eitaa logo
متن اشعار کربلایی محسن محمدی پناه
553 دنبال‌کننده
1 عکس
2 ویدیو
7 فایل
در این کانال متن اشعار کربلایی محسن محمدی پناه قرار میگرد. اینستاگرام: http://instagram.com/mohse.mohammadipanah.1 صفحه ویراستی: https://virasty.com/Moheb110 ایتا: @Mmohamadipanah متن اشعار: @mohsenmohammadipanah1 کانال عکس: @pic_mohammadipanah
مشاهده در ایتا
دانلود
اى مدينه ‏اى همه سوز و گداز اى شب صحراى خاموش حجاز اى بيابان سكوت و اشك و خون اى سپهر تيره و بخت نگون اين سكوت، اين گريه آهسته چيست؟ اين صداى ناله پيوسته چيست؟ خشت خشت خانه ‏اى را زمزمه ‏ست ناله ي يا فاطمه يا فاطمه‏ ست خانه ما گر چه از خشت است و گل خشت روى خشت، نه، دل روى دل پايه ديوار آن بر طاق عرش و ز پر خود عرشيان آورده فرش سقف آن بالا نشين كهكشان آستانش آسمانِ آسمان خاك آن را شسته آب سلبيل گرد آنرا رُفته بال جبرئيل گر سراغ خشتى از اين خانه داشت پاى كى موسى به سينا مى ‏گذاشت تا تو هستى قبله كاشانه‏ ام قبله مى‏ گردد به دور خانه ‏ام حيف شد اين خانه را آتش زدند با كبوتر لانه را آتش زدند خانه‏ اى در بسته، نه، در نيمه باز اهل آن چون در سوز و گداز دو كبوتر برده سر در بال هم هر دو گريانند بر احوال هم كرده بر تن چهار ساله بلبلى رخت ماتم در غم خونين گلى باغبانى با دو دست خويشتن كرده خونين لاله خود را كفن ساعت سخت فراق آغاز شد مخفى و آهسته درها باز شد شد برون آرام با رنج و ملال هفت مرد و چهار طفل خردسال چهار تن دارند تابوتى به دوش ديده گريان، سينه سوزان، لب خموش در دل تابوت جان حيدر است هستى و تاب و توان حيدر است گويى آن شب مخفى از چشم همه هم على تشييع شد هم فاطمه او پى تابوت زهرا مى ‏دويد نه، بگو تابوت او را مى ‏كشيد كم كم از دستش زمام صبر رفت با دو زانو تا كنار قبر رفت زانويش لرزيد، اما پا فشرد دستها را جانب تابوت برد خواست گيرد جان خود را روى دست زانويش خم گشت و باز از پا نشست كرد چشمى جانب تابوت باز برد سوى يار خود روى نياز كاى وجودت عرش را قائمه يارى ام كن، يارى ام كن فاطمه یاریم کن کز زمین بردارمت با دو دست خود به گِل بسپارمت وای بر من مرده ام یا زنده ام قبر تو یا قبر خود را کنده ام آسمان، اشک علی را پاک کن جای محبوبم مرا در خاک کن این چراغِ چشم خونبار من است این همان تنهاترین یار من است ناگهان از آن بهشت بی نشان گشت بیرون دست های باغبان کای شکسته بال و پر بلبل بیا وی به قلبت مانده داغ گل بیا باغبانم، هست و بودم را بده یا علی یاس کبودم را بده از چه یاسم این چنین پرپر شده لاله من باغ نیلوفر شده ای بیابان گِل زاشک جاری ات آفرین بر این امانت داری ات باغبان تا یاس پرپر را گرفت اشک خجلت چشم حیدر را گرفت یا محمد از رخت شرمنده ام فاطمه جان داده و من زنده ام شاخة یاست اگر بشکسته بود دستهای باغبانت بسته بود یا محمد دخترت در خاک خفت دردهای خویش را با من نگفت اینکه بگرفتیش جانان من است بلکه هم جان تو، هم جان من است قلزم خون کاسة صبر علیست خانة بی فاطمه قبر علیست غصه ها را در دل صد چاک ریخت بر تن محبوبه خود خاک ریخت زمزم از دریای چشمش سر گرفت مثل کعبه قبر را در برگرفت ناله زد کای با وفا یار علی ای چراغ چشم بیدار علی همسرم دستی برون از خاک کن اشک از رخسار حیدر پاک کن اشک من در دیده بی لبخند تو است تکیه گاهم شانه فرزند تو است شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
بانویی که خداست مُمتَحَنَش چل نفر خسته اند از زدنش لگد دومی به پهلو خورد آه از ضربه‌ی کمرشکنش مقتل آورده است: مادر سوخت عالم آتش گرفت از این سخنش فاطمه بین شعله ، گیر افتاد... چنگ انداخت "در" به پیرهنش بی پناه است جان‌پناه علی... میخ رفته به جنگ تن به تنش غرق خون است باغ سبزِ نبی له شده زیر چکمه ها چمنش فاطمه زیر دست و پا..،کوشید نام حیدر نیفتد از دهنش با قلافی هوار زد قنفذ: بسپارید کار را به منش وسط کوچه گوشواره شکست... این بلا را که دیده ؟! جز حسنش به عیادت نیامده اَحَدی اُف به همسایه‌ها..،به مرد و زنش خیره به خونِ بستر است حسین کُشته ما را نگاهِ بی کفنش دوره اش می کنند در گودال تک و تنها..،به دور از وطنش نوکِ مسمار می شود نیزه... وای از وضعِ درهم بدنش شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
تک و تنها ، میان مردمی نامرد حیرانم سلام از پشت بام شهر سمت شاه عطشانم خودم نامه فرستادم ، بیایی ، وای عجب دردی! الهی بشکند دست سفیرت ، کاش برگردی برایت از دل این قوم ، یاری در‌ نمی‌آید "دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید" حریرِ حُرمتم را این حَرامی‌ها لگد کردند ببین با مُسلم تو نامسلمان‌ها چه‌ بد کردند میان کوچه‌ جسمم می شود بازیچه‌ی طفلان تن من از قناره می شود برعکس آویزان ولی دلواپسم ، دلواپس بال و پرت آقا چه خواهد کرد این سر نیزه‌ها با پیکرت آقا به دست بی وضو‌ها می رسد آیات قرآنت به دندانم که سنگی خورد ،گفتم : آه! دندانت چه بُغضی کوفه دارد در دلش از نام بابایت تنور کینه ها گرم است ، ای وای از علی‌هایت بیا این تن بمیرد کوله‌بارت را زمین بگذار برای اکبر خود لااقل چندین عبا بردار بیا مخفی کن از چشم زمستان‌ها ، بهارت را سه‌شعبه زیر سر دارد گلوی شیرخوارت را خودم دیدم قمار گُرزها را بر سر یارت علمدارت ، علمدارت ، علمدارت ، علمدارت عذاب‌آورتر از این یک حقیقت در جهان ، غم نیست رقیه صورتش نصفِ کفِ دست سنان هم نیست نیاور بین کوفه ، خواهرت آزار می بیند زبانم لال! کوچه جای خود...، بازار می بیند سر راهش میان هر گذر بن‌بست خواهد شد عقیله وارد بزم یزیدِ مست خواهد شد شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
شب تیره به استقبال نور ماه می آید خبر پیچید در صحرا حسین از راه می آید برای لمس گیسویش ، نسیمِ دشت بی تاب است زمین کربلا آماده ی دیدار ارباب است قدم می زد علی اکبر ، پدر محو تماشایش دل آئینه را بُرده قد و بالای رعنایش رسیده ساقی اهل حرم ، پرچم تکان داده فرات از دیدن دریا دهانش آب افتاده عمو خم شد ، رقیّه می نشیند بر سرِ دوشش رباب از راه می آید ، علی‌اصغر در آغوشش بزرگ کاروان ، آنکه بهم می زد عوالِم را دلش تنگ حسن می شد ، بغل می کرد قاسم را بنی‌هاشم رسانده خویش را اطراف یک مرکب بگو دنیا سرش پائین بیاید ، آمده زینب! تمام چشم‌ها در پیشگاهش کور خواهد بود حجابِ این عقیله پرده های نور خواهد بود ندای اُسکتوا فوراً طنین انداز خواهد شد پرِ جبریل پیش پای زینب باز خواهد شد رکاب مصطفایی را شده نقش نگین ، بانو علی و فاطمه تلفیق شد در ذات این بانو ببین کوه صلابت را ! چه نیرومند می آید وقار از شوکت این زن زبانش بند می آید امان از ظهر عاشورا..،چُنان از حال خواهد رفت تمام هستی‌اش با شمرها ، گودال خواهد رفت سنانِ مست ، اطراف حسینش تاب خواهد خورد عزیزِ تشنه‌کامش نیزه جای آب خواهد خورد چه جنجالی میان لشکرِ هرکاره می بیند دلیل کشمکش ها را لباسی پاره می بیند دم مغرب شده ، با سربه‌زیری می رود زینب خدایا لال کن ما را ! اسیری می رود زینب شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
هوای شونه‌تو بابا هنوزم موی من داره بگیر دستامو که بالم هوای پر زدن داره حراجی بودم و مُردم تو اون اوضاعِ بد گفتم بپرس عمه که این بازار به قدِّ من کفن داره ؟ برا تَه مونده‌ی موهام دو سه تا چنگ هم بس بود خدایا این مسیرِ تنگ زیادی پیرزن داره گوشام و میگیرم اینجا نه واسه زخمِ رو گوشام می‌بینی کوچه‌های شام که خیلی بد دهن داره تو دستم رَدِّ زنجیره بجای اون النگوها تو دستش ساربان اما عقیقی از یمن داره سکینه خیلی می‌ترسه هنوز از عمه می‌پُرسه یتیمِ خاکیِ بی جون مگه چونه زدن داره تو رو عریان رها کردن تو رو از من جدا کردن تنت رو دیدن و گفتن بده که پیرهن داره الهی جون بده خولی چه خورجینی به همراشه الهی دق کنه اَخنَس لباساتو به تن داره... شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
بنا نبود بمانی غریب در صحرا و خواهرت بشود بی نصیب در صحرا بنا نبود که تکیه به نیزه‌ات بزنی مرا برای جهاد عظیم، خط بزنی بنا نبود مهیای سوختن باشی میان خیمه پی کهنه پیرهن باشی زمین نیفت کتاب مقدس زینب! فدای بی‌کسی‌ات!‌ ای همه کس زینب عصای دست شدن رسم خواهری باشد علی الخصوص که خواهر برادری باشد به راه عشق تو این چشم تر که چیزی نیست جگر برای تو دادم پسر که چیزی نیست بیا خودت پسران مرا ببر میدان که پیش مرگ تو باشند این دو در میدان بیا که شاهد حاجت روایی‌ات باشند بزرگ کردمشان تا فدایی‌ات باشند تو را به جان من آقا قبول کن بروند به حق چادر زهرا قبول کن بروند چه بهتر است نبینند راه بسته شده در ازدحام ره قتلگاه بسته شده چه بهتر است نبییند زخم خنجر را به سمت خیمۀ زن‌ها هجوم لشگر را چه بهتر است نباشند و خون جگر نشوند شبیه من وسط خیمه شعله‌ور نشوند چه بهتر است نبینند اوج این غم را به روی مادرشان ضربه‌‌های محکم را چه بهتر است نبینند آب خواهم شد اسیر، وارد بزم شراب خواهم شد شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
پاره های جگرم در دل دشت افتاده آه ، باید چه کنم با تو برادرزاده! همه با کینه‌ی جدَّت سر تو افتادند یا علی گفتی و با سنگ جوابت دادند کاش با نیزه دهان تو اذیَّت نشود زیر سُم ، قاسم من خوش قد و قامت نشود عرش از طرز تَقَلّای تو بیچاره شده پا نکش روی زمین ، بند دلم پاره شده تیغ‌ها توشه گرفتند ز اعضات ، عمو! دست و دل بازی تو رفته به بابات ، عمو! قابِ عکسِ حسنی! جسم تو پا خُور شده است مثل مومِ عسل از حُفره تنت پُر شده است دادِ : اُمّاهِ تو..، تا خیمه ی زن‌ها آمد نیزه تا خورد به پهلوی تو ، زهرا آمد چشمم از دیدن دَرهَم‌شدنت جا خورده کمرم تا شده از بس بدنت تا خورده حتم دارم که محال است خودت برخیزی هر طرف دست به جسمت ببرم ، می ریزی کار تشییع تو ای کاش که مشکل نَشَود عمه یکبار دگر بین اراذل نَدَوَد! بی عبا می نگرم لاله‌ی پرپر شده را من چگونه ببرم قاسمِ اکبر شده را شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
گفتم از آبی که می‌نوشند حتی اسب‌ها مرهم لب‌های بی‌جانش کنم اما نشد آنقدر گفتم که مُنوا مادرم هم گریه کرد خواستم یک جرعه مهمانش کنم اما نشد رو زدم بر حرمله گفتم علی، جان می‌دهد رو زدم شاید پشیمانش کنم اما نشد بچه‌ام را تشنه بر دستم گرفتم خواستم آن جماعت را پریشانش کنم اما نشد خون چکید از این عبا و مادرش از هوش رفت آمدم با تیر پنهانش کنم اما نشد پشت خیمه خاک کردم دستپاچه لااقل مخفی از چشمِ سوارانش کنم اما نشد جای زخم ناخنش بر گردن من مانده است زخم آوردم که درمانش کنم اما نشد   تیر وقتی خورد بر حلقش ، نگاهش خشک شد هی تکان دادم که گریانش کنم اما نشد شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
آن یلی که ماه را در حسرت چشمش گذاشت قامتش با قامت شش‌‌ساله‌ها فرقی نداشت کوه غیرت را غم شرمندگی ، بی تاب کرد مشک پاره ساقی اهل حرم را آب کرد مُصحَفی در چنگ لامذهب نَیُفتد لااقل هیچ‌کس بی دست از مرکب نیفتد لااقل خُود جنگی یک طرف ، چوبِ لوایش یک طرف دست هایش یک طرف افتاده ، پایش یک طرف شیوه‌ی قتل امیر تشنه ، جنجالی شده کاسه‌ی چشم امید خیمه‌ها خالی شده علقمه شد مسجد کوفه ، دو حیدر را زدند این عمود آهنین را ابن‌ملجم ها زدند دست داد و دستگیری کردنش آغاز شد باب حاجت باز شد تا فرق سقّا باز شد پیکرش بازیچه شد ، بازیچه‌ی شمشیرها پَر درآورده است از بس پُر شده از تیرها نیزه‌ها راه نفس در سینه را سد می کنند چکمه‌ها روی تن او رفت و آمد می کنند فاطمه چادر به روی پلک بسته ، می کشد زحمت بی‌دست را ، پهلوشکسته می کشد آه ! وقت دیدنش ارباب ما جا خورده است پشت آقا تا شده ، از بس بدن تا خورده است دور پیرِ خیمه‌ها را ، بددهن پُر می کند انکسار شاه را لشگر تمسخر می کند بعد سقّا نوبت بی رحمی و جنجال هاست وقت ذبح شاه عطشان در ته گودال هاست کهنه پیراهن دلیل کشمکش‌ها می شود پای نامحرم میان خیمه ها وا می شود در کِشاکش چادر سادات پاخور می شود دور زینب از سنان و حرمله پُر می شود شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1