eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
294 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴 دکتر یه موبایلی داشت که خیلی قدیمی بود . بهش می گفتم : این چه موبایلی که شما داری ؟ می گفت : داره کار می کنه برای چی عوض کنم؟ عینک دکتر هم سنگین بود می گفتم : دکتر اینو عوضش کن و یه سبک ترش رو بگیر می گفت : به این خوبی داره کار می کنه چرا باید عوضش کنم؟ شاید بگید لابد دکتر بخیل بوده! اما واقعیت اینه که دکتر خیلی هم دست و دلباز بود رقم های بزرگ به مردم قرض یا وام می داد و بعضا می بخشید خیلی هاشو من خبر دارم بعضی وقتا از ما می خواست تا اگه خونواده مستمندی رو می شناسیم، معرفی کنیم. می گفت که گروهی هستند و به خونواده های مستمند و فقیر کمک می کنند بعد از فهمیدیم که خود دکتر مسئولیت این کار رو بر عهده داشت . خیلی ها نمی دونستند که دکتر استاد دانشگاه فیزیک هسته ای است بعد از وقتی عکسش رو می دیدند با تعجب می گفتند : فلانی استاد فیزیک هسته ای بود !!!! ؟؟؟ راوی : 🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 شبی در خواب زیبا و خوشرویی را دیدم که لحظات گرمیِ نگاهش و طراوت و شادابیِ سیمایش من را خودش کرد . من به او گفتم شما چه کسی هستی گفت : اسمم است. در فاصله ی چند متری دیدم که فرشی با گلهای رنگارنگ پهن است و آکنده از شمیم عطری دل انگیز است و تعدادی از روی فرش ایستاده اند . به من گفت : به بگویید زیاد نگران من نباشد جای من بسیار خوب است ،من پروانه وار و پر کشیده ام . به نیت من به مدت دو سال قضای احتیاطی بخوانید ، من نیاز به نماز دارم . از خاله ام خانم عبدوس که معلم روخوانی و روانخوانی قرآن شماست تشکر کنید که به زیاد قرآن می خواند . صبح از بیدار شدم وقتی به کلاس قرآن رفتم برای خانم عبدوس تعریف کردم . اشک در چشمانش حلقه زد و گریست گفت را مثل دوست می داشتم . وقتی خبر را شنیدم در تمام مجالسی که شرکت می کنم به او قرآن می خوانم و می فرستم . شادی روح و ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 یوسف یه تسبیح هزارتایی داشت و هر شب ذکر می گفت ، به دلیل زیادی که ایشون تو یک روز می فرستاد به معروف شده بود و نام شده بود . بعضی دوستان به ایشون می گفتن یوسف زهرا که دلیلش ارادت خیلی زیاد آقا یوسف به مادرمون خانم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) بود... نوای ملکوتی در تلاوت قرآن کریم داشت و هر کسی رو با صداش تحت تاثیر قرار می داد . آقا از بسیار خوبی برخوردار بود و همیشه لبخند به لبش بود و خاصی تو وجودش دیده می شد که با اولین برخورد ، طرف رو مجذوب خودش می کرد . یوسف روحیه بود . همیشه وقتی بیسیم لازم نبود پشت بیسیم نوحه می خوند و رفقا رو به فیض می رسوند . پدر می گفت با سن کمش به ما درس های بزرگ می داد . می گفت بابا رو نباید فراموش کنیم. یادمه بعد افرادی اومده بودن که نمی شناختیم و می گفتن ما کسی رو نداشتیم که کمکمون باشه اما آقا یوسف به ما کمک می کرد و ما مثل بچه خودمون دوسش داشتیم . یوسف همیشه دست بوس پدر و مادر بود و به خانواده می گفت : چطوری ! چطوری ! مادرش ناراحت می شد و می گفت من ببینم . می گفت نه مامان حالا زوده . ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 16ساله بود یه نوار روضه زیر و روش کرد . بلند شد اومد ... یه روز به فرماندمون گفت : من از بچگی نرفتم، می ترسم بشم و رو نبینم ... یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم زیارت کنم و برگردم ... اجازه گرفت و رفت ، دو ساعت توی زیارت کرد و برگشت ... توی اش نوشته بود : در راه برگشت از توی ماشین خواب رو دیدم ... بهم فرمودند : اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت ... یه برای خودش اطراف پادگان کنده بود ... نیمه شبها تا می خوابید داخل قبر می کرد و می گفت : یا منتظر وعده ام ... چشم به راهم نذار ... توی ساعت ، روز و مکان رو هم نوشته بود ... که شد ، دیدیم حرفاش درست بوده ، دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی شد که تو نوشته بود ! 🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 یه تسبیح هزارتایی داشت و هر شب ذکر می گفت ، به دلیل زیادی که ایشون تو یک روز می فرستاد به معروف شده بود و نام شده بود . بعضی دوستان به ایشون می گفتن یوسف زهرا که دلیلش ارادت خیلی زیاد آقا یوسف به مادرمون خانم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) بود... نوای ملکوتی در تلاوت قرآن کریم داشت و هر کسی رو با صداش تحت تاثیر قرار می داد . آقا از بسیار خوبی برخوردار بود و همیشه لبخند به لبش بود و خاصی تو وجودش دیده می شد که با اولین برخورد ، طرف رو مجذوب خودش می کرد . یوسف روحیه بود . همیشه وقتی بیسیم لازم نبود پشت بیسیم نوحه می خوند و رفقا رو به فیض می رسوند . پدر می گفت با سن کمش به ما درس های بزرگ می داد . می گفت بابا رو نباید فراموش کنیم. یادمه بعد افرادی اومده بودن که نمی شناختیم و می گفتن ما کسی رو نداشتیم که کمکمون باشه اما آقا یوسف به ما کمک می کرد و ما مثل بچه خودمون دوسش داشتیم . یوسف همیشه دست بوس پدر و مادر بود و به خانواده می گفت : چطوری ! چطوری ! مادرش ناراحت می شد و می گفت من می خوام ببینم . می گفت نه مامان حالا زوده . 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷 وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر می رفت و سرش غر می زدم ... می گفت : دل ؟ چیه ؟ چند هفته بیشتر از نگذشته بود یه شب که خیلی دلم گرفته بود فقط اشک می ریختم و ناله می زدم . دلم داشت می ترکید از و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به از عذاب و عشقم نوشتم براش . نوشتم ، فقط یه بار ، فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم . بعد بهترین خوابی بود که می تونستم ازش ببینم . دیدمش با و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام می کرد . صداش زدم و بهترین جوابی بود که می شد بشنوم . دلِ . چیه ، چرا اینقد میکنی؟ تو جات پیش خودمه شده ای. راوی : 🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
✍ ✨همیشه از پدر🧔 ومخصوصا مادرش🧕می خواست که برای شدنش دعا کنند🤲 حتی زمانی که در دانشگاه👨‍🎓بود برای مادر پیامک✉️ می فرستاد که مامان یادت نره دعا کنی شهید شوم ...❤️ ✨حتی تا زمان در مسئولان دانشگاه👨‍🎓 هم خبر نداشتند که چرا در کلاس ها شرکت نمی کند😊 و به مسئولان گفته بود به دلیل بیماری نمی تواند به دانشگاه برود.😱 ✨دلش می خواست با پدر ومادرش در پیاده روی سال 93 🗓شرکت کند اما نتوانست برود و چفیه مشکی اش را به مادر داد تا در سید الشهدا(ع)🌹 کند اما چفیه در کربلا گم شد😳 و شهید گم شدن چفیه را به حاجت روا شدن تعبیر کرد 😌و خوشحال شد و از مادر خواست در حرم امام حسین و حضرت عباس (ع) دعا کند که او در سوریه شهید شود.🤲 🕊🥀🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊 با حجم كارى كه از ديده بودم ، حقوقى كه مى گرفت بقول گفتنى از شير مادر حلال تر بود . با اينكه زياد نبود ، اما خمس آنرا مي داد. ما را هم تشويق مى كرد كه خمس حقوقتان را بدهيد و مى گفت : بركت مى دهد به زندگى. اواخر قبل از به فكر كار پيدا كردن بود. مى گفت : مى خواهم بودنم براى اداره زندگى نباشد . 🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 یکی از رفقا و هم دانشگاهی هایش تعریف می‌کرد که با پینت بال می‌رفتیم . به شوخی به گفتم : آقا همه تیرها عین این بازی‌های کامپیوتری به سر و کله من خورد . او گفت : اشکال نداره داداش! چه چیزی بهتر از اینکه بی سر شوی . خودم گلوله بارانش کرده بودم، به شوخی گفتم چیزی نصیب تو نمی‌شود ! همه تیرهایی که نثارت کردم به و خورد . وقتی که را آوردند و نحوه را فهمیدم نابود شدم. با خودم فکر کردم اشتباه از من بود که گمان می‌کردم چیزی به تو نمی‌رسد. 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
بعداز پیکرش در منطقه ماند وهمرزمانش نتوانستند پیکر را به عقب منتقل کنند پیکرش همان جا ماند و شد.🍃⚘🍃 سال ها بود تااین که بعد از#۲۵ سال در ۱۳۹۱ در بابا هادی تفحص شد ولی چون مدارکی نداشت، شناسایی نشد و بود.🍃⚘🍃 حالا بعداز سال از طریق آزمایش DNA از درآمدو مشخص شد آرمیده در دانشگاه زاهدان متعلق به ایشان است.🍃⚘🍃 در تاریخ#۲۵ فروردین ۹۲ مصادف با حضرت زهرا (س)⚘ایشان همراه گمنام دیگه ای میهمان دانشگاه آزاد اسلامی واحد زاهدان شد، وطی تشییع با شکوهی که انجام شد خاکسپاری شد.🍃⚘🍃 سنگ مزار یادبودی هم در شهر اصفهان برای گذاشته بودند که پدرومادر وخانواده و دوستان یادش می کردند. 🍃⚘🍃
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹 یه هزارتایی داشت و هرشب ذکر می گفت، به دلیل زیادی که ایشون تو یک روز می فرستاد به معروف شده بود و نام شده بود . بعضی دوستان به ایشون میگفتن زهرا که دلیلش ارادت خیلی زیاد آقا به مادرمون خانم (سلام الله علیها) بود... نوای ملکوتی در تلاوت کریم داشت و هرکسی رو باصداش تحت تاثیر قرار میداد. آقا از بسیار خوبی برخوردار بود و همیشه لبخند به لبش بود و خاصی تو وجودش دیده می شد که با اولین برخورد، طرف رو مجذوب خودش میکرد. بمب روحیه بود. همیشه وقتی بیسیم لازم نبود پشت بیسیم نوحه می خوند و رفقا رو به فیض میرسوند. می گفت با سن کمش به ما درس های بزرگ می داد. می گفت بابا اول وقت رو نباید فراموش کنیم. یادمه بعد افرادی اومده بودن که نمی شناختیم و میگفتن ما کسی رو نداشتیم که کمکمون باشه اما آقا مخفیانه به ما کمک می کرد و ما مثل بچه خودمون دوسش داشتیم. همیشه دست بوس و بود و به خانواده می گفت : چطوری ! چطوری ! ناراحت می شد و میگفت من می خوام ببینم . می گفت نه مامان حالا زوده. 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
سر مزار که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم... را از شهید تورجی زاده خواست... 🌷 راوی : همسرشهید   🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━