2_144129481889674567.mp3
7.4M
#تلنگری
✨خداوند حضرت زهرا سلاماللهعلیها را
" کوثر" نامید!
کوثر یعنی خیر کثیر، رزق فراوان
دلیل این خطاب و نامگذاری چیست؟
#رهبری
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
✨ویژه ولادت حضرت فاطمه الزهرا سلاماللهعلیها
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگیم مادر
بهترین خاطرههای بچگیم مادر🌺
زندگیم مادر
گرهها وا میشه تا که بگیم مادر🌺
#میلاد_حضرت_زهرا(س)💫💞
#روز_مادر💫💞
#بر_همگان_مبارک_باد💫💞
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درسی💕
𖧷- - - - - - - - - - - - - - - - -𖧷
نڪـاٺ درس خـونـدن☁️🌿!
•بـھ هیـچ عنـوان تـو یـھ روز فـقـط یڪ درس نخـون،ایـن ڪـار ڪہ شـدٺ خسـتٺ مـۍڪنـھ و درس خونـدن رو بـراٺ جھـنم مـۍڪنـھ💕🍯!
•زمـان ایـدھآل مطـالعـہ درس عمـومـۍ نھـایـتا یڪ ساعـٺ و نیــمہ🍓🥤!
•یـڪ چھـارم زمـانٺ رو بـراۍ عمـومیا و بقــیش رو بـراۍ اختـصاصـیا بـذار دوتـا درس اختـصاصـۍ رو پشـٺسـرهـم نخـون بینــشون یـھ عمـومـۍ بـذار🦋🚙!
•بھــترھ حـداقـل پنـج درس در بـرنامـھ روزانـتون بـاشـھ💜☁️!
@mojaradan
𖧷- - - - - - - - - - - - - - - - -𖧷
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #پارتهدیهبهمناسبت روز مادر 😂 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت114 -دریا ... بین حرفش پریدم : -
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پیر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت115
می فهمیدم دوباره اون عشق زنده شده ، می فهمیدم هروز به شوق دیدن تو میاد اون بیمارستان لعنتی ، خودمم فکر کردم شاید خدا خواسته شما دوباره همدیگه رو ببینید حتما یه خیری توش هست
شوکه شده از چیزای تازه ای که می شنیدم به اشکای که روی گونش جاری بود نگاه می کردم انگار لحظه ،لحظه های درد کشیدن دریا روی قلبم چنگ می کشید
-عاطفه خانم:یه روز اومد گفت می خواد با تو بره عملیات ، گفت می خواد با تو زندگی کنه گفت می خوا د محرمت بشه، گفتم نکن دوباره نابود میشی این پسر تورو نمی خواد بیشتر واب سته میشی دل کندن برات سخت میشه ،گفت میدونم عاشقم نیست ولی من میخوام تنها فرصتی که دارم رو کنارش باشم نزدیکش نفس بکشم ، هروقت باهاش تماس می گرفتم شاداب بود ، سر زنده بود ، به جای اینکه خوشحال باشم بیشتر نگران می شدم میدونستم این شوق زندگی رو داره از بودن با تو میگیره می ترسیدم از رفتنت از دریای نابود شده بعد رفتنت
ازش قول گرفته بودم یادته گف تم براش شرط گذاشتم قبول کرده ازش قول گرفته بودم وقتی برگشت تسبیح تو رو دور گردنش نبینم ، قول گرفته بودم با هرکسی من گفتم ازدواج کنه گفتم قبول نمیکنه ولی قبول کرد و اومد وقتی برگشت دوباره داغون بود
به دستاش نگاه کرد و گفت:
توی همین آغوشم ، توی همین دستام دوباره اشک ریخت مثل هفت سال پیش هزیون گفت تب کرد . گفت دوباره پسش زدی ، دوباره غرورش رو شکستی ، دوباره افسرده شد تو سر قولت ن موندی تو اعتماد منو شکوندی ، حالا چرا باید دوباره بهت اعتماد کنم ؟فقط بگو چر ا باید اجازه ب دم بازم ببینیش ؟
خدایای من من با این دختر چکار کردم چرا من احمق از هیچی خبر نداشتم
چرا اینقد درد داشت و من نمی دونستم الان به ش حق میدادم حتی اگر ازم متنفر باشه از این همه درد قلبم تیر کشید و دستم روی سینم چنگ شد اشک به چشمام نشست
-چون دوسش دارم....چون عاشقشم
متعجب نگام کرد:
-دوسش داری ؟
-آره بیشتر از جونم گفتم که سوءتفاهم شده براش
مکثی کردم و گفتم:
-من از این همه عذاب که دریا کشیده بی خبرم ، من فقط یه ترم همکلاسش بودم اونم یه ساعت ،
می دونید خانم مجد من هیچ وقت هیچ زن یا دختری توی زندگیم نبوده با روحیات خانمها آشنا نیستم خوب قبل اینکه به من بگه به من علاقه داره یه سری شیطنت ها هم داشت
سعی میکرد من رو اذیت کنه هر بار بلای سرم می آورد البته تقصیر منم بود که باهام لج افتاد،
وقتی بهم گفت که دوستتم داره صادقانه بگم اصلا باورم نشد گفتم شاید بازم میخواد اذیتم کنه ولی وقتی اصرارش رو دیدم ،
اشک ریختنش رو دیدم باورم شد علاقه ای به وجود اومده اما فکر نمی کردم تا این اندازه عمیق باشه حس کردم یه حس زودگذره و زود فراموش می کنه قبول دارم من خیلی اشتباه کردم،
بد از خودم روندمش ولی من نمی دونستم که اینطور میشه من خیر سرم فکر کردم هرچی تندتر باشم دریا زود تر دل میکنه اون موقعه شرایط ما اصلا به هم نمیخورد
اما وقتی بعد این همه سال دیدمش ناخواسته به هم نزدیک شدیم هر بار یه اتفاقی افتاد که بیشتر به هم نزدیک بشیم
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت116
من دلم رو باختم عاشق شدم
ولی می ترسیدم وقتی یادم می اومد که چطور از خودم روندمش اصلا روم نمی شد بهش فکر کنم چه برسه بخوام ازش خواستگاری کنم
برای همین تصمیم گرفتم فعلا صبر کنم تا مطمعن بشم آیا از اون علاقه چیزی مونده یا نه ،تا بتونم دوباره دلش رو به دست بیارم
تمام این مدت دریا گوشه چشمی هم به من نشون نداد که بفهمم هنوزم دوسم داره حتی وقتی من سعی می کردم بهش نزدیک بشم دورتر می شد.
راستش این محرمیت رو یه فرصت می دونستم تا دلش رو به دست بیارم
ولی خراب کردم روز آخر که از عملیات برگشتیم و رفتیم خونه بی بی،وقتی دریا برای مدتی مارو تنها گذاشت بی بی ازم خواست که به خواستگاری دریا بیام
من نمیدونستم دریا داره می شنوه
وقتی به بی بی گفتم چیزای توی گذشته هست که نمیزاره پا پیش بزارم، دریا بد برداشت کرده بود فکر کرد
من به دلایلی که توی گذشته پسش زدم دوباره به همون دلیل دارم پسش میزنم ولی من فقط منظورم به حرکت خودم بود
من شرمنده خودم بودم ولی دریا اشتباه برداشت کرد و شد انچه نباید می شد
با نگاهی عمیقی بهم خیره شد و پرسید:
-حالا میخوای چکار کنی؟
-میخوام داشته باشمش به هر قیمتی
لبخندی زد و گفت:
-اگه من قبول نکنم؟
چشمام رو بستم گفتم:
-تمام عمرم منتظر میمونم تا روزی بتونم دل شما و دریا رو به دست بیارم
-همون روز اولی که دیدمت به دریا حق دادم دلش رو ببازه
-خواهش می کنم بهم بگید کجاست
-غرورش شکسته نمی خواد ببینتت
-ولی من تا نبینمش نمیتونم غرورش رو ترمیم کنم
-فکر میکنی بتونی؟اگه نخواستت؟
-تمام تلاشم رو می کنم دوباره دلش رو به دست میارم
-گفته اگه بهت بگیم کجاست برای همیشه میره....
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت117
هه..الانم واسه حجابم اومدی تو هر بار منو از روی لباسم قضاوت میکنی
-من هیچ وقت نه تو نه هیچ دختر دیگه ای رو چه با حجاب چه بی حجاب قضاوت نکردم
ولی این حق انتخاب رو دارم با کسی ازدواج کنم که مطابق معیار هام باشه
-من همون روزم بهت گفتم دوست داشتنم به اندازه ای هست تا به خاطرت عوض بشم
- ولی من این رو نمی خواستم فکر می کنی اگه من قبول میکردم چی می شد ؟
تو میخواستی به خاطر من حجابت رو درست کنی بعد یه مدت هم احساس تحمیلی بودن حجاب تور از حجاب متنفر می کرد،
منم باید همیشه استرس اینو می داشتم که نکنه یه روز خسته بشی و بزنی زیر همه چی میدونی
دریا صادقانه بهت میگم من اون زمان حتی اگه عاشقتم بودم بازم حاضر نبودم باهات ازدواج کنم
من می خواستم و میخوام با کسی ازدواج کنم که کنارش هم روحم به آرامش برسه هم جسمم نه فقط جسمم
عصبی از حرفم گفت :
-دیدی میگم از ظاهر قضاوت کردی
-نه دریا قضاوت نکردم فقط نمیتونم اینو بپذیرم که زن من کسی که فقط مال منه زیبای های که داره فقط مال منه اونو با کسای دیگه شریک بشم
تو حاضری با مردی ازدواج کنی که هر لحظه زنها دورش باشن از بودن باهاش لذت ببرن ؟
این دوتا موضوع با هم فرق دارن
-چه فرقی دارن تو حرص میخوری که زنای دیگه از شوهرت و داشتهاش لذت ببرن منم حرص میخورم که چشم مردای دیگه به تن و بدن زنم نگاه کنن و لذت ببرن
هردوتا ریششون یکیه شهوت و غریزه من تورو برای خودم میخوام تو هم منو برای خودت
دریا اگه اون موقعه من عاشق تو بودم و با تو ازدواج می کردم
با شناختی که از خودم داشتم قطعا بعد مدتی سر همین موضوع شروع می کردیم به بحث و جدال آخرشم یه زندگی متلاشی شده می موند
وسط درسته تو چند سال غصه خوردی غمگین بودی ولی اینی که الان هستی رو خودت خواستی خودت انتخاب کردی خودت بهش رسیدی بدونه اینکه کسی بهت تحمیلش کنه
از این گذشته من اون موقع عاشق تو نبودم ولی الان هستم و نمیشه الان و اون موقعه رو باهم مقایسه کرد
اینای که گفتم یه حالت برعکس هم داره یعنی اگه تو اون موقعه با حجابم بودی ولی من دوستت نداشتم بازم باهات ازدواج نمی کردم
چون بازم یکی از معیارهای من که دوست داشتن بود رو نداشتی پس بدون من عاشق حجابت نیستم عاشق خودتم دریا تو اولین دختر با حجابی نیستی که من دیدم
با خنده چشمکی دوبار بهش زدم و گفتم:
-اگه بدونی بی بی از وقتی برگشتم ایران چه دخترای با حجاب و خوشگلی نشونم داده
حرصی گفت:
-خوب برو با همونا ازدواج کن کی جلوت رو گرفته ؟
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁 پارتهدیہبرکتمیلاد حضرت زهرا (ص) و روز مادر 🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت118
معلومه دیگه تو..
-من چکارت دارم ؟ برو همشون و بگیر
-نه دیگه عشقته که پر و بالم رو بسته من فقط تورو میخوام بیا و به من رحم کن
با غیض غرید:
-ولی من تورو نمیخوام از اینجا برو
-دریا اذیتم نکن دیگه اصلا دلت میاد ؟
-ابروی بالا انداخت و گفت:
-اره دلم میاد ،
من الان این حق انتخاب رو دارم که نخوام با یه پسر مذهبی ازدواج کنم و باید بگم تو اصلا مطابق معیار های من نیستی
نابود شده گفتم:
-چی میگی دریا ؟ ...
-پشتش رو بهم کرد و گفت :
-همین که شنیدی
نفس عمیقی کشیدم رفتم جلوش وایسادم میخواست دوباره برگرده که بازوهاش رو توی دستم گرفتم:
-میخوای برم ازینجا؟آره دریا؟..
نگاهش رو به زمین دوخت و گفت :
-آره برو
-باشه میرم ولی یه شرط داره
-چ..چه شرطی؟
-تو چشمام نگاه کن و بگو دیگه دوسم نداری تا برم
-گفتم که دوست ندارم برو
-منم گفتم تو چشمام نگاه کن و بعد بگو
نگاهش رو به نگاهم دوخت ،
تمام عشقی که بهش داشتم رو توی چشمام ریختم ،چشماش توی چشمام دو دو میزد ازش پرسیدم؟
-دیگه دوسم نداری؟
اشک به چشماش نشست و با بغض گفت:
-نه...ندارم
لبخندی بهش زدم و گفتم :
- یعنی باهام ازدواج نمیکنی ؟
-اشک روی گونش ریخت:
-نه ...نمیکنم
لبخندم عمیق تر شد:
-الان نمیخوای بغلت کنم که آروم بشی؟
هق زد و با دستای مشت شده چند باربه سینم ضربه زد :
-نه. ..نمیخوام...نمیخوام
محکم توی آغوشم فشردمش ، زمزمه کرد:
لعنتی ...لعنتی
قهقه ای زدم و گفتم :
-باشه من لعنتی فقط دوسم داشته باش که اگه دوسم نداشته باشی میمیرم
دستاش محکم دورم حلقه شد و گفت:
-خدا نکنه
نفس آرومی کشیدم و زمزمه کردم:
-خدایا شکرت
از خودم جداش کردم ،
اشکای صورتشو با سر انگشتام گرفتم دوباره اشک به چشماش نشست:
- گریه نکن عزیزم دیگه همه چی تموم شد قول میدم این همه سال رو برات جبران کنم
به اندازه ای عشق و محبت به پات میریزم که همه این غصه ها یادت بره
لب زد :
-دوستت دارم
دلم از خوشی لرزید
به همون آرومی خودش گفتم:
-منم دوستت دارم
خندید و خندیدم
-من باید برم
ازش فاصله گرفتم هنوز چند قدم نرفته بودم که گفت:
-کجا میری امیر دوس دارم کنارم بمونی میترسم بری...
گفته بودم وقتی امیر صدام میزنه به حدی زیبا صدا میزنه که هر بار دلم می لرزه ؟
دوباه نزدیکش شدم و گفتم:
-از چی می ترسی ؟ ...
-از اینکه اینا خواب باشه و بری دیگه سراغم نیای...
دوباره توی آغوشم کشوندمش و بوسه ای روی پیشونیش نشوندم
مشت شدن دستاش رو روی سینم حس کردم و آروم توی گوشش گفتم :
-شب با بی بی برمیگردم عشقم ...میخوام برم با بزرگترم با گل و شیرینی بیام خانمم
نفس حبس شدش رو رها کرد و لرزون گفت:
-با... شه
به سختی دل کندم و سراغ بی بی رفتم
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」
-
#خواستگارۍامیرعلۍازدریا😍😂
هیچ چیز تو این دنیا همیشگی نیست،
جز دوسداشتن من به تو. ♥🫂
#ڪلیپ_عاشقانہ🤍
-
「𝓣𝓪𝓵𝓪 𝓑𝓪𝓷𝓸 」
❥︎❈••••••••••••••••••••••
@mojaradan
4_6032838117684150605.mp3
6.27M
#این_که_گناه_نیست 2
یک اشتبـاه بـزرگ💥
چرا همش دنبالِ اینی، چی ثواب داره؟
چرا نمیری، چیزایی که
کارهای خوبتو بی اثر میکنه، بشناسی؟😇
🌪تا آفت ها رو نشناسی،
خوبی هات پایدار نمی مونن.😨😰
#استاد_شجاعی 🎤
@mojaradan
23.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حسین_آقا✌🏻
#میلاد_حضرت_مادر🥹
نور روی تو بهشته...
مهر تو یک عمره دینمه...
اسم تو همیشه رو لب...
مادرای سرزمینمه😍
#دِلـٰاراممِدیـٰا📲"
‹نَوایی که آرامبَخشِ بیقراریِ قَلبهاست...🙂🤍›
ولادت حضرت زهرا و روز مادر رو به همه مادران و زن های کانال تبریک میگم❤️🌱
الهی زیر سایه حضرت زهرا خوشبخت و سعادتمند دو عالم باشن ❤️🌺
❀| 𝑱𝒐𝒊𝒏🎤↯
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامش مـــــادر♥️
عاشق ترین زنجهان را میگویم
مـــــادرعشقہ😍
تقدیم به مادران گل سرزمینم
پیشاپیش روز مادر مبارک💖
#شبتون_زهرایی
#پایان_فعالیت
@mojaradan
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
اربابِ من ؛ حسینِ من
مــڼ دیــگـہ بـهـتـر از ایـن بـلـد نـیسـتـم
خـودمـو نـشـون بـدم
خـودت بہ خـوبـیِہ خـودت
منــو هـم بـخـر
قــبــول!؟((:
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
╔⋆┈✾❥ ⃟🌺ོ❥✾┈⋆╗
@mojaradan
╚⋆┈✾❥ ⃟🌺ོ❥✾┈⋆╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدی_جانم
#درانتظارآمدنتهستم
🍂ندبه خوانان ظهور و همه محو اوییم
حرفهای دلمان را به خودش میگوییم:
🍂ما دعای فرجت را همه دم میخوانیم
ما همه منتظر آمدنت میمانیم...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#🌺صبحتونمهدوی🌙
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🎀 یک توصیه مهم برای #انتخاب_درست_همسر آینده تان
🔰باید بدانید که دو جا آدمها هر چقدر هم در نقابزدن و نقش بازی کردن ماهر باشند، ماهیت واقعی خود را رو میکنند؛ یکی در زمان استرس و یکی در زمانی که منافع مشترک مطرح است. اگر این 2 نکته را بدانیم، در دوران #آشنایی، #نامزدی و #عقد احتمال آسیب، بسیار کمتر میشود. برای روشن شدن این مساله مثالی میزنم؛ گاهی میگوییم فردی قوی است و اعتمادبهنفس زیادی دارد ولی در زمان امتحانی مثل رانندگی، میبینیم آنچنان خود را میبازد و ضعف نشان میدهد که غیرقابل باور است.
🔰در این صورت میتوانیم بفهمیم واقعا آنچه وانمود میکند، نیست یا گاهی میبینیم آقایی خود را بسیار عاشقپیشه نشان میدهد و مدام ابراز احساسات میکند اما وقتی صحبت سر تعیین مهریه معقول یا واگذاری حق طلاق و... میشود، رابطه را دچار تنش یا کاملا قطع میکند!
🔰پس یادتان باشد اگر بتوانید از این 2 تکنیک (استرس و طرح منافع مشترک) استفاده کنید، خیلی راحت میتوانید تا حد زیادی پشت نقاب طرف مقابلتان را ببینید.
♻️خیلیها بعد از #ازدواج میگویند همسرمان خیلی فرق کرده، در صورتی که واقعیت این است که او فرق نکرده، بلکه حالا نقابها کنار رفته و آنها نتوانستهاند قبل از ازدواج همدیگر را خوب بشناسند.
منبع: تبیان
#انتخاب_همسر
#نکته_به_درد_بخور🤔
@mojaradan
ازدواج سنتی یا مدرن.m4a
6.53M
ازدواج سنتی یا مدرن؟؟؟
#علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
@mojaradan
🔰 روز شرافت
🔶 این روز، روز زن است؛ یعنی، روز تولد این حضرت روز زن است. زهد و تقوا و همه چیزهایی که داشته است و عفافی که او داشته است و همه چیز، شما باید اگر پذیرا شدید، آنها را تبعیت کنید و اگر تبعیت نکردید، بدانید که شما داخل در روز زن نیستید، هر کس نپذیرفت، این در روز زن وارد نشده است و در این شرافت وارد نشده است.
_امام خمینی رحمهالله
📆 ۱۱ اسفند ۶۴
#روز_زن ،، #روز_مادر
✾ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقایون هنوز هم دیر نشده 😂😂😂
تا که دستت می رسد کاری بکن....
قبل از آن کز تو نیاید هیچ کار.....😂😂
#اگه_کادو_هنوز_نگرفتید_بدووووید🏃♂🏃♂🏃♂
#از_ما_گفتن_بود
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا ابد در اوجِ قدرت زیستن
مُلکِ هستی را مُسخَّر داشتن
بر تو ارزانی
که ما را خوش تر است
لذتِ یک لحظه "مادر" داشتن...🍂
¤:فریدون مشیری
_روزِ«همونجاستدیگہ،اگہبیام
بگردمپیداشڪنمچی؟»مبارڪ😂💛
#روز_مادر♡
@mojaradan
🔴 تجلی حضرت زهرا(س) در روز ظهور
🔹 بر اساس روایات، حضرت زهرا سلام الله علیها لیلة هستند و همهی حقایق در لیلة مخفی میشود.
بروز و ظهور این حقیقت در یوم است و امامان معصوم علیهمالسلام ایام هستند و بالاترین یوم، یوم الظهور است که در روز ظهور، حقیقت لیلة که همهی حقایق در آن مخفی شده بود، آشکار میشود.
🔹 لذا آنچه که در دنیا امکانپذیر است از حقیقت و جلوهی تام حضرت زهرا سلام الله علیها بهواسطهی وجود امام زمان ارواحنافداه در روز ظهور آشکار میشود اما مرتبهی اعظم حقیقت حضرت در روز قیامت آشکار خواهد شد.
🔴 #چرافاطمهسلاماللهعلیهافاطمهنامیدهشد؟
🔶 اول :فاطمه به معنای دور شده از شرّ و بدیها
محمد بن موسی بن متوکل با اسنادی از یونس بن ظبیان نقل کردند که حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: آیا می دانى چرا فاطمه نامیده شدند؟ عرض کردم: آقاى من مرا آگاه نمایید. فرمودند: زیرا شرّ و بدى از فاطمه دور شده است
الخصال، جلد 2،صفحه 414
🔶 دوما :فاطمه مشتق از نام فاطر خداوند متعال
پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به حضرت فاطمه (سلام الله علیها) فرمودند: خداوند براى تو نامى که از نامهاى خود مشتق گردیده؛ قرار داده است زیرا نام او فاطر است و تو فاطمه هستی.
بحار الانوار، جلد 2،ص 414
سوما: به علت دور بودن فاطمه (سلام الله علیها) و شیعیان او از آتش
شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا، با سه سلسله سند از رسول اکرم (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) روایت مى کند که فرمودند: نام دخترم را از آن جهت فاطمه گذاردم که خداى عزّ و جلّ او و دوستدارانش را بر آتش جهنّم حرام کرد
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری _ از تجرییات دیگران درس بگیر...
🔥قرار نیست راهی که هزاران نفر رفتن رو تو هم بری!
🔥از تجربیات شکست خورده ها استفاده ه کن🌹
@mojaradan 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
انَّ مَن اَحَبَّها فَطَمَ مِن النّار 🌱
🌺 نماهنگ «مادر آب» به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلامالله علیها
#ولادت C᭄
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁 پارتهدیہبرکتمیلاد حضرت زهرا (ص) و روز مادر 🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت118 معلومه دیگه تو..
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
#پارت119
از زبان دریا:
شوکه شده توی آلاچیق به رفتنش نگاه می کردم مدتی طول کشید تا به خودم بیام باورم نمی شد این همون امیر علی بود
قلبم لبریز از عشق شد ، گفت شب میاد با گل و شیرینی ، به آسمون نگاه کردم:
-خدایا یعنی غم و غصه دیگه تموم شد..
نفس عمیقی کشیدم و به خونه برگشتم عزیز مشغول تماشای تلوزیون بود ، با دیدنم گفت :
-رفت ؟؟
-آره
-خوب ؟ چی شد به حرفاش گوش دادی؟
سرم رو به معنی تایید تکون دادم
عزیز:پس چرا رفت بازم بیرونش کردی پسر بیچاره رو ؟
-نه...رفت...یعنی رفت با بی بیش بیاد..چیز... بیاد... خواستگاری ...
با چشمای از تعجب باز شده گفت:
-الان بیاد
-نه شب
خندید و گفت :
- چقد هوله این پسر ، زنگش بزن بگو فردا بیان
از دهنم پرید:
اه... فردا چرا عزیز ؟
دوباره با صدا خندید و گفت:
-توکه از اونم بدتری دختر هیچی آماده نیست
سرم رو پایین انداختم و گفتم
- مگه چی باید آماده باشه عزیز ؟
-وای دختر یعنی مامانت نباید باشه ؟ خونه رو نباید یه دستی سرو روش بکشیم؟
-خوب...الان من خونه رو به کمک نرگس جون تمیز می کنم
-پس مامانت چی؟
-خوب ... شما زنگش بزن...بیاد
-چی بگم والا از دست شما جونا گوشیم رو بیار تا زنگش بزنم
با ذوق گفتم:
-چشم
-وا...بلا به دور دختر کمی سنگین باش عروسم اینقد هول نوبره والا
سر خوش خندیدم و گوشی رو دستش دادم با افسوس سری تکون داد و به شماره مامان رو گرفت
با صدای زنگ از آینه دل کندم و چادر رنگی که عزیز بهم داده بود ر و سر م کردم ، با یه بسم لله از اتاق خارج شدم
با عزیز و مامان برای استقبال جلوی در منتظر ایستادیم
دیدن امیر علی توی اون کت شل وار خوش دوخت مشکی و پیراهت سفید دلم رو به لرزه در آورد با صدای بی بی به سختی چشم از امیر علی گرفتم:
- ماشالله هزار الله اکبر به این عروس قشنگم
از شرم گونه هام گر گرفت :
-سلام بی بی جون خوش اومدید
سلام احوال پرسی م با بی بی که تموم شد دسته ای گل رز قرمز جلوی چشمام قرار گرفت ،
نگاه م رو از گلها گرفتم و به نگاه مشتاق امیرعلی دوختم و گفتم:
سلام خوش اومدی
لبخندی زد و گفت :
-سلام ممنون خانم
نگاهی به اطراف انداخت و وقتی مطمعن شد کسی نیست با شیطنت توی گوشم زمزمه کرد:
-بهت گفته بودم وقتی خجالت می کشی و لپات گلی میشه چقدر خواستنی و دوست داشتنی تر میشی ؟
از شنیدن حرفش هینی کشیدم و لبم رو به دندون گرفتم ،
- خدا رو شکر تنهامون گذاشته بودن ، این پسر کی اینقد بی حیا شد ؟
شرم زده گفتم:
-امیر...
-جون امیر
دلم لرزید اصلا یادم رفت چی می خواستم بهش بگم
-هیچی ..بریم
-نمیشه نریم همینجا بمونیم ؟
-امیرعلی بیا بریم زشته
-ای بابا بریم اه
به حرص خوردنش خندیدم و برای گذاشتن گل ها توی تنگ آب به آشپزخونه رفتم
سینی چای رو برداشتم و از آشپزخونه خارج شدم اول از همه به بی بی تعارف کردم که با لب خند برداشت و گفت:
-ممنون عزیزم این چای خوردن داره
دوباره گونه هام گل انداخت:
-نوش جان
سینی رو جلوی امیرعلی که کنار بی بی نشسته بود گرفتم ،
مکثش برای برداشتن چای طولانی شد چشم از سینی برداشتم و سوالی نگاش کردم
به محض دیدن نگاهم با زدن چشمکی که دلم رو زیرو رو کرد چای رو برداشت
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت120
این بچه از دست رفته وگرنه امیرعلی کجا و این حرکات کجا
وقتی کنار مامان نشستم آروم توی گوشم گفت:
-ورپریده چه بلای سر این پسر آوردی که اینطور بی حیا شده و توی جمع بهت چشمک میزنه ؟
والا قبلا که خیلی سربه زیر بود
با شرم به مامان نگاه کردم و گفتم :
-مامان....من ؟ ...
خندید و گفت :
-خوبه حالا نمیخواد سرخ و سفید بشی منکه میدونم تو یکی خجالت سرت نمیشه
-اه مامان به من چه این خودش از اول بی حیا بود
-اها چشمم روشن مگه قبلا هم کاری کرده ؟
هول شدم و گفتم:
-نه...نه چه کاری ؟
دوبار خندید و دیگه چیزی نگفت
بعد از صحبتهای متفرقه با اشاره های پی در پی امیرعلی بالاخره بی بی سر اصل مطلب رفت
بی بی:با اجازه از عزیز خانم و عاطفه خانم اومدیم
تا این گل دختر رو برای پسرم خواستگاری کنیم دیگه خودتونم که شرایطش رو می دونید
خداروشکر از لحاظ مادی توانای ساختن یه زندگی در حد معمول رو داره از لحاظ اخلاقم تا جای که به من مربوط میشه تاییدش می کنم
شما هم مختار ید از هرکجا که می خوایید تحقیق کنید
عزیز :اختیار دارید آقا امیرعلی برای ما شناخته شده است
بی بی رو به مامانم گفت:
-حالا اگه شما اجازه بدید این دوتا برن سنگاشونو وا بکنن ما هم در مورد بقیه چیزا حرف بزنیم
- اجازه ما هم دست شماست بی بی خانم ،
دخترم آقا امیر علی رو به اتاقت راه نمایی کن
با گفتن چشم آرومی بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم امیر علی هم با گفتن با اجازه ای پشت سرم وارد اتاق شد ،
نفس راحتی کشید و در رو بست:
-آخیش تنها شدیم
صندلی کنار میز رو براش جلو کشیدم :
- بیا بشین
بالبخندی روی تخت نشست و گفت:
- اینجا بهتره
دستش رو برای گرفتن دستم بلند کرد :
-بیا پیشم
دستی که توی دستش گذاشتم رو بوسید و آروم توی دستش فشرد
با شرم نگاه ازش گرفتم .
با کشیده شدن دستم سمتش کشیده شدم و کنارش رو تخت نشستم :
- دریا...
- جانم امیر...
دستم بیشتر توی دستش فشرده شد :
-آخ من فدای این امیر گفتنت که آخرش منو می کشه ،
دریا باورم نمیشه الان کنارم نشستی و همه چیز داره تموم میشه ،
میدونی این مدت توی خونه ستاد چه خونی به دلم کردی؟
-من ... مگه چکار کردم؟
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁