eitaa logo
مدافعان ظهور
382 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
82 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵‌شرایط ظهور ◀️ قسمت یازدهم ♦️باز هم فرصتی مهیا شد تا با همدیگه از امام زمانمون ،از حضرت مهدی گفتگو بکنیم و چه لحظات قشنگی است لحظاتی که از امام زمان صحبت می‌کنیم و از امام زمان می‌شنویم. ♦️ تو جلسات قبل راجع به شرایط ظهور با هم صحبت کردیم؛ شرط طرح و برنامه رو گفتیم تأمینش با خداست و موجوده؛ ♦️وجود رهبر شرط دوم بود که خدا تأمین کرده و حضرت مهدی( علیه‌السلام) آماده هستند.  ♦️رو شرط سوم داشتیم با هم گفتگو می کردیم. شرط سوم وجود یاران بود؛ نیروی انسانی. ♦️ گفتیم هیچ حرکت اجتماعی بدون یار انجام نمی‌گیره. تمام حرکت‌های اجتماعی یار می‌خواد؛ لذا هرکسی تو دنیا می‌خواد موفق بشه چه تو راه خیر، چه تو راه شر باید یارانی داشته باشد. تکی کار انجام نمی گیره. ♦️ گفتیم در قیام‌های الهی-منظورمون از قیام‌های الهی قیامی است که رهبران اون پیغمبران یا ائمه باشن- تو این قیام‌های الهی وقتی نگاه می‌کنیم می‌بینیم به طور پر رنگ ردپای یاران دیده می‌شه. ♦️هر پیغمبری موفق شد بدونید یارانی داشته تو سوره‌ آل‌عمران خدا می‌فرماید: « أعوذُ بِالله مِنَ الشّیطانِ الرّجیم، وَکَاَیِّن مِن نَبِیٍ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیّوُنَ کَثیرٌ [۱]» پیغمبران یار داشتند؛ “یاران رِبّی” ♦️یعنی چی؟ توصیف می‌کنه ادامه آیه: « فَمَا وَهَنُوا لِمَا اَصَابَهُم فِی سَبیِلِ اللهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَااستَکَانُوا [۲]»غرضم تفسیر آیه نیست اشاره، رد می‌شم یارانی که تو مسیر حرکت ضعیف نمی‌شدن احساس بیچارگی نمی‌کردن؛ یاران محکم.  ♦️پیغمبرانی موفق شدند که یار داشتند از حضرت موسی از حضرت عیسی از حضرت نبی مکرم( صلی الله علیه و علیهم السلام) براتون مثال‌هایی ذکر کردم یه چند کلمه هم از دوران ائمه براتون بگم تا خوب جا بیفته. ♦️ یازده امام ما داشتیم و الان در دوران امامت دوازدهمین اماممون هستیم، تو یازده امام قبلی مشکلشون چی بود؟ یکی از مشکلات اجتماعی ائمه قبلی که همتون خوب می‌دونید این بود که به اندازه کافی یار نداشتند؛ ♦️از امیرالمؤمنین شروع کنم توی نهج البلاغه این کلام حضرت رو نقل می‌کنه که حضرت با خدا درد دل داره می‌کنه «أَللّهُمَ إِنِّی أَستَعدیکَ عَلَی قُرَیشٍ وَ مَن أَعَانَهُم [۳] » خدایا من از این مردم از این قبیله خودم قریش به تو گله دارم، خدایا کمکم کن. ♦️« قَد أَکفَؤوا إِنائی [۴]» اینا ظرف من رو ریختن؛ زحمتای پیغمبرو هدر دادن حضرت صحبت می‌کنه صحبت می‌کنه بعد به اینجا می‌رسه حضرت می‌فرمایند: خدایا منِ علی حقم رو گرفتند. میگم حق منِ علی حقی که خدا برام قرار داده حق من رو پس بدید؛ میگن: علی حق گرفتنیه می‌تونی پس بگیر؛ بیا پس بگیر! ♦️غرضم اینجا به بعده حضرت به خدا عرض می‌کنه که خدایا می‌خوام حقم رو برم پس بگیرم اما با کی؟ « فَإذا لَیسَ لِی رافِدٌ وَلا ذابٌّ وَلَا مُسَاعِدٌ إلَّا أهلَ بَیتی[۵] » خدایا نگاه می‌کنم جز همین اهل بیت جز خانواده خودم و چند نفر دور و بر یاری ندارم.  ♦️رافد، ذاب، مساعد همه یعنی یار، منِ علی یار ندارم با این سه چهار نفر حالا عدد نمی‌گن با این یاران کم که نمیشه کاری انجام بدم پس مجبورم منِ علی یک گوشه بشینم « صَبَرتُ وَ فِی العَینِ قَذیً وَ فِی الحَلقِ شَجاً [۶] » صبر می‌کنم مثل کسی که خار تو چشمشه استخوان تو گلو چقدر سخته.  ♦️یه خاری تو چشمته نتونی دربیاری یه استخونی راه گلو رو گرفته نه میره بالا نه میاد پایین. این توصیف امیرالمؤمنین از بی یاریه، چون یار ندارم اینجوری باید یک گوشه بشینم. ♦️ امام حسن مجتبی( علیه‌السلام) علامه مجلسی تو بحارالانوار داستانش رو گفتن؛ شاید شصت هفتاد صفحه باشه خلاصش و من تو لحظاتی براتون می‌گم؛ ♦️چرا امام حسن( علیه‌السلام) مجبور به صلح با معاویه شد؟ چون امام حسن به تعداد کافی یار خوب نداشتن؛ یک سپاه معلوم می‌کردن، صبح پا می‌شدن می‌دیدن فرمانده با عده‌ای از یاران ملحق به معاویه شده؛ درد امام حسن مجتبی درد بی یاری بود.  ♦️از دوران امام سجاد( علیه‌السلام) براتون بگم؛ امام سجاد داشتن سفر حج می‌رفتن- این داستان رو مرحوم کلینی تو کافی آورده بابُ قِلَةِ عَدَدِ المُؤمِنین یک بابی راجع به این که مؤمنین و یاران الهی تعدادشون زیاد نیست- امام سجاد داشتن سفر خونه خدا می‌رفتن یکی سر راه امام سبز شد از اونا که می خواست امام رو نصیحت کنه! امام باید ما رو نصیحت کنه نه که ما امام رو نصیحت کنیم ؛رو کرد به امام سجاد گفت که: آقا مگه قرآن نخوندی؟! که قرآن می‌فرماید: « اِنَّ اللهَ اشتَرَی مِنَ المُؤمِنیِنَ اَنفُسَهُم [۷] » ادامه در پست بعد... ‌‌ @modafeanzuhur
مدافعان ظهور
🔵‌شرایط ظهور ◀️ قسمت یازدهم ♦️باز هم فرصتی مهیا شد تا با همدیگه از امام زمانمون ،از حضرت مهدی گفت
‌♦️فرمود: درسته که خدا می‌فرماید: مؤمنین خوبه جهاد بکنن اما آیه بعد می‌فرماید: وقتی باید جهاد بکنه که یار هم داشته باشی با کدوم یار من برم بجنگم؟ ♦️ از سه امام گفتم؛ از امیرالمؤمنین، از امام حسن مجتبی از امام سجاد، درد این ائمه چی بود؟ از زبان خودشون براتون گفتم درد این ائمه این بود که به اندازه کافی یار نداشتن، درد مهدی ما هم همینه.  قطعه گمشده‌ای از پر پرواز کم است یازده بار شمردیم و یکی باز کم است این همه آب که جاریست نه اقیانوس است عرق شرم زمین است که سرباز کم است... 🌷خدایا همه ما رو جزو یاران امام زمانمون قرار بده... ۱ و ۲ : سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۴۶ ۳ و ۴ و۵ : نهج البلاغه، خطبه ۲۱۷ ۶: نهج البلاغه، خطبه ۳ ۷: سوره مبارکه توبه، آیه ۱۱۱ ۸: سوره مبارکه توبه، آیه ۱۱۲ @modafeanzuhur
📚 1⃣1⃣ 🔰نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. ❤️جوان پشت میز گفت: عقرب مامور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که دادی مرگ تو را به عقب انداخت. لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. همان روز خانم من زنگ زد و گفت: همسایه خیلی مشکل مالی دارد وچیزی برای خوردن ندارند. اجازه می‌دهی از پول‌هایی که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟ 🦋من هم گفتم آخر این پولها رو گذاشتم برای خرید موتور. اما عیب ندارد هرچه می خواهی بردار. جوان ادامه داد: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این لگد را می‌خورد ولی به نفرین ایشان پای توام شکست. 💢و به اهمیت صدقه و خیرخواهی مردم اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند: کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند از آنچه به آنها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق می‌کند تجارت (پرسودی)را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست. ✳️البته این نکته را باید ذکر کنم به من گفته شد که: صدقات صله‌رحم نماز جماعت و زیارت اهل بیت و حضور در جلسات دینی و هر کاری که خالصانه برای رضای خدا انجام دهید جزو مدت عمر حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می شود. بسیاری از ما انسان ها از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم به سادگی عبور می‌کنیم. اگر انسان بداند حتی قدمی کوچک در حل مشکلات بندگان خدا بر می دارد اثر آن را در آن سوی هستی به طور کامل خواهد دید در بررسی اعمال خود تجدید نظر می‌کند. 💥آنجا مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود مثلاً شخصی از من آدرس می‌خواست او را کامل راهنمایی کردم و او هم مرا دعا کرد و رفت. نتیجه دعای او را به خوبی در نامه عمل می دیدم ما در طی روز حوادثی را از سر میگذرانیم که میگوییم: خوب شد این طور نشد، نمیدانیم بخاطر دعای خیر افرادی که مشکل از آنها برطرف کردیم. ♦️این را هم بگویم که صلوات واقعاً ذکر دعای معجزه گر است آنقدر خیرات و برکات در این دعا است که تا از این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستیم. یادم می آید که در دوران دبیرستان بیشتر شب ها در مسجد و بسیج بودم یک نوجوان دبیرستانی در بسیج ثبت نام کرده بود چهره زیبا داشت و بسیار پسر ساده ای بود. 🔰یک شب پس از اتمام فعالیت بسیج ساعتم را نگاه کردم یک ساعت بعد از آن صبح بود من به دارالقرآن بسیج رفتم و مشغول نماز شب شدم. ناگهان این جوان وارد اتاق شد و کنارم نشست. وقتی نمازم تمام شد گفت شما الان چه نمازی می خوندی؟ گفتم نماز شب قبل از نماز مستحب است این نماز را بخوانیم خیلی ثواب دارد. 💠گفت به من هم یاد می‌دهی؟ به او یاد داده و در کنارم مشغول نماز شد. می‌دانستم از چیزی ترسیده. گفتم اگر مشکلی برات پیش آمده بگو من مثل برادرتم. گفت: روبروی مسجد یک جوان هرزه منتظر من بود و می‌خواست من را به خانه اش ببرد تا نیمه شب منتظر مانده بود و فرار کردم و پیش شما آمدم. 🌿 روز بعد یک برخورد جدی با آن جوان هرزه کردم و حسابی او را تهدید کردم و دیگه به سمت بچه های مسجد نیامد. مدتی بعد از دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند خیلی درگیر مسائل گزینش شدند اما کل زمان پیگیری استخدام من یک هفته هم بیشتر طول نکشید. ⚜همه فکر کردند که من پارتی داشتم اما در آن وادی به من گفتند: زحمتی که برای رضای خدا برای نوجوان کشیدی باعث شد که در کار استخدام کمتر اذیت شوی و کارشما زودتر هماهنگ شود. این پاداش دنیایی، پاداش اخروی هم در نامه عمل شما محفوظ است. ...
مدافعان ظهور
💢سفر به آینده تاریخ شماره ۱۰💢 #داستان_مهدوی #قسمت_دهم در میان آنها فرشتگانی👼 که در جنگ بدر به یاری
💢سفر به آینده تاریخ شماره ۱۱💢 چه جمع زیبایی☺️ یک شمع وسیصد وسیزده پروانه🦋❗️ آیا آن ستون نور 🎇 را می بینی❓ یک ستون نور از بالای سر یاران امام زمان به آسمان رفته است. این ستون خیلی نورانی است. همه می توانند این نور🎇را ببینند. این معجزه خدا ونشانه ظهور است. همه مردم دنیا 🌎 این نور را می بینند ودلشان شاد می شود.😊 یاران امام دور شمع وجود او حلقه زده اند، من در این میان نگاهم را از محبوبم ❤️ برنمی دارم. نگاه کن❗️ آستینِ چپ پیراهن امام را ببین، آیا آن لکه سرخ را روی آن می بینی❓ به راستی چرا لباسِ امام، خون آلود است❓ آیا به بدن او صدمه ای وارد شده است❓ نه، این خونِ سرخی که تو می بینی یک تاریخ است، یک نماد است. این خون، بسیار قدیمی است ویک دنیا حرف دارد، تو را به جنگ اُحُد و زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می برد. این سرخی خون، میراث سالیان دراز است، این خون، خون لب ودندان پیامبر است. در جنگ اُحُد وقتی که لب ودندان پیامبر زخمی شد 😔 قطراتی از آن خون بر آستین پیراهن او چکید. امروز همان لباس پیامبر را فرزند عزیزش بر تن کرده است. ↩️... ✍تنظیم شده در واحد تحقیق و پژوهش قرارگاه محکمات #shia #عدالت_در_اسلام @modafeanzuhur
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن👇👇
داشتم لباس می پوشیدم که یک لحظه چشمم به پنجره افتاد که پرده اش کنار رفته.. انگار بیست یا سی جفت چشم از آن پشت داخل خانه را نگاه می کردند.. برگشتم او راببینم.. درمیدان دید من نبود..صدایی نمی آمد.. اما انگار حجم خنده هایی درخانه می پیچید.. واقعا داشتم سکته می کردم.. بازخواب درذهنم مرور شد..یکی ازما.. دیگر یقین کردم که او انسان نیست! شیطانی که آمده است تامرا از پای درآورد. حالا دیگر همه سوالات من جواب داشت..آن حجم سوالی که درباره رفتارهای خاص او، اخلاق و خانواده و کارو..همه چی جواب داشت! اونزدیک من شد.. سرگیجه ای گرفتم و ازحال رفتم. وقتی هوشیار شدم دیدم مامور اورژانس درخانه بالای سرِ من است. دوستم که انگار یکنفردیگر شده بود، مهربان و پرازعشق گریه می کرد ومی گفت نمی دانم چه شدحال دوستم بد شد!! حیران اورانگاه می کردم..چطور ممکن است یکنفرانقدر بتواند نقش عوض کند..انگار آن موجود شیطانی وحشتناک شده بود یک فرشته مهربان. تصمیم گرفتم چیزی نگویم. می ترسیدم.. ازهمه بدتر به خاطر روابط سردی که باخانواده ام داشتم نمی توانستم ماجرا رابگویم وکمک بخواهم. بعدازآن شب، من چیزهایی دیدم که فراتراز هر کابوسی برای انسان است.. روزها و شبها فقط دعا می کردم و برایم سوال بود که چرا او باید به سمت من بیاید..چرا باید به من نزدیک شود! شبی دعای حضور خداوند را خواندم..خیلی دعا کردم ازمسیح خواستم مرا رهایی بخشد.. چند روز بعد، درست درساعاتی که می دانستم اوبه خانه می آید ازخانه بیرون رفتم. روز نیمه شعبان بود.. همه جا صدای مولودی و شادی بود.. اما دل من..دنیای من..دنیای این آدم ها نبود.. دنیای من درگیر ماجرایی بود که حتی نمی شد باکسی درمیان بگذاری! به یک باره دلم ترکید و آنقدر گریه کردم و زار زدم که خدا می داند.. روی جدول کنارخیابان نشسته بودم...ازته دلم گفتم خدایا توکاری کن که این ازخانه من برود..من خسته ام..بریده ام..تو نجات بخش من باش.. وقتی چشمم به نام یامهدی روی پرچم افتاد گفتم منجی من قول می دهم وقتی او از خانه من رفت اینجا شیرینی پخش کنم.. درآن روز وآن لحظه نمی دانم چرا این جمله را گفتم..هیچوقت هم نمی دانم ونخواهم فهمید..اما گفتم.. . این داستان واقعی، برگرفته از زندگی خانوم ن.ا ازتهران است،که توسط ادمین پیج زیر نوشته شده👇 @gole_yas_313.313 به دلیل شخصی بودن این داستان، لطفا باذکرمنبع کپی ونشردهید . @modafeanzuhur https://www.instagram.com/modafe.zohor?r=nametag
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن👇👇
شیران بیشه ی ایمان می آیند! کم کم لشکر ده هزار نفری کامل می شود آنها با یکدیگر بسیار مهربان هستند گویی که همه با هم برادرند. همسفرم آیا اجازه می دهی من در مورد افراد این لشکر سخن بگویم؟ آنان در مقابل دستور امام تسلیم هستند و سخنان امام را با گوش جان می پذیرند. افراد شجاع و دلیر که ذره ایی ترس در دل ندارند آری امام یاران شجاع و با یقین کامل می خواهد افراد ترسو و سست عقیده چه کمکی به این حرکت عظیم می تواند بکنند؟ لشکریان امام چنان در عقیده و ایمان خود استوارند که شیطان هرگز نمیتواند آن ها را وسوسه کند اینان شیران بیشه ی ایمان و یاوران راستین حق و حقیقت هستند اگر شبها به کنارشان بروی می بینی که مشغول عبادت هستند و صدای گریه و مناجات آن ها شنیده می شود و در روز چون شیران دلیر به میدان می آیند و از هیچ چیز واهمه و ترس ندارند برای شهادت دعا می کنند و آرزویشان این است که در رکاب امام به فیض شهادت برسند. براستی که چه سعادتی بالاتر از این که انسان جان خویش را فدای مولای خود کند؟ آیا در این دنیای فانی آرزویی زیبا تر این سراغ داری؟ و واقعا که زندگی انسان با داشتن چنین آرمانی چقد لذت بخش می شود. به هر حال یاران امام همواره دور امام حلقه زده اند و در شرایط سخت یار و یاور آن حضرت هستند کافی ست امام به آنها دستور بدهد آن وقت می بینی که چگونه برای انجام آن دستور سر از پا نمی شناسند خداوند نیروی جسمی بسیار زیادی به آنها داده است تا بتوانند از امام دفاع کنند وقتی که آنها از زمین عبور می کنند آن زمین به سرزمین های دیگر فخر میفروشد و از اینکه یکی از یاران امام زمان از روی او گذشته است به خود مباهات می کند همه از یاران امام فرمانبرداری می کنند حتی پرندگان و حیوانات وحشی. پایان قسمت یازدهم لطفا در نشر مطالب مارو یاری کنید. منابع 1- و این اصحاب القایم یلقی بعضهم بعض کانهم بنو اب و ام -) دلایل الامامه ص 562- الملاحم والفتن ص 380 2- امام صادق (ع) - هم اطوع له من لامه لسیدها.....) - بحارالانوار ج 52 ص 307 3- امام باقر (ع) - لیس من شیء الا و هو مطیع سهم حتی سباع الارض و صباء اطیر...)- بحار الانوار ج 52 ص 673 @modafeanzuhur
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت یازدهم شب شد و نسیم خنک و روح نواز بهشتی می وزید. آسمان چراغانی شده بود و ستارگان، چشمک زنان لحظه موعود را نوید می دادند. زمان، زمان قرار عاشقانه و دیدارماه و دلدارش شده بود. امشب امام حسن برای ملیکا خبر ویژه ای داشت.می خواست مژده پایان فراق را به او بدهد. ملیکا بی قرار شنیدن سخن یار بود. امام حسن عسکری فرمود: «تقدیر خداوند بر این است که این دوری به پایان برسد و تو برای همیشه درخانه ما و درکنار من باشی» باشنیدن این خبر، بند بند وجود ملیکا سرشار از شوری وصف ناپذیر شد،گویی پس از زمستانی طولانی، بهاری پرطراوت و بی نظیر در راه بود. اما...چگونه چنین چیزی ممکن است؟ امام فرمود: «جد تو سپاهی را برای جنگ بامسلمانان درفلان روز می فرستد.گروهی از کنیزان نیز همراه این سپاه هستند.تو نیزلباس کنیزان را بپوش و همراه آنها باش.کاری کن که کسی تو را نشناسد. در این جنگ مسلمانان پیروز می شوند و سربازان و کنیزان رومی اسیر می شوند. مسلمانان اسیران را برای فروش به بغداد می برند.وقتی تو به آنجا برسی من کسی را به دنبال تو خواهم فرستاد.تو درآنجا فقط منتظر پیک من باش» خدای من! ملیکا چه شنیده بود؟ خانه پر از مهر و صفای نوه پیامبر،منتظر قدوم او بود. دیگر انتظار به پایان می رسید. حالا دیگر...قلب ملیکا درسینه اش بی قراری می کرد.چگونه می‌توانست این راز و این همه شور و اشتیاق را پنهان کند؟ ملیکا بی صبرانه منتظر روزموعود ثانیه شماری می کرد. ادامه دارد.. ✍نویسنده و پژوهشگر:فاطمه استیری 📝ویراستار:نفیسه سادات اسلامبولچی @modafeanzuhur
📚 در حالی که به سیستم زل زده بودم و تیتر آخرین مقاله ی یه بلاگفای گمنام و جدیدالساخت رو نگاه میکردم ، به همراه شهریار داشتیم از تعجب شاخ در میاوردیم. - دلایل چه بود؟ دختره بیچاره هنوز روی تخت بیمارستان و توی کما بود‌. اما یک ماه پیش در مورد دلایل مرگش مقاله نوشته شده بود! گزینه های اون مقاله همچین چیزایی بود : - ضربه ی باتوم گشت ارشاد به مغز مهسا - استرس بیش از حد که موجب سکته مغزی در مرحومه شد. - ضربات ناشی از کتک کاری وی در پاسگاه - تجاوز به مرحومه توسط نیروهای گشت ارشاد و ... اون شب با تعجب و تمسخر مقاله ی سراسر کذب از مرگ دختری که هنوز زنده بود رو به همراه شهریار خوندیم. و هیچ فکر نمیکردیم که باید از اون مقاله ی اینترنتی عکس بگیریم. اما وقتی در روزهای آینده خبر دستگیری و مرگ مهسا امینی به خبر اول کشور تبدیل شد تازه متوجه شدیم که تمام پست هایی ‌که مربوط به ماه ها پیش بود آپدیت شدن! و هیچ اثری از اینکه اون شب با چشم های خودمون تاریخ ۱ ماه پیش در بارگزاری خبر مرگ مهسا امینی رو خونده بودیم نمایان نبود ...! انگار که دست های پشت پرده ای از ماه ها قبل، هشتگ مهسا امینی رو روی پلتفرم های متفاوت و فضای مجازی کار کرده بودن که در عرض ۲ روز به هشتگ ترند سال تبدیل بشه! اون روز به همراه شهریار خودمون رو به سختی به دانشگاه رسوندیم. خیابون به شدت شلوغ بود ... دختر و پسرهایی که ظاهراً از مرگ این دختر حسابی عصبی و ناراحت بودن همگی توی خیابون ریخته بودن و شعار میدادن ... ! درب اصلی دانشگاه غلغله بود ... به سختی از بین جمعیت وارد دانشگاه شدیم. شهریار رو به من گفت : - باید بعد کلاس حتماً بریم پاسگاه نزدیک دانشگاه! من یکی که تو کَتَم نمیره که این دختره به مرگ طبیعی مرده باشه! صدام رو پایین آوردم و رو بهش گفتم : - چیه نکنه تو هم فکر کردی که گشت ارشاد کتکش زده و مُرده ...؟ مگه ندیدی خبرش در اومد که دختره از بچگی مریض بوده؟ شهریار به سمت بورد دانشگاه که پر از عکس های دختر طفلی با انواع و اقسام فحش و ناسزاهای نامناسب بود رفت و جواب داد : - فعلاً که باباش زیر بار نرفته امروز هم با رسانه های اون ور آبی حرف زد و کلی آه و ناله که دولت دروغ میگه و دخترش سالم بوده ...! یکی از پوسترهای بی حجاب دختر مرحومه رو از روی برد کندم و مچاله کردم. توی سطل زباله انداختمش و گفتم : - این دختره مگه اسمش مهسا نبود؟ پس این ژینا دیگه چیه که جدیداً بهش میگن؟ شهریار پوستر بعدی که فحش خیلی بدی به نظام روش بود رو برداشت و گفت : - شاید دو اسم داشته ...! دختره کُرده و ژینا هم یه اسم کُردیه ولی میدونی من تو فکر چی هستم؟ قبل از اینکه شهریار ادامه ی حرفش رو بزنه یکی از پشت یقه شو گرفت و فریاد زد : - داری چه غلطی میکنی؟ به چه حقی این پوستر رو از برد کندی؟ شهریار یقه شو از دست پسر بی اعصابی که روبرومون بود درآورد و گفت : - تو دیگه چی میگی؟ پسر جوون به سینه ی شهریار کوبید و به دیوار چسبوندش و به حالت تهدید گفت : - نکنه تو هم از اون جوجه فکلی های طرفدار رژیمی ها؟ ای که خدا نسل همه تون رو برداره ... به سمتش رفتم و تلاش کردم از هم جداشون کنم. یهو فریاد زد : - آی بچه ها ... بیاید که نفوذی جیره خور نظام رو پیدا کردم داشتن پوستر های مهسا رو از روی برد میکندن ! یهو چندین دختر و پسر به سمت ما هجوم آوردن. قبل از اینکه بتونم شهریار و اون پسره رو جدا کنم یا حرفی بزنم ؛ مشت محکمی بهم خورد! تلو تلو خوردم ... چشمم تار شد و خودم رو کنترل کردم شهریار و اون پسره درگیر بودن و به شدت در حال کتک کاری بودن! شروع کردم به فریاد زدن : - دارین چیکار میکنید ... ! واسه چی برای چیزی که هنوز علتش مشخص نشده جنجال به پا میکنید؟ مثلاً شما قشر تحصیلکرده ی جامعه هستین! یهو یکی از دخترا شروع کرد به فریاد زدن و گفت : - تو یکی دیگه خفه شو! مگه این رژیم و نظام به فکر ما تحصیلکرده های نخبه هست؟ تا کی باید سکوت کنیم؟ تا کی باید یه مشت عوضی مسئول و غیر مسئول و آخوند زاده به ما حکومت کنن؟ زدن دختر مردم رو کشتن میفهمی؟ موهاش رو از جلوی مقنعه بیرون کشید و گفت : - واسه همین یه لاخه مو ... جمعیت زیادی دورمون جمع شده بود و به نشانه ی حمایت از اون دختره همگی جیغ و کف و هورا و سوت بلبلی میزدن!! به سمت شهریار برگشتم مشت محکمی روانه ی پسرجوون کرد و روی زمین افتاد‌. یهو جمعیت به شهریار حمله کردن. دختری که مشغول سخنرانی بود بازم شروع کرد به فریاد زدن : - ای که بر پدر و جد و آبادتون لعنت که همه چی رو از ما گرفتین! کل دنیا داره پیشرفت میکنه و اون وقت شما لَنگ همین لَچِک روی سر زنای بدبختین! نمیخوایم این حجاب جهنمی تون رو ...! 👇
. 🌛عروس ماه 🌜 فصل دوم: ☀️طلوع خورشید☀️ قسمت یازدهم هوا روشن شد و درب خانه امام به صدا درآمد، جاسوسان طبق عادت هر روز به خانه امام وارد شدند و شروع به جستجو کردند. هرکس خبر تازه‌ای از این خانه به خلیفه می‌رساند، جایزه بزرگی دریافت می‌کرد. اما به اذن خدا مهدی علیه‌السلام پنهان گشت و آنها نتوانستند او را بیابند و دست از پا درازتر خانه امام را ترک کردند. امام در خانه خود نشسته بودند و به موضوع مهمی فکر می‌کردند، از طرفی باید ولادت مهدی علیه‌السلام از حکومت عباسی مخفی بماند و از طرف دیگر باید شیعیان از این موضوع باخبر بشوند. امام می‌دانستند که در آینده عده‌ای پیدا می‌شوند که خواهند گفت: «امام یازدهم از دنیا رفت و هیچ فرزندی از او باقی نماند» شیعیان باید حجت خدا را بشناسند، مهدی علیه‌السلام امام دوازدهم آن‌ها است. باید ایشان را به آن‌ها معرفی کرد تا در آینده دچار فتنه‌ها نشوند. این وظیفه بسیار سنگینی است که خدا بر عهده امام حسن عسکری علیه‌السلام گذاشته است. معرفی امام دوازدهم باید با دقت زیادی انجام می‌شد. کافی بود یکی از جاسوسان خلیفه از این موضوع با خبر شود و به خلیفه گزارش دهد، آن وقت خلیفه برای بدست آوردن مهدی علیه‌السلام ممکن بود به هرکاری دست بزند، از دستگیری امام حسن عسکری و زندانی و شکنجه کردن او، تا کشتن نرجس و ... خدا باید کمک می‌کرد تا امام حسن عسکری علیه‌السلام بتواند این مأموریت را به خوبی انجام دهد. ادامه دارد... ✍نویسنده و پژوهشگر:فاطمه استیری 📝ویـراسـتـــار : دکتـر زهــــرا خـلخـالـی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
📚 📖 1⃣1⃣ احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می آمد که به حالت خفگی افتادم. ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمی آمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد : »پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!« از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس های بریده ای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت : »از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!« و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خالص زد : »این کافر اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!« ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی آمد. دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. جراحت پیشانی ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم خون را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او جان بدهم. همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونانه غم است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته قاتل جانم شده بود. ضعف روزه داری، حجم خونی که از دست می دادم و وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن عمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی ام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه قیامت شده است. در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا میکردند. پارگی پهلوی رزمنده ای را بدون بیهوشی بخیه میزدند، می گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت درد و خونریزی خودش از هوش رفت. دختربچه ای در حمله خمپاره ای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمیدانست با این جراحت چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین روضه بود و دل من همچنان از نغمه ناله های حیدر پَرپَر میزد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی ام برد، زن عمو اعتراض کرد : »سِر نمیکنی؟« و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند : »نمیبینی وضعیت رو؟ ترکش رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سر ی داریم نه بیهوشی!« و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد : »آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک میفرسته! چرا واسه ما نمیفرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!« یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد : »دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا قاسم سلیمانی تو آمرلی باشه، کمک نمیکنه! باید ایرانی ها برن تا آمریکا کمک کنه!« و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت : »میخوان حاج قاسم بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!« پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد : »همینی که الان تو درمانگاه پیدامیشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته قتل عام مردم رو تماشا میکنه!« از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی آمد که دوباره به سمت من چرخید و با خشمی که از چشمانش میبارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله های مظلومانه حیدر ضجه بزنم و بیواهمه گریه کنم. به چه کسی میشد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن عمو میتوانستم بگویم فرزندشان غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می دانستم نه از عباس که از هیچکس کاری برای نجات حیدر برنمی آید. بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز غربت حیدر نداشتم که در دلم خون میخوردم و از چشمانم خون میباریدم. میدانستم بوی خون این دل پاره رسوایم میکند که از همه فرار میکردم و تنها در بستر زار میزدم. از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس میکردم عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله اش را میشنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود : »گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!« 👇
پیرامون_علم_اخلاق_قرآنی_و_عرفانی بیانات عرشی حضرت علامه حسن زاده آملی (رضوان الله تعالی علیه) خودتان را مواظب باشید و مراقب. کشیک نفس بکشید. جناب عالی، جهانی هستید الهی، و خدای متعال ذات مارا، صفات مارا، افعال ما را، یعنی ما را ذاتاً و صفتاً و فعلاً مانند خویش آفرید. اقتداری که، قدرتی که به جناب انسان داد، به هیچ موجودی نداد. حضرت عالی! صدر اعظم اویی. نخست وزیر حقی! خلیفة الهی! مجمع أسماء و صفات او هستی! وقتی که قلم صنع او، نقش انسانی را ترسیم فرمود، به این‌جا که رسید، فتبارک الله احسن الخالقین، جناب آدم را که آفرید و همین‌طور دم به دم آدم می‌آفریند و عالَم کارخانه آدم آفرین است، آدم می‌آفریند و تحویل عالم دیگر می‌دهد، کل یوم هو فی شأن. این حقیقت که فعلیت محض است و کمال صرف است، نمی‌تواند خویشتن را نگه بدارد و امساک فیض کند، بخل به حق نمی‌شود نسبت داد، امساک فیض غلط است، نمی‌تواند پوشیده باشد، تاب مستوری ندارد، کل یوم هو فی شأن. وقتی جناب آدم را آفرید و می‌آفریند به او فرمود و می‌فرماید همه را مسخّر تو مردم. همه را. این همه را یک مرحله ما چشم باز می‌کنیم این جا خوب راست است؛ این مائیم که دل زمین را می‌شکافیم. این مائیم که دل کوه را می‌شکافیم. این آدم است که در قعر دریا غواصی می‌کند. این انسان است که چه که چه که چه، بر این جسم و جسمانیات مسلط و قاهر و محیط. این اقتدار را برای انسان نسبت به امور این نشئه مشاهده می‌فرمائید؟ حالا یک سفری بفرمایید، یک قدم به باطن عالم بردارید، تا ملکوت او را و عظمت او را در ماورای طبیعت مشاهده بفرمایید. جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
🗒 ‌ آسمانی ‌‌شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌‌«‌‌‌ » 🌴💫🌴💫🌴 📢خطاب به برادران سپاهی و ارتشی... ✍کلامی کوتاه خطاب به برادران سپاهی عزیز و فداکار و ارتشی‌های سپاهی دارم: ✅ملاک مسئولیت‌ها را برای انتخاب فرماندهان،"شجاعت و قدرتِ اداره بحران" قرار دهید. 🌐طبیعی است به ولایت اشاره نمی‌کنم، چون ولایت در نیرو‌های مسلح جز نیست، بلکه اساس 《بقای نیرو‌های مسلح》است. این شرط خلل ناپذیر می‌باشد. 🗞💯💠 نکته دیگر، شناخت به موقع از دشمـــ⚔ـــن و اهداف و سیاست‌های او و اخذ تصمیم به موقع و عمل به موقع؛ 🔴هریک از این‌ها اگر در غیر وقت خود صورت گیرد، بر پیروزی شما اثر جدّی دارد... جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0۹