eitaa logo
مدافعان حجابیم
242 دنبال‌کننده
260 عکس
250 ویدیو
1 فایل
ـ﷽ـ🌱 〖خداوندگار‌م؛ رحمتِ‌تو ،💜 بیشتر‌از‌آرزوهایِ‌کوچکِ‌منھ'〗 • • • "✿ • •
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت30 با صدایی لرزان که به زور شنیده میشد ج
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین داشت از کار خودش در شهرستان میگفت.. از من میخواست بعد از دهه محرم بروم شهرستان جای او! _چرا باید بیام جای شما؟! _عرض کردم خدمتتون..باید برم خارج از کشور! مثل بچه ها با ذوق گفتم: _خب منم میخوام برم خارج از کشور! لبخندی زد و گفت: _خارج ما با خارج شما فرق میکنه!! حرصم گرفت از این حرفش. سریع جبهه گرفتم و باصدای کمی بلند گفتم: _چه فرقی میکنه؟ شما مذهبی ها چرا فکر میکنید فقط خودتون آدم هستین؟! پدرم حق داشت که میگفت هیچوقت نباید به مذهبی جماعت اعتماد کنی.. ممنون که به فکرم بودی آقای دکتر اما من به لطف شما احتیاجی ندارم. سرم را چرخاندم که دیدم زهرا و ریحانه و مادرم با تعجب به من نگاه میکنند.. حتما ریحانه و زهرا از حرف من بدشان آمده! یادم نبود آنها هم هستند و من اینقدر تند رفتم.. سریع بلند شدم و رفتم داخل اتاقم. ساعت حدودا 7عصر بود.. امروز چندم است؟! یادم رفت بگویم 5 ماه گذشته؟! چرا انقدر زمان زود گذشته؟! انگار دیروز بود که خرداد بود و حالا ماه آبان است! چرا فراموش کردم که از ریحانه بپرسم چرا عقدش کنسل شده از خرداد تا بعد از محرم؟! انقدر درگیر بابا بودم که حتی یادم رفت به گذر زمان توجه کنم! چقدر زود گذشت! چهار روز دیگر همان محرمی است که همیشه منتظر آمدنش بودم نه برای عزاداری برای تفریح با دوستان! اما عجیب این روزها حوصله ی آن کارها را ندارم.. باید هرطور شده بروم خارج از کشور برای ادامه تحصیلم.. سرم را روی بالشت گذاشتم و خوابیدم.. ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram
پارت دیشب👆👆 ببخشید بابت تاخیری👍
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت31 داشت از کار خودش در شهرستان میگفت.. ا
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین صدای دلخراشی آزارم میداد.. خوب که دقت کردم صدای زنگ تلفنم بود! من چقدر خوابیدم؟! الان ساعت چند است؟! 7صبح؟؟؟!! تلفنم که کم کم صدایش روی اعصابم بود را با صدایی خواب آلود جواب دادم: _الووو؟ صدای آن طرف یک مرد بود! _سلام سمیرا..خوابی هنوز؟! به تلفنم نگاه کردم..آه آرمین بود! بیحوصله گفتم: _چیشده این وقت صبح؟ _مگه تو امروز پرواز نداری؟ بلند شو وسایلتو جمع کن باید بری ترکیه.. منم چند دقیقه دیگه میام دنبالت. گیج شدم! مگر امروز قرار بود برم؟! پس محرم چه میشود؟! داغ بابا که هنوز در دل مانده را چه کنم؟ چطور مادرم را تنها بگذارم و بروم؟ چند دقیقه ای به سکوت گذشت که بازهم صدای آرمین از آنطرف خط مرا به خود آورد: _الو سمیرا؟ صدامو داری؟ _بله.. _خوب پاشو جمع کن وسایلتو من الان میام. _من الان آمادگیشو ندارم برم! مامانمو چیکار کنم؟ نمیتونم تنها بزارمش.. بعدشم من هنوز داغ بابا روی دلم مونده.. _تو نگران این نباش.. _چطور میتونم نگران نباشم؟ _قرار نیست تنها بری اون ور.. من و مامانم و خاله هم هستیم. همه باهم میریم! _خدای من..کی اینجور برنامه ریختین که من خبر ندارم؟ _حالا وقت زیاده برای تعریف کردن این چیزا.. پاشو ، پاشو وسایلتو آماده کن نیم ساعت دیگه اونجام. فعلا.. و تلفن را قطع کرد! اصلا تحمل این یک مورد را ندارم! خدای من چه بهانه ای برای نرفتن بیاورم؟! محرم... ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram
پارت امشب👆👆 امیدوارم از مطالب و رمانمون نهایت استفاده رو ببرید😊😊 @chadoram
یا حسین (ع): 🌼 ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻣﻴﮕﻦ:ﺑﺎﺑﺎ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎشه،کافیه... نماز هم نخوندی نخون...روزه نگرفتی نگیر.و... فقط سعی کن دلت پاک باشه❗️ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ : ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﭘﺎﮎ برایش ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺁﻣﻨﻮﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﮔﻔﺘﻪ : [ ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ ] ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ . @chadoram
یا حسین (ع): نظر مراجع تقلید در مورد چادر مشکی سوال: برخی میگویند چادر مشکی برای بانوان مکروه است و باید پوشش مانتو و کت و دامن با رنگ های متنوع جایگزین چادر مشکی شود. آیا چنین حرف و اقدامی صحیح است؟خواهشمند است نظر شریفتان را مرقوم فرمائید. آیت الله خامنه ای: این صحبت صحیح نیست وبهترین حجاب پوشیدن چادر است و چادر سیاه هم بی اشکال است. آیت الله العظمی فاضل لنکرانی: چادر مشکی بهترین نوع حجاب است و پوشیدن لباس هائی که جلب توجه کند حرام است. آیت الله مکارم شیرازی: باتوجه به این که درحال حاضر رنگ مشکی برای حفظ پوشش زنان بهتر است کراهت آن ثابت نیست. آیت الله مظاهری: چادر مشکی برای خانم یک سنت شرعی وملی است وانگهی باید در حفظ آن کوشا باشیم. اگر اینگونه حرف ها درست بود، علما و بزرگان و مراجع تقلید و حضرت امام و مقام معظم رهبری بهتر از دیگران می دانستند. مقید بودن خانم های آنان به چادر مشکی یک امر ضروریست. @chadoram
چقدر سینه ام تنگ شد وقتی خداوند در گوشم زمزمه کرد "هل جزاء الاحسان الّا الاحسان؟" آخر یادم آمد عمریست سرِ سفره ی احسانت نشسته و از خیرات وبرکاتِ همنشینی با نام ویادت بهره می برم، اما... مولا جان بدونِ تعارف بگو، تا به حال جایی به کارت آمده ام؟! شده که غمی از دلت برداشته باشم؟ توانسته ام برای یک لحظه لبخندی به لبانت بنشانم؟ آه وافسوس از نفْسم، و شرمنده ی سکوتِ بزرگوارانه ی تو... ای صاحبِ مظلوم وغریبم! @chadoram
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت32 صدای دلخراشی آزارم میداد.. خوب که دقت
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین مانتوی مشکی ام را پوشیدم و شال مشکی را سر کردم و از اتاق بیرون زدم. کسی خانه نبود! کلید را برداشتم و رفتم بیرون.. تمام خیابان پر از پرچم مشکی و عزاداری بود.. یک به یک میخواندم: ارباب صدای قدمت می آید.. السلام علی ساکن کربلا یا اباعبدالله💚 باز این چه شورش است که درخلق عالم است.. این حسین کیست که عالم همه دیووانه اوست.. واقعا این حسین کیست؟! چرا انقدر مهم است؟ مگر چه کرده؟ باید بمانم و بدانم! در همین لحظه بود که متوجه دختر چادری زیبایی در مقابلم شدم: _سلام بانو. با خونسردی جوابش دادم: _سلام.. _بانوجان ما یکم بالاتر یه موکب زدیم مخصوص خواهران میشه ازتون خواهش کنم بیاید کمک؟! _چه کمکی؟! _یکم دست تنها هستیم زیاد وقتتون رو نمیگیریم..لطفا بیاید اجرتون با ارباب.. _ارباب؟؟! ارباب کیه دیگه؟ آن دختر خانم چادری لبخندی زد و گفت: _امام حسین دیگه.. _آها،،باشه بریم.. _خداخیرت بده آبجی. به همراه آن دختر پیاده رفتم تا به موکبشان رسیدم. چه جای جالبی بود.. یک عالمه کتاب های جالب.. مداحی بود و چای میدادند.. _خب چه کمکی از من برمیاد؟! _میشه کمکمون چای بدی تا ما کتاب ها رو معرفی کنیم و پخش کنیم؟! _باشه.. رفتم پشت میز و کتری را برداشتم و چای در لیوان ها میریختم که صدای آشنایی از پشت تنم را لرزاند!.. ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram
⚠️ با عرض پوزش از آقایان با غیرت🙏 √ مَرد... اونایی بودن كه واسه خاطر حفظ ناموس مردم رفتن جنگ...👌 نه اونایی كه سر ناموس مردم در جنگند...😒😠 كسانی كه از تمام هست و نیستشون گذشتن...😔 یه عده زیر زنجیر تانك با بدن های له شده... یه عده هم روی مین فسفری ذره ذره آب می شدند حتی جیك هم نمی زدند... 😱😭 تا عملیات لو نره!!! و سایر همرزمانشون شهید نشن... و فقط بوی گوشت كباب شده بود كه...😱😰 یكی از یادگاران اون روزها می گفت با چشم خودش دیده كه یه جوونی خودش رو انداخته بود روی سیم های خاردار تا بقیه از روش رد بشن و عملیات كنند...😳😯 میگفت صدای خرد شدن استخوان هاش.....😭😭 یادمون نره كی بودیم... یادمون نره كی هستیم... یادمون نره چرا هستیم... و در آخر یادمون نره خیلی خون ها ریخته شد تا من و تو توی آرامش باشیم..☝️ الانم خیلی ها دارند به سختی نفس می كشند😷 تا من و تو راحت نفس بكشیم...👌 پس حواست باشه اقا پسر ‼️ اول به تو میگم☝️ نگاهتو نگه دار✋⛔️ دعوا سر ناموس مردم اسمش غیرت نیست😡📛 دختر خانوم‼️ توهم حواست باشه 😡 مانتوی کوتاه پوشیدن و حجاب نامناسب فقط رضای خلق خدا رو در پیش داره☝️😏 به رضای خدا بیاندیشیم... @chadoram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا