eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
294 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
💢عید نوروز بود. محسن آقا و زهرا آمدن خانه‌مان. گوشه اتاق پذیرایی گذاشته بودم. تا داخل شد و چشمش به مجسمه افتاد، نگاهش را قاپید. انگار که یک زن واقعی را دیده باشد!‼️ بهم گفت: "دایی جون شما دایی زنم هستید. اما مثل دایی خودم می مونید. یه پیشنهاد. اگه این مجسمه را بردارید و به جاش یه چیزه دیگه بزاری خیلی بهتره."😉✌🏻 گفتم:" مثلاً چی؟" گفت:"مثلاً عکس شهید کاظمی. " با گوشه لبم لبخندی زدم که یعنی مدل مان کن بابا، عکس شهید دیگر چه صیغه ای بود. 🍀 نگاهم کرد و گفت: "دایی جون وقتی روبروی آدم باشه، آدم حس میکنه گناه کردن براش سخته. انگار که شهید لحظه به لحظه داره می‌بیند مون."😌😇 حال و حوصله این تریپ حرف ها را نداشتم.😩 خواستم یک جوری او را از سر خودم وا کنم گفتم: "ما که عکس این بنده خدا این را نداریم." گفت: "خودم برات میارم. "😉✌🏻 👈نخیر ول کن ماجرا نبود. یکی دو روز بعد یه قاب عکس از شهید کاظمی برایم آورد. با بی میلی و از روی رودربایستی ازش گرفتم گذاشتمش گوشه اتاق.😬 الان که نیست آن قاب عکس برایم خیلی عزیز است.خیلی. محسن است و هم حس می کنم حاج احمد با آن لبخند زیبا و نگاه مهربانش دارد لحظه به لحظه زندگی ام را می بیند حق با محسن بود انگار کردن واقعا سخت است😢😔👌🏻 ❣ @mohebin_velayt_shohada ایدی کانال👆🌹
به بهانه دوم مرداد سالروز ولادت شهید حاج احمد کاظمی 🛩طواف هواپیمای سوخو دور حرم مطهر امام رضا علیه السلام هواپیمای سوخو را حاج احمد وارد نیروی هوایی سپاه کرد. مراسم افتتاحیه‌اش را همه انتظار داشتیم در تهران باشد، سردار ولی گفت: می‌خوام مراسم افتتاحیه توی مشهد باشه. پایگاه هوایی مشهد کوچک بود. کفاف چنین برنامه‌ای را نمی‌داد. بعضی‌ها همین را به سردار گفتند. سردار ولی اصرار داشت مراسم توی مشهد باشد. با برج مراقبت هماهنگی‌های لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان، هواپیمان را چند دور، دور حرم حضرت علی بن موسی (سلام الله علیه) طواف داد. این را سردار ازش خواسته بود. خیلی‌ها تازه دلیل اصرار سردار را فهمیده بودند. خدا رحمتش کند؛ همیشه می‌گفت: ما هیچ وقت از لطف و عنایت اهل بیت، خصوصاً آقا امام (علیه السلام) بی‌نیاز نیستیم. @mohebin_velayt_shohada ایدی کانال👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای حسین متصدی 🔹صفحه ۹۷_۹۵ 🦋 ((جوِّ اطلاعات عملیات)) ، جانشین واحد و ما بود، اما آنقدر دوستانه و خودمانی رفتار می کرد که اگر یک نفر غریبه از راه می رسید، نمی توانست تشخیص بدهد که کدام فرمانده و کدام نیرو است! درحقیقت قبل ازهرچیز، برای ما یک "برادر" و یک "دوست صمیمی" بود.همین رفتار ایشان باعث شده بود که جوّ خیلی باصفایی در اطلاعات عملیات به وجود بیاید؛🤗 به عنوان مثال هربار که بچه ها جمع می شدند و برای حمام به مرخصی شهری می رفتیم،او نیز می آمد.بعد هم آنجا تمام بچه ها را یکی یکی کیسه می کشید! یک بار حدود دوازده نفر از نیروهای ، باهم به مشهد رفته بودیم. وقتی رسیدیم، همگی تصمیم گرفتیم قبل از زیارت به حمام برویم..؛ حدود ساعت هفت صبح بود.🕢 یک حمام عمومی پیداکردیم و رفتیم داخل. محمدحسین گفت:«من امروز باید همه شما را کیسه بکشم.» من که سابقه این کار راداشتم ،گفتم:«پس من آخرین نفر هستم» و رفتم روی سکوی حمام خوابیدم. یادم است آن روز حدود ساعت یازده، نوبت به من رسید. 💠این شرحِ بی نهایت، کز زلف یار گفتند حرفی است از هزاران کاندر عبارت آمد! ((تیررسام )) محل استقرار واحد،خط بود. محور هم نیزار کوچکی در همین منطقه بود.به خاطر دید مسقیم دشمن، امکان رفت و آمد در روز وجود نداشت. بچه ها می بایست شب حرکت کنند و روز بعد، برای دیده بانی درجزیره🏝بمانند و فرداشب دوباره به مقر برگردند. از طرفی، نمی توانستند قایق را در اطراف جزیره رها کنند، یعنی باید افراد دیگری آن ها را می رساندند و شب بعد، دوباره برای آوردنشان جلو می رفتند. آن شب، نوبت و بود! هردو آماده شدند؛ بچه ها آن ها را به محل موردنظر رساندند و برگشتند. قرارشد فرداشب دوباره به سراغشان برویم. روز بعد، نزدیکی های غروب، مه غلیظی تمام منطقه را پوشاند. وجود این مه،به خصوص در شب، مشکل جدی و اساسی در کار تردد ایجاد می کرد.😕 اصلا نمی توانستیم جهت را تشخیص دهیم و مسیرحرکتمان را مشخص کنیم. استفاده از قطب نما🧭هم به دلیل تلاطم آب و درنتیجه تکان های شدید قایق، امکان نداشت!! با همه این حرف ها، گروهی که قراربود برای آوردن بچه ها بروند،حرکت کردند؛ اما چند لحظه بعد، دوباره برگشتند و گفتند که به هیچ وجه امکان جلو رفتن نیست و آن ها نتوانسته اند راه را پیدا کنند.😔 هوا سرد بود و این سرما، در شب شدت بیشتری می گرفت. کاظمی و خواجویی هم امکانات مناسبی برای ماندن درجزیره نداشتند؛ چون اصلا نیروی شناسایی نمی تواند وسایل زیادی با خودش حمل کند؛ به همین سبب باید هرچه سریع تر برای بازگرداندن بچه ها فکری می کردیم! اما چاره چه بود⁉️ زمان می گذشت وهوا سردتر میشد! ذره ای از شدت مه کاسته نمی شد. بیست و چهار ساعت از رفتن بچه ها گذشته بود و تا آن لحظه، قطعا سختی های زیادی متحمل شده بودند! محمدحسین که در جریان تمام این قضایا بود، یک لحظه از فکر بچه ها بیرون نمی آمد. سعی می کرد تا راه مناسبی پیدا کند عاقبت فکری به ذهنش رسید👀........
1_479361956.mp3
زمان: حجم: 244K
🕊 و شهدا چه خوب کردند و رفتند 🕊 توصیه های 🌹 👆 •┈••✾•✨💙✨•✾••┈• ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯