محبت خدا
#دستهای_پنهان #قسمت_سی_وپنجم تـاخود وخانـدانش کشـته شدنـدلشـکریان اموي در این نبرد همه نوع، پستی و
#دستهای_پنهان
#قسمت_سی_وهفتم
هر روزشـیعیان گروه گروه در آن میرونـدو به جمـاعت نمـاز میگذارنـد، به ضـریحش که بر مزار او نهاده شـده بوسه می
زنند،خم میشوندآستانه او را میبوسندو بر او درود میفرستندو براي ورود، اجازه و اذن دخول میگیرند.
گرداگردحرم،صحن بزرگی است و در آن اتاقهاي بسیاري وجود دارد که جایگاه مردان دینی و دیدارکنندگان است.
درکربلادوحرم ماننـدحرم حضـرت علی وجود دارد،حرم حسـین وحرم عباس برادرحسـین که با اوکشـت هشد،شـیعیان در
کربلاهمانندنجف اعمال زیارت را انجام میدهند.
آب و هواي کربلاـ بهـتر از آب و هواي نجف است زیراگرداگرد آنراکمربنـدبزرگ و تعـداد زیـادي از باغهـا فراگرفته و
رودهایی از آن میگذرند.
درسـفر به عراق خیـالم آسوده شـداوضـاع و احوال نشـانگر آن بود که حکومت به پایـان راه رسـیده است؛ اسـتاندار فرسـتاده
استانبول فرد نادان وخودسري است که هرچه میخواهدمیکند،گویی مردم بردگان او هستند.
مّلت همگی از او ناخوشـنودندبه خصوص شیعیان به دلیل آنکه آزادی شان راسلب کرده و به آنها
ّ اهمیت نمیدهد،
اهل سّنت
از آن جهت که بزرگـان و نوادگـان پیـامبر را نزدیـک خود دارنـدوخود راسـزاوارتر از یک حاکم ترك از براي خلافت می
دانند،کشور ویران است و مردم در تباهی و درماندگی به سر میبرند.
راههـا نـاامن است و دزدان درکمین کاروانهاینـدتـا اگر مأموران با آنها نباشـنددارایی شان را برباینـد، از آن طرف تاحکومت
مأموران مسّلح نفرستد،کاروانهاحرکت نمیکنند.
عشایرسخت درگیرجنگ و
ستیز با یکدیگر هستندهر روز عشیره اي بر عشیره دیگر میتازد وکشت وکشتار به راه میافتد.
#دستهای_پنهان
#قسمت_سی_وهشتم
بیسوادي و نـادانی به طورشـگفت آوري فراگیر است و مرا به یـاد روزهاي تسـّلط کلیسا برکشورمان می انـدازد، به جز مردان
دینی درکربلاو نجف و افراد مرتبط با آنان از هر هزار نفر یکی خواندن و نوشتن میداند.
اقتصاد از هم پاشیده است و مردم در فقر و بدبختی به سر میبرند.
نظام ناپایدار است و هرج ومرج همهچیز را فراگرفته است.
اعتماد بین حکومت و مردم سلب شده است و هیچ همکاري بین آنان وجود ندارد.
عالمان دین در امور مذهبی غوطه ور و از زندگی دنیا دورند.
دشـتها و بیشتر بیابـان بـدون کشت وکـار است، دو رود دجله و فرات ازسـرزمینهایشـان میگـذرد وگویی نزد آنان میهمان
است تا به دریا بریزد و اوضاع از هم پاشیده دیگر به همین ترتیب است و در انتظار نجات به سر میبرد.
چهـار مـاه درکربلاو نجف مانـدم و به بیماري شدیـدي نیز مبتلاشـدم چنانچه از ادامه زنـدگی مأیوس گشـتم،سه هفته بیمار
بودم به پزشـکی مراجعه کردم، داروهایی به من داد که پس از اسـتفاده بهبود یافتم. تابسـتان به شّدت گرم بود و من در هنگام
بیماري در زیرزمین،جایی موسوم به سـرداب به سـر می بردم.
این سـرداب از ِ
آن صاحبخانه اي بودکه اتاقی از او اجاره کرده
بودم و او غذا و دارو را لطفی اندك در برابر نعمتهاي خدا میدانست چراکه مرا زائر امیرالمؤمنین علیهالسلام می پنداشت.
در روزهاي نخست بیماري غذایم آب پرنده اي موسوم به ماکیان بود،سپس پزشک اجازه دادگوشت آنرا هم بخورم
سلام علیکم
صبحتون بخیر وشادی
سالروز میلاد اسوه صبر و شکیبایی امام سجاد علیه السلام رو خدمتتون تبریک میگم 🌹🌹
امیدوارم با الگو گرفتن از این امام عزیز در راه احیای دین محمدی کوشا باشیم 💐💐🌸🌸
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم💝
🍃🌹از قلب داغدیده ندامیرسد بیا
🌹🍃ازحنجر بریده ندامیرسد بیا
🍃🌹ای داغدار لعل لب و چوب خیزران...
🌹🍃عجّل علی ظهورک یا صاحب الزمان...
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@mohabbatkhoda
امشب كه در بهشت وا مى گردد
هر درد نگفتنى دوا مى گردد
از يمن ولادت امام سجاد
حاجات دل خسته روا مى گردد
🌹ولادت با سعادت امام سجاد(ع) مبارک باد🌹
💚نثار حضرت زین العابدین (ع)
#پنج_صلوات 💚
@mohabbatkhoda
#ولادت_امام_سجاد
💢تشکر از مردم مثل تشکر از خدا
✅امام سجاد(ع):
خداوند هر دل #غمگين و هر بندهی سپاسگزارى را دوست دارد.
روز #قيامت، خداوند بهيكى از بندگانش ميفرمايد:
چرا از فلانى #سپاسگزارى نكردى؟
بنده عرض ميكند:
پروردگارا ! من تورا #سپاس گفتم.
خداوند فرمايد:
چون از او #سپاسگزارى نکردی، مرا هم سپاس نگفتهای
سپس امام سجاد(ع) فرمودند:
شكر گزارترين شما از خدا، كسى است كه از مردم بيشتر #تشکر كند.
📚اصول كافى، ج۳ ،ص ۱۵۶
@mohabbatkhoda
محبت خدا
#دستهای_پنهان #قسمت_سی_وهفتم هر روزشـیعیان گروه گروه در آن میرونـدو به جمـاعت نمـاز میگذارنـد، به
#دستهای_پنهان
#قسمت_سی_ونهم
ودر هفته سوم برنج نیز به آن افزوده شد.
پس از بهبودي رهسـپار بغدادشدم و در آنجاگزارش طولانی مشاهداتم را در نجف،کربلا، بغداد،حّله و در مسـیر این شهرها
نوشـتم، یک گزارش بلنـدصدصـفحه اي شد، آنرا به نماینده وزارت در بغدادسپردم و در انتظار دسـتور وزارت بودم که به لندن باز گردم
و یا در عراق باقی بمانم.
بسـیار دوست داشـتم که به لنـدن برگردم زیرا دوري به طول کشـیده بود وشوق دیدار کشور وخانواده زیادشده بود، به ویژه
براي دیـدار فرزنـدم (راسپرتین)که انـدکی پس ازسـفر من دیده به جهان گشوده بود، روزشـماري میکردم. در گزارشم از
وزارت خواسـتم که اجازه دهندحداقل براي مدت کوتاهی به لندن بازگردم تا هم یافته هایم را با زبان خویش بازگویم و هم
اندکی استراحت کنم که سفر به عراق مدت سه سال طول کشیده بود.
نماینـده وزارت در بغدادگفت: در اطراف او رفت وآمدنکنم؛ اتاقی در یکی از مسافرخانه هاي مشـرف بر رود دجله بگیرم تا
شّکی در مورد من ایجاد نشود.
نماینـده وزارت گفت: هنگـامیکه پاسـخ نـامه از لنـدن بیایـد، مرا آگـاه خواهـدساخت. در روزهاییکه در بغـداد بودم میان
پایتخت خلافت (اسـتانبول) و بغـدادجدایی و فاصـله زیادي میدیدم، ترکها عراقیان راسـبک میشـمردندزیرا ازحیله عربها
ِ
نگران بودند.
به هنگام ترك بصـره وسـفر به کربلاو نجف از سرنوشت شیخ محمد عبدالوهاب بسیار نگران بودم و میترسیدم راهی راکه
برایش مشخص کرده بودم رهاکند، زیرا او رنگ به رنگ و تندخو بود و من میترسیدم و کاخ آرزوهایم ویران شود.
#دستهای_پنهان
#قسمت_چهلم
هنگامی
ّ
که میخواستم او را ترك کنم در اندیشه سفر به استانبول بود تا با اوضاع آنجا آشناشود،
اما من به
سختی با اینکار مخالفت
کردم وگفتم میترسم در آنجـاچیزي بگـویی که تـو راکـافر بشـمارندوکشـته شـوي، این را به او گفتم اما در دل اندیشه
دیگري داشتم.
آري، اگر در آنجـا برخی عالمـان را میدیـدممکـن بـودکژیهـاي او را راسـت کننـدو او را بـه راه اهـل سـّنت بازگرداننـدو
امیدهايم نقش بر آب شود.
شیخ محمدنمیخواست در بصـره بماندبنابراین به او پیشـنهادکردم که به اصـفهان یاشیراز برود؛ مردم این دوشهِر زیباشیعه
بودندوشیعیان نمیتوانستندمحمدرا تحت تأثیرقرار دهندو بدین صورت آرامش یافتم که او راه دیگري نخواهدرفت.
به هنگام وداع باشیخ به اوگفتم:
ایا به
تقیه اعتقاد داري؟
ّ
گفت: آري، یکی از یاران پیامبر
تقیه کرد (شایـدمقداد را میگفت)که وقتی مشـرکان او راشکنجه میکردندو پدر و
مادرش راکشتنداوسخنان شرك آمیزي به زبان آورد و پیامبرخدا صلیالله علیه وآله وسلم نیز اینکار را تأییدکرد.
به او گفتم که از شیعه
تقیه کن و مگوکه از اهـل سـّنتی،شایـددر مصـیبت بیفتی، ازکشور آنهـا و عالمانشان سود ببر؛ عادتها و
ّ
آداب و رسومشان را بشناس که براي آینده زندگیت بسیار مفیدخواهدبود.
در وقت خداحافظی مقداري پول به عنوان زکات به شیخ دادم و یک حیوان همجهت سواري خریدم و به عنوان هدیه به
او دادم و آنگاه با او وداع کردم.
از زمانیکه از اوجداشدم، نمیدانستم چه
برسـرش آمده است. من بسیار نگران بودم، با آنکه قرارگذاشته بودیم که به بصره بازگردیم و اگر یکی برگشت و دیگري را
نیافت نامه اي نزد عبدالرضا بگذارد و ازحالش خبر دهد.
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم💝
🍃🌹چشم انتظار ماندم،تا بر شبم بتابی
🌹🍃اے آنڪہ درحجابٺ دريای نور دارے
🍃🌹من غرق درگناهم،ڪی می ڪنی نگاهم
🌹🍃برعڪس چشمهايم چشمی صبور داری
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@mohabbatkhoda