258.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋الله اکبر 🦋
🦋الله اکبر🦋
🦋 الله اکبر🦋
🦋 الله اکبر🦋
💫اشهد ان لا اله الا الله💫
💫اشهد ان لا اله الا الله💫
💫اشهد ان محمدا رسول الله💫
💫اشهد ان محمدا رسول الله💫
🦋اشهد ان علیا ولی الله🦋
🦋اشهد ان علیا ولی الله🦋
📿حی علی الصلاه📿
📿حی علی الصلاه📿
📿حی علی الفلاح📿
📿حی علی الفلاح📿
📿حی علی خیر العمل📿
📿حی علی خیر العمل📿
🦋الله اکبر 🦋
🦋الله اکبر🦋
🦋لا اله الا الله 🦋
🦋لا اله الا الله🦋
التماس دعا
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
Haj Meysam MotieeZiyaratAshoura.mp3
زمان:
حجم:
12.99M
🎙حاج میثم مطیعی
🌹نهمین قرائت زیارت عاشورا
صوت زیارت عاشورا
اگه دلت شکست .التماس دعا🤲
چله-زیارت-عاشورا
#هر_خانه_یک_حسینیه
#حسیـن_جانـم
#محرم
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
علیرضا اسفندیاریmyaudio۰.mp3
زمان:
حجم:
1.93M
اکبرَ باخ😭
#ترکی علیرضا اسفندیاری
پیشنهاد دانلود
🍃
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
2.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ما_ملت_امام_حسينيم 👇👆
💢گریههای دیشب رهبر انقلاب در هنگام یاد کردن سخنران از حاج قاسم سلیمانی
علمدار خامنهای امسال هم در روضه ارباب حاضر است...
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#ما_ملت_امام_حسينيم 👇👆 💢گریههای دیشب رهبر انقلاب در هنگام یاد کردن سخنران از حاج قاسم سلیمانی علم
#علمدار_نیامد
دیشب کنارتو مردی نشسته بود
کز اینهمه شقاوت تاریخ خسته بود
قاسم شهید شد ولی روح این شهید
مشغول گریه در حسینیه نشسته بود
📎 تو خیمه هنوز؛ من سرلشگرتم
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
⚠️ #تـــݪنگـــر
امام حسین عليه السلام
📛 مردم بنده ی دنيايند و دين، چيزی است که بر زبانشان می چرخد و تا وقتی زندگی هاشان به خوبی می گذرد، دم از دين می زنند. پس هر گاه با بلا آزموده شوند، دينداران اندک می شوند.
📙 بحار الأنوار ج۷۵ ص۱۱۶
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت آقای تاج علی آقا مولایی
🔹صفحه ۱۲۲_۱۲۱
#قسمت_پنجاه_و_یک 🦋
((زبون بسته ها))
یکی از نکات جالب توجّه در مورد #محمد_حسین_یوسف_الهی ،روحیۂ ظریف و حساس او بود. 👌🏻
در عملیات #والفجر چهار،بعد از مرحلۂ اول، هنگام روز ما به ارتفاعات مشرف به شهر پنگوین #عراق رفتیم.
من بودم،
محمّدحسین و یکی، دوتا از بچّه های دیگر.
لا به لای درختان🌿 تا نزدیکی #دشمن پیش رفته بودیم که یک مرتبه کمین عراقی ما را دید😧و شروع به تیراندازی کرد.
همگی به سرعت داخل شیاری پریدیم.
در عرض چند دقیقه ، طبیعت زیبا و قشنگ آنجا به جهنم تبدیل شد!!🔥
عراقی ها به شدّت منطقه را با خمپاره و تیر بار می کوبیدند؛
ضمناً کبک هم آنجا زیاد بود.
توی صدای توپ، تیر و خمپاره، کبک ها می خواندند؛
ما داخل شیار نشسته بودیم و گوش میدادیم.
معلوم بود که حسابی وحشت کرده اند.
در همین لحظه چشمم به محمّدحسین افتاد، دیدم اشک توی چشم هایش جمع شده است و در حالی که به درختان🌴مقابلش خیره شده بود،
گفت:«ببینید دو گروه انسان رو در روی هم ایستاده اند و دارند یکدیگر را قتل عام می کنند، این کبک های زبان بسته چه گناهی کرده اند؟! این درخت ها چرا باید بسوزند؟😔»
وقتی از #منطقه خارج شدیم، جلوتر باز به یک قاطری🐐 رسیدیم که ترکش خورده و دست و پایش قطع شده بود.😣
آنجا نیز محمّدحسین متأثر شد و
گفت:«این زبان بسته دارد زجر می کشد،راحتش کنید!😔 »
این ها همه نشانه روحیۂ لطیف و حساس محمّدحسین بود؛
روحیه ای که در جنگ و دفاع، فقط مختص نیروهای خود ساخته ایرانی بود.
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت آقای نصرالله باختری
🔹صفحه ۱۲۵_۱۲۳
#قسمت_پنجاه_و_دوم 🦋
((جزیره مجنون))
موقعیت #یوسف_الهی نزد نیروها طوری بود که از جان و دل و بی چون و چرا ، دستوراتش را اطاعت می کردند.
شاید یکی از دلایلش این بود که خودش
نیز پا به پای همه تلاش و فعالیت
می کرد.👌
یک بار من و #اکبر_شجره رفته بودیم ستاد لشکر.
تازه به منطقه رسیده بودیم، یک دفعه آقا محمدحسین با ماشین آمد و جلوی ما توقف کرد.
گفت:« بچّه ها ساک ها را بگذارید بالا ، می خواهیم برویم.»
ما خیلی خوشحال شدیم😊 ، چون به محض رسیدن به منطقه می رفتیم جلو.
سه تایی حرکت کردیم و رفتیم #جزیره_مجنون.
من وسایلم را برداشتم و بردم داخل سنگر. هنوز نیم ساعتی از رسیدنمان نگذشته بود که محمّدحسین آمد و گفت:«زود ماشین را بردار، برو #اهواز یک قایق🛶 با موتورش و اگر شد یک سکّان دار را بردار و بیار.
فقط عجله کن، چون بچه ها شب
می خواهند بروند جلو، کار دارند!»
من فوراً سوار ماشین شدم و راه افتادم به طرف اهواز.
چون تازه وارد آن منطقه شده بودم، سعی کردم تا برای خودم نشانه هایی در نظر بگیرم که موقع برگشت راه را گم نکنم.
دیدم خاک های دو طرف جاده ای که به مقر منتهی می شود، سیاه هستند.
گفتم خب!...این شاخص خوبی است. جلوتر هم به یک راکت هواپیما بر خوردم که در زمین فرو رفته و عمل نکرده بود.
آن راهم نشان کردم.👍
رفتم اهواز، قایق را گیر آوردم گذاشتم روی ماشین و برگشتم طرف منطقه.
نزدیکی های مقر دیگر هوا تاریک شده بود، همین طور که می آمدم نگاهم به اطراف جاده بود؛
بلاخره راکت هواپیما را پیدا کردم، باخودم گفتم خب!...پس حتما درست آمدم.
درهمین اوضاع و احوال بود که یک مرتبه دیدم ماشین تکان شدیدی خورد و توی یک سراشیبی افتاد و متوقّف شد.😳
با عجله نگاهی به اطراف انداختم.
دیدم آب تا نزدیک در سمت راننده بالا آمده است!!😧
بله! ماشین توی آب افتاده و نزدیک بود چپ بشود.
مانده بودم چه کارکنم، ترمزدستی را کشیدم و آهسته، طوری که ماشین تکان نخورد از آن خارج شدم.
خودم رابه جاده رساندم و پیاده راه افتادم. چند قدمی که آمدم متوجه اشتباهم شدم؛🤦🏻♂
حدود دویست متر قبل از جاده مقر، پیچیده بودم.
ازاینکه این کارم را درست انجام نداده بودم، خیلی ناراحت شدم.😔
باخودم فکرمی کردم حالا به آقا محمّدحسین چه جوابی بدهم.
وقتی به سنگر رسیدم پتوی جلوی در را بالا زدم، یک دفعه چشمم به ایشان افتاد!
اوهم تا مرا دید،
گفت:«ماشاالله خوب آمدی!»
سرم را پایین انداختم وگفتم :
«نه!...آقا محمّدحسین من کارم را انجام ندادم.»😔
گفت :«بگوببینم چی شده؟»
تمام قصه را تعریف کردم.
بدون اینکه کوچک ترین بازخواستی بکند؛
سریع ازجایش بلندشد و گفت:
«باید برویم ماشین را بیرون بیاوریم.»
ادامه دارد.....
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹