eitaa logo
مجردان انقلابی
14.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🔹 معلم عربے یکے از محروم تهران شده بود ...اما تدریس عربے ابراهیم زیاد طولانے نشد! از همان سال دیگر به مدرسه نرفت!حتے نمے گفت که چرا به آن مدرسه نمےرود! 🔹یک روز مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!!شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان کنید که برگردد مدرسه !!! 🔹گفتم: مگه چے شده؟ کمے مکث کرد و گفت : حقیقتش ، آقا ابراهیم از خودش پول مے داد به یکے از شاگردها تا هر روز زنگ اول براے کلاس و پنیر🧀 بگیرد !!! 🔹آقاے هادے این بود که این ها بچه هاے محروم هستند ؛اکثرا سر کلاس هستند ؛بچه گرسنه هم درس نمے فهمد ... 🔹مدیر ادامه داد: من با آقاے هادے برخورد کردم !گفتم مدرسه ما را به هم ریختے! در صورتے که هیچ براے نظم مدرسه پیش نیامده بود !!! 🔹بعد هم ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے اینجا از این کارها بکنے ! آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه دیگرے پر کرد ... 🔹حالا هم بچه ها و از من خواستند که ایشان را ؛همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند ...ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے از دانش آموزان بضاعت و یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم !!! 🌷 @mojaradan
#سبک_زندگی_شهدا #جهیزیه_نقدی پدرم ارتشی بود و می دانست که #زندگی مان خانه به دوشی است و وسایلمان در نقل مکان کردن از بین می رود؛ برای اینکه جهیزیه‌ام را کامل داده باشد و خرج تجملات هم نکرده باشد، پول جهیزیه را نقد داد دستم. کمک خرج زندگی مان هم شد. فقط یک #چمدان گرفتم چهارده تومان که اندازه لباس هایم بود. همین! (راوی: همسر شهید حسن آبشناسان) 📲 @mojaradan
کاغذ خواستگاری🌹 هنوز آن کاغذ را دارم؛شرایطش را خلاصه،رویش نوشته بود و پایینش را امضا کرده بود.تمام جلسه صحبت ما درباره ازدواج ختم شد به همان کاغذ؛مختصر و مفید. بعد از باسمه تعالی،ده تا از نظراتش را نوشته بود.بعضی هایش اینطور بودند: « داشتن ایمان به خدا و خداجویی؛ مقلد امام بودن و پیروی از رساله ایشان؛ شغل من پاسدار است؛ آینده جنگ؛ مکان زندگی؛ ازدواج،رسیدن به کمال.» عبارت ها کوتاه بود؛اما هر کدام یک دنیا حرف داشت برای گفتن. شهید سید علی حسینی 📱 @mojaradan
داستان بسیار عالی👌 یکی از کارمندان شهرداری ارومیه می گفت: تازه کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم. از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم. یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان. رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی می خوای؟ گفتم :کار گفت : فردا بیا باورم نمی شد فردا رفتم مشغول شدم . بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود. چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشست شده بود من جای اون مشغول شدم. شش ماه بعد رئیس استعفاء کرد و رفت جبهه. بعد از اینکه در جبهه شد یکی از همکاران گفت :توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق شهردار کسر و پرداخت می شد. یعنی از حقوق شهید این درخواست خود شهید بود. کجایند مردان بی ادعا😔 📱 @mojaradan
#سبک_زندگی_شهدا زنِ ..... 📲 @mojaradan
#سبک_زندگی_شهدا صداقت..... 📲 @mojaradan
‍ درست بہ یاد دارم کہ محمود گفت: 🗣 «بالاخرھ هر دخترے خواستہ‌اے دارد خواستہ‌ ے شما چیست؟» 🤔 و من جواب دادم: «اگر من را خدمت امام خمینے ببرید ڪہ خطبہ ے عقد ما را ایشان بخوانند حتی مهریہ هم نمے‌خواهم»😌 عاقبت من محمود ومادرهمسرم درر برابر امام نشستہ بودیم😍 امام خطبہ‌ے عقدمان را مے‌خواند و این بہ یادماندنے‌ترین خاطره‌ی زندگے مشترڪمان شد💐 ✍ همسر @mojaradan
✨﷽✨ ♥️ ✨یکی از دوستان شهید خرازی می‌گوید : حسین خرازی تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من مدد جست، او با مزاح به مادرم گفته بود كه: «من فقط 50 هزار تومان پول دارم و می‌خواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم!» ❤️بالاخره مادرم پس از جستجوی بسیار، دختری مؤمنه را برایش در نظر گرفت و جلسه خواستگاری وی برقرار شد و آن دو به توافق رسیدند. او كه ایام زندگی‌اش را دائماً در جبهه سپری كرده بود اینك بانویی پارسا را به همسری برمی‌گزید. مراسم عقد آنها در حضور رهبر كبیر انقلاب امام خمینی (ره) برگزار شد. ❤️لباس دامادی او پیراهن سبز رزم بود. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده یك قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30 فشنگ، كادو كرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: «جنگ را فراموش نكنی!» فردا صبح حسین با تكیه بر وجود شیرزنی كه شریك زندگی او شده بود به جبهه بازگشت... 😍 ✼═══┅💖💖┅═══✼ 💞 @mojaradan