eitaa logo
مدافعان ظهور
382 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
82 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
✨شوق دیدار_۶✨ او کسی است که زمین 🌍را از عدل و داد (عدالت و خوبی ها)🌷 پر می کند همان گونه که از ظلم و ستم👺 پر شده است. احمد که نمی دانست چه بگوید😇 با خودش گفت: یعنی واقعا آن امامی که تمام پیامبران و امامان بشارت و خبر آمدن او را داده اند، همین پسر بچه سه ساله است که در آغوش امام عسکری علیه السلام✨ است؟ خدایا چشمان👀 من درست می بیند؟ یعنی من الان امام دوازدهم خود را می بینم؟ همان که خیلی ها چشم منتظر او هستند؟🤗 احمد دیگر آرام و قرار نداشت؛ دست خود را روی سینه اش گذاشت، قلبش💓 به شدت می زد، دوست داشت با صدای بلند🗣 فریاد بزند، طوری که تمام آدم👥👥 های دنیا 🌍 صدای او را بشنوند و به همه آنها بگوید: بیایید و آنچه من می بینم شما هم ببینید. بعد از این ملاقات، احمد باید به قم برمی گشت و به همه می گفت که امام عسکری علیه السلام ✨حضرت مهدی علیه السلام✨ را به او نشان داده است؛ اما اگر کسی از او پرسید چگونه آن پسر بچه سه ساله، حضرت مهدی علیه السلام ✨است؟ او چه باید بگوید! به همین خاطر احمد دنبال نشانه ای 💫بود که قلبش💚 آرام بگیرد و اطمینان پیدا کند تا بتواند با دلیل محکم💯 با دیگران صحبت نماید. به همین علت از امام عسکری علیه السلام✨ پرسید: ای آقا و سرور من! آیا نشانه ای هست که قلبم❤️ به آن آرام گیرد؟ ... @modafeanzuhur
🔰بسم الله الرحمن الرحیم🔰 🌸🌸 📝 ( ) ✅مرحله اول مزاج شناسی افراد ،حسب رویت ظاهری بود :👇👇 🔅درخصوص هیکل 🔅حرکات ، سکنات و فعالیت ها ، تند و کند و آرام 🔅رنگ پوست 🔅پوست از لحاظ خشکی و نمناکی 🔅مقدار و نوع رویش مو در بدن ✅ مزاج شناسی در مرحله دوم:👇👇 ♻️مرحله پرسش و پاسخ: ↩️ مرحله دوم از شناسایی مزاج که بیشتر مشخص کننده مزاج حاکم فعلی بربدن است . شامل پاسخ به سوالات است تا آنچه را که در مرحله اول که رویت بصری مشخص گردید، مستحکم نماید. 🔸در مرحله اول مابه مزاج جبلی و پایه فرد آگاهی می یابیم و تاحد زیادی نیز به مزاج حاکم فعلی . اما در این بخش با سوالات مختلف سعی بر کشف مزاج حاکم فرد می نماییم. 🔸چه آنکه مهمترین اصل دربحث پیشگیری و درمان ، مزاج حاکم و فعلی افراد است .تابر اساس مزاج حال افراد، ضروریات سته ،پرهیزات یا درمان مناسب تجویز شود. 🌸 ۱- گرمی و سردی بدن: ↩️ در این مرحله از فرد سوال کنید عمدتا شما درطی سال درگرما راحترین یا درسرما ؟ یعنی هوای گرم رو بیشتر دوست دارید یا هوای گرم را؟ 🔸انچه واضح است افراد دارای طبایع گرم صفراویها و دمویها بعلت گرمای درونی میل به خنک شدن دارند. پس هوا و شرایط خنک را می پسندند. 🔸اما دو گروه دارای طبایع سرد ، سودایی ها و بلغمی ها ، به علت سردی بدن دوستدارگرمی می باشند تا کمبود گرما را در خود جبران نمایند . 🔸لذا عمدتا مشاهده می کنید افراد دارای طبایع گرم، نسبت به گروه طبایع سرد ،میل به پوشیدن لباسهای گرم ندارند و چه بسا درهوای سرد با یک لباس نازک یا ، آستین کوتاه مشاهده میشوند. ↩️ اما در طبایع سرد ، این این افراد برای حفظ و افزایش حرارت غریزی بدن ، محتاج لباسهای گرم می باشند و درصورت افزایش بیش از اندازه سردی ِدربدن و غلبه سردی (غلبه بلغم یا سودا )خواهید دید فرد حتی درتابستان لباس گرم می پوشد و زمانی که همه، محتاج به سرمای کولر می باشند وی بدنبال جای گرم می گردد. ↩️ تعریق بدن در طبایع بدنِ خشک یعنی سودایی ها و صفراوی ها بعلت کمبود رطوبت دربدن زیاد عرق نمی کنند وگاها حتی فعالیت بدنی نیز عرق کمی بر پوست آنها نمودار میشود. 🔸اما دو گروه دموی و بلغمی دارای شرایط متغیری نسبت به دو گروه فوق دارند ؛ چه آنکه این دو گروه در بدن خود دارای رطوبت قابل میباشند. 🔸 اما باید دانست فرق تعریق دموی با بلغمی آن است که دموی چون رطوبت زیادتری در بدن دارند گاها حتی بدون فعالیت و صرفا در معرض هوای گرم قرار گرفتن، شروع به تعریق می کنند. چنانکه در این زمان گرما به سمت بیرون متمایل میشود و روزنه های پوست راباز نموده و همراه حرکت خود رطوبت را نیز به بیرون منتقل می کند. ↩️ اما در بلغمی ها به علت کمبود حرارت درونی ،صرفا زمانی تعریق صورت می پذیرد که به هر علتی مانند فعالیت و ورزش ،حرارت درونی زیاد گردد. ✅ در هرصورت آنچه واضح است ،بلغمی ها نسبت به دموی ها کمتر عرق می کنند و مهم‌تر آنکه عرق دموی ها درلمس گرم و عرق ِبلغمی ها درلمس سردتر است. 🔸بدون وجود شرایط و عوامل دیگر مانند سردی و باد و . . . . این مقایسه باید انجام پذیرد .
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن
رومینا برای سوالاتش وارد بحث با کشیشان می شود. او حس می کند تعصب شدید برخی مانع از توضیح واقعیت برای او می شود. یک روز آنقدر از خادم و سوال می کند که آنها فکر می کنند او از دین خارج شده و برای همین او را به بیرون از هدایت می کنند. . شبی خسته از تمامی راه های آمده ... با خود گفتم بگذار این ماجرا را رها کنم... این همه در دنیا مسیحی در حال زندگی است...، این همه کشیش... این همه خادم... اگر حقیقت خاصی بود حتما آنها کشف می کردند و به آن پی می بردند... من حساسیت زیادی دارم به خرج می دهم... بهتر است این راه را کنار بگذارم... . انگاه شاید نمی دانستم که این شیطان است که در گوش من زمزمه می کند تا مرا از راهی که در حال رفتنش هستم بیرون بکشد... . با همان حال پر از ابهام...به خواب رفتم... نیمه های شب ، رویایی عجیب دوباره مرا حیران کرد... خواب دیدم از کوهی پر پیچ در حال بالا رفتن هستم، به سختی بالا می روم و نفس نفس می زنم... مردم زیادی در حال بالا رفتن از آن پیچ ها بودند. کوه پر از صخره بود... سمت راست راهی که می رفتیم رودی خروشان سرازیر بود که از کوه پایین می آمد. . در همان حال ناگهان دیدم کسی از کنار من سر خورد و از کوه پایین افتاد... ترسیدم نگاهش کردم دیدم انگار پرت شد و محو شد... وقتی برگشتم تا او را ببینم ناگهان چشمم به مردم دیگری افتاد که پیر و جوان از کوه می افتادند... سقوط های عجیب... صحنه های عجیب... صداهای فریادی که می افتادند... رویم را برگرداندم و جلویم را نگاه کردم... ناگهان دیدم کمی جلوتر مسیح ایستاده و به من می گوید: پشت سر من بیا...دقیقا پشت سر من حرکت کن...! خوشحال شدم از اینکه او را دیدم... مانند کودکی که گم شده و ناگهان پدرش را می بیند احساس آرامش کردم و دنبال او به راه افتادم... باز هم آدم ها از نقاط مختلف سقوط می کردند... برایم سوال بود که اینها که هستند...مگر چه کردند که اینطور به پایین سقوط می کنند! ... . این داستان واقعی، برگرفته از زندگی خانوم ن.ا ازتهران است، که توسط ادمین پیج زیر نوشته شده 👇 @gole_yas_313.313 به دلیل شخصی بودن این داستان، لطفا با ذکر منبع کپی و انتشار دهید . @Mahdiyavaranim313 @modafeanzuhur https://www.instagram.com/modafe.zohor?r=nametag
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن👇👇
شمشیری که کوه رامتلاشی میکند! نزدیک اذان صبح است و همه ی یاران امام زمان عجل الله برای خواندن نماز صبح آماده میشوند. نماز بر پا میشود،نسیم میوزد،وقت مناجات با خدای مهربان است. بعد از نماز یاران امام میخواهند با ایشان بیعت کنند و پیمان ببندند امام کنار در کعبه می ایستد و دست راست خود را باز میکند آیا آن نور سفید را می بینی که در دست راست امام می درخشد؟ این نور بسیار زیبا و خیره کننده است ولی با این حال هیچ چشمی را آزار نمیدهد دقت کن! در دست دیگر امام چه می بینی؟ گویا یک نامه در دست امام است،آری این عهد و پیمانی ست که پیامبر برای امام زمان نوشته است. پیامبر این پیمان را به حضرت علی ع داده است و می فرماید این دست خداست. آیا می دانی منظور امام از این سخن چیست؟؟؟ امام این آیه را می خواند ( ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله) هر آن کس که با تو دست بدهد با خدا بیعت کرده است. آری دست امام دست خداست. خوب نگاه کن آیا میتوانی اولین کسی را که با امام دست میدهد بشناسی ؟ این جبرییل است که خم میشود و دست مبارک امام را می بوسد و با او بیعت میکند و بعد از او همه ی فرشتگان بیعت میکنند. اکنون نوبت بیعت یاران است،امام رو به آنان میکند و می گوید:(شما باید از گناهان و زشتی ها دوری کنید و همواره امر به معروف و نهی از منکر کنید و هیچ گاه خون بی گناهی را زمین نریزید و از ثروت اندوزی و تجمل گرایی خود داری کنید غذای شما نان جو باشد و خاک بالشت شما)البته اگر یاران امام این شرایط را بپذیرند امام هم قول میدهد که هرگز هم نشینی غیر از آنها انتخاب نکند. یاران این شرایط را قبول کرده و با امام بیعت می نمایند. همسفرم در این سخنان کمی فکر کن! درست است که این سیصد و سیزده نفر در آینده ایی نزدیک فرمان روایان دنیا خواهند شد و هر کدام از آنها بر کشوری حکومت خواهند کرد اما عهد کرده اند که تمام عمر بر روی خاک بخوابند بی جهت نیست که آنان به چنین مقامی رسیده اند و یار امام شده اند این عهدی که امام با یاران خود می بندد گوشه ایی از آن عدالتی ست که همه منتظرش بودیم.آری امام زمان از یارانش بیعت می گیرد که بر اساس مفاهیم قرآن عمل کنند. نگاه کن از آسمان شمشیرهایی نازل می شود،برای هر یک از سیصد و سیزده نفر یک شمشیر مخصوص می آید،هر کس شمشیر خود را بر می دارد هیچ کس اشتباه نمی کند و شمشیر فرد دیگری را بر نمی دارد زیرا نام هرکس بر روی شمشیرش نوشته شده است از هر کلمه هزار کلمه ی دیگر فهمیده می شود آنها از کلمه هزار کلمه ی دیگر دریافت می کنند... ادامه در قسمت کامنت...👇👇
مدافعان ظهور
✨زندگینامه عارف سبحانی حضرت علامه حسن زاده آملی رضوان الله تعالی علیه✨ #قسمت_پنجم 💠#تدریس_همراه_تحص
✨زندگینامه ابوالفضائل حضرت علامه حسن زاده آملی✨ 💠 از دارالعلم تهران به شهر مقدّس قم در دوشنبه ۲۵ جمادی الاول/ سال ۱۳۸۳ هجری قمری برابر با ۲۲ مهر ۱۳۴۲ هجری شمسی به قصد اقامت در قم، تهران را ترک گفته اند. بعد از ورود به قم، تدریس معارف حقّه الهی و تعلیم فنون ریاضی را شروع کردند. برخی از دروسی که حضرت استاد (حفظه الله تعالی) تدریس فرمودند تدریس مصباح الانس به مدت هشت سال در حوزه علمیه قم برای شاگردانشان ،،دوره دوم تدریس آن نیز در تاریخ ۲۴/۷/۱۳۷۰ برابر هفتم ربیع الثانی ۱۴۱۲ قمری آغاز شد که تا صفحه ۴۹ این کتاب به طبع انتشارات فجر در طی 184 جلسه ادامه یافت تدریس شرح فصوص الحکم قیصری چهار دوره که برای شاگردان املاء می فرمود و آنان مینوشتند. تدریس یک دوره کامل شفا شیخ رئیس که در ضمن تدریس از روی چندین نسخه تصحیح شده و تعلیقات و حواشی نمودند. تدریس چهار دوره تمهید القواعد در حوزه علمیه قم که هر دوره اش حدود چهار سال به طول انجامید. تدریس « اُکَر مانالاؤس » که مدت سه سال در حوزه علمیه قم بطول انجامید. تدریس دو کتاب « اُکَر ثاوذوسیوس و مساکن » به تحریر خوجه طوسی. تدریس اصول اقلیدس. تدریس دروس هیئت و دیگر رشته های ریاضی. و ………. 🌹 کانال مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت ششم ملیکا از خواب بیدار شد. دستش را روی قلبش گذاشت. قلبش در سینه اش طوری بالا و پایین می پرید که انگار هر لحظه می خواست به بیرون پرتاب شود. شور و هیجانی وصف نشدنی در جانش نشسته بود. او فهمیده بود این حال ناشی از عشقی آسمانی است که در وجودش ریشه دوانده است. از این راز و از این عشق با چه کسی می توانست سخن بگوید؟ اگر کسی می فهمید که نوه قیصر روم عاشق فرزند پیامبر اسلام شده چه اتفاقی می افتاد؟ ملیکا از این خواب با هیچ کس سخن نگفت. ولی شب و روز در فکر این خواب عجیب بود. با خود می گفت من در اینجا و امام حسن عسکری (ع) در شهری بسیار دور از اینجا، چگونه به خانه او راه خواهم یافت؟ از آن پس طوری دلباخته و شیفته امام حسن عسکری (ع) شده بود که دیگر قادر به انجام کاری نبود و تنها به او می اندیشید. نمی‌توانست حتی لحظه ای او را فراموش کند. تمام افکار ملیکا لبریز از یاد محبوب جانش شده بود و مهر پاکش سراسر قلب دخترانه اش را گرفته بود. این دلتنگی برای یار حتی خورد و خوراکش را نیز کم کرده بود. ملیکای زیبا روز به روز ضعیف تر می شد. تا اینکه بیمار و رنجور شد. جدش امپراطور تمام پزشکان حاذق روم را بر بالین ملیکا حاضر کرده بود اما هیچکدام قادر به انجام کاری نبودند و معالجه آنها بی‌نتیجه ماند. چرا که بیماری او، بیماری جسمی نبود! تا با معالجه آنها، خوب شود. ادامه دارد ... ✍ نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری 📝 ویراستار: نفیسه سادات اسلامبولچی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال #قسمت_پنجم *امیر با صدای داد و بیداد شهریار یهو از خواب پریدم با عجله به سمت حیاط ک
*امیر شهریار در رو باز کرد و یه دختر جوون پشت در ظاهر شد. با خجالت گفت : - سلام! ببخشید که مزاحم تون شدم میتونید بهم کمک کنید؟ شهریار با عجله منو کنار کشید و از در بیرون رفت و با لحن چاپلوسانه ای گفت : - بله حتماً ... چه اتفاقی براتون افتاده بانو؟ خدایی نکرده مزاحمی چیزی؟ رو به دختر جوان گفتم : - حتماً ماشین تون خراب شده درسته؟ دختر رو به من برگشت و گفت : - بله ... شما از کجا فهمیدین؟ به ماشین نقره ای که نزدیک مون ناشیانه پارک شده بود اشاره کردم و گفتم : - حالا مشکل چی هست؟ شهریار با تعجب ماشین مدل بالا رو نگاه کرد و سوتی کشید و گفت : - مگه این ماشین ها خراب هم میشن؟! دخترخانم جواب منو نیمه تمام گذاشت و رو به شهریار با لبخند توام با خجالت گفت : - مشکل اینه که من بلد نیستم خوب باهاش کار کنم! برای همینم یهو ماشین قفل کرد و هر کاری کردم تکون نخورد! رو بهش گفتم : - خب چطور شد که در کارخونه رو زدین؟ - آخه صدای سگ از اینجا اومد، با خودم گفتم شاید اینجا کسی باشه کمک کنه. آخه کارخونه های این شهرک تقریباً همگی ورشکست شدن و خالی هستن. بابای منم یه کارگاه قارچ اینجا داشت که ورشکست شد. شهریار فاز دلبری دلسوزانه ش شروع شد و گفت : - ای وای بمیرم من برای باباتون! حتماً خیلی غصه دار شدن بعد از این ماجرا. دختر جوان نفس عمیقی کشید و لب برچید. قیافه ش به شدت تغییر کرد و با ناراحتی گفت : - بعد این ماجرا بابا سکته کردن. منم الان اومده بودم و کارگاه رو به بنگاه دار نشون دادم که ردش کنیم. تو راه برگشت ماشین قفل کرد. گوشیمم اصلاً آنتن نداره ... خیلی تلاش کردم زنگ بزنم و از کسی کمک بخوام اما نشد! همچنان که شهریار مشغول تخلیه ی اطلاعاتی دخترِ بیچاره بود، یه گشتی توی اینترنت زدم و مدل ماشین رو جستجو کردم تا اگه ترفندی پیدا کردم بگم! اما چیز خاصی پیدا نشد. پس به نمایندگی زنگ زدم تا یکی رو بفرستن. رو به دخترجوان گفتم : - به نمایندگی زنگ زدم احتمالا تا نیم ساعت دیگه یه نفر میاد و کمک تون میکنه.‌ شهریار دانشگاه نمیای؟ کلاس من ۱ ساعت دیگه شروع میشه ها ...! شهریار به ماشین تکیه داد و گفت : - معلومه که نمیام این بنده خدا رو که نمیشه اینجا تنها بزاریم! تو میخوای برو من پیش خانم ... اه ببخشید اسمتون چی بود؟ دختر جوان جواب داد : - من صدف هستم. صدف عابدینی! - به به چه اسم قشنگی ... خب امیرجان شما برو من پیش صدف خانم می مونم تا نمایندگی برسه. یه کم چپ چپ به شهریار که متخصص ماهی گیری در آب گل آلود بود نگاه کردم و گفتم : - باشه ... من میرم. امیدوارم ماشین تون هر چه زودتر درست بشه! صدف عابدینی جواب داد : - خیلی ممنون ببخشید که معطل شدین. ای کاش میتونستین وایسین تا اگه ماشین درست شد برسونمتون. - ممنونم امیدوارم زودتر مشکل تون حل بشه. ازشون خداحافظی کردم و به سمت جاده به راه افتادم. اونقدر مسیر سربالایی رو طی کردم که به نفس نفس افتادم واقعا که انگار خاک مرده پاشیده بودن هیچ خبری از ماشین نبود! از شانس گند ما تاکسی اینترنتی هم این طرف ها نمی اومد و خارج محدوده به حساب می اومد. اونقدر راه رفتم که روی پیاده رو نشستم. ۴۰ دقیقه از تایم گذشته بود! به کلاس اولم که نمیرسیدم اما شاید میتونستم خودم رو به کلاس دوم که بعدظهر بود برسونم. داشتم با خودم فکر میکردم که با این وضع بهتره پیش آقای معروفی برم و استعفا بدم تهران اومده بودم که درس بخونم نه اینکه نگهبانی کنم و از درس خوندنم بیفتم! تو همین افکار بودم که یهو با صدای یه بوق ماشین نیم متر از جا پریدم. خانم عابدینی سوار ماشین خوشگل و مدل بالاش چند تا بوق دیگه زد شهریار که با پررویی تمام جلو نشسته بود با خنده گفت : - خاک بر اون سرت کنن یه ماشین نتونستی گیر بیاری ها؟ من که گفتم اینجا آخر دنیاست! تو هی دلت رو خوش کردی به جای خواب رایگان و یه حقوق بخور نمیر نگهبانی! پاشو سوار شو که صدف خانم رو امروز از آسمون فرستادن که ما رو به مقصد برسونن. با خجالت از جام پاشدم شلوارم رو تکوندم و سوار ماشین لوکسی که اولین بار بود از نزدیک دیده بودم شدم. ادامه دارد ...
. 🌛عروس ماه 🌜 فصل دوم: ☀️طلوع خورشید☀️ قسمت ششم نیمه شعبان بود و تاریخ تکرار می‌شد، همانطور که تا شب تولد موسی علیه‌السلام هیچ اثری از حاملگی در یوکابد نبود، در نرجس هم هیچ اثری نبود. زیرا آینده نرجس بسیار مهم و حساس بود. حکومت عباسی می‌دانست که فرزند امام حسن عسکری همان مهدی است و قرار است به همه حکومت های باطل پایان دهد. از این رو جاسوس های بسیاری را گماشته بود که همه جا را کنترل می‌کردند و به شدت مراقب بودند که اگر فرزندی از امام یازدهم متولد شود نابودش کنند. دشمن نباید از تولد این نوزاد آسمانی با خبر می‌شد. برای همین خداوند توانا کاری کرد که کسی نتواند بارداری نرجس را حدس بزند. حکیمه با شادمانی نرجس را در آغوش می‌گیرد و می‌گوید: «دختر عزیزم، همه دنیا به فدایت. تو امشب بانوی همه زنان دنیا می‌شوی، خداوند امشب پسری به تو خواهد داد که سرور و سالار هر دو جهان است.» حکیمه براساس عادت همیشگی برای نماز شب بر می‌خیزد. نرجس نیز برای وضو از اتاق بیرون می‌رود، آثار بارداری در او آشکار نیست. اذان صبح نزدیک شده است... جام شکیبایی حکیمه می‌شکند. از اتاق بیرون می‌رود و به آسمان می‌نگرد. ادامه دارد ... ✍نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری 📝 ویـراسـتـــار : دکتـر زهــــرا خـلخـالـی @modafeanzuhur
📚 📖 6⃣ کلام آخرش حقیقتاً حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفس هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای عاشقی به سرش زد: »فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!« و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد. فرصت هم صحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام امام حسن (ع) میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جای خالی حیدر نمک میپاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که میدانستیم داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (ع) هستیم. همین بود که بعد از نماز عشاء قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس میکردیم صاحبی جز صاحب الزمان (عج) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه ای که به سر داشت لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد: »ما همیشه خطاب به امام حسین (ع) میگفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما دفاع میکردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با اهلبیت (ع) هستیم و از حرم شون دفاع میکنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (ع) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!« گریه جمعیت به وضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان عاشقانه می سرود: »جایی از اینجا به بهشت نزدیکتر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (ع) بهشت است! 1400 سال پیش به خیمه امام حسن (ع) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میکنیم!« شور و حال شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میکرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد: »داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده ها وارد عراق شد، با خیانت همین خائنین موصل و تکریت رو اشغال کرد و دیروز 1500 دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود 40 روستای اطراف آمرلی رو اشغال کرده و الان پشت دیوارهای آمرلی رسیده.« اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میکرد اما ما در پناه امام مجتبی (ع) بودیم که قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت: »یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل سیدالشهدا (ع) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدساتمون رو تخریب میکنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین مقاومت و ذلت یکی رو انتخاب کنیم!« و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد »هیهات منالذله« در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق شهادت بود که از چشمه چشم ها میجوشید و عهد نانوشته ای که با اشک مردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. شیخ مصطفی هم گریه اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میکرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند: »ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید که بعد از اشغال عراق، آمریکایی ها دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپیجی.« و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد: »من تفنگ شکاری دارم، میارم!« و جوانی صدا بلند کرد: »من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.« مردم با هر وسیله ای اعلام آمادگی میکردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید مدافعان شهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش ده ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد: »تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره بندی کنیم تا بتونیم در شرایط محاصره دووم بیاریم.« صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود: »خبر دارم امشب عروسیات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!« 👇
بسم الله الرحمن الرحیم بیانات عرشی حضرت علامه حسن زاده آملی (رضوان الله تعالی علیه) دفتر حق است دل به حق بنگارش نیست روا پرنقوش باطله باشد قدر این دفتر را بدان. قدر این جان را بدان. برادر من! امام صادق علیه السلام فرمود: " المومن مُلجّم" مومن لگام زده است. لجام زده است. لجام در دهانش است. لگام در دهانش است. یعنی می خواهد حرف بزند زبانش را عقل می‌گرداند، نه خیال، نه وهم، نه هوا و هوس. کودک نیست که هرچه بخواهد بگوید، عاقل است. انسان است. زبانش در اختیار عقلش است. ای خوشا به حال آن کسی که زبانش را عقل می‌گرداند. بگذار زبانت را عقل بگرداند. بگذار چانه‌ات را عقل بگرداند. دهانت را عقل باز کند. حرفت را عقل بگوید. وقتی هم نمانده! به انتظار کِی نشسته‌ای ؟ به انتظار کی نشسته‌ای ؟ وقتی نماند و کسی هم برایت به کار نمی‌رسد. خویشتن را دریاب. حدیث رسول الله را التفات بفرمایید، که بدانید: جنابعالی حاصل اعمال چندین ساله‌ات هستی. مزرعه کشتزار اعمالت هستی. اعمال تو تخم ها و بذرهایی هستند که در کشتزار وجود تو بذرشده اند، پاشیده شده‌اند . جنابعالی اعمال چندین ساله‌ات هستی . نیت‌های چندین ساله‌ات هستی. یک یک اعمال شما ، پندار شما ، حالات شما در جان شما، سرّ شما رنگ می‌گذارد و این رنگها جمع شده شدم من، شدی جنابعالی. حالا چند جمله از زبان معصوم التفات بفرما. از آیات قرآن التفات بفرما. این آیات قرآن یعنی شرح حال ما. یعنی بیان درجات و مقامات ما. یعنی احوال ما. یعنی قیامت ما. یعنی صورت کتبیه انسان کامل. یعنی نردبانی که این آياتش پله‌هاست که هر پله‌ای یک مرتبه است، یک مقام است، یک درجه است. اقراء وارقه، بخوان بالا برو . بخوان و بالا برو . چند پله بالا رفتنی ؟ البته درست است چند پله‌ای بالا آمدی، حرفی نیست که این نردبان الهی را گرفته‌ای داری بالا می‌آیی، حق است ، راست است ، درست است. اگر نه اینجا چه می‌کردی الان ؟ درست است، حرفمان این نیست که این اندازه که هستی باطل است! غلط است! عرض ما این است که هنوز بالاتر،هنوز بالاتر بالاتر، هنوز بالاتر. امام صادق علیه السلام فرمود که شخص را می‌بینی که قیامتش به نظرتان نیست، اونجایی که شده ،شخص را در قیامت می‌بینی ، مطابق استعدادش، بینشش به آن اندازه که از این قرآن بهره گرفته، صاحب هزار درجه است . یکی بیشتر یکی کمتر . این درجات را از کجا کسب کرده‌ای ؟ از این پله‌های نردبان الهی، این‌ها درجات هستند درجات‌اند. چرا ؟ برای اینکه قرآن ( دیروز اشاره کردم) حکیم است، حکیم یعنی دانا، یس و القرآن الحکیم، قرآن حکیم است. قرآن دانا است. قرآن علم است. علم غذای جان است. علم آب حیات است. "حیات النفس الحکمه " "حیات النفس الحکمه " آب حیات ، آب حیات ،نمی‌شنوی آب حیات. فلانی آب حیات خورده دیگر نمیرد . این آب حیات حکمت است، معرفت است، دانش است، علم است، قرآن است سلسبیل ، قرآن است. کوثر ، قرآن است. شجره طوبی، قرآن است. بهشت، قرآن است. سعادت، قرآن است. انسان ، قرآن است. نزدیک بشوید به این حوض کوثر چه جان‌ها ، چه آب‌ها این آیات همه جان‌ها همه کاسه‌ها بگیر از این آب حیات بنوش. معارف عالم‌ا‌‌ند. اسرار عالم‌اند. به تعبیر امام زین العابدین : "هر آیه‌ای خزانه‌ای است از خزانه‌های الهی، در این خزانه‌ها کاوش کنید." آن متاع قیمتی ، درّ ، مرجان ، علم ، معارف ، مگر علم را می‌شود با این جمادات معدنی قیاس کرد؟ این روی حساب حرف‌های اینجایی است که می‌گوییم مثل طلا، در مقابل علم. حقیقت ،تقوا ،طلا کدام است ؟!.... جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید🙏💢
مدافعان ظهور
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۰ قسمت ۵ یک پزشکی آن قدر قوی‌تر است که اصلا حرف زدن هم نمی‌خواهد که ما یک مریض
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۰ قسمت ۶ نگفتیم (چند روز قبل) تا می‌توانی از دریا بگیر نه از جوی؟ تو که می‌خواهی آب بگیری در کنار یک دریای بیکران نشستی، از این آب بگیر، چرا آب یک لیوان را می‌گیری می‌خوری، حیف نیست؟! نخیر؛ کسانی میزان ما می‌شوند که ظاهرشان با باطنشان به تمام جهات محض، مطابق با ظاهر و باطن دین باشد. این ها میزان ما می‌شوند. وگرنه اگر کسی خیلی حرف‌های خوبی می‌زند اما ظواهرش با دین اسلام نمی‌سازد، البته حرف خوب می‌زند اما من حالش را ندارم که از او این حرف‌های خوب را بگیرم. من امام صادق که دارم دریای بیکران است، کنار چاله چوله چرا می‌نشینم؟ کنار برکه چرا؟ یک لیوان آب چرا؟ تو دریا داری برو در دریا غواصی کن؛ وَ قُلْ لِلْمُوْمِنَاتِ به زنان مؤمن هم بفرما یَغْضُضْنَ مِنْ اَبْصَارِهِنَّ اینها هم چشم‌هایشان را از مردان نامحرم بپوشند، وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ عورت های خودشان را حفظ کنند وَ لَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ اِلّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا زینت آلاتی که دارند این‌ها را هرگز آشکار نکنند برای نامحرم، برای محرم چرا، بخصوص برای مردش، اما برای نامحرم نه؛ مگر آن مقداری که ضرورتاً ظاهر می‌شود، يک مقدار از زینت‌های زن است که در صورت او، در دست او، در پای او که احتمال دارد برای مردها ظاهر بشود در دست و صورت، آن مقداری که ضرورت دارد که ظاهر می‌شود خب می‌شود مابقی‌اش نه. بَلْ یَضْرِبْنَ بَخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیُوبِهِنّ خمرشان را بر جیوبشان جِیْب به تعبیر خودمان می گوییم گریبان، یقیه، الان می‌گوییم یقه، فلانی سر در جِیْب فرو کرده؛ یعنی نشسته است آنجا سرش را گذاشته در گریبان خودش، درست مثل یک کسی که عزادار است وقتی می‌روند در جلسه نشسته سر در گریبان فرو کرده. حالا مداح‌ها می‌گویند عزادار سر در گریبان فرو کرده؛ به تشبیهات، این یقه را می‌گوییم گریبان، به زن‌ها فرمود، به آقا جان به خاتم انبیاء فرمود: به خانم‌ها بفرما که بیایند این جیوبشان را، هر خانم جیبش را، این گریبانش را، سینه اش را، یقه‌اش را این زیر گلو تا سینه‌اش را این‌ها را هم بپوشاند. وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیُوبِهِنَّ این‌که دیروز عرض کردیم که حجاب اسلامی چادر است، این مربوط به این آیه است و یک آیه‌ای هم هست در سوره‌ی مبارکه‌ی احزاب، آنجا هم دارد که به زن‌ها بفرمایید جلابیب‌شان را. جَلَابِیب؛ جَلَابِیب جمع جَلْبَابْ است. جَلْبَابْ در لغت عرب یعنی یک پارچه، یک پارچه‌ای که از سر انسان را بپوشاند تا پاى انسان را یکسره، عنایت بفرمایید الان تمثیل است؛ این پوست بدن ما جلباب است. اين پوست بدن جلباب است، چرا؟ این پوست کانّه کل بدن ما درون یک کیسه‌ی پوستی قرار گرفته از سر تا نوک پا. الان یک گوسفند را که پوست می‌کنند، قشنگ می‌تواند یک چوپانی قشنگ آن جنازه‌ی گوسفند را، پیکر گوسفند را از درون آن پوستش طوری در بیاورد که کل پوست سالم باشد. جَلْبابْ؛ عرب این حالت را می‌گوید جَلْبَابْ. یک چیزی که بپوشاند بطور کلی دیگری را، این است که آقایان بزرگان ما استظهار کردند از این آیه که؛ اگر زن بخواهد با دو تکه لباس خودش را بپوشاند مثلاً بگوید مانتو می‌گذارم از یقه‌ام تا پایم، روسری می‌گذارم از نوک سرم تا مثلا روی دوشم؛ می‌گوییم این را عرب خُمُر نمی‌گوید این را عرب جَلْبَابْ نمی‌گوید. جَلْبَابْ چه هست؟ جَلْبَابْ یک تکه پارچه است یک پوشاننده است که از سر تا پا را یکسره غرق کند بپوشاند. این را عرب می‌گوید جَلْبَابْ. بعد به خانم‌ها فرمود، به پیغمبر فرمود که به خانم‌ها بگو جلابیب‌شان را روی سرشان بیندازند که اینها را نامحرم نبیند. آنجا در سوره‌ی احزاب حرف از جلابيب جمع جلباب است. الان شما کتاب‌های فلسفی را هم که باز کنید، وقتی درباب عَرَض، باب جِدِه، می‌گویند که مثلا کلاه روی سر، جده است یعنی هیئت یک ریختی به آدم می‌دهد. الان کلاه را، عمامه را از سر بردارم ریخت من یک جور می‌شود، وقتی این عمامه را بگذارم، ریخت من یک‌جور می‌شود. اگر انسان یک تکه پارچه‌ای را یک شئ را بالای سرش بگذارد که از بالای سر تا پای او را بگیرد که به طور کلی ریخت او را یک جور دیگر کند، الان خانم؛ اگر بخواهد یک روسری بیندازد تا به دوش خودش یک مانتو بیندازد از دوش خودش تا پا این (ببینید آقا) ریختش، ریخت جلبابى نیست، ریخت خُمُری نیست این را نمی‌گویند خُمُر. این یک ریختی است این یک بافتی است. اسلام در حجاب؛ حجابی می‌خواهد که جلباب باشد. جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۰ قسمت ۶ نگفتیم (چند روز قبل) تا می‌توانی از دریا بگیر نه از جوی؟ تو که می‌خواه
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۰ قسمت ۷ یعنی زن یک ریختی پیدا کند که این ریخت او با دو تکه پارچه با سه تکه پارچه یک ریخت دیگر پیدا می‌کند، آنطوری ریخت نشود! بافت او هیئت او شکل او به صورت شکل جلباب باشد. عنایت می‌فرمایید؟ درست؟ این ریختِ حجابِ زن است. و لذا زن اگر چادر نداشته باشد یک ریخت دارد، مثل این که ما الان عمامه نداشته باشیم، یک بافت داریم. این عبا و قبا را از تنمان بگیریم یک بافت نشان می‌دهیم. اگر مردها و خانم‌ها می‌روند حمام، یک بافت باز در حمام نشان می‌دهند همدیگر را. وقتی بیاید این مرد یک کت می‌پوشد با یک شلوار یک بافت دارد؛ یک ریخت دارد. یک پالتو می‌پوشد از روی دوشش تا زیر ساقش، یک جور بافت دارد؛ هیچ‌کدام از این‌ها ریخت جلبابی نیست! زن باید در حجاب، ریخت او، بافت او، شکل او شکل جلباب باشد. جلباب یعنی چه؟! یعنی یک پوششی که از سرِ زن بپوشاند تا پای زن را؛ که این یک ریخت دیگر است. شما الان یک زن مانتویی را در کنار یک زن چادری بگذارید، می‌بینید مانتویی یک ریخت دارد، چادری یک ریخت دارد. و لذا دیدید یک ایامی آقایان نیروی انتظامی یک تابلوهایی زده بودند؛ یکی دختر چادری یکی دختر مانتویی. حالا صاف این دوتا دختر عکس‌شان را می‌بینی، می‌بینی دوتا ریخت جدای از هم‌اند. سؤال؛ اسلام حجاب زن را کدامیک از این دو ریخت می داند؟ گرچه آقایان گفتند: حجاب اسلامی یعنی هر دو ریخت حجاب است. بعد الحمدلله برداشتند. نه؛ آن ریخت مانتویی آن ریختِ حجاب نیست آن جلباب نیست. لغت، ظرافت‌های لغت در فهم احکام شرعیه مهم است. آن هم لغت را ما نمی‌توانیم امروز بیاییم برویم یک کتاب لغت عربی به فارسی که در بازار چاپ شده این را بگیریم و قرآن را معنا کنیم؛ چون امروز شما الان عربستان سعودی بخواهید بروید، عربستان سعودی حجاز است؛ حجاز جایگاه تنزل قرآن است. شما همین الان عربستان تشریف ببرید بخواهید با لحن قرآنی با مردم عربی حرف بزنید، همینجور ول‌ول نگاه می کند اصلا؛ ما ادری! ما ادری! ما ادری! من دارم همین عربی فصیح با تو حرف می‌زنم! از بس که لغاتشان قاطی شد، از بس که الفاظشان قاطی شده! مثلا ما در فارسی چقدر لغات قاطی داریم؟ اوّل. دوّم غلط است. دوّم، دوّم غلط است. اوّل لفظش عربی آمد در بین ما، اوّل تشدید دارد. دوم؛ قدیمی‌های ما را می‌بینید وقتی می‌نوشتند در کتاب‌ها؛ دویم، دوم. نه دوّم! این غلط است. چرا این غلط است؟! برای اینکه لغت دوم فارسی است؛ ما در لغت اصیل فارسی اصلا تشدید نداریم. هر کجا دیدید لغتی حقیقتا تشدید دارد، بدانید این لغت عربی است؛ این فارسی نیست. مگر اینکه به اشتباه، طرف تشدید داده باشد. از اینها فراوان است تطوّر لغات فراوان است! اگر کسی می‌خواهد لغات قرآن را در استخراج احکام شرعیه بررسی کند، باید برود دنبال لغت‌های کتاب‌های اصیل. دنبال کتاب‌های لغتی که هزار سال قبل، هزار و دویست سال قبل، هزار و یکصد سال قبل، هشتصد نهصد سال قبل، بر اساس لغت اصلی فصیح عرب نوشته شده، باید آن را بگیرد؛ نه این کتاب لغت‌های دم دستیِ این روزمرگی, الان هر کسی صبح پا شده یک کتاب لغت چاپ می‌کند! اینها برای استنباط قرآن به درد ما نمی‌خورد. این است که یک عده‌ای آمدند گفتند: حجاب مانتو حجاب است. نه، مانتو حجابت هست، اما حجاب قرآنی نیست. این ریخت، ریخت جلبابی نیست! و لذا اگر یک زن چادری اینجا بایستد؛ یک زن مانتویی اینجا بایستد، صاف می‌بینید ریخت این دوتا دو ریخت است! این ریختش جلباب است، این ریختش جلبابی نیست! اینجا هم به جناب رسول الله فرمود: اینجا چون مربوط به زنان عرب است، زن‌های عرب رسم‌شان است، الان هم زن‌های عرب بعضی جاها که تعبد به این حجاب دارند را می‌بینید، قشنگ می‌بینید مثل یک عبامانندِ ماها. منتها ما عبا را؛ چون مرد هستند، آقایان روحانیان از روی دوش می‌گذارند به پایین، آنها عبامانند، یک چادر سراسری دارند، این را از بالای سرشان می‌گذارند تا پایین. منتها در بین زنان عرب که این نحوه چادر پوشیدن رسم بود، این چادر رسم بود بین آن زنان اصیل عرب؛ حالا یک عده‌ای همیشه می‌خواهند در اجتماع ولنگ و واز بگردند؛ خب بله آن روز هم بود. مثل اینکه الان عرب‌ها همه برای خودشان یک روسری می‌گذارند و سر روسری‌شان یک تسمه می‌گذارند، بالاخره رسم‌شان است.  🌹کانال شاخه طوبی 🌹 👇👇👇 @shakhehtoba https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a