💎 حضرت محمد (ص):
💍 هر كه فرزندش به سنّ #ازدواج برسد و توانايى مالى داشته باشد كه او را #همسر دهد و ندهد و از آن فرزند خطايى سر زند، گناهش به گردن اوست.
📚 كنز العمّال : 45337 🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
@masirkhoshbakhti
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت شانزدهم : پيوند الهی
✔️راوی : رضا هادی
🔸عصر يکی از روزها بود. #ابراهيم از سر کار به خانه میآمد. وقتی وارد کوچه شد براي يک لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد. با دختری جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از #دختر خداحافظی کرد و رفت! میخواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفتد.
🔸چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. اين بار تا میخواست از دختر خداحافظی کند، متوجه شد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست. دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. پسر ترسيده بود. اما ابراهيم مثل هميشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با #آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزها سابقه نداشته. من، تو و خانوادهات رو کامل میشناسم، تو اگه واقعاً اين دختر رو میخوای من با پدرت صحبت میکنم که...
🔸جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزی نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و ... ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدی، ببين، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو #مسجد با پدرت صحبت میکنم. انشاءالله بتونی با اين دختر #ازدواج کنی، ديگه چی میخوای؟ جوان که سرش را پایين انداخته بود خيلی خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلی عصبانی میشه. ابراهيم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من میشناسم، آدم منطقی و خوبيه. جوان هم گفت: نمیدونم چی بگم، هر چی شما بگی. بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
🔸شب بعد از #نماز، ابراهيم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسی شرايط ازدواج را داشته باشد و #همسر مناسبی پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اين صورت اگر به #حرام بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشد. و حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوانها را در اين زمينه کمک کنند. حاجی حرفهای ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخمهایش رفت تو هم! ابراهيم پرسيد: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو #گناه نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدی کرده؟ حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!فردای آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...
🔸يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتي از بازار برمیگشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود. لبخند #رضايت بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستی شيطانی را به يک پيوند الهي تبديل کرده. اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا میدانند.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
شادى روحش صلوات 🌹
#امام_زمان
#حضرت_معصومه
#طوفان_الاقصی
#حجاب
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت بیست و دوم: تاثیر کلام (۲)
✔️ راوی : مهدی فریدوند
🔸آقا که هنوز توی حياط بود آمد جلوی در، مردی درشت #هيکل بود، با ريش و سبيل تراشيده، با ديدن چهره ما دو نفر در آن محله خيلی تعجب کرد! نگاهی به ما كرد و گفت: بفرمایید؟! با خودم گفتم: اگر من جای ابراهيم بودم حسابی حالش را میگرفتم.
🔸اما ابراهيم با #آرامش هميشگی، در حالی که لبخند میزد سلام کرد و گفت: ابراهيم هادی هستم و چند تا سؤال داشتم، برای همين مزاحم شما شدم. آن آقا گفت: اسم شما خيلی آشناست! همين چند روزه شنيدم، فکر کنم تو سازمان بود. بازرسی سازمان، درسته؟! ابراهيم خنديد و گفت: بله.
🔸بنده خدا خيلی دستپاچه شد. مرتب اصرار میکرد بفرمایيد داخل، #ابراهيم گفت: خيلی ممنون، فقط چند دقيقه با شما کار داريم و مرخص میشویم. ابراهيم شروع به صحبت کرد. حدود يک ساعت مشغول بود، اما گذشت زمان را اصلاً حس نمیکردیم.
🔸ابراهيم از همه چيز برايش گفت. از هر موردی برايش مثال زد. میگفت: ببين دوست عزيز، #همسر شما برای خود شماست، نه برای نمايش دادن جلوی ديگران! میدانی چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بی#حجاب شما به گناه میافتند! يا اينکه، وقتی شما مسئول کارمندها در اداره هستی نبايد حرفهای #زشت يا شوخیهای نامربوط، آن هم با کارمند زن داشته باشيد! شما قبلاً توی رشته خودت #قهرمان بودی، اما قهرمان واقعی کسی است که جلوی کار غلط رو بگيره.
🔸بعد هم از انقلاب گفت. از #خون شهدا، از امام، از دشمنان مملکت. آن آقا هم اين حرفها را تأييد میکرد. ابراهيم در پايان صحبتها گفت: ببين عزيز من، اين حكم انفصال از خدمت شماست. آقای #رئيس يک دفعه جا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجب به ما نگاه کرد. ابراهيم لبخندی زد و نامه را پاره کرد! بعد گفت: دوست عزيز به حرفهای من فکر کن! بعد خداحافظی کرديم، سوار موتور شديم و راه افتاديم.
🔸از سر خيابان که رد شديم نگاهی به عقب انداختم. آن آقا هنوز داخل خانه نرفته و به ما نگاه میکرد. گفتم: آقا ابرام، خيلی قشنگ حرف زدی، روی من هم تأثير داشت. خنديد و گفت: ای بابا ما چیکارهایم. فقط خدا، همه اينها را خدا به زبانم انداخت. انشاءالله كه تأثير داشته باشد.
🔸بعد ادامه داد: مطمئن باش چيزی مثل برخورد خوب روی آدمها تأثير ندارد. مگر نخواندهای، خدا در #قرآن به پيامبرش میفرماید: اگر اخلاقت تند و خشن بود، همه از اطرافت میرفتند. پس لااقل بايد اين رفتار #پيامبر را ياد بگيريم.
🔸يکي دو ماه بعد، از همان #فدراسيون گزارش جديد رسيد؛ جناب رئيس بسيار تغيير کرد! اخلاق و رفتارش در اداره خيلی عوض شده، حتی خانم اين آقا باحجاب به محل کار مراجعه میکند! ابراهيم را ديدم و گزارش را به دستش دادم. منتظر عکسالعمل او بودم. بعد از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد. اما من هيچ شکی نداشتم که #اخلاص ابراهيم تأثير خودش را گذاشته بود. كلام #خالصانه او آقای رئيس فدراسيون را #متحول کرد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاکش صلوات
#امام_زمان
#امام_حسین
#عبدالعظیم_حسنی
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼