eitaa logo
مدافعان حجابیم
241 دنبال‌کننده
260 عکس
250 ویدیو
1 فایل
ـ﷽ـ🌱 〖خداوندگار‌م؛ رحمتِ‌تو ،💜 بیشتر‌از‌آرزوهایِ‌کوچکِ‌منھ'〗 • • • "✿ • •
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســلامتی امــام زمـــان(عج)💠 ⚜"الحَمدُ لِله ربِّ العالَمینَ و صلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِه، اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂💠 اللهُمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین _چیزیم نیست امشب میخوام حسابی خوش بگذرونیم! نگاه طلبکارانه ای کرد و باشه ای گفت... بالاخره به مرکز خرید رسیدیم. زهرا را از دور دیدم که منتظر ما کنار در ورودی ایستاده بود. تا من به خودم آمدم ریحانه کرایه تاکسی را حساب کرده بود. _چرا حساب کردی؟ من میخواستم حساب کنم. _حالا که چیزی نشده. شام باتو! خنده ای کرد که من راهم وادار به لبخند کرد.. به سمت زهرا رفتیم. گویا اوهم تازه رسیده بود و زیاد منتظر نمانده بود. سلام و احوال پرسی گرمی کردیم و وارد مرکز خرید شدیم. واقعا اگر ریحانه نبود شاید به هیج عنوان خرید به دلم نمیچسبید! شوخی های دوست داشتنی اش مرا به وجد می آورد.. مقداری خرید کردیم و به سمت کافه رستوانی داخل مرکز خرید حرکت کردیم. _خب دیگه رسیدیم.. راستی زهرا هرچی میخوای بخور که شام مهمون سمیرا هستیم! زهرا با لبخند و تعجب به من خیره شد.. _واقعااااا؟! ریحانه دستش را جلوی دهان زهرا گرفت و گفت: _هیییییس دختر آبرومونو بردی! لبخندی زدیم و رفتیم داخل... دو پرس کوبیده برای ریحانه و زهرا و یک پرس جوجه برای خودم سفارش دادم. _بچه ها نوشیدنی چی میل دارید؟ ریحانه فورا جواب داد نوشابه مشکی! رو به زهرا گفتم تو چی؟ گفت منم نوشابه زرد! رفتم سمت ثبت سفارشات و دونوشابه زرد و مشکی و یک لیموناد برای خودم سفارش دادم.. رفتم سمت بچه ها و مشغول حرف زدن شدیم تا غذا را بیاورند. ریحانه صحبت را شروع کرد _بچه ها حدس بزنید امروز چه خبر بود؟! با شادی عجیبی این سوال را پرسید.. من سکوت کردم و زهرا با متانت همیشگی اش گفت: _خیر باشه ریحانه جون. _خیره.. مشکوک شدم! رو به ریحانه گفتم: _عروس شدی؟! ریحانه کمی خودش را جمع کرد و گفت _هنوز که نه اما قراره بشم! زهرا چشمانش را برق گرفته بود از خوشی. ریحانه را درآغوش گرفت و از او خواست تا از داماد برایمان بگوید. نمیدانم چرا نتوانستم عکس العملی نشان بدهم شاید بخاطر اتفاقی که برایم افتاده و تمام فکر و ذهنم را مشغول کرده.. ریحانه گفت که آن داماد خوشبخت پسرخاله اش است. همانی است که خودش میخواهد و حسابی خوشحال بود. ریحانه متوجه گرفتگی حال من شد... ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌❌❌ 🌺 @chadoram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•♡ چادرم را بر سر ڪردم ڪہ ثابت ڪنم تا اخر پاے چادر فاطمے ام و رهبر حسینے ام ایستاده ام☝️ و فقط از فرمان رهبرم اطاعت میڪنم نہ غرب من با چادرم سربازی میڪنم @chadoram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا