☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت پنجم : ورزش باستانی (۲)
✔️راوی : جمعی از دوستان شهید
🔸از ديگر کارهایی که در مجموعه #ورزش باستانی انجام میشد اين بود که بچهها به صورت گروهی به زورخانههای ديگر میرفتند و آنجا ورزش میکردند. يک شبِ ماه رمضان ما به زورخانهای در کرج رفتيم.
🔸آن شب را فراموش نمیکنم. #ابراهيم شعر میخواند. دعا میخواند و #ورزش میکرد. مدتی طولانی بود که #ابراهيم در كنار گود مشغول شنای زورخانهای بود. چند سری بچههای داخل گود عوض شدند، اما #ابراهيم همچنان مشغول شنا بود. اصلاً به کسی توجه نمیکرد.
🔸پيرمردی در بالای سكو نشسته بود و به #ورزش بچهها نگاه میکرد. پيش من آمد. #ابراهيم را نشان داد و با ناراحتی گفت: آقا، اين جوان كيه؟! با تعجب گفتم: چطور مگه!؟ گفت: «من كه وارد شدم، ايشان داشت شنا میرفت. من با تسبيح، شنا رفتنش را شمردم. تا الان هفت دور تسبيح رفته؛ يعنی هفتصد تا شنا! تو رو خدا بيارش بالا الآن حالش به هم میخوره.» وقتی #ورزش تمام شد #ابراهيم اصلاً احساس خستگی نمیکرد. انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته! البته #ابراهيم اين کارها را برای قوی شدن انجام میداد. هميشه میگفت: برای خدمت به #خدا و بندگانش، بايد بدنی قوی داشته باشيم. مرتب دعا میکرد كه: خدايا بدنم را برای خدمت كردن به خودت قوی كن.
🔸#ابراهيم در همان ايام يك جفت ميل و سنگ بسيار سنگين برای خودش تهيه کرد. حسابی سر زبانها افتاده و انگشتنما شده بود. اما بعد از مدتی ديگر جلوی بچهها چنين کارهایی را انجام نداد! میگفت: اين کارها عامل غرور انسان میشه. میگفت: مردم به دنبال اين هستند كه چه کسی قویتر از بقيه است. من اگر جلوی ديگران ورزشهای سنگين را انجام دهم باعث ضايع شدن رفقايم میشوم. در واقع خودم را مطرح کردهام و اين کار اشتباه است.
🔸بعد از آن وقتی میاندار #ورزش بود و میدید که شخصی خسته شده و کم آورده، سريع #ورزش را عوض میکرد. اما بدن قوی #ابراهيم يکبار قدرتش را نشان داد و آن، زمانی بود که سيد حسين طحامی #قهرمان کشتی جهان و يکی از ارادتمندان حاج حسن به زورخانه آمده بود و با بچهها #ورزش میکرد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
#امام_زمان
#حجاب
شهید #ابراهیم_هادی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت ششم : پهلوان ( ۱ )
✔️ راوی : حسین الله کرم
🔸سيد حسين طحامی کشتیگیر #قهرمان جهان به زورخانه ما آمده بود و با بچهها #ورزش میکرد. هر چند مدتی بود که سيد به مسابقات قهرمانی نمیرفت، اما هنوز بدنی بسيار ورزيده و قوي داشت. بعد از پايان #ورزش رو کرد به حاج حسن و گفت: حاجی، کسی هست با من کشتی بگيره؟ حاج حسن نگاهی به بچهها کرد و گفت: #ابراهيم، بعد هم اشاره کرد؛ برو وسط گود. معمولاً در کشتی پهلوانی، حريفی که زمين بخورد، يا خاک شود میبازد.
🔸کشتی شروع شد. همه ما تماشا میکردیم. مدتی طولانی دو کشتیگیر درگير بودند. اما هيچکدام زمين نخوردند. فشار زيادی به هر دو نفرشان آمد، اما هيچکدام نتوانست حريفش را مغلوب كند، اين کشتی پيروز نداشت. بعد از کشتی سيد حسين بلند بلند میگفت: بارک الله، بارک الله، چه #جوان شجاعی، ماشاءالله پهلوون!
٭٭٭
🔸ورزش تمام شده بود. حاج حسن خيره خيره به صورت #ابراهيم نگاه میکرد. #ابراهيم آمد جلو و با تعجب گفت: چيزی شده حاجي!؟ حاج حسن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قدیمیهای اين تهرون، دو تا #پهلوون بودند به نامهای حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلورفروش، اونها خيلی با هم دوست و رفيق بودند.
🔸توی کشتی هم هيچکس حريفشان نبود. اما مهمتر از همه اين بود که بندههای خالصی برای خدا بودند. هميشه قبل از شروع #ورزش کارشان رو با چند آيه قرآن و يه روضه مختصر و با چشمان اشکآلود برای آقا اباعبدالله شروع میکردند. نَفَس گرم حاج محمد صادق و حاج سيد حسن، مريض شفا میداد.
🔸بعد ادامه داد: #ابراهيم، من تو رو يه پهلوون میدونم مثل اونها! #ابراهيم هم لبخندی زد و گفت: نه حاجی، ما کجا و اونها کجا. بعضی از بچهها از اينکه حاج حسن اينطور از ابراهيم تعريف میکرد، ناراحت شدند.
🔸فردای آن روز پنج #پهلوان از يکی از زورخانههای تهران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از #ورزش با بچههای ما کشتی بگيرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعداز #ورزش کشتیها شروع شد.
🔸چهار مسابقه برگزار شد، دو کشتی را بچههای ما بردند، دو تا هم آنها. اما در کشتی آخر كمی شلوغ کاری شد! آنها سر حاج حسن داد میزدند. حاج حسن هم خيلی ناراحت شده بود. من دقت کردم و ديدم کشتی بعدی بين ابراهيم و يکی از بچههای مهمان است. آنها هم که ابراهيم را خوب میشناختند مطمئن بودند که میبازند. برای همين شلوغ کاری کردند که اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور!
🔸همه عصبانی بودند. چند لحظهای نگذشت که #ابراهيم داخل گود آمد. با لبخندی که بر لب داشت با همه بچههای مهمان دست داد. آرامش به جمع ما برگشت. بعد هم گفت: من کشتی نمیگیرم! همه با تعجب پرسيديم: چرا!؟
🔸كمی مكث كرد و به آرامی گفت: دوستی و رفاقت ما خيلی بيشتر از اين حرفها و كارها ارزش داره! بعد هم دست حاج حسن را بوسيد و با يك #صلوات پايان کشتیها را اعلام کرد. شايد در آن روز برنده و بازنده نداشتيم. اما برنده واقعی فقط ابراهيم بود. وقتی هم میخواستیم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چرا گفتم ابراهيم پهلوانه!؟
🔸ما همه ساکت بوديم، حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچهها، پهلوانی؛ يعنی همين کاری که امروز ديديد. #ابراهيم امروز با نَفس خودش کشتی گرفت و #پيروز شد. ابراهيم به خاطر خدا با اونها کشتی نگرفت و با اين کار جلوی کينه و دعوا را گرفت. بچهها پهلوانی؛ يعنی همين کاری که امروز ديديد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
#میلاد_پیامبر
#امام_زمان
#حجاب
شهید #ابراهیم_هادی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت هشتم : والیبال تک نفره
✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید
🔸بازوان قوی #ابراهيم از همان اوايل دبيرستان نشان داد که در بسياری از ورزشها #قهرمان است. در زنگهای ورزش هميشه مشغول واليبال بود. هيچکس از بچهها حريف او نمیشد.
🔸يک بار تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازی کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند. همه ما از جمله معلم #ورزش، شاهد بوديم که چطور پيروز شد. از آن روز به بعد ابراهيم واليبال را بيشتر تک نفره بازی میکرد. بيشتر روزهای تعطيل، پشت آتش نشانی خيابان ۱۷ شهريور بازی میکردیم. خيلی از مدعیها حريف ابراهيم نمیشدند.
🔸اما بهترين خاطره واليبال ابراهيم برمیگردد به دوران #جنگ و شهر گیلانغرب، در آنجا يک زمين واليبال بود که بچههای رزمنده در آن بازی میکردند.
🔸يک روز چند دستگاه مینیبوس برای بازديد از مناطق جنگی به #گیلانغرب آمدند که مسئول آنها آقای داودی رئيس سازمان تربيت بدنی بود. آقای داودی در دبيرستان معلم #ورزش ابراهيم بود و او را کامل میشناخت.
🔸ايشان مقداری وسائل ورزشی به #ابراهيم داد و گفت: هر طور صلاح میدانید مصرف کنيد. بعد گفت: دوستان ما از همه رشتههای ورزشی هستند و برای بازديد آمدهاند.
🔸ابراهيم کمی برای ورزشکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شهر را به آنها نشان داد. تا اينکه به زمين واليبال رسيديم. آقای داودی گفت: چند تا از بچههای #هيئت واليبال تهران با ما هستند. نظرت برای برگزاری يك #مسابقه چيه؟
🔸ساعت سه عصر مسابقه شروع شد. پنج نفر که سه نفرشان واليباليست حرفهای بودند يک طرف بودند، ابراهيم به تنهایی، در طرف مقابل تعداد زيادی هم تماشاگر بودند.
🔸ابراهيم طبق روال قبلی با پای برهنه و پاچههای بالا زده و زیرپيراهنی مقابل آنها قرار گرفت. به قدری هم خوب بازی کرد که کمتر کسی باور میکرد. بازی آنها يک نيمه بيشتر نداشت و با اختلاف ده امتياز به نفع ابراهيم تمام شد. بعد هم بچههای #ورزشکار با ابراهيم عکس گرفتند. آنها باورشان نمیشد يک #رزمنده ساده، مثل حرفهایترین ورزشکارها بازی كند.
🔸يكبار هم در #پادگان دوكوهه برای رزمندهها از واليبال ابراهيم تعريف كردم. يكي از بچهها رفت و توپ واليبال آورد. بعد هم دو تا تيم تشكيل داد و ابراهيم را هم صدا كرد. او ابتدا زير بار نمیرفت و بازی نمیکرد اما وقتی اصرار كرديم گفت: پس همه شما یک طرف، من هم تكی بازی میکنم!
🔸بعد از بازی چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حالا اينقدر نخنديده بوديم، ابراهيم ضربهای كه میزد چند نفر به سمت توپ میرفتند و به هم برخورد میکردند و روي زمين میافتادند! #ابراهيم در پايان با اختلاف زيادی بازی را برد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
#میلاد_پیامبر_ص
#امام_زمان
#حجاب
شهید #ابراهیم_هادی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت دهم : کشتی
✔️راوی : برادران شهيد
🔸هنوز مدتی از حضور ابراهيم در #ورزش باستانی نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ #کشتي رفت. او در باشگاه #ابومسلم در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. او کار خود را با وزن ۵۳ کيلو آغاز کرد. آقايان گودرزی و محمدی مربيان خوب ابراهيم در آن دوران بودند. آقای محمدی، ابراهيم را به خاطر #اخلاق و رفتارش خيلی دوست داشت. آقاي گودرزی خيلی خوب فنون کشتي را به ابراهيم میآموخت.
🔸هميشه میگفت: اين پسر خيلی آرومه، اما تو کشتی وقتی زير میگیره، چون قد بلند و دستای کشيده و #قوی داره مثل #پلنگ حمله میکنه! او تا امتياز نگيره ول کن نيست. برای همين اسم ابراهيم را گذاشته بود پلنگ خفته! بارها میگفت: يه روز، اين پسر رو تو مسابقات جهانی میبینید، مطمئن باشيد!
🔸 سالهای اول دهه ۵۰ در مسابقات قهرمانی نوجوانان تهران شرکت کرد. #ابراهيم همه حريفان را با اقتدار شکست داد. او در حالی که ۱۵ سال بيشتر نداشت براي مسابقات کشوری انتخاب شد.مسابقات در روزهای اول آبان برگزار میشد ولی ابراهيم در اين مسابقات شرکت نکرد! مربیها خيلی از دست او ناراحت شدند. بعدها فهميديم مسابقات در حضور #ولیعهد برگزار میشد و جوايز هم توسط او اهدا شده، برای همين ابراهيم در مسابقات شرکت نکرده بود.
🔸سال بعد ابراهيم در مسابقات قهرمانی آموزشگاهها شرکت کرد و قهرمان شد. همان سال در وزن ۶۲ کيلو در قهرمانی باشگاههای تهران شرکت کرد. در سال بعد از آن در مسابقات قهرمانی آموزشگاهها وقتی ديد #دوست صميمی خودش در وزن او، يعني ۶۸ کيلو شرکت کرده، ابراهيم يک وزن بالاتر رفت و در ۷۴ کيلو شرکت کرد.
🔸در آن سال #درخشش ابراهيم خيره کننده بود و جوان ۱۸ ساله، #قهرمان ۷۴ کيلو آموزشگاهها شد. تبحر خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوی و بلند خود باعث شده بود که به کشتیگیری تمام عيار تبديل شود.
🔸صبح زود ابراهيم با وسائل کشتی از خانه بيرون رفت. من و برادرم هم راه افتاديم. هر جایی میرفت دنبالش بوديم!
تا اينکه داخل سالنِ هفت تيرِ فعلی رفت. ما هم رفتيم توی سالن و بين تماشاگرها نشستيم. سالن شلوغ بود. ساعتی بعد مسابقات کشتی آغاز شد. آن روز ابراهيم چند کشتی گرفت و همه را پيروز شد. تا اينکه يک دفعه نگاهش به ما افتاد. ما داخل تماشاگرها تشويقش میکردیم. با عصبانيت به سمت ما آمد. گفت: چرا اومديد اينجا !؟ گفتيم: هيچی، دنبالت اومديم ببينيم کجا میری. بعد گفت: يعنی چي!؟ اينجا جای شما نيست. زود باشين بريم خونه با تعجب گفتم: مگه چی شده!؟ جواب داد: نبايد اينجا بمونين، پاشين، پاشين بريم خونه. همين طور که حرف ميزد بلندگو اعلام کرد:
🔸کشتي نیمهنهایی وزن ۷۴ کيلو آقايان #هادی و تهرانی. ابراهيم نگاهی به سمت تشک انداخت و نگاهی به سمت ما. چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک. ما هم حسابی داد میزدیم و تشويقش میکردیم . مربی ابراهيم مرتب داد میزد و میگفت كه چه کاری بکن. ولی ابراهيم فقط #دفاع میکرد. نيم نگاهی هم به ما میانداخت. مربی که خيلی عصبانی شده بود داد زد: ابرام چرا کشتی نمیگیری؟ بزن ديگه.
🔸ابراهيم هم با يك فن زيبا حريف را از روی زمين بلند کرد. بعد هم يک دور چرخيد و او را محکم به تشك کوبيد. هنوز كشتی تمام نشده بود كه از جا بلند شد و از تشک خارج شد. آن روز از دست ما خيلی #عصبانی بود. فکر کردم از اينکه تعقيبش کرديم ناراحت شده، وقتی در راه برگشت صحبت میکردیم گفت: آدم بايد #ورزش را براي قوی شدن انجام بده، نه #قهرمان شدن. من هم اگه تو مسابقات شركت میکنم میخوام فنون مختلف رو ياد بگيرم. هدف دیگهای هم ندارم. گفتم: مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟! بعد از چند لحظه سکوت گفت: هرکس ظرفيت مشهور شدن رو نداره، از #مشهور شدن مهمتر اينه که آدم بشيم.
🔸آن روز #ابراهيم به فينال رسيد. اما قبل از مسابقه نهائی، همراه ما به خانه برگشت! او عملاً ثابت کرد که رتبه و مقام برايش اهميت ندارد. ابراهيم هميشه جمله معروف امام راحل را میگفت: ورزش نبايد هدف زندگی شود.
شادی روحش صلوات 🌹
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
#امام_زمان
#حجاب
شهید #ابراهیم_هادی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت یازدهم : قهرمان
✔️راوی : حسين الله كرم
🔸مسابقات قهرمانی ۷۴ کيلو باشگاهها بود. #ابراهيم همه حريفان را يکی پس از ديگری شكست داد و به نیمهنهایی رسيد. آن سال ابراهيم خيلی خوب #تمرين کرده بود. اکثر حریفها را با #اقتدار شکست داد.
🔸اگر اين مسابقه را میزد حتماً در #فينال #قهرمان میشد. اما در نیمهنهایی خيلی بد کشتی گرفت. بالاخره با يک امتياز بازی را واگذار كرد! آن سال ابراهيم مقام سوم را کسب کرد. اما سالها بعد، همان پسری که حريف نیمهنهایی ابراهيم بود را ديدم. آمده بود به ابراهيم سر بزند. آن آقا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف میکرد. همه ما هم گوش میکردیم.
🔸تا اينکه رسيد به ماجرای آشنایی خودش با ابراهيم و گفت: آشنایی ما برمیگردد به نیمهنهایی کشتی باشگاهها در وزن ۷۴ کيلو، قرار بود من با ابراهيم #کشتی بگيرم. اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض میکرد! آخر هم نگذاشت كه ماجرا تعريف شود! روز بعد همان آقا را ديدم و گفتم: اگه میشه قضيه کشتی خودتان را تعريف کنيد. او هم نگاهی به من کرد. نَفَس عميقی کشيد و گفت:
🔸آن سال من در نیمهنهایی حريف ابراهيم شدم. اما يکی از پاهايم شديداً #آسيب ديد. به ابراهيم که تا آن موقع نمیشناختمش گفتم: رفيق، پای من آسيب ديده هوای ما رو داشته باش. ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چَشم. بازیهای او را ديده بودم. توي كشتی #استاد بود. با اينکه شگرد ابراهيم فنهایی بود که روی پا میزد. اما اصلاً به پای من نزديک نشد! ولی من، در کمال نامردی يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزی به #فينال رفتم. ابراهيم با اينکه راحت میتونست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولی اين کار رو نکرد.
🔸بعد ادامه داد: البته فكر میکنم او از قصد كاری كرد كه من #برنده بشم! از شکست خودش هم ناراحت نبود؛ چون قهرمانی برای او تعريف دیگهای داشت. ولی من خوشحال بودم. خوشحالی من بيشتر از اين بود که حريف فينال،
بچه محل خودمون بود. فکر میکردم همه، مرام و #معرفت داش ابرام رو دارن.
🔸اما توی فينال با اينکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقاً با اولين حرکت همان پای آسیبدیده من را گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روی زمين و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم. اما شک نداشتم #حق ابراهيم قهرمانی بود. از آن روز تا حالا با او رفيقم. چيزهای عجيبی هم از او دیدهام. #خدا را هم شکر میکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده.
🔸صحبتهايش که تمام شد خداحافظی کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبتهايش فکر میکردم. يادم افتاد در مقر #سپاه گیلانغرب روی يكی از ديوارها برای هر كدام از رزمندهها جملهای نوشته شده بود. در مورد ابراهيم نوشته بودند:
«ابراهيم هادی رزمندهای با خصایص پوريای ولی»
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی
شادی روحش صلوات 🌹
#امام_زمان
#حجاب
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهاردهم : يدالله
✔️راوی : سيد ابوالفضل كاظمی
🔸ابراهيم در يکی از مغازههای #بازار مشغول کار بود. يک روز #ابراهيم را در وضعيتی ديدم که خيلی تعجب کردم! دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی يک مغازه،کارتنها را روی زمين گذاشت.
🔸وقتی کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما!نگاهی به من کرد و گفت: #کار که عيب نيست، بيکاری عيبه، اين کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هيچی نيستم. جلوی غرورم رو میگیره!
🔸گفتم: اگه کسی شما رو اينطور ببينه خوب نيست، تو ورزشكاری و... خیلیها میشناسنت. #ابراهيم خنديد و گفت: ای بابا، هميشه كاری كن كه اگه #خدا تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم.
🔸به همراه چند نفر از #دوستان نشسته بوديم و در مورد ابراهيم صحبت میکردیم. يكی از دوستان كه ابراهيم را نمیشناخت تصويرش را از من گرفت و نگاه كرد. بعد باتعجب گفت: شما مطمئن هستيد اسم ايشون ابراهيمه!؟ با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟!
🔸گفت: من قبلاً تو #بازار سلطانی مغازه داشتم. اين آقا ابراهيم دو روز در هفته سَر بازار میایستاد. يه كوله #باربری هم میانداخت روی دوشش و بار میبرد. يه روز بهش گفتم: اسم شما چيه؟ گفت: من رو #يدالله صدا كنيد! گذشت تا چند وقت بعد يكی از دوستانم آمده بود بازار، تا ايشون رو ديد با تعجب گفت: اين آقا رو میشناسی!؟ گفتم: نه، چطور مگه! گفت: ايشون #قهرمان واليبال و كشتيه، آدم خيلی باتقوائيه، برای شكستن نفسش اين كارها رو میکنه. اين رو هم برات بگم كه آدم خيلی بزرگيه! بعد از آن ماجرا ديگه ايشون رو نديدم!
🔸 صحبتهای آن آقا خيلی من رو به فكر فرو برد. اين ماجرا خيلی برای من عجيب بود. اينطور مبارزه كردن با #نفس اصلاً با #عقل جور در نمیآمد.
🔸مدتی بعد يكی از دوستان #قديم را ديدم. در مورد كارهای ابراهيم صحبت میکردیم. ايشان گفت: قبل از انقلاب يک روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما، من و برادرم و دو نفر ديگر را برد چلوكبابی، بهترين #غذا و سالاد و نوشابه را سفارش داد. خيلی خوشمزه بود. تا آن موقع چنين غذائی نخورده بودم. بعد از غذا آقا #ابراهيم گفت: چطور بود؟ گفتم: خيلی عالی بود. دستت درد نكنه، گفت: امروز صبح تا حالا توی بازار باربری كردم. خوشمزگی اين غذا به خاطر زحمتيه كه برای پولش كشيدم!!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
#امام_زمان
#حضرت_معصومه
#طوفان_الاقصی
شهید #ابراهیم_هادی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت بیست و دوم: تاثیر کلام (۲)
✔️ راوی : مهدی فریدوند
🔸آقا که هنوز توی حياط بود آمد جلوی در، مردی درشت #هيکل بود، با ريش و سبيل تراشيده، با ديدن چهره ما دو نفر در آن محله خيلی تعجب کرد! نگاهی به ما كرد و گفت: بفرمایید؟! با خودم گفتم: اگر من جای ابراهيم بودم حسابی حالش را میگرفتم.
🔸اما ابراهيم با #آرامش هميشگی، در حالی که لبخند میزد سلام کرد و گفت: ابراهيم هادی هستم و چند تا سؤال داشتم، برای همين مزاحم شما شدم. آن آقا گفت: اسم شما خيلی آشناست! همين چند روزه شنيدم، فکر کنم تو سازمان بود. بازرسی سازمان، درسته؟! ابراهيم خنديد و گفت: بله.
🔸بنده خدا خيلی دستپاچه شد. مرتب اصرار میکرد بفرمایيد داخل، #ابراهيم گفت: خيلی ممنون، فقط چند دقيقه با شما کار داريم و مرخص میشویم. ابراهيم شروع به صحبت کرد. حدود يک ساعت مشغول بود، اما گذشت زمان را اصلاً حس نمیکردیم.
🔸ابراهيم از همه چيز برايش گفت. از هر موردی برايش مثال زد. میگفت: ببين دوست عزيز، #همسر شما برای خود شماست، نه برای نمايش دادن جلوی ديگران! میدانی چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بی#حجاب شما به گناه میافتند! يا اينکه، وقتی شما مسئول کارمندها در اداره هستی نبايد حرفهای #زشت يا شوخیهای نامربوط، آن هم با کارمند زن داشته باشيد! شما قبلاً توی رشته خودت #قهرمان بودی، اما قهرمان واقعی کسی است که جلوی کار غلط رو بگيره.
🔸بعد هم از انقلاب گفت. از #خون شهدا، از امام، از دشمنان مملکت. آن آقا هم اين حرفها را تأييد میکرد. ابراهيم در پايان صحبتها گفت: ببين عزيز من، اين حكم انفصال از خدمت شماست. آقای #رئيس يک دفعه جا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجب به ما نگاه کرد. ابراهيم لبخندی زد و نامه را پاره کرد! بعد گفت: دوست عزيز به حرفهای من فکر کن! بعد خداحافظی کرديم، سوار موتور شديم و راه افتاديم.
🔸از سر خيابان که رد شديم نگاهی به عقب انداختم. آن آقا هنوز داخل خانه نرفته و به ما نگاه میکرد. گفتم: آقا ابرام، خيلی قشنگ حرف زدی، روی من هم تأثير داشت. خنديد و گفت: ای بابا ما چیکارهایم. فقط خدا، همه اينها را خدا به زبانم انداخت. انشاءالله كه تأثير داشته باشد.
🔸بعد ادامه داد: مطمئن باش چيزی مثل برخورد خوب روی آدمها تأثير ندارد. مگر نخواندهای، خدا در #قرآن به پيامبرش میفرماید: اگر اخلاقت تند و خشن بود، همه از اطرافت میرفتند. پس لااقل بايد اين رفتار #پيامبر را ياد بگيريم.
🔸يکي دو ماه بعد، از همان #فدراسيون گزارش جديد رسيد؛ جناب رئيس بسيار تغيير کرد! اخلاق و رفتارش در اداره خيلی عوض شده، حتی خانم اين آقا باحجاب به محل کار مراجعه میکند! ابراهيم را ديدم و گزارش را به دستش دادم. منتظر عکسالعمل او بودم. بعد از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد. اما من هيچ شکی نداشتم که #اخلاص ابراهيم تأثير خودش را گذاشته بود. كلام #خالصانه او آقای رئيس فدراسيون را #متحول کرد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاکش صلوات
#امام_زمان
#امام_حسین
#عبدالعظیم_حسنی
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼