهُ فَإِنَّهُ لَا ذَنبَ لَهُ!
وَ الآخَرُ يَقُولُ : لَا تَسقُوهُ أبَداً وَ لَا تَبقُوا مِن أَهلِ هَذَا البَيتِ بَاقِيَةً!》
♦️به او آبی بیاشامانید، او که گناهی ندارد!
و دیگری می گفت : هرگز به او آب ندهید تا از اهل بیت او کسی باقی نماند.
📋《بَینَمَا هُوَ یُخَاطِبُهُم!》
♦️هنوز کلام امام(ع) تمام نشده بود.(۸)
که در این هنگام؛
📋《اِذ رَمَاهُ حَرمَلَهُ بنُ کاهِل الاَسَدَی بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ》
♦️پس حرمله بن کاهل تیری انداخت و آن طفل را ذبح کرد.(۹)
📋《فَذَبَحَهُ مِنَ الْوَرِيدِ إِلَى الْوَرِيدِ》
♦️پس تیر از رگ گردن تا رگ گردنش را ذبح کرد.(۱۰)
📋《فَتَلَقَّى حُسَينُ(ع) دَمَهُ فِى يَدِهِ وَ ألقَاهُ نَحوَ السَمَاءِ》
♦️امام حسين(ع) دست برد زیر قنداقه و خون را در كف دست جمع كرد و به هوا پرتاپ کرد.(۱۱)
امام باقر(ع) در این باره می فرماید :
📋《فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذلِکَ الدَّمِ قَطْرَهٌ إِلَى الْأَرْضِ》
♦️از خون گلوى على اصغر که امام(ع)آن را به آسمان پاشید، قطرهاى به زمین برنگشت.(۱۲)
یعقوبی می نویسد :
📋《..فَوَقَعَ فِي حَلقِ الصَّبِي، فَذَبَحَهُ، فَنَزَعَ الحُسَينُ(ع) السَّهمَ مِن حَلقِهِ، وَ جَعَلَ يُلَطِّخُهُ بِدَمِهِ》
♦️تیر به گلوي اين كودك نشست و حلقش را دريد و امام حسين(ع) تير را از گلويش بيرون آورد در حالي كه او به خون خود آغشته شده بود.(۱۳)
حضرت(ع) با طفل كشته شده ی خود به امام(ع) به پشت خیمه گاه برگشت، در حالي كه خون از گلوي آن طفل به سينه حضرت(ع) جاری بود.
📋《وَحَفَرَ لَلصَبِیِّ بِجَفنِ سَيفِه، وَصَلَّى عَلَيه وَدَفَنَه مُرَمَّلاً بِدَمِه》
♦️با بُن غلاف شمشیر، قبری را برای آن طفل حفر کرد و بر او نماز خواند و در حالی که آن طفل به خون خود آغشته شده بود، دفن نمود.(۱۴)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
امشب از جان بهتری را در بغل دارد حسین
شیرخوار اکبری را در بغل دارد حسین
هم چو گردون اختری با جلوه های سرمدی
هم چو دریا گوهری را در بغل دارد حسین
غرقه در امواج شادی گشته آن دریای نور
زمزمی یا کوثری را در بغل دارد حسین
پیر کنعان گو ننازد بر جمال یوسفش
یوسف زیباتری را در بغل دارد حسین
گر که از گهواره شد آغاز اعجاز مسیح
یک مسیح دیگری را در بغل دارد حسین
👤موئد
📚منابع :
۱)سوره صافات، آیه۱۰۲
۲)خصائص الزینبیه جزایری، ص۲۲۷
۳)مجمع البيان طبرسی، ج۸، ص۳۲۶
۴)سوره صافات، آیه۱۰۷
۵)بحارالأنوار مجلسی، ج۱۲، ص۱۲۸
۶)اللهوف ابن طاووس، ص۱۱۷
۷)تذكرة الخواص ابن جوزی، ص۲۵۲
۸)يَنابيع المودة قُندوزی، ج۳، ص۷۹
۹)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۴۶
۱۰)ثمرات الأعواد خطیب الهاشمی، ج۲، ص۶۳
۱۱)البداية و النهاية ابن کثیر دمشقی، ج۸، ص۱۸۶
۱۲)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۴۶
۱۳)تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۵
۱۴)الاحتجاج طبرسی، ج۲، ص۳۰۱
#اهل_بیت #حضرت_علی_اصغر #محرم #روضه #فیش_روضه
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
@AsnadolMasaeb
🔸🔶《السَّلامُ عَلَیكَ یا أوَّلَ قَتیلٍ مِن نَسلِ خَیرِ سَلیلٍ مِن سُلالَةِ إبراهیمَ الخَلیلِ، صَلَّى اللهُ عَلَیكَ و عَلى أبیكَ》🔶🔸
✅وقتی کاروان امام حسین(ع) در راهی که منتهی به کربلا می شد، در منزلگاه بنی مقاتل در حال حرکت بود، امام حسین(ع) سرش را روی زین مرکب گذاشت و اندکی خوابید.
وقتی حضرت(ع) سر از خواب بلند کرد فرمود :
📋《إِنَّا لِله وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ اَلْحَمْدُ لِله رَبِّ الْعالَمِین》
و سه بار این جمله را تکرار کرد.
حضرت علی اکبر(ع) که خیلی مراقب حال پدر بود، جلو آمد و گفت :
📋《يَا أَبَتِ! جُعِلتُ فِداكَ! مِمَّ حَمِدتَ اللهَ واستَرجَعتَ؟》
♦️پدرجان! فدایت شوم.
چرا کلمه استرجاع را جاری کردید و خدا را حمد فرمودید؟
حضرت(ع) فرمودید :
در این حین که می رفتیم، خوابم برد، و دیدم هاتفی را که ندا می کرد :
📋《القَومُ یَسِیرُونَ وَ المَنایَا تَسِیرُ اِلیَهِم!》
♦️این کاروان میرود، و مرگ هم اینها را بدرقه میکند.
اینجا بود که حضرت علی اکبر(ع) سوال کرد :
📋《يا أبَتِ! ألَسنَا عَلَى الحَقِّ؟!!》
♦️مگر ما بر حق نیستیم؟
حضرت(ع) فرمود :
📋《بَلَی وَاللهِ!》
♦️آری به خدا سوگند که ما بر حقّیم!
علی اکبر(ع) عرض کرد :
📋《فَاِنَنَّا اِذَاً مَانُبَالِی اَن نَمُوتَ مُحِقِّینَ!》
♦️اگر مسیر ما مسیر حق است، دیگر باکی از مرگ نداریم!
امام حسین(ع) وقتی این جمله را شنید، فرمود :
📋《جَزَاكَ اللهُ مِن وَلدٍ خَيرَ مَا جَزَى وَلَداً عَن وَالِدِهِ》
♦️خدایت پاداشی نیکو عطا کند.
نیکوترین پاداش که باید فرزندی از پدر خویش دریافت کند.(۱)
🏴بالاخره روز عاشورا فرا رسید.
اصحاب تا زنده بودند اجازه ندادند يك نفر از اهل بيت پیامبر اکرم(ص) به ميدان برود، اما آخرين فرد از اصحاب که به شهادت رسید، شور و ولوله اى ميان جوانان بنی هاشم افتاد.
همه از جا حركت كردند و آماده جان فشانی برای امامشان شدند.
📋《اِجتَمَعُوا يُوَدِّعُ بَعضُهُم بَعضَاً》
♦️بنی هاشم جمع شدند و شروع كردند با يكديگر وداع كردن و خداحافظى كردن!(۲)
اولین كسى كه از امام حسین(ع) كسب اجازه كرد، حضرت علی اکبر(ع) بود.
در تاریخ طبری نقل شده است که ؛
📋《وَ کانَ اولُ قَتَیلٍ مِن بَنیطَالِب(ع) یَومَئِذٍ؛ عَلَیُّ الأَکبَرُ(ع) بنُ الحُسَینِ(ع) بنُ عَلیِّ(ع)》
♦️نخستين كشته از خاندان ابوطالب(ع) در روز عاشورا، على اكبر(ع)، فرزند حسين(ع) بود.(۳)
امام حسین(ع) اجازه داد.
📋《ثُمَ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَيْنَهُ وَ بَكَى》
♦️امام(ع) نگاهى مأيوسانه به علی(ع) انداخت و چشمان خود را به زير افكند و اشک ريخت.
📋《ثُمَّ قَالَ : اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ》
♦️سپس فرمود :
بارالها! شاهد باش جوانى كه در صورت و سيرت و گفتار شبيه ترين مردم به پيغمبرت بود به جنگ اين مردم رفت.
ما هر گاه به ديدن پيغمبرت مشتاق می شديم به اين جوان نگاه مى كرديم.(۴)
امام حسین(ع) خود، سلاح جنگ بر او پوشاند، کمربند چرمی که از امیرالمؤمنین(ع) به یادگار مانده بود به کمرش بست و مرکب او را برایش آماده کرد.
📋《لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب، إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه》
♦️وقتی متوجه میدان شد، زنان مانند یک حلقه دورش را گرفتند و به علی اکبر(ع) گفتند :
📋《إرحَم غُربَتَنا! وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک!》
♦️به غریبی و غربت ما رحم کن!
برای جنگیدن عجله نکن که ما طاقت فراق تو را نداریم.
زنان عمامۀ او را گرفتند، خواهران عنان اسب و رکابش را گرفتند.
📋《وَ مَنِعَتهُ مِنَ العَزیمَة》
♦️نمی گذاشتند که برود.
📋《تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین(ع) بِحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوتِ》
♦️در این موقع، حال ابی عبدالله(ع) تغییر کرد، به طوری که مُشرف به مرگ شد.
📋《وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَیالِهِ ؛
دَعَنُه! فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله》
♦️فریاد زد و خطاب به زنان و اهل بیتش فرمود :
رهایش کنید، او ممسوس در ذات خدا و شهید در راه خداست.(۵)
به امر امام(ع) او را رها کردند و علی(ع) عازم میدان شد و شروع به خواندن رجز کرد.
📋《أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيّ(ع)،
نَحنُ وبَيتِ اللّهِ أولى بِالنَّبِيّ(ع)》
♦️من علي پسر حسين پسر علي(ع) هستم.
به خانه خدا سوگند كه ما به نبی(ص) نزديكتر و اولي هستيم.(۶)
سپس به لشكر دشمن حمله كرد و جانانه جنگید و جمع بسيارى را كشت.
تشنگی مفرط علی اکبر(ع) او را نزد پدر بازگرداند، در حالی که زخم بسيارى بر تن داشت.
به امام(ع) عرض کرد :
📋《يَا أَبَتِ! الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي!
فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيلٌ؟》
#اهل_بیت #حضرت_علی_اکبر #محرم #روضه #فیش_روضه
ادامه مطلب👇