eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰حجاب ❗️ 🔸نمی‌دونم چرا بعضی ها فکر کردن حجاب و حیا فقط مال خانم هاست🤨 آقای عزیزی که با شلوارک گل گلی میای فروشگاه،😒 یا لب ساحل هرجور راحتی می‌گردی!🚶‍♂️♂😶 یا تیشرت و شلوار خیلی‌ جذب می‌پوشی !😏 🔸 باید بدونی در آیات حجاب اول به مردان توصیه شده بعد به خانم ها... 👌درسته حدود پوشش متفاوته 🔸 اما به این معنی نیست شما آقای عزیز هرجور دلت خواست بزنی بیرون،پس توام موظفی برادرِ من،توم باید رعایت کنی،توشیعه ی امیرالمومنینی،حجاب فقط مختص خانم ها نیست😉 علی وار زندگی کن💫 ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
شاید ‼️ در پسِ هر قضاوتِ شما، یک نفر میسوزد، یک نفر میجوشد و یک نفر میمیرد!🚫 ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ بودند. تمام مدت پشت آنها می آمدند و سعی در سبقت گرفتن نداشتند. محمدصادق از چراغ رد شد و ارمیا پشت چراغ قرمز توقف کرد. نگاهش به ماشین های مشکوک عقبی بود. در یک لحظه هر چهار در دو خودرو باز شد. اسلحه های دستشان را که دید دنده را جا زد و فریاد زد: بخوابید کف ماشین! همه مات شدند که صدای شلیک با حرکت ارمیا به سمت جلو همراه شد. آیه دستش را روی سر زینب گذاشت و همراه مریم، تا جایی که میتوانستند خوابیدند. ارمیا گاز میداد و سعی در دور شدن از مهاجمان داشت. اما آنها سپر به سپر می آمدند. ماشین گلوله باران شده بود. آنقدر سرعت ارمیا بالا بود که از محمدصادق گذشتند. ایلیا گفت: ماشین بابا بود؟ جواد و رضا پسران مسیح سرک کشیدند و با دیدن تیراندازی متعجب گفتند: دارن تیراندازی میکنن بهشون. محمدصادق سرعت ماشین را بیشتر کرد و به رضا گفت: زنگ بزن پلیس! رضا با صد و ده تماس گرفت. دقایقی بعد دو خودروی پلیس به تعقیب گران اضافه شد. ارمیا خوب توانست ضاربان را جا بگذارد. پلیس هنوز در تعقیب آنها بود که ارمیا ماشین را در یک فرعی پارک کرد هنوز نفس راحت نکشیده بودند که یک موتور سوار از روبرویشان وارد شد. کلاه کاسکتش را از سرش برداشت، نگاه مسیح و ارمیا به مرد بود. مسیح گفت: بالا نیاید. ارمیا بزن دنده عقب. دست ارمیا آرام به سمت دنده رفت که مرد کلت کمری اش را در آورد و به سمت ارمیا شلیک کرد... ارمیا خندید و به مسیح گفت: با چشم باز چرت میزنی امیر؟ ⏪ ... 📝@modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ مسیح از خاطرات بیرون آمد. لبخندی به لب های خندان ارمیا و صدرا زد: از دست امیر امیر کردن های شما دو تا من خودمو بازنشست کردم!چه دشمنی با من دارین آخه شما؟ صدرا گفت: اسمت برای امیر شدن خیلی لوسه!با این اسمی که تو داری، باید نقاشی، بازیگری، چیزی میشدی!آخه مسیح پارسا؟به امیر بودن نمیخوره. ارمیا گفت: امیر مسیح پارسا بگو!این همه جون کنده امیر شده. مسیح چشم غره ای به ارمیا رفت: نه که خودت امیر نیستی! امیر ارمیا پارسا! اسم این خیلی میخوره؟ ارمیا با حفظ همان لبخند گفت: من سرهنگی بیش نیستم. اونم بازنشسته و با زن نشسته!شما سرتیپ شدی و شیرینی ندادی! مسیح: منم دیگه با زن نشسته شدم! بعد آهی کشید: جای یوسف خالی. این سالها، همش جاش خالی بود. تو و یوسف عین دو تا دستام بودید. یوسف که رفت، جای خالیشو هیچ چیزی پر نکرد. تو هم که... مسیح سکوت کرد و ارمیا ادامه داد: منم که علیل شدم و از جفت دستات افتادی.الان چطوری غذا میخوری؟ صدرا بلند خندید و مسیح لبخند زد. ارمیا بود دیگر، دردها را برای خودش و شادی را برای همه میخواست.مراسم هفتم فخرالسادات به خوبی برگزار شده بود. دیگر وقت رفتن بود. مسیح و مریم بلیط قطار داشتند. سید محمد باید به بیمارستان باز میگشت. صدرا و رها سر زندگیشان و آیه هم کنار همسر مظلومش. آیه ای که این روزها زیاد خواِب سید مهدی را میدید. سیدمهدی نگران دخترکش. دخترکی که چند ماه دیگر دانشجو میشد. دخترکی که روزهای پر کشیدنش از باِم خانه ی مادر، نزدیک میشد. زینب سادات بود و خواستگاران پی در پی اش! زینب سادات بود و غم و اندوه مادرانه ی آیه .... ⏪ ... @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃پسر ابوتراب گاهی دل آدم می‌گیرد. شاید بشود یک جور تحمّلش کرد. گاهی دل آدم بی‌قرار می‌شود. شاید بشود یک جور تابَش آورد. گاهی دل آدم تنگ می‌شود. شاید بشود یک جور صبوری کرد. دل‌گرفتگی وقتی به اوج می‌رسد برای تحمّلش باید منتظر معجزه بود. بی قراری وقتی بی‌حساب می شود برای قرار گرفتن، باید چشم به آسمان دوخت. دل‌تنگی وقتی از حد می‌گذرد برای درمانش باید به دنبال دمِ مسیحایی گشت. عزیز دلم! ماه مهربانم! مهربان‌تر از پدر و مهربان‌تر از مادرم! اگر کسی دلش گرفته باشد به اندازۀ همۀ‌ غروب‌های زندگی و هم بی قرار شده باشد به اندازۀ همۀ‌ دریاهای طوفان‌زده و هم دلش تنگ شده باشد به اندازۀ همۀ عاشق‌های فراق زده باید چه خاکی به سر بریزد؟ می‌شود بگویی؟ آخرش هم نتوانستم نازت را اندازه بگیرم! و دلم نفهمیده نسبت میان ناز و مهربانی‌ات را. می‌بینی دارم می‌سوزم؛ ولی به تماشا می‌نشینی. می‌دانم دلت می‌سوزد از سوختن من؛ ولی جلو نمی‌آیی. می‌دانی اگر بدانم سوختن تا کی تداوم دارد شاید تحمّلش برایم آسان‌تر شود؛ ولی نمی‌گویی. باز شدن دل گرفته، آرام شدن دل بی‌قرار و شفای دل تنگم را نمی‌گویم که نمی‌خواهم؛ ولی هر چه تو صلاح بدانی امّا آقا! هنوز هم نمی‌خواهی بگویی که می‌خواهی با من دوست شوی یا نه؟! قول می‌دهم اگر بگویی که می‌خواهی با من دوست شوی خودم بگردم و پیدا کنم خاکی را که باید به سر بریزم. شبت بخیر پسر ابوتراب! @abbasivaladi
❤️ جز آستان توام در جهان پناهی نیستـــــــ... 🌙 ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
💖 بسم‌اللہ‌الࢪحمـٰن‌الࢪحیـــم 💖
•° ♥️ نیست بوی آشنا را تاب غربت بیش از این از نسیم صبح، بوی یار می باید کشید... هذا یَومُ الجُمعه و هُوَ يَومُکَ المُتَوَقَّعُ فيهِ ظهورک ... امروز روز جمعه، روز توست! و روزی‌ست که در آن ظهور تو انتظار میرود. ✨ ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
جـمـعـــــہ: ناهار: امام حسن عسکری(درود خدا بر او باد) شام: حضرت ولیعصر (درود خدا بر او باد) ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#استوری | 40 روز #تامحرم دارم از دست میرم..♥ #امام_حسین ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
مدیریت📢 با سلام خدمت شما خوبان🌸 راستش به دلم افتاد پیشنهادی بدم به شما عزیزانِ همیشه همراه من، طی این مدت که کانال رو ایجاد کردم 🌾 ۴۰ روز مونده تا ماه عزیزِ محرم ،بیاید نیت کنیم چله زیارت عاشورا بگیریم اینبار نه برای نیت ها و حاجات خودمون ،فقط برای سلامتی و فرج مولای غریبمون اقا امام زمان عج 💚 ما هرچقدر یاد امام زمانمون باشیم ارتباطمون هم با ایشون بیشتر میشه ، ان شاء الله زندگیمون بیشتر رنگ و بوی امام زمانمون رو بگیره و شاهد ظهورشون باشیم و در رکاب ایشون باشیم ،و من ایمان دارم به این که، خودش یک توفیقه و روزی هر کسی نمیشه🌹✨ بزرگترین دردِ ما نبود امام زمانمون هست و ایشون درمون همه ی دردهای این روزای دنیای ماهستن🍃 💐ممنون از حضور سبز شما بزرگواران🙏 🌷دوستانی که مایل هستن با ذکر لبیک یا مهدی عج به ایدی بنده اعلام امادگی کنن👇 @khadem_sh
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#پیام مدیریت📢 با سلام خدمت شما خوبان🌸 راستش به دلم افتاد پیشنهادی بدم به شما عزیزانِ همیشه همراه م
دوستان خوبم جا نمونید ،فقط خدا میدونه که سال دیگه کدوممون این روزهارو هستیم که بتونیم توفیق همچنین چله زیارت عاشورایی رو داشته باشیم اون هم به نیت مولامون😊🙏
زِندگیاتونو وقفِ امام زمان ڪنین.... وقفِ جبهِه‌ے فرهنگے... وقفِ ظهور... وقتی زندگیاتون این شِڪلی شہ، مجبور میشین ڪہ گناه نکنین! وَ وقتیَم ڪہ گناه هاتون ڪمُ ڪمتر شد؛ دریچه اے از حقایق بِه روتون باز میشه...! اونوقته ڪہ میشین شبیهِ شُهدا... ! ♥️✨ |• @modafehh
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
بـه قـول شـهید بِلباسی ↓ اونقدر خودمونُ درگیرِ القاب و عناوین ڪردیم ؛ ڪه یادمون رفته همه باهم برا
🧕🏻🖇 __ نگذارید اصل‌ حجاب‌ در جامعه اسلامی کم‌رنگ‌ شود! به خصوص‌ عفت‌ و پاکدامنی گسترش‌ پیدا کند، تا فحشاء و منکرات‌ کمتر و کمتر شود •‎‌‌-------------------------------- ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
• ✤ • بهـترین‌رژیم‌غذایۍ:)) دست‌ڪشیـدטּ‌‌از خوردטּ‌‌گوشـٺ‌برادرمرده‌اسـٺ... این‌رژیم‌در‌روز تاثیـر‌زیادۍدر‌برداشٺن‌بار ازدوش‌وسبڪۍ قـدم‌هایماטּ‌‌دارد🙃 ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
•|💚🍃|• 🔱تلنــگر مواظب باشیــم!🚫 دلـ❤️ـمان جایےنرود کہ‌ اگر رفت؛ بازگرداندنش کار سخت و گاهے محال است‼️ اگر برگردد؛ معلول، مجروح و سرخورده باز مےگردد‼️ مراقب باشیــم!🚫 دل؛ آرام سربه هوا و عاشق پیشه است و خیلے سریع اُنس مےگیرد‼️ اگر غفلت کنیم مےرود و خودش را به چیزهای بےارزش وابسته مےکند!!❌ نگهبان‌ دِل مان باشیم✅ تا به غیر از مهدےفاطمه عج به کسے دل نبندد...❗️❌ برای تعجیل در فرج امام زمان عج گناه نکنیم🥀 اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ @modafehh
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ زینب سادات بود و غِم نبوِد پدرش!زینب سادات بود و ارمیای پدرشده ی مظلوم شده و ذکر رفتن گرفته اش! زینب ساداتی که کسی اشک های دلتنگی اش را ندید. زینب ساداتی که کسی بی کسی هایش را ندید. زینب ساداتی که با همه ی پدر بودن های ارمیا، نگاهش به ایلیای برادرش، حسرت داشت. زینب ساداتی که گاهی دلش میخواست بابا مهدی اش او را بغل کند. بابا مهدی اش او را نوازش کند. اصلا بابا مهدی اش باشد، روی تخت، روی ویلچر، بدون حرف، بدون حرکت، هر چه باشد فقط باشد... سخت بود و هر چه بیشتر فهمید، سخت تر شد. سخت بود و آیه سختی های دلبندش را دید. سخت بود و ارمیا سخت بودن برای دل دخترکش را دید. آنقدر دید که به سیدمهدی هم گفت: کاش تو بودی و من رفته بودم. منی که اون روزها کسی منتظرم نبود. منی که این روزها شدم درد و درمون اینها!کاش تو بودی سید!تو بودی، زینبم تِه تِه چشماش غم نبود. تو بودی همه چیز بهتر بود. من نتونستم جای خالیتو پر کنم. اصلا بعضی از جاهایی خالی پر نمیشن. مثل جای خالی تو که نه با من پر شد، نه با سهمیه ی خانواده شهید پر شد ، نه با حقوقت. جای خالی پدرانه هات رو هیچ کس و هیچ چیزی نمیکنه. مریم موقع خداحافظی دست زینب سادات را در دست گرفت: قربونت برم، میدونم موقع خوبی نیست اما دل داداشم گیره و بیقرار. اجازه ی خواستگاری میدی؟ زینب سرش را پایین انداخت. شرم در جانش جاری شد. صورتش سرخ و سرش به زیر افتاد. آیه مداخله کرد: یکم فرصت بده مریم جان. هنوز برای این حرفا زوده. انشاالله بعد از چهلم مامان فخری زینب هم فکراشو کرده و یک دله شده. مریم انشاالله گفت و صورت زینب را بوسید. @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ زینب نگاهی به مریم کرد. همین چین و چروک ها، نگاه بدون برق، همین خستگی های مریم او را میترساند. نکند روزی زینب تکرار مریم باشد؟ او بزرگ شده ی دست آیه و ارمیا بود. ارمیا مرادش بود و محمدصادق هیچ شباهتی به او نداشت. ************************* این تابستان هم مثل تابستانهای قبل رفت و پاییز آمد. آیه بود و دانشجوهای رنگارنگ. زینب بود و استادان رنگارنگ. ارمیا بود و کتاب دعایش. ایلیا بود و شیطنت هایش. هنوز هوای قم به شدت یادآور تابستان بود. هنوز خورشید با تمام توان زمین را گرم میکرد. آیه خسته و کلافه به خانه رسید. زهرا خانوم لیوانی شربت سکنجبین به دستش داد و حاج علی از اتاق ارمیا بیرون آمد. آستین های بالا زده ی پدر، آیه را شرمنده کرد. از حاج علی شرمنده بود. سن و سالی از او گذشته بود.انجام کارهای ارمیا از توان او خارج بود اما هنوز هم در نبود آیه، حاج علی پدری میکرد برای پسری که پدر ندیده بود و پدری که ارمیا را پسری میدید که هیچ وقت بزرگ شدنش را ندید.آیه آن شب شوم را به یاد آورد. همان شبی که همسرش را زمین گیر کرد. پر شده بود از بیماران گلوله باران و آیه فکر کرد همان شبی که بیمارستان ((به کدامین گناه؟)) آن شب و آن خودرو، آن شب و آن موتور سوار، آن شب و تمام گلوله های نشسته در تن ارمیایش!آن شب و دیده ها و ندیده هایش. آن شب و حاج علی سراسیمه، فخر السادات بیتاب، سیدمحمِد عاجز شده... شبی که آیه و زینب سادات و ارمیا، مسیح و مریم، همگی در اتاق عمل بودند. ماشینی که وقتی محمدصادق آن را دید بر زمین افتاد. ایلیا شوک زده شد، رضا و جواد گریه میکردند. وای از آن شبی که همه را به مشهد کشاند. آیه چهار گلوله در تن، زینب دو گلوله در کتف و پهلو، مریم یک ...... ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
•°🌱 ♥️ چیست این خاصیت عشق که جاذبه‌اش میکشد سوی حرم خلوت شبهای مرا ♡】° 🌙✨ ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
بسم‌اللہ‌الࢪحمـٰن‌الࢪحیـــم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱 ـ جوابِ سلام، واجب است! پس بیایید هر روز صبح ، به او سلام کنیم! •اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ یاخَلیفَةَ‌اللهِ وَناصِرَحَقّه♥️• 🌱 ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄