راستی اگر به ۲۰۰نفر برسیم روز ی دو تا پارت میزارم😍
پس لینک کانال رو هرچه زودتر به دوستاتون بدید😘
🍃🌺
🌺
بھ نام خداے روزے دهنده✨
رمان آنلاین #ریحانه_شو
#قسمت_هفتم
شاد و آوازخوان قدم میزدم که صدایی از پشت مرا به سکوت ترسناکی وادار کرد!
_خواهرم؟ خواهرم..
سرم را باترس برگرداندم..خدای من بازهم ازآن پسرهای اُمُل!
دست به سینه ایستادم و طلبکارانه حرف زدم.
_من خواهرشما نیستم..
_ب..ببخشید خ..خانم..
سرش تا حد امکان پایین بود و من را نگاه نمیکرد.
_امرتون؟
_امر خاصی که نیست..یعنی هست!
_بالاخره هست یا نیست؟ مزاحمم نشو آقا شکایت میکنم ازت ها..
_قصد مزاحمت نداشتم..شما با وضع ناجوری اومدین توی خیابون و با صدای بلند آواز میخونید این رفتار برای یک خانم جالب نیست!
چشمانم گرد شده بود... اصلا به او چه ربطی داشت من چه میکنم؟ دستانم را ازشدت عصبانیت مشت کرده بودم..دلم میخواست بزنمش!
_به شما چه ربطی داره من چجور میپوشم و چیکار میکنم؟ نمیفهمم من پدرم بهم اجازه میده از شماهم باید اجازه بگیرم؟
دست و پایش را گم کرد..
_نه نه سوءتفاهم نشه...بالاخره حجاب یه مسئله اجتماعیه نمیشه ساده ازش گذشت..
_خب تو نگاه نکن..
سرش را بالا آورد تعجب در قیافه اش جار میزد ولی...
چرا من لرزیدم؟
راهم را کج کردم و به سمت بازار رفتم.. فکرم همه اش او بود..
باخودم جر و بحث درونی داشتم!
_نخیرم اصلنم جذاب نبود!
_چرا بود خیییلییی جذاب بود خصوصا اون ته ریشش و چشمای قهوه قاجاریِ معصومش!
جر و بحث درونم باخودم مرا به بیراهه میبرد.. چه باید میکردم؟
به اطراف خیره شدم شاید ببینمش...نبود!
براستی #او که بود؟...
☘☘☘☘☘☘☘☘☘
بھ قلم: پ_ڪاف
#ادامه_دارد❌
#ڪپی_ممنــــــوع❌
🌺 @chadoram
💖🍀🍀🍀
🍀
🍀
#مادران_زهرایی
ایرادات و اشتباهات بچه مونو
تو جمع نگیم .. اعتماد به نفس و عزت نفس بچه مون له میشه ..
و به علاوه بچه یا لجباز و نا فرمان میشه
یا گوشه گیر و ترسو ...
هر تذکری هم که میخوایم بدیم !
هر اشتباهیم که مرتکب شدن !
بزاریم وقتی تنها شدیم ،
با ارامش بهش تذکر بدیم .
مطمئنا نتیجه بهتری میگیریم ..
✒ #عطرسیب
@chadoram