مستند سه دقیقه در قیامت(مستندی بسیار زیبا و آموزنده😱😱)
قسمت #دوم :
🦋ادامه گذر ایام🦋
از هیبت و زیبای او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم .
ایشان فرمود: با من چه کار داری؟ چرا اینقدر طلب مرگ می کنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده. فهمیدن ایشان حضرت عزرائیل است. ترسیده بودم. اما با خودم گفتم اگر ایشان اینقدر زیبا و دوست داشتنی است پس چرا مردم از او میترسند؟! میخواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم مرا ببرند التماسهای من بی فایده بود با اشاره ی حضرت عزرائیل برگشتم به سر جایم و گویی محکم به زمین خوردم!
در همان عالم خواب .
ساعتم را نگاه کردم. راس ساعت ۱۲ ظهر بود هوا هم روشن بود موقع زمین خوردن، نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت. در همان لحظات از خواب پریدم. نیمه شب بود می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد!! خواب از چشمانم رفت ،این چه رویایی بود واقعا من حضرت عزرائیل را دیده ام؟! ایشان چقدر زیبا بود!؟ روز بعد از صبح زود دنبال کار سفر مشهد بودم همه سوار اتوبوس ها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتهاند. سریع موتور پایگاه را روشن کردند و با سرعت به سمت سپاه رفتم. در مسیر برگشت، سر یک چهارراه، راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد کرد .
آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و پشت پیکان روی زمین افتادم.
نیمه چپ بدنم به شدت درد می کرد راننده پیکان پیاده شد و بدنش مثل بید می لرزید. فکر میکرد من حتماً مردهام یک لحظه با خودم گفتم: از جناب عزرائیل به سراغ ما هم آمد آنقدر تصادف شدید بود که فکر میکردم الان روح از بدنم خارج میشود.به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد یکباره یاد خواب دیشب افتادم با خودم گفتم این تعبیر خواب دیشب من است من سالم می مانم. حضرت عزرائیل گفت وقت رفتنم نرسیده زائران امام رضا علیه السلام منتظرم باید سریع بروم از جا بلند شدم راننده پیکان گفت شما سالمی! گفتم بله موتور را از جلو پیکان بلند کردم و روشنش کردم. با اینکه خیلی درد داشتن به سمت مسجد حرکت کردم. راننده پیکان داد زد آهای مطمئنی سالمی بعد با ماشین دنبال من آمد او فکر می کرد هر لحظه ممکن است که من زمین بخورم .کاروان زائران مشهد حرکت کردند درد آن تصادف و کوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشت. بعد از آن فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار انجام دهم و دیگر حرفی از مرگ نزنم. هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد، اما همیشه دعا می کردم که مرگ ما با شهادت باشد. در آن ایام، تلاش بسیاری کردم تا مانند برخی رفقایم وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه، همان لباس یاران آخرالزمانی امام غائب از نظر است .
تلاشهای من بعد از چند سال محقق شد و پس از گذراندن دورههای آموزشی در اوایل دهه ۷۰ وارد مجموعه سپاه پاسداران شدن این را هم باید اضافه کنم که من از نظر دوستان و همکارانم یک شخصیت شوخ ولی پر کار دارم یعنی سعی می کنم کاری که به من واگذار شده را درست انجام دهم اما همه رفقا میدانند که حسابی اهل شوخی و بگو بخند و سرکار گذاشتن و غیره هستم .
رفقا میگفتند که هیچکس از همنشینی با من خسته نمی شود در مانورهای عملیاتی و در اردوهای آموزشی همیشه صدای خنده از چادر ما به گوش میرسید مدتی بعد ازدواج کردم و مشغول فعالیت روزمره شدم. خلاصه اینکه روزگار ما مثل خیلی از مردم به روزمرگی دچار شد و طی میشد. روزها محل کار بودم و معمولاً شبها با خانواده، من خیلی شب ها نیز در مسجد و یا هیئت محل حضور داشتم، حدود ۱۸ سال از حضور من در میان اعضای سپاه گذشت، یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید .
🌹🌹پیشنها ویژه برای خواندن🌹🌹
#عالم_خواب_عزرائیل
@chadoram
🏴🥀🕯💔🏴🥀🕯💔🏴🥀🕯💔🏴
🌹زیارت نامه آقا امام محمد باقر(ع)
السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا البَاقِرُ لِعِلْمِ اللَّهِ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الفَاحِصُ عَنْ دِینِ اللَّهِ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا المُبَیِّنُ لِحُکْمِ اللَّهِ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا القَائِمُ بِقسْطِ اللَّهِ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا النَّاصِحُ لِعبَادِ اللَّهِ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الدَّاعِی إِلَى اللَّهِ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الدَّلِیلُ إِلَى اللَّهِ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الفَضْلُ المُبِینُ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا النُّورُ السَّاطِعُ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا البَدْرُ اللامِعُ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الحَقُّ الأَبْلَجُ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا السِّراجُ الأَسْرَجُ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا النَّجْمُ الأَزْهَرُ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الکَوْکَبُ الأَبْهَرُ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا المُنَزَّهُ عَنِ المُعْضِلاتِ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا المَعْصُومُ مِنَ الَزَّلاتِ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الزَّکِیُّ فی الحَسَبِ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الرَّفِیعُ فی النَّسَبِ . السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الإِمَامُ الشَّفِیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا القَصْرُ المَشِیدُ . السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّهَ اللَّهِ عَلَى الخَلْقِ أَجْمَعِینَ . أَشْهَدُ یَا مَوْلایَ أَنَّکَ قَدْ صَدَعْتَ الحَقَّ صَدْعاً ، وَبَقَرْتَ العِلْمَ بَقْراً ، وَنَثَرْتَهُ نَثْراً ، لَمْ تَأَخُذْکَ فِی اللَّهِ لَوْمَهُ لائِمٍ ، وَکُنْتَ لِدِینِ اللَّهِ مُکَاتِماً ، وَقَضَیْتَ مَا کَانَ عَلَیْکَ ، وَأَخْرَجْتَ أَوْلِیَاءَکَ مِنْ وِلایَهِ غَیْرِ اللَّهِ إِلى وِلایَهِ اللَّهِ ، وَأَمَرْتَ بِطَاعَهِ اللَّهِ ، وَنَهَیْتَ عَنْ مَعْصِیَهِ اللَّهِ ، حَتَّى قَبَضَکَ اللَّهُ إلى رِضْوَانِهِ ، وَذَهَبَ بِکَ إِلَى دَارِ کَرَامَتِهِ ، وَإِلَى مَسَاکِنِ أَصْفِیَائِهِ ، وَمُجَاوَرَهِ أَوْلِیَائِهِ . وَالسَّلامُ عَلَیْکَ وَرَحْمَهُ اللَّهِ وَبَرَکَاتُه.
🏴🥀🕯💔🏴🥀
🌹صلوات خاصه آقا امام محمد باقر(ع)
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بَاقِرِ الْعِلْمِ وَإِمَامِ الْهُدَى وَقَائِدِ أَهْلِ التَّقْوَى وَالْمُنْتَجَبِ مِنْ عِبَادِکَ اللَّهُمَّ وَکَمَا جَعَلْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِکَ وَمَنَاراً لِبِلَادِکَ وَمُسْتَوْدَعاً لِحِکْمَتِکَ وَمُتَرْجِماً لِوَحْیِکَ وَأَمَرْتَ بِطَاعَتِهِ وَحَذَّرْتَ عَنْ مَعْصِیَتِهِ فَصَلِّ عَلَیْهِ یَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ ذُرِّیَّهِ أَنْبِیَائِکَ وَأَصْفِیَائِکَ وَرُسُلِکَ وَأُمَنَائِکَ یَا رَبَّ الْعَالَمِین
🏴🥀🕯💔🏴🥀🕯💔🏴🥀🕯💔🏴
@chadoram
سلام به همه عزیزان
🔴خطرخطرخطربالاترازخطر
برای امسال محرم وصفرشیاطین نقشه کشیدن...
لطفا تامیتونیداین پیام رادرگروههای خود نشر بدین.
بوی توطئه بس خطرناک می آید فردا درمحرم وصفربایددرزبالها وسطل آشغالهای شاهدماسکهای به نام اهل البیت علیه السلام باشیم احتمالاپشت این حرکت دستهای آلوده میباشد لطفا به اندازه توانانتان تادیرنشد #نشر_حداکثری بدهید
توهین و قبح شکنی
نام اهلبیت با ماسک های در دماغی ✍عزیزان این طرح بیش از آنکه خدایی باشد شیطانی هست نام اهلبیت باید بر روی سر باشند نه روی دماغ های..... خواهشا نه بخرید و نه سکوت کنید تا میتوانید کمپین #نه_بزدن_ماسک_با_نام_اهلبیت راه بندازید مردم رو بیدار کنید به بهانه ماه محرم کاسبی راه انداختن که در این کاسبی قبح شکنی وجود دارد هرکار میتوانید با توضیح و بیداری مردم رو آگاه کنید،، استوری کنید، فضای مجازی بلاخص اینستا گرام
که زود پخش میشه اونجا با توضیح قبح شکنی نام اهلبیت مقابله کنید .
#التماس_بصیرت
#التماس_تفکر
#نه_بزدن_ماسک_با_نام_اهلبیت
#نشر_حداکثری✋
دختر خانم هاى #چادرى حتما بخونن👇👇
📛 ان شاء الله كه از اين ادما نباشيم:
اگر #چادرى باشى و صداى
#قهقه_هات رو #نامحرم
ها بشنون😱
اگر #چادرى باشى و
بوى #عطرت تا چند تا خيابون اونطرف تر بياد😱
اگر #چادر سر كنى و
همزمان با #چادر_پوشيدن با #آرايش عجيب برا اينكه نشون بدى
به اصطلاح #مذهبى ها هم شيك و هم با كلاس و تميزن شالهاى رنگارنگ #قرمز و...سر كنى😰
اگر #چادر_سر كنى و
با #نامحرم هاى فاميل راحت باشى...به بهانه اينكه نظر خواهر و برادرى به هم دارين...😏
باهاش بگو و بخند
كنى... و دلدارى صداش كنى و خودمونى باشى...😏
اگه #چادر_سر_كنى و
تو فضاى #مجازى با عكسهاى پروفايلت با ژست هاى خاص و هزار ناز و عشوه #دلبرى بكنى
از نامحرم؟😱
اگر #چادر سر كردى و
با ادا و اطورى جلوى جمع #نامحرم راه رفتى
اگر #چادر سر كردى و
معيارت براى #ازدواج
پول و ثروت و موقعيت شغلى
خواستگارت بود 😒
و اگر و اگر ...
#چادر پوشيدنت بوى حيا نداد😱
اين #چادر پوشيدنت #زهرايى نيست😰
يكم فكر كن...🤔
#چادر حرمت دارد...❤️
براى #جلوه_گرى نيست
يادمان باشد با نام #ديندارى و #مذهبى بودن
به #دين و #مذهب لطمه نزنيم...
و شما دوستان❗️
نقص آدم ها را به پاى #اسلام و #تشيع نگذاريد
#اسلام و #دين كامل است❤️🌸
#چادرت_حرمت_دارد❤️
#حاج_قاسم_سلیمانی
مستند سه دقیقه در قیامت(مستندی بسیار زیبا و آموزنده😱😱)
قسمت#سوم:
🦋مجروح عملیات🦋
سال ۱۳۹۰ بود و مزدوران و تروریستهای وابسته به آمریکا در شمال غرب کشور و در حوالی پیرانشهر مردم مظلوم منطقه را به خاک و خون کشیده بودند. آنها چند ارتفاع مهم منطقه را تصرف کرده و از آنجا به خودروهای عبوری و نیروهای نظامی حمله میکردند. هر بار که سپاه و نیروهای نظامی برای مقابله آماده میشدند نیروهای آن گروهک تروریستی به شمال عراق فرار می کردند. شهریور سال ۱۳۹۰ و به دنبال شهادت سردار جاننثاری و جمعی از پرسنل توپخانه سپاه، نیروهای ویژه سپاه به منطقه آمده و عملیات بزرگی را برای پاکسازی کل منطقه تدارک دیدند. عملیات به خوبی انجام شد و با شهادت چندتن از نیروهای پاسدار ارتفاعات و کل منطقه مرزی از وجود عناصر گروهک تروریستی پژاک پاکسازی شد. من در آن عملیات حضور داشتم، از این که پس از سالها یک نبرد نظامی واقعی را از نزدیک تجربه میکردم حس خیلی خوبی داشتم. آرزوی شهادت نیز مانند دیگر رفقایم داشتم اما با خودم می گفتم ما کجا و شهادت کجاست!؟ دیگر آن رو حیات دوران جوانی و عشق به شهادت در وجود ما کمرنگ شده. در آخرین مرحله این عملیات تروریستها برای فرار از منطقه از گازهای فسفری و اشک آور استفاده کردند تا ما نتوانیم آنها را تعقیب کنیم آلودگی محیط باعث سوزش چشمانم شده بود دود اطراف ما را گرفت رفقای من سری از محل دور شدند، اما من نتوانستم. چشمان من به شدت میسوخت، سوزش چشمان من حالت عادی نداشت. چون بقیه نیروها سریع جلو رفتند اما من حتی نمی توانستم چشمانم را باز نگه دارم! به سختی و با کمک یکی از رفقا به عقب برگشتم. پزشک واحد امداد، قطره را در چشمانم ریخت و گفت: تا یک ساعت دیگه خوب میشی. ساعتی گذشت اما همین طور در د چشم را اذیتم میکرد. به پزشک بیمارستان صحرایی و سپس بیمارستان داخل شهر مراجعه کردم و به وسیله آرام بخش توانستم استراحت کنم ،اما کماکان درد چشم مرا اذیت میکرد .چند ماه از آن ماجرا گذشت عملیات موفق رزمندگان مدافع وطن باعث شد که ارتفاعات شمال غربی به کلی پاک سازی شود. نیروها به واحدهای خود برگشتند اما من هنوز درگیر چشمم بودم. بیشتر چشم چپم مرا اذیت می کرد. تا اینکه یک روز صبح!! احساس کردم که انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده .
همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید. دیگر قابل تحمل نیست. کمیسیون پزشکی تشکیل شد عکس ها و آزمایشگاه های متعدد از من گرفته شد در نهایت تیم پزشکی .
اعلام کردند یک غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم تو ایجاد شده، فشار این غده باعث جلو آمدن چشم شما شد ه.
به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است بعد اعلام شد که اگر عمل صورت بگیرد یا چشمان بیمار از بین میرود و یا مغز او آسیب جدی خواهد دید. با همه دوستان و آشنایان خداحافظی کردم با همسرم که باردار بود و در این سالها سختی های بسیار کشیده بود، وداع کردم از همه حلالیت طلبیدم و با توکل به خدا راهی بیمارستان در اصفهان شدم وارد اتاق عمل شدن حس خاصی داشتم احساس می کردم که از این اتاق عمل دیگر بر نمیگردم، تیم پزشکی با دقت بسیار کارش را شروع کرد عمل جراحی طولانی شد و برداشتن غده پشت چشم با مشکل مواجه شد. پزشکان تلاش خود را مضاعف کردند، برداشت این غده همانطور که پیشبینی میشد با مشکل جدی همراه شد، آنها کار را ادامه دادند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد .
🌹🌹پیشنهاد ویژه برای خواندن🌹🌹
#مجروح_چشم
@chadoram
مستند سه دقیقه در قیامت(مستندی بسیار زیبا و آموزنده😱😱)
قسمت#چهارم
🦋پایان عمل جراحی🦋
احساس کردم آنها کار را به خوبی انجام دادند دیگر هیچ مشکلی نداشتم آرام و سبک شدم چقدر حس زیبایی بود درد از تمام بدنم جدا شد یک بار احساس راحتی کردم سبک شدم با خودم گفتم خدا را شکر از این همه درد چشم و سردرد راحت شدم چقدر عمل خوبی انجام شد با اینکه کلی دستگاه به سر و صورت هم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بود را دیدم از لحظه کودکی تا لحظه ای که وارد بیمارستان شدن برای لحظاتی به همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت رفت چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم در همین حال و هوا بود که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم بسیار زیبا و دوست داشتنی بود نمیدانم چرا این قدر او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم او در کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد محو چهره او بودم با خودم گفتم چقدر چهرهء زیباست چقدر آشناست من او را کجا دیده ام سمت چپ نگاه کردم عمو و پسر عمه ام آقا جان سید و غیر ایستاده بودند اما یه مدتی قبل از دنیا رفته بود پسر عمه نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود از اینکه بعد از سالها آنها را می دیدم خیلی خوشحال شدم زیر چشمی به جوان زیبارویی که در کنار آن بود دوباره نگاه کردم من چقدر تورا دوست دارم چقدر چهره اش برایم آشناست یکبار یادم آمد که،
حدود ۲۵ سال پیش شب قبل از سفر مشهد، عالم خواب ،حضرت عزرائیل........ با ادب سلام کردم .حضرت عزرائیل جواب دادند، محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفت :برویم؟، با تعجب گفتم کجا!! بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم دکتر جراح ،ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت مریض از دست رفت دیگه فایده نداره، بعد گفت خسته نباشید شما تلاش خودتون رو کردید، اما بیمار نتونست تحمل کنه. یکی دیگه از پزشک ها گفت دستگاه شوک رو بیارین نگاهی به دستگاهها و مانیتور اتاق عمل کردم همه از حرکت ایستاده بودند. عجیب بود که دکتر جراح من ،پشت به من قرار داشت، اما من میتوانستم صورتش را ببینم حتی میفهمیدم که در فکرش چه می گذرد من افکار افرادی که داخل اتاق بودن را هم میفهمیدم. همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد، من پشت درب اتاق را می دیدم، برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر می گفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری میگفت اما از آن عجیب تر اینکه ذهن او را میتوانستم بخوانم. با او خودش گفت خدا کند که برادرم برگرده او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است اگر اتفاقی برایش بیفتد ما با بچههایش کنیم یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچههای من چه کند، کمی آن طرف تر داخل یکی از اتاقهای بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف می زد ، من او را هم می دیدم .
🌹🌹پیشنهاد ویژه برای خواندن🌹🌹
#روح_عزرائیل_راحتی
@chadoram
#عرفه
+خداوندا عرفه را با حسینش از ما مگیر
که ما دل خسته ی توبه شکن هاییم:)
***اگر قبول کنی توبه ام را***
چه شود بعد از هزار بار توبه و شکستن ان%
قدر عرفه را بدان که بی فایده نیست
-_☘️***
مستند سه دقیقه در قیامت(مستندی بسیار زیبا و آموزنده😱😱)
قسمت#پنجم
🦋ادامه ،پایان عمل جراحی.🦋
داخل بخش آقایان یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا میکرد، او را میشناختم قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم. این جانباز خالصانه می گفت خدایا من را ببر اما او را شفا بده،او زن و بچه دارد، اما من به یک باره احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه میشوم، نیازها و اعمال آنها را میبینم .بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت: برویم؟؟ از وضعیت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بیماری خوشحال بودم ،فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده، اما گفتم نه .خیلی زود فهمیدم منظور ایشان مرگ من و انتقال به آن جهان است، مکثی کردم و به پسر عمه ام اشاره کردم بعد گفتم ،من آرزوی شهادت دارم، من سالها به دنبال جهاد و شهادت بوده ام حالا اینجا و با این وضع بروم. اما انگار اصرارهای من بی فایده بود باید میرفتم همان لحظه دو جوان بار دیگر ظاهر شدند، و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم. بیاختیار همراه با آنها حرکت کردم، لحظهای بعد خود را همراه با این دو نفر در یک بیابان دیدم این را هم بگویم که زمان اصلا مانند اینجا نبود، من در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را میدیدم آن زمان کاملاً متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده، اما احساس خیلی خوبی داشتم که از آن چشم درد شدید راحت شده بودم، پسرعمه و عمویم در کنارم حضور داشتند و شرایط خیلی عالی بود در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند حالا داشتم این دو ملک را می دیدم ،چقدر چهره آنها زیبا و دوست داشتنی بود دوست داشتم همیشه با آنها باشم ما با هم در وسط یک بیابان کویری و خشک و بی آب و علف حرکت میکردیم کمی جلوتر چیزی را دیدم😳 روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم به اطراف نگاه کردم سمت چپ من در دور دست ها چیزی شبیه سراب دیده میشد .
اما آنچه می دیدم سراب نبود شعلههای آتش بود حرارتش را از راه دور حس می کردم به سمت راست خیره شدم در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا یا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود ،نسیم خنکی از آن سو احساس میکردند به شخص پشت میز سلام کردم با ادب جواب داد منتظر بودم میخواستم ببینم چه کار دارد این دو جوان که در کنار من بودن هیچ عکس العملی نشان ندادند .حالا من بودم و همان دو جوان که در کنارم قرار داشتند. جوان پشت میز یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد . !!
🌹🌹پیشنهاد ویژه برای خواندن🌹🌹
#دوملک_بهشت_جهنم
ادامه دارد ..._______
@chadoram
مستند سه دقیقه در قیامت(مستندی بسیار زیبا و آموزنده😱😱)
قسمت#ششم
🦋حسابرسی🦋
جوان پشت میز به آن کتاب بزرگ اشاره کرد. وقتی تعجب من را دید گفت کتاب خودت هست بخوان .امروز برای حسابرسی همینکه خودت آن را ببینی کافی است.
چقدر این جمله آشنا بود، در یکی از جلسات قرآن استاد ما این آیه را اشاره کرده بود 🌹اقرا کتابک کفا بنفسک الیوم علیک حسیبا 🌹این جوان درست ترجمه همین آیه را به من گفت. نگاهی به اطرافیانم کردم کمی مکث کردم و کتاب را باز کردم بالای سمت چپ صفحه اول با خط درشت نوشته شده بود
🌑🌙۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز🌞
از آقای که پشت میز بود پرسیدم این عدد عدد چیه ؟گفت سن بلوغ شماست. شما دقیقاً در این تاریخ به بلوغ رسیدی. توی ذهنم بود که این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری کمتر است اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن دارید من هم قبول کردم. قبل از آن و در صفحه سمت راست اعمال خوب زیادی نوشته شده بود از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت تا هیئت و احترام به والدین و غیره پرسیدم :این ها چیست گفت: اینها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام داده اید همه این کارهای خوب برایت حفظ شده. قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت نمازهایت خوب و مورد قبول است. برای همین وارد بقیه اعمال می شویم .
یاد حدیثی افتادم که پیامبر فرمودند نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرده نمازهای پنج گانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا میرود نمازهای پنج گانه است و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می شود نمازهای پنج گانه می باشد. من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم و با تشویقهای پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم، کمتر روزی پیش میآمد که نماز صبحم قضا شود اگر یک روز خدای ناکرده نماز صبحم قضا می شد، تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت میدادم. وقتی آن ملک ،یعنی جوان پشت نیز به عنوان اولین مطلب اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه اعمالم رفت، یاد حدیثی افتادم که معصومین فرمودند اولین چیزی که مورد محاسبه قرار میگیرد نماز است اگر نماز قبول شود بقیه اعمال قبول میشود و اگر نماز رد شود بقیه اعمال هم رد میشود. خوشحال شدم به صفحه اول کتاب نگاه کردم از همان روز بلوغ تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود کوچک ترین کارها حتی ذرهای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند تازه فهمیدند که🌹 فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره🌹 یعنی چه !!هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم آنها جدی جدی نوشته بودند .در داخل این کتاب در کنار هر کدام از کارهای روزانه ی من چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت که وقتی به آن خیره میشدم مثل فیلم به نمایش در میآمد درست مثل قسمت ویدیو در موبایل های جدید، فیلم آن ماجرا را مشاهده میکردم، آن هم فیلم سه بعدی با تمام جزئیات، یعنی در مواجهه با دیگران حتی فکر افراد را هم میدیدیم لذا نمی شد هیچکدام از آنها را انکار کرد. غیر از کارها حتی شنیده های ما ثبت شده بود، آنها همه چیز را دقیق نوشته بودند جای هیچگونه اعتراضی نبود تمام اعمال ثبت بود هیچ حرفی هم نمیشد بزنیم اما خوشحال بودم که از کودکی همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم ،از این بابت به خودم افتخار می کردم و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت می دیدم همینطور که به صفحه اول نگاه میکردم و به اعمال خوبم افتخار میکردم یک دفعه دیدم .....
🌹🌹پیشنهاد ویژه برای خواندن🌹🌹
#اعمال_ثبت_ویدئو_حسابرسی
ادامه دارد...._______
@chadoram
✨نشانم ده صراط روشنم را
✨خودم را، باورم را، بودنم را
✨خداوندا من از نسل خلیلم
✨به قربانگاه می آرم «منم» را
#عید_قربان ،
جشن رهایی از اسارت نفس
و شکوفایی ایمان و یقین ،
عیـد سرسپردگی و بندگی
عیــــد نزدیک شدن دلها به قـرب الهی
بـر همه شما مبارڪ
ـــــــــــــــــــــــــ
@chadoram