مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت_نهم _وای ریحاااانهههه من باید الان بیما
🍃🌺
🌺
بھ نام خداے روزے دهنده✨
رمان آنلاین #ریحانه_شو
#قسمت_دهم
با صدای جیغ خودم از خواب پریدم! صورتم خیس شده بود ساعت چند است؟شش صبح.. چه خواب وحشتناکی..
نفس نفس زنان و بی توجه به زمان گوشی تلفنم را برداشتم و به ریحانه زنگ زدم. یک بوق... دوبوق... سه بوق...
_سمیرا؟ سلام چیشده این وقت صبح؟
_ر..ریحانه ریحانه گوش کن...
_چیشده چرا نفس نفس میزنی اتفاقی افتاده؟
_یه دقیقه ساکت شو گوش کن من چی میگم..
ریحانه نامزدتو نزار بره ماموریت!
_چییی؟اول صبحی زنگ زدی اینو بگی؟ حالت خوبه؟
_واااای گوش کن.. من خواب دیدم، خواب دیدم شوهرت میره کشته میشه نزار بره اگر دوستش داری..
_خل شدی رفت..سرسجاده ام برات دعا میکنم خوب شی!
_ریحانه حرفمو باور کن من بخاطر خودت میگم..
_باشه ممنون که گفتی اما اون کارشه و میره و منم مانعش نمیشم..بعدشم مرگ و زندگی دست خداست به خواب من و تو که نیست!
_باشه خود دانی..خدافظ.
ریحانه چطور میتوانست انقدر دلش گنده باشد و باخیال راحت شوهرش را به دام مرگ بفرستد؟ برای همین تفکر احمقانه است که هیچوقت عقایدشان را قبول ندارم..یعنی چه که او را به دام مرگ بفرستی؟..
کلافه روی کاناپه دراز کشیدم و دستم را روی سرم گذاشتم تا از شدت هجوم افکار خلاص شوم اما خلاصی نداشت..
بلند شدم و لباس پوشیدم و رفتم سمت ریحانه! باید با او حرف میزدم که چرا میخواهد این کار احمقانه را انجام دهد؟
ریحانه دیروز گفته بود که شوهرش چیزهای عجیبی گفته و انگار قرار است برای ماموریت به کشورهای عربی برود!
به سرعت خودم را به منزلشان رساندم.آیفونشان را به صدا درآوردم!
_کیه؟
_سمیرام،بازکنید.
_تو الان اینجا چیکار میکنی دخترم؟
_باید با ریحانه حرف بزنم باز کنید خواهش میکنم..
در باز شد! دویدم داخل و نفس نفس زنان ریحانه را صدا زدم..
_ریحانه ؟ ریحانه...ریحانه..
☘☘☘☘☘☘☘☘☘
بھ قلم: پ_ڪاف
#ادامه_دارد❌
#ڪپی_ممنــــــوع❌
🌺 @chadoram