eitaa logo
مدافعان ظهور
382 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
6هزار ویدیو
82 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان ظهور
👆👆👆 🎊 #آخرین_عروس 🎊 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود🎀 #قسمت9⃣1⃣ فكر مى كنم ديگر فه
...منتظر ظهور: 👆👆👆 💞 💞 ⃣2⃣ او دستور داده است تا و از سراسر كشور در جمع بشوند. پيش بينى مى شود كه تعداد آنها به هزار نفر برسد. سيصد نفر از كليسا هم دعوت شده اند تا در اين حضور داشته باشند. بزرگ و زيبايى براى اين در نظر گرفته شده است. مى خواهد براى آينده روم بزرگى بگيرد، كه نشانه اقتدار و عظمت باشد. هيچ چاره اى ندارد، بايد به اين رضايت بدهد. اكنون، تمام غرق است، عدّه اى مى رقصند و هم مى نوازند. همه آمده اند و بر روى تخت خود نشسته است. درِ باز مى شود، در حالى كه او را همراهى مى كنند وارد مى شود. او به سوى مى آيد، خم مى شود و دست را مى بوسد و به سوى تخت دامادى مى رود تا بر روى آن بنشيند. همه كف مى زنند و سوت مى كشند، داماد افتخار مى كند كه امشب زيباترين دختر ، او مى شود. او مى خواهد بر روى بنشيند كه ناگهان همه چيز مى لرزد! زلزله اى ، همه را به وحشت مى اندازد. آن قدر كه فرصت فرار يا را به هيچ كس نمى دهد. همه چيز در يك لحظه مى افتد، گرد و غبار همه جا را فرا مى گيرد. پايه هاى تخت شكسته و داماد بى هوش بر روى زمين افتاده است! 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟
👆👆👆 💞 💞 ⃣3⃣ به راستى او چگونه مى تواند از اين بيرون برود؟ مليكا فكر مى كند، به ياد يكى از قصر مى افتد كه سال هاست او را مى شناسد. مى تواند به او اعتماد كند و از او كمك بخواهد. مليكا با كنيز صحبت كرده است و قرار شده كه او براى لباس كنيزها را تهيّه كند. همه چيز با دقّت برنامه ريزى شده است. خبر مى رسد كه سپاه به سوى سرزمين هاى مى رود، همه براى بدرقه در ميدان اصلى شهر جمع شده اند. قيصر سپاه را به دست يكى از بهترين فرماندهان خود مى دهد و براى پيروزى او مى كند. سپاه حركت مى كند امّا هنوز اينجاست. تو رو به مى كنى و مى گويى: ــ مگر قرار نبود كه همراه آنها بروى؟ ــ داشته باش. من فردا از خارج خواهم شد. نمى شود، همه شك مى كنند. فردا فرا مى رسد. هوسِ طبيعت كرده است و مى خواهد به دشت و صحرا برود. او با همان مورد اطمينان از خارج مى شود. چند سواره آماده حركت هستند. 🕊💜🕊 آنها حركت مى كنند، راه ميان برى را انتخاب مى كند تا بتواند زودتر به سپاه برسد. آنها با مى روند. نزديك مى شود، سپاه در آنجا اتراق كرده است. مى خواهد سپاه روم را ببيند و را تشويق كند. او ابتدا به خيمه سپاه مى رود. آنها مشغول هستند. حواسشان نيست. باور نمى كنند كه دختر روم به اين بيابان آمده باشد. مليكا داخل اى مى شود و سريع لباسى را كه همراه دارد به تن مى كند. ديگر هيچ كس نمى تواند او را شناسايى كند. او شبيه شده است. او از خيمه بيرون مى آيد، يكى از كنيزان صدايش مى زند كه در به او كمك كند. هوا ديگر تاريك شده است. چند سربازى كه همراه بودند خيال مى كنند كه امشب مى خواهد در اينجا بماند. ... @modafeanzuhur
👆👆👆 🎀 😘 ⃣3⃣ ديگر تاريك شده است. چند سربازى كه همراه بودند خيال مى كنند كه امشب مى خواهد در اينجا بماند صبح سپاه حركت مى كند، آن سربازها هر چه مى شوند از خبرى نمى شود، نمى دانند چه كنند. به هر كس مىگويند كه دختر كجا رفت، همه به آنها مى خندند و مى گويند: "شما ديوانه شده ايد؟ دختر در اين بيابان چه مى كند؟ سپاه به پيش مى رود و با هر قدم به خود نزديك و نزديك تر مىشود.25 ! آنجا را نگاه كن، مسلمانان به اين سو مى آيند، جنگ سختى در مى گيرد. در اين هياهو من ديگر را نمى بينم! نمى دانم چه سرنوشتى در اوست اسبها شيهه مى كشند، صداى به گوش مى رسد، تيرها از هر سو مى آيند، عدّه اى بر روى مى افتند و در خون خود مى غلتند هيچ كارى از دست ما برنمى آيد، اگر اينجا بمانيم خيال مى كنند كه ما هم از سربازان هستيم. بيا تا اسير نشده ايم با هم فرار كنيم! ما بايد به سوى برويم، گويا اين ملكوتى فرجام زيبايى دارد ... @modafeanzuhur
👆👆👆 💞 💞 ⃣3⃣ اكنون نگاهى به تو مى كنم. تو ديگر خسته نيستى. مى دانم مى خواهى تا همراه بِشر بروى. ما به سوى مى رويم... فاصله سامرّا تا حدود 120 كيلومتر است و ما مى توانيم اين مسافت را با اسب، دو روزه طى كنيم. شب را در ميان راه اتراق كرده و صبح زود حركت مى كنيم. در مسيرِ راه به ما مى گويد: فكر مىكنم اين كه ما به دنبال او هستيم اهل باشد. چطور مگر؟ آخر (ع) نامه اى را به من داد تا به آن بدهم اين نامه به خط رومى نوشته شده است. عجب! تو نگاهى به من مى كنى. ديگر يقين دارى اين كه ما در جستجوى او هستيم همان است. همان بانويى كه دختر قيصر است و... ما بايد قبل از آفتاب به بغداد برسيم و گرنه دروازه هاى شهر بسته خواهد شد. پس به سرعت پيش مى تازيم. موقع غروب آفتاب مى رسيم. چه شهر بزرگى! پايتخت فرهنگى جهان است. در اين شهر، زيادى زندگى مى كنند. دوستان زيادى در اين شهر دارد. به خانه يكى از آنها میرويم. صبح زود از خواب بيدار مى شوم. هنوز خواب است: چقدر مى خوابى، بلند شو! مگر يادت رفته است كه بايد خود را انجام بدهى❓ ...
مدافعان ظهور
💞 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت4⃣1⃣ او اصرار مى كند كه بايد به #خانه اش بروى
🎉 🎉 🎀 ⃣1⃣ ــ بايد را غنيمت بشمارى، بايد بنويسى! تو بايد را با بيشتر آشنا كنى. ــ باشد. مى نويسم. مقدارى داشته باش. اكنون رو به مى كنم و مى گويم: "آيا مى شود براى خاطره زيبايى تعريف كنيد تا آن را ". او به فكر فرو مى رود، مى گذرد. رو به من مى كند و مى گويد: "فكر مى كنم بهتر است خاطره را براى شما بگويم". مى دانم تو هم دوست دارى اين را بشنوى. ! ! من و تو آماده ايم تا اين را بشنويم. گويا از ما مى خواهد به برويم. سفرى دور و دراز! بايد به برويم، به سرزمين "روم"، قصر . ما در آنجا با به نام آشنا مى شويم... 💞🏳💞 ! به من چند روزى بده! براى چه❓ مى خواهم در مورد آينده ام فكر كنم و بگيرم. ــ اين كار كردن نمى خواهد. آخر چه كسى بهتر از پسر براى تو پيدا مى شود❓ نزديك مى آيد و روى را مى بوسد. او دارد هر چه زودتر كند. اگر اين صورت بگيرد به زودى ، 👑 كشور خواهد شد. ... https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
💞 #آخرين_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت6⃣1⃣ همه #دختران روم #آرزو دارند كه جاى #مليك
💞 💞 ⃣1⃣ كشيش ها كه همان بودند را به تَرك دنيا دعوت كرده و از آنها مى خواستند تا به فكر خود باشند و از جمع كردن دورى كنند. آن روزها چهره ها براى چهره اى بود، ها كسانى بودند كه مى توانستند مردم را ببخشند. مى ديد آنها چنان از و عذاب سخن مى گويند كه همه دچار مى شوند. براى اعتراف به نزد آنها مى رفتند تا گناه آنها را ببخشد. او كه بزرگ تر شد چيزهايى را ديد كه به دينِ آنها شك كرد. مى ديد ها كه از تَرك دنيا سخن مى گويند، وقتى به اين مى آيند چگونه براى گرفتن هاى طلا، هجوم مى آورند! چيزهاى زيادى را در اين ديده بود. صداى قهقهه مستانه ها را شنيده بود. او بارها ديده بود كه چگونه ها با شكم هاى ، ظرف هاى غذا را پيش كشيده و مشغول مى شدند‼️ او به كه اينان بودند شك كرده بود، درست است كه او دخترى از خانواده بود; امّا نمى توانست ببيند كه ، بازيچه گروهى بشود كه خود را بزرگانِ مى دانند و نان حكومت را مى خورند‼️ او از اين ها، مأيوس شده است امّا هرگز از جدا نشده است. او از اين بدش مى آيد ولى را دوست دارد و به (ع) و (س) عشق میورزد. 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
💞 #آخرين_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت7⃣1⃣ كشيش ها كه همان #روحانيّون_مسيحى بودند
💞 💞 ⃣1⃣ هر چه او به كه ها از آن دم مى زدند بيشتر مى كرد، راز و نيازش با بيشتر مى شد. از مى خواهد او را بدهد. او از همه چيز و همه كس خسته شده است ولى از و دل نكنده است. او است تا به سوى او بيايد. او مى داند كه اگر با پسر عمويش كند تا آخر بايد به وضع موجود، باشد. اگر بفهمند كه آينده روم به آنها شك دارد چيزى جز در او نخواهد بود. آنها آن قدر قدرت دارند كه حتّى آينده را مى توانند به برسانند. آنها هرگز به دست نمى گيرند تا را به قتل برسانند، بلكه اى بسيار قدرتمندتر از دارند. كافى است آنها به بگويند كه مرتّد شده و به دين پشت كرده است، آن وقت مى بينى چگونه كه تا ديروز ساكت و آرام؛ بودند، آشوب به پا كرده و به حمله مى كنند تا براى و رضايت ، را بکشند. 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
💞 #آخرين_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت8⃣1⃣ هر چه او به #دينى كه #كشيش ها از آن دم
🎊 🎊 🎀 ⃣1⃣ فكر مى كنم ديگر فهميدى كه چرا نمى خواهد با پسر عمويش كند. او از جنس اين نيست. به او چيزى داده كه به خيلى ها نداده است. به ، قدرت كردن داده است. گويا تنها عيب او اين است كه مى كند‼️ امروز كسى نبايد خودش كند. كه نانِ حكومت مى خورند به جاى همه مى كنند. وظيفه مردم فقط بدون چون و چرا از آنهاست. آنها مى گويند كه رضايت و فقط در اين است. در اين هر كس كه مى فهمد بايد سكوت كند وگرنه سزايش است. آخر چگونه ممكن است كليد را به كسانى بدهد كه دم از مى زنند و از سفره حكومت نان مى خورند؟ 💞🏳💞 چند روز مى گذرد و خبردار مى شود كه بايد خود را براى مراسم آماده كند. او، دستور داده است تا اين هر چه زودتر برگزار شود. حتماً مى دانى در به پادشاهى كه كشور را اداره مى كند "قيصر" مى گويند. ، نوه روم است. 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
🎊 #آخرین_عروس 🎊 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود🎀 #قسمت9⃣1⃣ فكر مى كنم ديگر فهميدى ك
💞 💞 ⃣2⃣ او دستور داده است تا و از سراسر كشور در جمع بشوند. پيش بينى مى شود كه تعداد آنها به هزار نفر برسد. سيصد نفر از كليسا هم دعوت شده اند تا در اين حضور داشته باشند. بزرگ و زيبايى براى اين در نظر گرفته شده است. مى خواهد براى آينده روم بزرگى بگيرد، كه نشانه اقتدار و عظمت باشد. هيچ چاره اى ندارد، بايد به اين رضايت بدهد. اكنون، تمام غرق است، عدّه اى مى رقصند و هم مى نوازند. همه آمده اند و بر روى تخت خود نشسته است. درِ باز مى شود، در حالى كه او را همراهى مى كنند وارد مى شود. او به سوى مى آيد، خم مى شود و دست را مى بوسد و به سوى تخت دامادى مى رود تا بر روى آن بنشيند. همه كف مى زنند و سوت مى كشند، داماد افتخار مى كند كه امشب زيباترين دختر ، او مى شود. او مى خواهد بر روى بنشيند كه ناگهان همه چيز مى لرزد! زلزله اى ، همه را به وحشت مى اندازد. آن قدر كه فرصت فرار يا را به هيچ كس نمى دهد. همه چيز در يك لحظه مى افتد، گرد و غبار همه جا را فرا مى گيرد. پايه هاى تخت شكسته و داماد بى هوش بر روى زمين افتاده است! 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
💞 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_خاتون_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت1⃣3⃣ رؤياى امشب فرا مى رسد، #حسن(ع) به ديد
💞 💞 ⃣3⃣ به راستى او چگونه مى تواند از اين بيرون برود؟ مليكا فكر مى كند، به ياد يكى از قصر مى افتد كه سال هاست او را مى شناسد. مى تواند به او اعتماد كند و از او كمك بخواهد. مليكا با كنيز صحبت كرده است و قرار شده كه او براى لباس كنيزها را تهيّه كند. همه چيز با دقّت برنامه ريزى شده است. خبر مى رسد كه سپاه به سوى سرزمين هاى مى رود، همه براى بدرقه در ميدان اصلى شهر جمع شده اند. قيصر سپاه را به دست يكى از بهترين فرماندهان خود مى دهد و براى پيروزى او مى كند. سپاه حركت مى كند امّا هنوز اينجاست. تو رو به مى كنى و مى گويى: ــ مگر قرار نبود كه همراه آنها بروى؟ ــ داشته باش. من فردا از خارج خواهم شد. نمى شود، همه شك مى كنند. فردا فرا مى رسد. هوسِ طبيعت كرده است و مى خواهد به دشت و صحرا برود. او با همان مورد اطمينان از خارج مى شود. چند سواره آماده حركت هستند. 🕊💜🕊 آنها حركت مى كنند، راه ميان برى را انتخاب مى كند تا بتواند زودتر به سپاه برسد. آنها با مى روند. نزديك مى شود، سپاه در آنجا اتراق كرده است. مى خواهد سپاه روم را ببيند و را تشويق كند. او ابتدا به خيمه سپاه مى رود. آنها مشغول هستند. حواسشان نيست. باور نمى كنند كه دختر روم به اين بيابان آمده باشد. مليكا داخل اى مى شود و سريع لباسى را كه همراه دارد به تن مى كند. ديگر هيچ كس نمى تواند او را شناسايى كند. او شبيه شده است. او از خيمه بيرون مى آيد، يكى از كنيزان صدايش مى زند كه در به او كمك كند. هوا ديگر تاريك شده است. چند سربازى كه همراه بودند خيال مى كنند كه امشب مى خواهد در اينجا بماند. ... https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
💞 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_خاتون_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت2⃣3⃣ به راستى او چگونه مى تواند از اين #ق
🎀 😘 ⃣3⃣ ديگر تاريك شده است. چند سربازى كه همراه بودند خيال مى كنند كه امشب مى خواهد در اينجا بماند صبح سپاه حركت مى كند، آن سربازها هر چه مى شوند از خبرى نمى شود، نمى دانند چه كنند. به هر كس مىگويند كه دختر كجا رفت، همه به آنها مى خندند و مى گويند: "شما ديوانه شده ايد؟ دختر در اين بيابان چه مى كند؟ سپاه به پيش مى رود و با هر قدم به خود نزديك و نزديك تر مىشود.25 ! آنجا را نگاه كن، مسلمانان به اين سو مى آيند، جنگ سختى در مى گيرد. در اين هياهو من ديگر را نمى بينم! نمى دانم چه سرنوشتى در اوست اسبها شيهه مى كشند، صداى به گوش مى رسد، تيرها از هر سو مى آيند، عدّه اى بر روى مى افتند و در خون خود مى غلتند هيچ كارى از دست ما برنمى آيد، اگر اينجا بمانيم خيال مى كنند كه ما هم از سربازان هستيم. بيا تا اسير نشده ايم با هم فرار كنيم! ما بايد به سوى برويم، گويا اين ملكوتى فرجام زيبايى دارد ... https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
#آخرین_عروس 🎀 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت7⃣3⃣ #امام نامه اى را با كيسه اى به من داد و
💞 💞 ⃣3⃣ اكنون نگاهى به تو مى كنم. تو ديگر خسته نيستى. مى دانم مى خواهى تا همراه بِشر بروى. ما به سوى مى رويم... فاصله سامرّا تا حدود 120 كيلومتر است و ما مى توانيم اين مسافت را با اسب، دو روزه طى كنيم. شب را در ميان راه اتراق كرده و صبح زود حركت مى كنيم. در مسيرِ راه به ما مى گويد: فكر مىكنم اين كه ما به دنبال او هستيم اهل باشد. چطور مگر؟ آخر (ع) نامه اى را به من داد تا به آن بدهم اين نامه به خط رومى نوشته شده است. عجب! تو نگاهى به من مى كنى. ديگر يقين دارى اين كه ما در جستجوى او هستيم همان است. همان بانويى كه دختر قيصر است و... ما بايد قبل از آفتاب به بغداد برسيم و گرنه دروازه هاى شهر بسته خواهد شد. پس به سرعت پيش مى تازيم. موقع غروب آفتاب مى رسيم. چه شهر بزرگى! پايتخت فرهنگى جهان است. در اين شهر، زيادى زندگى مى كنند. دوستان زيادى در اين شهر دارد. به خانه يكى از آنها میرويم. صبح زود از خواب بيدار مى شوم. هنوز خواب است: چقدر مى خوابى، بلند شو! مگر يادت رفته است كه بايد خود را انجام بدهى❓ ... https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0