محبان الزهرا سلام الله علیها
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رمان_قصه_دلبری #قسمت_هشتاد آوینی را میخواند شهادت لبا
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸
🌿🌸
🌸
#رمان_قصه_دلبری
#قسمت_هشتاد_و_یکم
نمیدانم کجا بود باید ماشین را عوض میکردیم دلیل تعویض ماشین را هم نمیدانم حاج آقا زودتر از ما پیاده شد جوانی دوید جلو، حاج آقا را گرفت در بغل و ناغافل به فارسی گفت :«تسلیت میگم نفهمیدم چی شد اصلا این نیرو از کجا آمد که توانستم به دو خودم را برسانم پیش حاج آقا یک حلقه از آقایان
دوره اش کرده بودند پاهایش سست شد و نشست نمیدانم چطور از بین نامحرمان رد شدم جلوی جمعیت یقه اش را گرفتم نگاهش را از من دزدید به جای دیگری نگاه میکرد با دستم چانه اش را گرفتم و صورتش را آوردم طرف خودم .
برایم سخت بود جلوی مردها حرف بزنم چه برسد به اینکه بخواهم داد ،بزنم ،گفتم به من نگاه کنید اشکهایش ریخت پشت دستم خیس شد با گریه داد :زدم مگه نگفتین مجروح شده؟ نمیتوانست خودش را جمع کند.
به پایین نگاه میکرد مردهای دور و بر نمیتوانستند کمکی کنند فقط گریه میکردند دوباره داد زدم مگه نگفتین خونریزی داره؟ اینا دارن چی میگن؟»
اشکش را پاک کرد، باز به چشمهایم نگاه نکرد و گفت منم الان فهمیدم نشستم کف خیابان سرم را گذاشتم روی سنگهای جدول و گریه کردم روضه ،خواندم همان روضه ای که خودش در مسجد رأس الحسین ام برایم خواند: من میروم ولی جانم کنار توست
تا سالهای سال شمع مزار توست عمه جانم عمه جانم عمه جان قدکمانم
عمه جانم عمه جانم عمه جان
نگرانم عمه جانم عمه جانم عمه جان مهربانم......
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
📚#کتابخوانیتوصیهرهبری
ادامه دارد...
🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
محبان الزهرا سلام الله علیها
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رمان_قصه_دلبری #قسمت_هشتاد_و_یکم نمیدانم کجا بود باید
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸
🌿🌸
🌸
#رمان_قصه_دلبری
#قسمت_هشتاد_و_دوم
انگار همه بی تابی و پریشانی ام را همان لحظه سر حاج آقا خالی کردم بدنم شل ،شد بی حس بی حس احساس میکردم یکی آرامشم ،داد.
جسمم توان نداشت ولی روحم سبک شد ما را بردند فرودگاه کم کم خودم را جمع کردم بازیها جدی شده بود یاد روزهایی افتادم که هی فیلم آن مادر شهید لبنانی را می گرفت جلویم که تو هم همین طور محکم باش!
حالا وقتش بود به قولم وفا کنم کلی آدم منتظرمان بودند شوکه شدند از کجا با خبر شده ایم. به حساب خودشان میخواستند نرم نرم به ما خبر بدهند
خانمی دلداری ام میداد بعد که دید آرام نشسته ام، فکر کرد بهت زده ام.
هی میگفت: «اگه مات بمونی دق میکنی گریه کن جیغ بکش داد بزن با دو دستش شانه هایم را تکان میداد یه چیزی بگو
گفتند: «خانواده شهید باید .برن شهید رو فردا صبح زود یا نهایتاً فرداشب می آریم از کوره در رفتم یک پا ایستادم که بدون محمد حسین از اینجا تکون نمیخورم هر چه عزو جز ،کردند به خرجم نرفت زیر بار نمی رفتم با پروازی که همان لحظه حاضر بود برگردم میگفتم قرار بود باهم برگردیم می گفتند شهید هنوز تو حلب توی فریزه»
گفتم: «میمونم تا از فریز درش بیارن!» گفتند پیکر رو باید با هواپیمای خاصی منتقل کنن توی اون هواپیما یخ می زنی!
اصلاً زن نباید سوارش بشه همه کادر پرواز مرد هستن! میگفتم این فکر رو از سرتون بیرون کنین که قراره تنها برگردم
مرتب آدمها عوض میشدند.
یکی یکی می آمدند راضی ام کنند وقتی یک دندگی ام را می دیدند دست خالی بر می گشتند. آخر سر خود حاج آقا آمد.....
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
📚#کتابخوانیتوصیهرهبری
ادامه دارد...
🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
اول سلام
و بعد سلام
و سپس سلام
با هر نفس ارادت
و با هر نفس سلام
#صبحتونڪربلایی🍃
# ارباب جان ازدورسلام
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاه نجف🥲♥️
#امیرطلاجوران
🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
🔴توصیه رهبر انقلاب به معتکفین؛ در ایام اعتکاف نماز حضرت جعفر طیار بخوانید
🔹 بسم الله الرّحمن الرّحیم
در ایام اعتکاف اقلّاً یک بار نماز حضرت جعفر را بخوانند اما اگر در هر سه روز اعتکاف این عمل را انجام دهند بهتر است.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
محبان الزهرا سلام الله علیها
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رمان_قصه_دلبری #قسمت_هشتاد_و_دوم انگار همه بی تابی و
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸
🌿🌸
🌸
#رمان_قصه_دلبری
#قسمت_هشتاد_و_سوم
گفت: بیا یه شرطی با هم بذاریم تو بیا بریم من قول میدم هماهنگ کنم دو ساعت با محمد حسین تنها باشی!
خوشحال شدم گفتم: «خونه خودم هیچ کسم نباشه!» حاج آقا گفت: «چشم!»
داخل هواپیما پذیرایی آوردند. از گلویم پایین نمی رفت، حتی آب هنوز نمیتوانستم امیر حسین را بگیرم نه اینکه نخواهم، توان نداشتم.
با خودم زمزمه کردم: «الهی بنفسی انت! آفریننده که خودِ تو بودی، نمیدونم شاید برخی جونها رو با حساب خاصی که فقط خودتم میدونی، ارزشمندتر از بقیه
خلق کردی که خودت خریدارشون میشی
بعد از ۲۸ روز مادرم را دیدم در پارکینگ خانه پاهایش جلو نمی آمد. اشک از روی صورتش میغلتید اما حرف نمی زد نه ،او همه انگار زبانشان بند آمده بود.
بی حس و حال خودم را ول کردم در آغوشش. رفته بودم با محمدحسین ،برگردم ولی چه برگشتنی
میگفتند: بهتش زده که بر و بر همه رو نگاه میکنه!» داد و فریاد راه نمی انداختم گریه هم نمیکردم نمیدانم چرا ولی آرام بودم حالم بد شد سقف دور سرم چرخید چیزی نفهمیدم از قطره های آب که پاشیده می شد روی صورتم حدس زدم بیهوش شدهام.
یک روز بود چیزی نخورده بودم شاید هم فشارم افتاده بود شب سختی بود همه خوابیدند اما من خوابم نمی برد. دوست داشتم پیامهای تلگرامی اش را بخوانم رفتم داخل اتاق در را بستم امیر حسین را سپردم......
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
📚#کتابخوانیتوصیهرهبری
ادامه دارد...
🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
محبان الزهرا سلام الله علیها
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رمان_قصه_دلبری #قسمت_هشتاد_و_سوم گفت: بیا یه شرطی با
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸
🌿🌸
🌸
#رمان_قصه_دلبری
#قسمت_هشتاد_و_چهارم
دست مادرم .حوصله هیچ کس و هیچ چیز را نداشتم و میخواستم تنها باشم بعد از این مدت به تلگرام وصل شدم وای خدای من چقدر پیام فرستاده بود!
یکی یکی خواندم بار اول که دیدمت چنان بی مقدمه زیبا بودی که چند روز بعد یادم افتاد باید عاشقت میشدم
جنگ چیز خوبی نیست مگر اینکه تو مرا با خود به غنیمت ببری
شق ،القمری معجزه ای تکه ماه / لاحول ولاقوة الابالله خندیدی و بر گونه تو چال افتاد از چاله درآمد دلم افتاده به چاه دوستت دارم بگو این بار باور کردی
عشق در قاموس من از نان شب واجب تر است!
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست / آنجا که باید دل به دریا زد
همین جاست
تو نیم دیگر من نیستی تمام منی
تنها این را میدانم که دوست داشتنت لحظه لحظه لحظه زندگی ام را
میسازد و عشقت ذره ذره ذره وجودم را
مرا ببخش و با لبخندت بهم بفهمان که بخشیده ای مرا که من هرگز
طاقت گریه ات را ندارم
بهش قول دادم قبل ،از ،رفتن خیالم را راحت کرده بود گفت :قبلش که نمیتونستم از تو دل بکنم چه برسه به حالا که امیر حسینم ،هست اصلاً نمیشه مطمئن بودم این آدم قرار نیست به مرگ طبیعی بمیرد خیلی تکرار.....
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
📚#کتابخوانیتوصیهرهبری
ادامه دارد...
🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿