eitaa logo
مدافعان حجابیم
241 دنبال‌کننده
260 عکس
250 ویدیو
1 فایل
ـ﷽ـ🌱 〖خداوندگار‌م؛ رحمتِ‌تو ،💜 بیشتر‌از‌آرزوهایِ‌کوچکِ‌منھ'〗 • • • "✿ • •
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 چندگاهیست وقتی میگویم : «و فی کل الساعة» دلم می سوزد که همه ساعاتم ازآن تو نیست.😓 وقتی می گویم: «ولیا و حافظا» احساس می کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است.😔 وقتی می گویم: «و قائدا وناصرا» به یاد پیروزی لشکرت در میان گریه لبخند بر لبم نقش می بندد.😌 وقتی می گویم: «و دلیلا و عینا» یقین دارم که تو راهنما و ناظر اعمال منی.😢 وقتی می گویم: «حتی تسکنه أرضک طوعا» یقین دارم که روزی حکومت تو بر زمین گسترده می شود و همگی شاهد مدینه فاضله ات خواهیم بود.😇 🌹ان‌شاءالله🌹 وقتی می گویم: «و تمتعه فیها طویلا» به حال آنانی که در زمان طولانی حکومت شیرین تو طعم عدالت را می چشند غبطه می خورم 😔 چندگاهیست دعای فرج را چندبار می خوانم !!!!💔 تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد،!! هم اشکم بریزد،!! هم در جست و جویت باشم،!! هم سرپرستم باشی،!!😞 هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم. هم احساس کنم خدا در نزدیکی من است.....!!!!!😇 و باز هم از ته دل مخلصانه می گویم : 🌹 '' اللهم عجل لولیک الفرج ''🌹 @chadoram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 🌸 🌙 حس عجیبی داشت...حس ملاقات.🤗 خواست وارد شود که خادم با سیمایی خندان چادری تقدیمش کرد.🙂 همین که به سر گرفت،حس کرد نگاه ها کمتر شدند. انگار جلوه اش را از دست داده بود...ولی ارزشش را داشت.😇💪 حالا حس می کرد امام زمانش به او نگاه می کند،نگاهی پر از سرور و رضایت....☺️❤️🍃 @chadoram
✨ 🌱 💠بهش گفتم: امام زمان (عج) رو دوست داری؟🤔 گفت: آره ! خیلی دوسش دارم💞 💠گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟🤔 گفت: آره ! 💠گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟ گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله😕 💠گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد😑 گفت: چرا؟ براش یه مثال زدم: 💠گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره. عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟ بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم.😐 بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه!😶❤️ دوست داشتن به دله !!!!!… دیدم حالتش عوض شده 💠بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟ گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه گفتم: پس ….🌸🌱 اشک تو چشاش جمع شده بود روسری اش رو کشید جلو با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره از فردا دیدم با چادر اومده🙃❤️🍃 @chadoram
🌺 ✨ 🍃 🌺 گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد!😌 خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم رو بیشتر دوست داره☺️🌸 می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه🙃❤️🍃 @chadoram
🍃🌸 🌸 دختران خودنما در  ها جای دارند🙄 ولی دختران عفیف در  ها😌💞🍃   زیرا حجاب یعنی به جای ،                # شخصیت را دیدن....👌  @chadoram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿ با اینکه از نسل شما نیستم ولـــــــــــــــــــــــی دلم بدجور هوای بیسیم هایتان را کرده شما که تا میدیدید خواهری تنها در کوچه هست رد نمیشدید و نگاهش نمیکردید امـــــــا الــــــــــان چـــــــه بـــگـــویـــم خودتان میبینید چـــ♥️ــــادرم را به تمسخر میگیرند😢 اما میدانید دلم را چه قرص میکند؟؟؟؟ دلم را خونی که دادید قرص میکند میدانم در آخرین لحظه گفتید: به امام بگویید ما تا آخرین قطره خونمان جنگیدیم ای کاش من هم روزی بگویم به ✿مهدی فاطمه✿ بگویید تا آخرین نفس هایم بودم کاش شوم به پای چــــ♥️ــــادرم @chadoram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت_سوم _چیزیم نیست امشب میخوام حسابی خوش
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین ریحانه متوجه گرفتگی حال من شد. _سمیرا؟ چیزی شده؟ _هان؟ نه گفتم که چیزی نیست.. _به ماهم دروغ میگی؟ چهره اش درهم بود .خیلی نگران من بود انگار. با بغض گفتم: _خانواده ام میخوان منو ببرن.. چهره ے بچه ها پر از علامت سوال شد! ریحانه به حرف آمد. _یعنی چی؟ کجا میخوان ببرن؟.. _ترکیه... میخوان منو باخودشون ببرن ترکیه و اونجا زندگی کنیم. سکوت سردی فضا را گرفت.چهره های مغموم ریحانه و زهرا بغض من را بیشتر میکرد. با پشت دستم گوشه ی چشمم را پاک کردم. _معذرت میخوام دخترا شب به این خوبیتون رو خراب کردم.. اینبار زهرا باهمان متانت همیشگی اش به حرف آمد: _نه بابا دیوونه توهم رفیق ماهستی و ماهم برات نگرانیم... چرا غذا رو نمیارن؟ ریحانه از جایش بلند شد.. _اینا باید زور بالاسرشون باشه..من میرم غذا رو بیارم. ریحانه که رفت من و زهرا هم سکوت اختیار کرده بودیم. نمیدانم داشت به چه چیزی فکر میکرد...من و یا عروس شدن ریحانه؟ شایدهم نامزدش که هم اکنون بقول خودشان مٵموریت است.. صدای ریحانه من را به خودم آورد.. _بفرمایید.. تا زور نباشه که غذا نمیدن بهت..خدارو شکر کنید منو دارید وگرنه گشنه میموندید! نگاهی با لبخند به او انداختم و غذا را از دستش گرفتم. حین غذا خوردن ساکت بودیم تا ریحانه به حرف آمد.. _میگما سمیرا، توکه چه بخوای چه نخوای خانواده ات میبرنت پس برو تخصص بگیر و درس بخون اونجا. _اووومم نمیدونم باید بهش فکر کنم. _مثلا میخوای بگی عقل داری؟! فکر نمیخواد خب.. از چیزی که خوشت نمیاد به بهترین شکل به نفع خودت استفاده کن. مثل همیشه کمکم میکرد.. _اما.. اما من نمیخوام از شما دور بشم..کسیو جز شما ندارم. _نترس فرار که نمیکنیم انقدر بهت زنگ میزنیم که خسته شی. خندیدم... نگاهی به ساعتم انداختم، نه و نیم بود! _واییی بچه ها جمع کنید بریم دیرمون شد! ریحانه طبق معمول جواب داد _باز چت شد؟ انگار برق بهش وصل کرده باشن از جا پرید.. _ریحانه ساعت ده باید سینما باشیم.. بلند شدم و غذا را حساب کردم و برگشتم سمت بچه ها که ایستاده منتظرم بودند. به سرعت از مرکز خرید بیرون زدیم و با آژانس خودرا به سینما رساندیم.. توی راه ریحانه از پسرخاله اش تعریف کرد. اسمش امیرعلی بود،30ــ ساله و ظاهرا همان شغل نامزد زهرا را داشت..همان ها که پدرم میگوید قاتل هستند و همه جا سرک میکشند. به سینما که رسیدیم ساعت 10 بود و با عجله وارد شدیم.ما هر سه به توافق فیلم کمدی انتخاب کرده بودیم که شاد باشیم.. کمی چیپس و پفک و هله هوله از دکه بغل سینما خریدم و رفتم کنار بچه ها داخل نشستم..حسابی خوش گذشت و این خوشی چه ناپایدار بود ... ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram 🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا